Share This Article
از نظر من یك نوشته میتواند به تعداد خوانندگانش تاویلها و برداشتهای متفاوت داشته باشد و چه بسا تاویلهایی از سوی خوانندگان باشد كه نویسنده حتی فكرش را هم نكرده باشد، به هر روی ارتباط اجزای یك رمان كلیت یك رمان را میسازند. طبیعتا شدت تاثیر یك رمان حاصل هماهنگی اجزای رمان خواهد بود. شاید بتوان اجزای یك رمان را با سازهای یك اركستر شبیه دانست؛ اصوات سازهای یك اركستر طی یك هارمونی و پیوستگی اصوات اندامواره موسیقی خاصی را ایجاد میكند.
ابوتراب خسروی نویسندهیی است تراز اول، كه آثارش خود گویای حضور جدی اوست در ادبیات داستانی معاصر؛ آغازی كه او از ابتدای دهه هفتاد آغازید و با انتشار «اسفار كاتبان» در سال 79، جایزه مهرگان ادب را به عنوان بهترین رمان سال برای خود به ارمغان آورد؛ ارمغانی كه سه سال بعد با انتشار رمان «رود راوی» بار دیگر تكرار شد: اینبار به عنوان بهترین رمان مطلق سال 82 از سوی بنیاد گلشیری. مجموعهداستان «كتاب ویران» نیز در سال 88 از سوی بنیاد گلشیری به عنوان مجموعهداستان برگزیده دوره یازدهم شناخته شد. «هاویه» و «دیوان سومنات» از كارهای ابتدایی خسروی است كه در سالهای 70 و 77 منتشر شد. علاوه بر اینها او یك كتاب تئوری در باب مبانی داستان نیز نوشته كه با عنوان «حاشیهیی بر مبانی داستان» در سال 88 منتشر شده است. ابوتراب خسروی، متولد 1335 در شهر فسا (شیراز) است. او داستاننویسی را با حضور در كلاسهای هوشنگ گلشیری شروع كرد؛ شروعی كه به قول خودش «نهال نازك دستان كودكیام را با قلم پیوند زد»؛ و اكنون انتشار «ملكان عذاب» در ایران و از سوی نشر ثالث كه خود تكملهیی بر دو رمان پیشین – اسفار كاتبان و رود راوی- اوست، مناسبتی شد برای گفتوگو با این نویسنده شیرازی كه بخشی از جغرافیای رمانش، زادگاهش فسا و روستاها و شهرهای اطراف آن است.
***
در «رود راوی» به موازات روایت اصلی، لایه دیگری از داستان نقل تاریخچه مفتاحیه و سرگذشت مفتاح اول و عشق او به امالصبیان است، در «اسفار كاتبان» نیز همین رویكرد را به شكلی دیگر دارید. به موازات روایت دانشجوی راوی و اقلیما، به خواجه كاشفالاسرار در كتاب «مصادیقالاسرار» نقب میزنید. به شكلی انگار مدام مابین متن و بیرون متن دغدغه و دلمشغولی یافتن چیزی را دارید. (هم شما، هم كاراكترهایتان) این دلمشغولی در روایت اشرف تكش در «ملكان عذاب» (و در جای دیگری در روایت زكریا و تاملات شیخ احمد سفلی) به وضوح دیده میشود. این دغدغه یا دلمشغولی چیست، آقای خسروی؟
شاید به این علت باشد كه اساس داستان اعم از داستان كوتاه و رمان روابط علی و معلولی است، هر واقعه معلول علتهای ماقبل خود است. داستان اساسا شرح جزییات است، اهمیت جزو است، داستان بدون شرح جزییات شكل نمیگیرد. در داستان جزییات هر چقدر ظاهرا كماهمیت وضعیت وقایع مابعد خود را میسازند؛ به تعبیری دیگر شرح جزییات برای شنونده جذابتر از كلیات است؛ به طور مثال وقتی خبری شنیده میشود، شنونده اصرار خواهد كرد چگونگی و چرایی جزییات را بداند. فیالواقع درك واقعیت و نیز كشف ماهیت قضایا در جزییات است؛ بنابراین بسط داستان ارتباط مستقیم دارد با جزییات. جزییات ما را با ماهیت وقایع مرتبط میكند. یك تیتر خبری چیز زیادی از چگونگی واقعه را منتقل میكند. اگر فقط یك خبر شنیده شود، شنونده سعی میكند چگونگی واقعه را حدس بزند و این حدس و گمانها اغلب ممكن است بیراه باشد.

علاقهمندی شما به تاریخ و افسانهها در كارهایتان مشهود است. بنمایه تاریخی/افسانهیی قصههایتان هم هرچند در پارهیی مواقع غیرواقعیاند، اما باورپذیری آن در داستان در كنار باورپذیری كاراكترها و تخیل قوی شما نقطه قوت داستانهایتان است. باورپذیركردن كاراكترها در قصه به طوری كه خواننده احتمالی متن با آنها بتواند ارتباط برقرار كند؛ باورپذیركردن كاراكترهایی كه شاید كمتر با آنها مواجهایم در جهان امروز. (به طور مثال در ملكان عذاب، تخیل شما در روایت روستای بالاگدار و ازدواج دختران روستا بالاخص قیصو و در نهایت ازدواج قیصو با خوانین بالاگدار، روایت كشتن سرگرد سلیمی توسط سگهای تازی، روایت رفتن زكریا به خانقاه و فرار او از آنجا و. . . ) مایلم از این تخیل، ارتباط و باورپذیری بپرسم از شما.
داستان یعنی تكنیك. اولین تصمیم هر نویسنده برای نوشتن داستانش انتخاب زاویه دید است، حتی اگر نویسنده مبتدی باشد و معنای زاویه دید را نداند. انتخاب زاویه دید یك امر تكنیكی است. بسط داستان، شخصیتسازی، ایجاد فضا و مكان اینها همه تصمیمات تكنیكی نویسنده و نیز اعمال تكنیك است. اگر گفته میشود داستان خوبی نوشته شده، معنایش این است كه نویسنده مثلا توانسته با تكنیك مناسب تخیلش را دراماتیزه كند. اینكه میفرمایید بعضی وقایع باورپذیر شدهاند، باید گفت باورپذیری یا حقیقتمانندی حاصل تكنیكی است كه اعمال شده. این سوال شما مرا به یاد به اصطلاح منتقدی میاندازد كه تكنیك را نفی میكرد و نمیدانست حتی سادهترین تصمیمگیری نویسنده در قبالش امری تكنیكی است. اگر داستاننویسی داستانش را خوب نوشته باشد، معنیاش این است كه تكنیك را خوب اعمال كرده است، وگر نه مضامین ماهیتا داستان نیستند، بایستی نویسنده با اعمال تكنیك مضامین را بدل به داستان و نتیجتا ادبیات داستانی كند.
نكته بارز در خوانش صفحات اول رمان برای من، دو راوی قصه (زكریا و شمس) است: از زاویه دید شمس، پدرش زكریا مرده و از زاویه دید زكریا، پدرش شیخ احمد سفلی مرده و هنوز از او فرزندی متولد نشده. این نوع فرم روایی اما در ادامه دنبال نمیشود و بعد از این ما گوشههایی از داستان را از طریق نامهها و متنی كه از شیخ احمد سفلی، زكریا و اشراف تكش به دست شمس رسیده و به زعم من از یك منظر از زاویه دید این چهار نفر روایت میشود: شیخ احمد سفلی، زكریا، شمس و اشرف تكش كه در اینجا مایلم از منظر این چهار نفر به داستان نگاه كنم تا در ادامه سوالی را از منظری دیگر بپرسم.
در این متون نویسنده متون اغلب خود شخصیتها هستند؛ زكریا نوشتههایش را در مقاطعی از زندگیاش مینویسد كه چیز زیادی از پدرش نمیداند، فیالواقع مادرش میخواهد كه شمس سراغ پدرش را نگیرد، این یادداشتها جمع شده و بایگانی میشوند و آدمی مثل زكریا تقریبا در اواخر عمرش در حال تنظیم و جمع و جوركردن متون خود و پدرش است و به پسرش هم سفارش میكند كه این نوشتهها و چیزهایی كه احتمالا خود شمس مینویسد را در یك مجموعه منتشر كند. اینها پلاتهای روایت هستند؛ بهانههای تو در توی گفتن. این توضیحات بیشتر برای این است كه بگویم رمان با روابط بینامتنی متنهای مختلف شكل میگیرد، بخشی از صحنهها به عنوان بازسازی فضای مورد نیاز داستان است. فیالواقع اصرار من در نوشتن این رمان ایجاد متونی است كه خواننده فعال میطلبد تا از طریق بهكارگیری تخیل خواننده و مختصاتی كه در رمان داده میشود خواننده استنباطی دقیق از رمان بیابد.
اگر در روایت قصه، اشرف تكش را در شمار راویان محسوب نكنیم، ما در سه سطح (سه سطح ذهنیت انسانی) با روایت شما مواجه میشویم: یكی شیخ احمد سفلی (id) یا نهاد، دیگری زكریا شرف (super ego) یا ابرمن، و شمس شرف (ego) یا من خویشتن. شمس شرف در یك سطح طبیعی قرار دارد كه تنها بازگوكننده دو سطح دیگر از وجود خویش كه در پدر و پدربزرگش و در نهایت در من خویشتنش است، است. زكریا شرف نیز در سطحی كه میتواند در دو روی مخرب و سازندهاش قرار بگیرد، مدام در تغییر و تحول روحی/روانی است و شیخ احمد سفلی هم در جایی قرار دارد كه هرچند به نظر بالا و دستنایافتنی میآید، اما به نظر در سطح نهاد و زیرین قرار دارد كه هم برداشتی از روح مخرب ابرمنش است كه سرانجام نه به آسمان كه به قهقرا یا نهاد و درنهایت سرانجام شومش در شبستان خانقاه میرسد؛ چراكه نهاد و ابرمن باهم در ارتباطی دیالكتیكی هستند. از این منظر این سه سطح را چگونه دیدهاید در این سه نفر؟
وقتی نویسندهیی تصمیم به نوشتن داستانی میگیرد و شروع به نوشتن میكند، فیالواقع یك سفر ذهنی را آغاز میكند. یك سفر ذهنی شباهت زیادی با یك سفر متعارف دارد. ممكن است یك مسافر در طول سفرش با وقایع و مكانهایی مواجه شود كه قابل پیشبینی برایش نبوده. خصوصیت كلمه و جمله وقتی با نحوه نگرش نویسنده آمیخته شود، چیزی شبیه به رویا یا كابوسی بازتاب مییابد كه خواب بیننده هیچ اشرافی به آن ندارد، نویسنده هم هنگام نوشتن اشرافی بر چند و چون قضایای داستانش ندارد، البته طبیعی است كه اگر هم ارادهیی داشته باشد در سطح خواهد بود، كه چنانچه اجزای داستانش را تحت اراده كامل و معنادار انتخاب كند، نوعی صنعت خواهد بود كه فیالمثل مفاهیمی را در داستان تعبیه كند كه با كار خلاقه خصوصا در حیطه شعر و ادبیات جور درنمیآید. بهخصوص كه فعل نوشتن فینفسه نویسنده را به ناخودآگاهش وصل میكند و چیزهایی از ناخودآگاه خود بیرن میكشد كه نویسنده بر آن اشراف ندارد، نمیتواند ردی از آنها را در یاد و خاطرش ردیابی كند؛ بنابراین در پایان كار نویسنده نیز خود بدل به خوانندهیی میشود. دقیقا مثل رویا یا كابوسی كه هنگام خواب دیدهایم و دنبال تعبیركنندهیی میگردیم كه خوابمان را تعبیر كند. من جاهایی گفتهام، باز هم میگویم نویسندگان در بیداری خواب میبینند، خوابشان داستان كوتاه یا رمانی است كه نوشتهاند و خودشان هم تعبیرش را نمیدانند. به نظرم كار آگاهانه نویسنده اعمال زیباشناسی خاص خود است. مقصودم ادبیات واقعی است، نه ادبیاتی كه فیالمثل بخواهد علم یا نگرشی را بر داستانش جا بیندازد و مثلا تبلیغ كند. نتایجی كه شما از داستان گرفتهاید تاویل شماست از این رمان، ممكن است خوانندگان دیگر تعبیرهای متفاوتی از این متن داشته باشند. در بحث ادبیات كار ادبی به شرط ادبیاتبودن مثل منشوری است كه هر خواننده به وجهی از این منشور دارد و درك خود از آن كار را ابراز میكند و یحتمل میتواند درست باشد. هر چند كه به نظر من نوشتن رمان شرح و ایجاد یك وضعیت است، ایجاد و طرح یك پرسش یا پرسشهایی است كه برای خواننده به وجود آمده و بی راه هم نیست.

مایلم از صداها به عنوان یك سوژه وحشتزای (ویرانگی) هم نام ببرم كه در داستان به كرار استفاده شده. صدای انسان نه به عنوان امری والا، بل به عنوان یك عنصر مخرب میتواند به سمتی جهت داده شود كه در شیخ احمد سفلی این را میبینیم. البته این صداها بعدها در روایت زكریا هم تحت عنوان «افساها» دیده میشود كه از همین افساها یا صداها یا نیروهای شیطانی و مخرب در مرگ همسرش «خجسته» و كشتن سرگرد سلیمی نام میبرد. این صداها كه به شكلی میتواند نمودی از افساها هم باشد، اما نه به عنوان هشدار، بل به عنوان سوژه ویرانگی؛ به زعم من البته آقای خسروی.
از نظر من یك نوشته میتواند به تعداد خوانندگانش تاویلها و برداشتهای متفاوت داشته باشد و چه بسا تاویلهایی از سوی خوانندگان باشد كه نویسنده حتی فكرش را هم نكرده باشد، به هر روی ارتباط اجزای یك رمان كلیت یك رمان را میسازند. طبیعتا شدت تاثیر یك رمان حاصل هماهنگی اجزای رمان خواهد بود. شاید بتوان اجزای یك رمان را با سازهای یك اركستر شبیه دانست؛ اصوات سازهای یك اركستر طی یك هارمونی و پیوستگی اصوات اندامواره موسیقی خاصی را ایجاد میكند. در رمان نیز فضاها، شخصیتها، اشیا و نیز مواد یا فضا و رنگ رمان وضعیتی را ایجاد میكند كه معنادار خواهد بود. معنای ایجادشده مشتمل بر همه این اجزا است.
در جایجای متن چه از زبان شیخ احمد سفلی (تاملات)، چه زكریا (انجمن شفق)، چه شمس و حتی اشرف تكش (داستان مرگ همسرش حسن سلیمی) تاكید بر رسیدن متن و دستنوشتهها به نسل آینده است. نسلی كه باید از این «متن»ها آگاه شود. البته به لحاظ تاریخی، داستان از سه دوره تاریخی از قاجار تا جمهوری اسلامی را دربرمیگیرد. اگر بخواهیم ریز شویم در نوع روایت این چهار نفر در داستانها، مایلم انگیزش آنها را از شما بپرسم. كدام گذشته؟ كدام آینده؟ كدام متن؟
به نظرم همچنانكه یك رمان تاریخ نیست، تاریخ هست. شاید بتوان از ورای یك رمان دركی از تاریخ نیز داشت. نه تاریخ ظهور و سقوط حاكمان، شاید جزیینگاری اجزایی باشند كه علت وقایع باشند، طبیعی است كه رمان حامل تقویمی است؛ زیرا كه زمان وقوع وقایع رمان موازی واقعیت است و نیز یك رمان جغرافیای خود را دارد. این تقویم و تناوب وقایع و نیز جغرافیای مفروض، مكان و جمعیتی تجریدی میسازد كه میتوان در بعضی كارها ما به ازای وضعیتی در واقعیت دانست. به همین دلیل است كه گاهی ممكن است خواننده به نتایجی برسد یا نرسد، ولی در اینجا تصریح میكنم وقایع این رمان فقط ارجاع به خود متن دارد و لاغیر.
جستوجوی هویت تاریخی در یك فضای وهمناك كه گاه در مرز واقعیت و خیال جولان میدهد، در كارهای دیگر شما نیز هست و در اینجا نیز هم. زكریا تنها دو هفته در خانقاه میماند. ما علاوه بر ذكر شیخ احمد سفلی كه از نظامیگری، ره صوفیانه و سپس رسیدن به قطبیت خانقاه است، داستان زكریا و خجسته نجومی و انجمن شفق را نیز داریم. علاوه بر این داستان سرگرد حسن سلیمی با اشرف تكش و محمد مجد و درنهایت ارتباط با حزب توده و در بازه زمانی بعد از انقلاب داستان شمس شرف و حوریه مجد. همه اینها به شكلی در سطوح مختلف ذهنی انسانی باخود درگیرند. از این درگیری ذهنی كاراكترها بگویید آقای خسروی.
همانطور كه گفتم من هم در حال حاضر موضع یك خواننده را دارم، ولی طبیعی است كه وقایع یك رمان ملهم از واقعیت هستند، گو آنكه با توجه به مختصات رمان ارجاع بیرونی ندارند. حاصل خیالاند و بس. در پیشانی رمان ننوشتم، ولی اینجا باید بگویم هر گونه شباهتی مابین آدمهای این رمان و آدمهای جهان واقعی تصادفی است. هر چند كه به جز نام مكانها و بعضی گروههای سیاسی كه در متن تاریخ معاصر بودهاند، وقایع متشابهی وجود ندارند، نسبت این رمان با تاریخ معاصر مثل قصه امیر ارسلان است و واقعیت؛ این است كه وقایع و دستجات سیاسی -فرهنگی كه در تاریخ معاصر بودهاند، فقط الهامبرانگیز بودهاند. فیالواقع اعتقاد دارم ادبیات تنها حامل ادبیات باید باشد، آنهایی كه از ادبیات توقع دارند كه مثلا یك اثر هنری یا ادبی حامل پیامی باشد یا اینكه وضعیتی در واقعیت را تحلیل كند كه به نظرم یك مقاله یا كتاب تحلیلی بهتر میتواند این كار را بكند تا فیالمثل یك رمان یا یك موسیقی یا یك نقاشی. به نظرم كار هنری فقط نگاه را متحول میكند. به نگاه فرهیختگی میبخشد.
چند جای رمان برای من یادآور افسانهها و اسطورهها و تاریخ است. یكی سگ اصحاب كهف در داستان حب حمید و شیخ احمد سفلی، یكی ضحاك و داستانهای هزارویكشب در داستان روستای بالاگدار و ازدواجهای بیبیخاتون (قیصو) و حتی سگ تازی را من بدین شكلی كه شما در داستان آوردهاید در داستان «سگ تازی» اچ. پی. لاوكرافت خوانده بودم. از این منظر، به لحاظ بینامتنیت چه در «رود راوی» و «اسفار كاتبان» به شكل مستقیم و چه در «ملكان عذاب» به شكلی غیرمستقیم مواجهایم. فكر میكنم به لحاظ نوع روایت قصه هم این ارتباط بینامتنی وجود دارد.
گویا بزرگی در جایی گفته هر نویسنده در طول عمرش یك داستان مینویسد؛ فیالواقع داستانهای یك نویسنده، تكمیلكننده آن داستان اصلی است. حالا من به عنوان یك خواننده آثارم میتوانم نتیجه بگیرم كه از نظر مضمونی داستانهای من مثل هر نویسنده دیگر پیوستگی دارد؛ قداست، فرقهگرایی و خرافه مضامینی هستند كه در طول تاریخ ما بازتولید شده و موضوع داستانهای من شدهاند. طبیعی است كه ابعاد قضیه در داستانهای من بدل به ادبیات شوند، درباره سگی كه میگویی در داستان لاوكرافت خواندهیی، بعید نیست، ولی من از متون عرفانی خودمان گرفتهام؛ در بعضی از متون عارفانه سگ درون همان نفس تعبیر شده، در بهترین كارهای ادبیات، یك اثر بدل میشود به تمثیل. پیرمرد خنزرپنزری هدایت بدل شده است به یك تمثیل یا محاكمه كافكا یا مسخ. همه این چیزها موسیقی تاثیرگذار یا رمان خوب یا نقاشیهای بزرگ مجموعا تولید و بسط و توسعه فرهنگ میكند. سگ و نفس هم در ادبیات عرفانی ما یك تمثیل است، سگ میتواند تمثیل نفس باشد.

«تنهایی» عمیقی در داستان وجود دارد كه چه شیخ احمد سفلی، چه زكریا و چه شمس با آن دست به گریبان هستند. هر یك از اینها با یك تنهایی با یك مفهوم و حتی سرنوشت متفاوت مواجهاند. بار معنایی این تنهایی در دیگر شخصیتها از جمله حوریه، محمد مجد یا حتی اشرف تكش و سرگرد سلیمی هم دیده میشود. (این تنهایی گاه به مثابه سرگشتگی، گاه ویرانگی و نابودگی، گاه گوشهنشینی و شكلهای دیگرش در رمانهای دیگرتان نیز نمود دارد) خاستگاه این همه «تنهایی» كجاست، آقای خسروی؟
البته من نمیتوانم معنایی را در وضعیت شخصیتهای داستانهایم تعبیه كنم خودم هم نمیدانم شاید به این علت باشد كه انسان و فردیتش در تنهاییاش و نیز مقدراتش معنا پیدا میكند؛ این درست كه انسان موجودی اجتماعی است، این بخشی از قضیه است، ولی یادمان باشد كه انسان به تنهایی مقدراتش را حمل میكند، مقدر نه با مفهوم جبریاش با معنای سرنوشتی كه بالاخره هر انسانی برای خودش دارد. بعد از این تنهایی انسان خصوصیت وضعیت مدرن در یك جامعه است. حالا ممكن است به من ایراد گرفته شود كه جامعه ایرانی را نمیتوان مدرن دانست. در پاسخ باید بگویم وجوهی از زندگی ما به نوعی با مظاهر مدرن حل و فصل میشود؛ در حال حاضر مگر میشود بدون موبایل و كامپیوتر و اینترنت گذران كرد. بنابراین در وضعیت مدرن، نمیتوان جامعهیی را از كلیت جامعه بشری منفك كرد.
«قیصو» هم در تضاد با سطوح ذهنیاش به سوژه ویرانگی تبدیل میشود. از یكسو طبقه اجتماعیاش و از سوی دیگر گویی حلول روح مخرب همسرش احمد در او بوده؛ چراكه به همان نسبت كه احمد ژاندارم مستحیل در شیخ احمد سفلی میشود، قیصو هم درنهایت از بیبیخاتون خشن و ظالم، در بیبیخاتون مهربان استحاله میشود. هرچند اخلاق محوریت داستان نیست، اما گویی این دو با آن درگیرند.
باور كن نمیدانم چرا، به نظرم زیباشناسی داستان ملاك نظرم بود؛ اینها از كشفیات شماست كه آدمهای اصلی رمان این خصوصیات را دارند. به هر روی مقدرات داستان، شباهت زیادی با مقدرات زندگی دارد. تحول شخصیت بخش اصلی هر رمان یا داستان كوتاهی است. این تحول حاصل وقایعی است كه با آن مواجه میشویم. اساسا هدف از ابداع داستان و رمان از سوی نویسندگان در عصر صنعت مفاهمه است، تفاهم است؛ درك دیگری.
چهار راوی با چهار لحن متفاوت. البته من روایت زكریا را در دو لحن متفاوت دیدم؛ یكی در روایتش در دوره زندگیاش در كنار خوانین بالاگداری و دیگری دوره دانشجویی و بعد از آن. لحنهای متناسب برای روایت دورههای مختلف تاریخی شكلگیری داستان كه با توجه به فضای وهمناك و كابوسگونهاش از یكسو و احضار مردگان از سوی دیگر، به زعم من به خوبی استفاده شده. لحن و زبان در بازه زمانی روایت قصهتان در «رود راوی» و «اسفار كاتبان» هم برخوردار از وجه تاریخمندیاش است. فكر میكنم وجه تاریخمندی را در ساختار زبان روایی قصه مدنظرتان قرار میدهید.
استراتژی نوشتن در همه این كارها بینامتنیتی كه در كارهای من هست به نظرم استراتژی فراگیری میتواند باشد كه قادر است همه وقایع را با وجود تفاوت زمانیاش كه میتواند بازتاب دهد، میتواند تحلیل كند؛ بنابراین طبیعی است روش كار در این سه رمان به یكدیگر نزدیك باشد، شاید روشی باشد تا مفاهمه بهتر رخ دهد. فیالواقع خلأهایی كه در ساختارهای دیگر ممكن است ایجاد شود، در چنین نحوه كاری كمتر ایجاد میشود؛ زیرا فواصل زمانی برداشته میشود و خواننده میتواند ضبط و ربطها را به آسانی دریابد.
نوع مواجهه برخورد كاراكترهای «ملكان عذاب» با ادبیات، نشانگر نوع نگرش آنها به هستی است، كه خود بازگوی دوره تاریخی پیش و پس از انقلاب است. این در نوع روایت هر چهار نفر دیده میشود. از این نوع نگرش با توجه به كاراكترهای قصه و نوع نگاه ابوتراب خسروی به هستیای كه در داستانهایش پیریزی میكند كه در مرز واقعیت و متن در حالت تعلیق قرار دارد بگویید؛ تعلیقی در یك فضای مهآلود و وهمناك كه گویا میخواهد در همان فضا هم باقی بماند. حقیقت نیز در این فضا به شكلهای مختلفی روایت میشود. گویی این حقیقت وهمآلود بازنمودی از جامعه امروز ایران است.
اگر برای تاریخ به مسیری قائل باشیم، مسیر پر پیچ و خمی باید باشد. مقطع حاضر، جایی است كه جامعه ما در حال «شدن» است، بیآنكه از شرایط اقتصادی- اجتماعی امروز مایوس باشیم، ناگزیریم امیدوار باشیم؛ بنابراین نویسنده اصرار دارد در رمانش آنچه را درمییابد، بازتاب دهد.
گفتوگو با ابوتراب خسروی به مناسبت انتشار «ملكان عذاب»
نویسندگان در بیداری خواب میبینند!/ آریامن احمدی
اعتماد/ مد و مه / پنجم خرداد 1392
1 Comment
نسرین قربانی
سلام. اولین کتابی که از آقای خسروی خواندم چند سال پیش هاویه بود. آن زمان هنوز افتخارآشنایی با ایشان را نداشتم و تنها اسم کتاب جذبم کرد اما وقتی خواندم به خودم بالیدم که دورادور با چنین نویسنده ای آشنا شدم. امروز هم از شهرکتاب مرکزی ملکان عذاب را خریدم. همه ی آثار ایشان را دوست دارم.