Share This Article
نگاهي به سينماي يكي از مهم ترين كارگردانان موج نو/ سال گذشته در مارین باد اثر آلن رنه
آلن رنه هم مانند قهرمان روياهايش، مارسل پروست، با بيماري آسم متولدشد اما برخلاف او طولاني زيست و در نودويك سالگي، در اول مارس2014، يعني نزديك به 2هفته پيش، درگذشت و به هرتقدير، از دست رفتن اين آخرين بازمانده نسل فرانسويهايي كه در جريان موج نوي سينما زندگي ميكردند و فيلم ميساختند، بهانه شد براي نگاه دوباره به زندگي و آثارش كه بعضي از آنها در زمره شاهكارهاي ماندگار تاريخ سينما و موج نو.
رنه از آن دسته كارگردانهايي است كه درطول دوران زندگي حرفهيياش، دورههاي گوناگون و متفاوتي را پشت سر گذاشته است و در هريك از اين دورهها ويژگيهاي فكري و سبكي متفاوت را تجربهكرده است. آثاري همچون«ونگوگ»، «گوگن» و «گرنيكا» در دهه40 و 50 كه دوره آثار مستند و كوتاه را شامل ميشوند، يا «هروشيما عشق من»، «شب و مه»، «موريل» و «سالگذشته در مارينباد» در دهه60 كه اگر نگوييم مهمترين آثار رنه، بيشك در زمره معروفترين آنهاست و «عموي امريكايي من» در دهه70 يا «زندگي يك رمان است»، «ملو» و «عشق تا مرگ» در دهه80 و حتي آثار متفاوت رنه در دهه90 كه مخاطب سينماي او را با چندين فضاي متفاوت و البته با كارگرداني ثابت روبهرو ميكنند.
بنابراين بيشازحد بلندپروازانه بهنظرميرسد كه فكركنيم در يك يادداشت اينچنيني ميتوان آلن رنه را كه براي بيش از شش دهه دستبه خلاقيتهايي خارقالعاده در سينما زده است، شناخت و شناساند. اما، دست زدن به انتخاب ازميان كارنامه پُربار رنه به آن سختيها هم نيست؛ زيرا انقلابيترين، تاثيرگذارترين، ديدهشدهترين و رنهييترين رنه، رنه و آثار رنه دهه شصت، يا همان رنه بيشازحد پروستي «هروشيما» و «مارينباد» و «موريل» است.
شايد بتوان هسته فكري (و نيز هسته تكنيكي) آثار رنه در اين دوران را، «زمان» دانست و مسلما اين همان زمان «پروستي/هايدگري» است كه مساوي با بودن شخص است؛ بودني كه بهجاي آنكه در يك اكنون كوتاه فشردهشدهباشد، درطول يادها و خاطرات، در گوشه گوشه فضاها، در عشقهاي گمشده و در ترسهاي بياننشده جرياندارد. زمان، همچنين آن الگويي است كه تصوير و حركات دوربين برطبق آن طراحي ميشوند. دوربين كاوشگر رنه، خيرهخيره از سطحها و فضاها و رنگها ميگذرد تا زمان سپريشده درپس اين سطوح را آشكاركند و از خاطرههاي گرفتار در گوشهوكنار قاب تصوير پرده بردارد. تدوين در سينماي او نيز درخدمت بخشيدن ارزشي برابر به گذشته و حال، به خاطره و واقعيت و به بيرون و درون است و تكرار درعين تفاوت، تكنيكي است كه براي القاي اين محتواي خاطرهگونه تصوير فيلم انتخابشده است (تكنيكي كه بهويژه در «سالگذشته در مارينباد» بهطرزي خيرهكننده بهكاررفته است) و البته دشوار ميتوان طنين «جستوجوي زمان از دسترفته» را در تكتك لحظهها نشنيد.

به يك معنا شايد بتوان اين ساختارشكني از فرم و محتواي زمان و مكان و بودن را آن خصيصه دانست كه رنه را به مولفي يگانه بدلميكند. بيشك، رنه دستيابي به اين هدف را مديون وحدت بينظير تكنيك و داستانگويي در تداعي و خلق آن فضايي است كه با هيچ چشمي (و هيچ دوربيني) قابل ديدن نيست و درعينحال در سطح هرچيز انسانياي جرياندارد، فضايي كه خلق تصويرياش بيشتر به معجزه شبيه است، فضايي كه در آن خاطره بهدرون واقعيت پاميگذارد و اكنون سرشار از گذشته ميشود.
اين رويكرد رنه را حتي ميتوان در آثار متقدم او پيگرفت. در دهه50 رنه عضو حلقه موجنوي فرانسه بود كه گروه«ساحل چپ» ناميدهميشدند. اين حلقه كه متشكل از ماركر، آنيس واردا، هانري كولپي و رنه بود، اينگونه توسط ريچارد راود توصيفميشود: «آنها به لحاظ درگيري زيادي با ادبيات و هنرهاي تجسمي، بيتابي دربرابر سازگاري جمعي، دغدغههاي سياسي و اجتماعي، گرايش به نوآوري فرمال و سرانجام عزمي اومانيستي براي بههم پيونددادن همه اينها اشتراك نظر داشتند.» به اين معنا، هيچيك از اعضاي اين گروه به چيزي به اسم «سينماي ناب» اعتقادنداشتند و هركدام بهنوبه خود دغدغههاي ادبي، فلسفي و سياسي خود را داشتند (و بنابراين عجيب نيست كه پروست، دوراس و برتون اينهمه براي اين گروه جذاب بوده است). اما گره ميان سينما و معناي ادبي براي ايشان، همان عنصر زماني بود كه پيشتر به عنوان هسته مركزي سينماي سالهاي بعد رنه از آن يادكرديم. ماركر و رنه هر دو مجذوب كشف قابليتهاي سينما براي سخن گفتن از ياد و خاطره (و درمعناي عامتر سخنگفتن از تاريخ انسان) بودند. درنتيجه، ماركر «فرودگاه» (1962) را ساخت و رنه «شب و مه» و «تمام خاطرات دنيا» (1956) را؛ «شب و مه»، بازگشتي هولناك به خاطره آشوويتس است (خاطرهيي كه در دهه60 با سفر دهشتناك رنه به هروشيما درهم ميآميزد) و تمام خاطرات دنيا، گشتوگذاري در كتابخانه ملي پاريس و اين همان كتابخانهيي است كه ديويد تامسون دربارهاش ميگويد: «[در اين فيلم] رنه كتابخانه را به صورت تصويري بورخسگونه از وسواس ما نسبتبه خاطره درآورد.»
هم «شب و مه» و هم «هروشيما عشق من» فيلمهايياند درباره وحشت حاصل از يادآوري گذشته؛ وحشتي كه هرگز از بودن فعلي ما زائل نميشود، هراسي كه تاريخ بشر به جان افرادش افكنده و يادآوري آن را به وظيفه اخلاقي براي آنها بدلكرده است. به گفته خود رنه «هروشيما عشق من»، فيلمي است درباره عدم امكان مواجهه با حقيقت عريان و پوشاندن حقيقت در حجاب خاطره و آميختن آن با خويشتن خويش، با عشق و فراموشي و بازيابي و در خاطره. در اين ميان اصلي كه حكمفرمايي ميكند، اصل عدمقطعيت است. به ياد آوريد سكانس گشايش و آغازين فيلم را. جايي كه مرد ميگويد: «تو در هروشيما هيچ نديدي، هيچ» و زن ميگويد: «همهچيز را ديدم، همهچيز». در «هروشيما…» مرد و زن ازطريق خاطره با يكديگر گفتوگو ميكنند و گويي هر يك الهه ياد ديگري است، الهه كه هستي گذشته ديگري را زندهميكند و اينگونه هروشيما (و فيلم روياگونه رنه) به ميعادگاه جسم، ذهن، تاريخ و خيال بدلميشود. درمورد«سالگذشته در مارينباد» نيز ميتوان توصيفهاي مشابه داشت. در اين فيلم علاقه وافر رنه به نقاشي و معماري در روايت حلشده است؛ روايتي كه ناكجاآبادي توخالي و تمثيلي ميسازد و آن را به ميعادگاه خيالي يك عشق نافرجام و فراموششده بدلميكند.
اگر «مارينباد» را فيلمي درباره ماندگاري هراسانگيز خاطره بدانيم، آنوقت شايد آن را شبيهبه «سرگيجه» هيچكاك ببينيم و اگر فيلم برايمان يك مهماني شيك و سرد در فضايي بيرون از زمان و مكان باشد كه در آن عشق و مرگ به هم ميآميزند و در خاطره و زبان گمميشوند، آنگاه بيشك «قاعده بازي» ژان رنوار را بهخاطرخواهمآورد (كه از فيلمهاي مورد علاقه رنه بوده است). به هرتفسير صحبت درباره رنه و سينماي ذاتا نوستالژيك، خاطرهانگيز و روياگونه او كه زندگي انساني و روابط عميق و احساساتي ميان آدمها را در ساحتي وراي واقعيت، به تصوير ميكشد، صحبت درباره زمان است و شايد بتوان در توصيف سينماي او گفت، سينماي رنه، سينمايي است كه ظرافتهاي زمان را به تصوير ميكشد. همانطور كه پروست عزيز در شاهكار3000 صفحهيياش، درخشش نوري كه از پشت شيشه پنجره روي ميز صبحانه افتاده و طعم كلوچه «مادلن» را از اعماق خاطرات كودكياش بيرون كشيده و با شريك كردن مخاطب در طعم شيرين آن، او را با خود به جستوجوي زمان از دست رفته ميبرد.
اعتماد/ مد و مه / فروردین 1393