اشتراک گذاری
1- اما آشنايي ما ايرانيان با الكساندر پوشكين، شاعر و نويسنده روس (1837-1799)، سابقهيي دراز دارد: استاد سعید نفیسی نخستين اين مواجهات را گزارش كرده كه گويا به سال 1829 رخ داده، يعني در سيسالگي شاعر، يك سال پس از امضاي معاهده تركمانچاي ميان ما و آنها و نيز، اندكي پس از قتل گريبايدوف، سفير مختار روسيه تزاري، در ايران. البته كه اشاره به رخدادهاي تاريخي آن عهد بيسبب نيست. در واقع، اين برخورد اول هنگامي اتفاق افتاده كه هياتي از جانب فتحعليشاه قاجار روانه روسيه شدهاند براي عرض عذرخواهي از قتل گريبايدوف و گفتن سرسلامتي به جناب تزار. سر راه، پوشكين ناراضي كه تبعيد شده بوده به جنوب روسيه برميخورد به هيات ديپلماتيك ايران و وقتي ميشنود شاعري همراه دارند، مشتاق ميشود ببيندش. كدام شاعر؟ فاضلخان گروسي كه چيزي بوده مابين شاعر و كاتب و منادي، يعني سرپرستان جارچيان سلطنتي و دستپرورده ملكالشعراي صبا. از آن مرحوم گروسي، گويا، نوشته قابلعرضي باقي نمانده جز تذكرهيي كه به فرمان خاقان، فتحعليشاه خودمان، فراهم كرده از شعرهاي خود اعليحضرت و پسرانش و تعدادي از معاصران، به نام «انجمن خاقان». به هر حال، گفتهاند ملاقات با فاضلخان بر پوشكين تاثيري چنان گذاشته كه در سفرنامه ارزروم خود به آن اشاره كرده و بعد، بنا به فرموده استاد نفيسي، در شعري آقاي فاضل گروسي را كه ميرفته به «سرزمين نيمشب»، به سوي حافظ و سعدي، خطاب قرار داده و يادي از او كرده. اين را كه در ذهن و نظر فاضلخان، اما هنگام رويارويي با پوشكين ميگذشته –صد حيف– هيچ نميدانيم.

2- اما دومين روياروييمان البته تا اين اندازه شخصي نبوده. يكي از دلايلش هم اينكه آن زمان ديگر آقاي شاعر، در اثر زخمي كه از گلوله دانتسنامي در دوئلي ناموسي برداشته بوده، دار فاني را وداع گفته بوده و در نتيجه ما امكان چاقسلامتي با او را براي هميشه از دست داده بودهايم. اما مرثيه را كه ازمان نگرفته بودند: سال، سال 1837 بود. پوشكين بهتازگي، شبانه و پنهاني، در صومعه «سوياتاگورسكي» دفن شده بود و ميرزا فتحعلي آخوندزاده كه در آن وقت جواني بود بيستوپنجساله و –بازي روزگار را ببينيد– در شعر «صبوحي» تخلص ميكرد، قصيده بلندبالايي ساخت در باب بيوفايي دنيا، «ولي مرا شده معلوم بيوفايي دهر»، و جوانمرگي شاعر پرآوازه را بر آن شاهد آورد. اين قصيده به كوشش مرحوم حمزه سردادور، نويسنده رمانهاي عامهپسند تاريخي، يافته و در مجله «ارمغان» منتشر شد. اينك ابياتي چند: «مگر تو اي ز جهان بيخبر بنشنيدي/ ز پوشكينِ به خيل سخنوران سالار/ چو پوشكين كه به هنگام نكتهپردازيش/ صداي مدح ز هر گوشه خاستي صد بار/ چو پوشكين كه سيهرو شدهست كاغذ از آن/ كه كاش خامه وي را فتد به روش گذار» و الخ.
بامزه آنكه ميرزا فتحعلي جوان اسامي چند نفر از ادباي آن روزگار روسيه، مثل ميخاييل لومونوسوف و گابرييل درژاوين و نيكلاي كارمازين (كه بهسياق آن روزگار، قارمزين ثبت شده) و همينطور، نيكلاي يا نيقلاي، تزار روسيه، را در خلال ابيات قصيدهاش آورده و مهم اينكه ميرزا فتحعليخان آخوندزاده، چند سال و دهه بعد، تبديل به نخستين منتقد جدي ادبيات ايران (و نهفقط ادبيات، كه فرهنگ و تاريخ وسياست ايرانزمين) شد و شيوههاي مستعمل بلاغي و قالبهاي فرسوده شعر فارسي را به باد انتقاد گرفت. رساله «ايراد» را در 1279 قمري در نقد روضهالصفاي ناصري، تاليف رضاقليخان هدايت و «قرتيكا» را درباره قصيدهيي از شمسالشعرا سروش، در 1283 نوشت.
3 – اما فهرست كردن باقي مواجهات ما با پوشكين، با ذكر دقيق تاريخ و حفظ تقدم و تاخر، بهسادگي دو مورد اول نيست. از نوشتههاي منثورش، ميدانيم (از طريق مقاله مبسوط بهرام اميراحمديان) كه رمان دوبروسكيبه سال 1307 در رشت ترجمه و چاپ شده و داستان بيبي گلابي (منظور همان بيبي پيك است!) در تهران 1309. سال 1310 هم دختر سروان به ترجمه پرويز ناتلخانلري درآمده. از آثار منظومش، مثلا ميدانيم كه ابوالقاسم لاهوتي مجموعهيي را با حفظ قافيه و حذف وزن، شايد با نوعي وزن هجايي، به فارسي برگردانده و «بنگاه نشريات پروگرس» مسكو هم منتشرش كرده. منتهي از تاريخ دقيق ترجمه اطلاعي نداريم، چنانكه چيز چنداني از زندگي مترجم آثار، در دوره بعد از خروج اجبارياش از ايران و پناه بردن به روسيه –كه آن وقت ديگر اتحاد جماهير شوروي شده بود– نميدانيم، مگر همين كه مورد توجه مقامات بالاي حزب كمونيست بوده و مدتي هم وزير فرهنگ تاجيكستان. با اين همه، آنچه با قطعيت بيشتري ميتوانيم بگوييم آن است كه نخستينبار در ترجمه لاهوتي است كه چشممان به جمال نسخه فارسي منظومه مهم و مشهور پوشكين، «سواركار مفرغي»، يا آنطور كه لاهوتي برگردانده، «رويينسوار» روشن ميشود.

شايد همان سالها كه لاهوتي مشغول كار ترجمه بوده يا حتي كمي قبلتر از آن است كه وحيد دستگردي، شاعر كهنسرا و گرداننده مجله پيشتر يادشده «ارمغان» نيز دست بالا ميزند و چند شعر پوشكين را به فارسي برميگرداند و به سال 1315 منتشر ميكند. چنانكه ميشود حدس زد، ترجمه دستگردي تماما موزون و اكيدا مقفاست؛ در نتيجه، با پوشكيني مثنويسرا مواجهيم. جالب است كه شرقشناس روس، پروفسور برتلس، در متني كه براي تمجيد از ترجمه وحيد مينويسد، اشاره ميكند كه آقاي مترجم گاهي ناچار شده، بهاقتضاي وزن و قافيهها، مصرعها و مضاميني به شعر پوشكين اضافه كند. البته ايشان، پروفسور بلافاصله ميافزايد كه مترجم الحق والانصاف خوب از پس اين كار–اضافهكاري– برآمده!
4- اما از روزگار مرحوم دستگردي تا به امروز، مترجمان بسياري دست به ترجمه آثار الكساندر پوشكين به فارسي زدهاند– بيشتر، آثار منظومش، اعم از شعر روايي بلند و نمايشنامه تراژيك و بهخصوص، در سالهاي اخير، مترجماني چون بابك شهاب، آبتين گلكار و حميدرضا آتشبرآب. فارغ از ارزيابي كيفيت اين خيل ترجمهها كه كار يادداشتي ديگر و نويسندهيي عالمتر است و بسيار مهمتر از آن، نكتهيي است و آن تغيير ناگزير و تاريخمبناي معناي شعر طي چند دهه اخير است: تغيير پارادايم، تغيير الگوها، تغيير چارچوبهاي بديهي انگاشتهشدهيي كه ادراك ما را از جهان- و در اين مورد، از شعر– قاب ميگيرند.
در سالهاي ابتدايي قرن –هنگامي كه همزمان با وحيد دستگردي و ابوالقاسم لاهوتي، نيما يوشيج مشغول بازتعريف اجزا و ادوات بلاغي شعر، از قبيل وزن و قافيه و به طريق اولي، بازتعريف خود مفهوم شعر بود– مترجم فارسيزبان حين رويارويي با شعري به زباني ديگر، به طور بديهي، خود را ناگزير ميديد تا آن را به هيئت شعري به فارسي درآورد و براي اين، مجددا به طور بديهي، خود را ناگزير ميديد از موزون و مقفا ساختنش چراكه اين دو معيار شعر بودن يا نبودن يك اثر مفروض بودند. همان سالها بود كه نيما يوشيج در نامههايش مينوشت هر سطر شعر ميبايست به اقتضاي معنا گسترش بيابد و نه از سر بهاجبار به تساوي رساندن اركان افاعيلي و همان سالها بود كه مترجم موزونساز- چنانكه در انتهاي بخش سوم گفتيم– ناگزير بود از افزودن مضمون و مصرع براي جور كردن قوافياش.
حالا، در نخستين سالهاي دهه 1390 و دههها بعد از فوت وحيد و لاهوتي و نيما، وقتي به ترجمههاي فارسي متاخر از اشعار- و نهفقط آثار پوشكين– نگاه ميكنيم، زوال تدريجي تعريف سنتي از شعر و چيرگي مفهوم نيمايي شعر را درمييابيم. اگر گذشتگان شعريت اثر را، مقدم بر هر چيز، در موزون و مقفا بودنش ميديدند، امروزه شعريت شعر، فارغ از هر تعريف ايجابي از آن، در نظر شاعر و مترجم شعر، هر دو، هيچ رابطهيي، چه سلبي و چه ايجابي، با وزن و قافيه ندارد. از اين رو است كه در ترجمه محترم بابك شهاب و بهمن حميدي از شعرهاي پوشكين، برايم ترانه بخوان! هم برگردانهايي به سياق شعر آزاد رايج ميبينيم و هم شعري قطعهگون و وزن و قافيهدار. نكته نظرگير آنكه مترجمان، در مقدمه اثر، علت عبور از وزن و قافيه را هماني دانستهاند كه روزگاري وحيد دستگردي، تلويحا ميدانست: وفاداري به متن. گيرم يكي وفاداري را به قالب شعر سنتي ميريخت و اينديگري در قامت شعر معاصر ايران ميبيند.
اعتماد / مد و مه/ 18 خرداد 1392