Share This Article
اهورا جهانيان
ايرج اميني، سرنگوني رژيم شاه را محصول عدم حضور چهرههاي مليگرا در دولت رژيم شاه در شش ماه آخر حکومت محمدرضا پهلوي ميداند. وي بر اين باور است که اگر کساني چون غلامحسين صديقي در ابتداي ناآراميهاي سياسي انقلاب 57، نخست وزير رژيم شاه ميشدند، ورق بر ميگشت و تاريخ ايران ديگرگونه رقم ميخورد. اميني تاکيد ميکند که اگر خودش هم جزو انقلابيون آن زمان بود، قول شاه در خصوص برخاستن از سرير حکومت و نشستن بر تخت سلطنت را باور نميکرد. وي حکومت کردن محمدرضا شاه را علت العلل سرنگوني بخت و تخت وي ميداند.
مطالعه کتاب «بر بال بحران» نشان ميدهد که برخي از مقامات رژيم شاه، حتي تا همان روزهاي آخر هم باور نکرده بودند که رژيم فروپاشيده و رژيم جديد در حال پيدايش است. علت اين ديرباوري را چه ميدانيد؟
افزايش قيمت نفت در سالهاي پيش از انقلاب، درآمد کشور را خيلي بالا برده بود. پروژههايي اجرا ميشد که حتي سازمان برنامه هم آنها را توصيه نميکرد، اما شاه خواستار اجراي آنها بود. اين وضعيت موجب تورم شديد در کشور شد و بعد طرح مبارزه با گرانفروشي و تورم پيش آمد. مجازاتهاي سختي در نظر گرفته شد و همين باعث شد بسياري از بازرگانان کشور را ترک کنند. پدر من هميشه ميگفت وضع اقتصادي بد است اما کسي به حرف او گوش نميکرد. من آن وقتها به دربار هم ميرفتم. يکبار در يکي از ميهمانيهاي اشرف، خواهر شاه، به هوشنگ انصاري وزير دارايي گفتم: بعضيها ميگويند وضع اقتصادي كشور خيلي خوب نيست اما او گفت: «نخير آقا! وضع اقتصادي درخشان است!» من وقتي که اين حرف را از هوشنگ انصاري شنيدم، گفتم: حتماً پدرم سخت در اشتباه است. چون به هر حال انصاري وزير دارايي و اقتصاد بود. اما به غير از اين، تغيير حکومت آمريکا هم در شکل گيري جو خاص آن سالها موثر بود. وحشت شاه از دموکراتها بيدليل هم بود. يکبار من و فريدون هويدا و اشرف در جلسه سازمان ملل در نيويورک شرکت کرده بوديم. فريدون هويدا سفير ايران در سازمان ملل بود و اشرف رئيس هيات نمايندگي بود و من هم کارهاي بين المللي اشرف را انجام ميدادم. آن روزها فورد و کارتر براي رئيس جمهور شدن در آمريکا با هم رقابت داشتند. مقامات رژيم شاه خيلي حساس بودند که مبادا کارتر دموکرات به قدرت برسد. کارتر که به قدرت رسيد، فحاشي عليه دکتر اميني هم در روزنامههاي ايران شروع شد. بعضيها مدعي شدند که آمريکا دکتر اميني را با 35 ميليون دلار به حکومت ايران تحميل کرده است. دکتر اميني هم در واکنش، وارد گود شد و جواب خيلي محکمي به کيهان داد؛ پاسخي که رژيم نتوانست مانع انتشار آن شود. در آن زمان اوضاع کشور به هم ريخته بود ولي هيچ کس، حتي دکتر اميني، سقوط رژيم را پيش بيني نميکرد.
پدر شما ظاهراً با آقاي طالقاني هم تماسهايي داشتند.
بله، چنين تماسهايي در کار بود. دکتر اميني به برخي از اين آقايان ميگفت من کاري ميکنم که در تظاهرات به سوي مردم تيراندازي نشود و شما هم کاري کنيد که به شاه توهين نشود. چنين مذاکراتي با آقاي بهشتي هم در جريان بود. پدر من تا آخر اميدوار بود که رژيم باقي ميماند. مثلاً وقتي بختيار روي کار آمد، به پدرم پيشنهاد کرد سفير ايران در آمريکا شود و پدرم هم پيشنهاد او را پذيرفت.
شما چه زماني از سفارت ايران در تونس استعفا کرديد؟
درست وقتي که ازهاري به قدرت رسيد.
يعني در اعتراض به نخست وزيري ازهاري استعفا کرديد؟
من به تهران تلکسي فرستادم و گفتم چون بنده با سياست اين دولت مخالفم، نميتوانم سفير اين دولت در تونس باشم. خوشبختانه تلکس کار نکرد! چون ممکن بود به من بگويند تو مدتها سفير ايران بودهاي و تازه حالا ميگويي که با سياست دولت مخالفي؟! محتواي تکلس را عوض کردم و نوشتم به دلايل خصوصي و خانوادگي، استعاي خودم را تقديم ميکنم و از الطاف ملوکانه هم سپاسگزارم! امير خسرو افشار وزير امور خارجه شد و من تنها سفيري بودم که وزير شدن او را به او تبريک نگفتم. امير خسرو افشار به پدر من گفته بود که من با او تماس بگيرم و توضيح بدهم که چرا استعفا کردهام. من هم آمدم ايران ولي ديدم که رفتار آقاي افشار صد و هشتاد درجه عوض شده است. او به من گفت اعليحضرت براي اولين بار است که از استعفاي يک سفير اظهار تاسف ميکنند و شما حتماً خدمت اعليحضرت شرفياب شويد. او به من گفت: چون شايعه شده است که شما در اعتراض به سياست دولت استعفا کرده ايد، بهتر است در پاسخ به سوال احتمالي روزنامه نگاران، بگوييد که به دليل مشکلات خصوصي از سفارت ايران در تونس خارج شده ايد. بعد از آن، من به ملاقات شاه رفتم.
.
شاه در آن ملاقات تصوري از فروپاشي قريب الوقوع رژيمش داشت؟
نمي دانم؛ ولي من در آن جلسه به شاه گفتم: «اعليحضرت! جسارتاً، اگر شما به جاي حکومت سلطنت کرده بوديد، ما الان اين گرفتاريها را نداشتيم.» شاه هم در فکر فرو رفت و چيزي نگفت. شاه به لحاظ شخصيتي آدمي خجالتي بود. شاه چيزي به من نگفت و به سمت پنجره کاخ رفت. من نگران بودم که مبادا الان برگردد و به من فحش بدهد يا از اتاق بيرونم کند. اما او فقط گفت: «من قول دادهام قانون اساسي را محترم بشمارم.» من هم به او گفتم: «بله، اين کار خوبي است ولي الان کمي دير شده است ديگر.» بعد موضوع تعيين نخست وزير مناسب را پيش کشيدم که شاه ناگهان گفت: «پدر شما نه! پدر شما به عنوان مشاور خودم براي من به مراتب مهم تر از نخست وزير است.» من به شاه گفتم گزينه پيشنهادي من جناب دکتر صديقي است. شاه پرسيد مگر شما ايشان را ميشناسيد؟ من هم گفتم: بله، دكتر صديقي يکي از شريفترين آدمهاي اين مملکت است. شاه از من پرسيد: شما چرا استعفا کرديد؟ من هم گفتم: بنده پير و خسته شدهام و ضمناً در تونس منشا کوچکترين اثري براي مملکت نبودم. شاه گفت: گاهي به ديدن من بيا. من هم به او گفتم: به قول خودتان، وقتي کشتي غرق ميشود فقط موجها در داخل کشتي باقي ميمانند. با لبخندي دوست داشتني مرا نگاه کرد و من هم، برخلاف هميشه که اجباراً دست شاه را ميبوسيدم، با کمال ميل دست او را بسيار محکم بوسيدم و از اتاق بيرون آمدم.
عباس ميلاني گفته است که به دکتر صديقي از دربار تلفن کردند براي اينکه برود با شاه درباره نخست وزير شدن مذاکره کند، ولي او گفته است بگوييد صديقي در خانه نيست!
نه، اصلاً اين طور نبود. صديقي قبول کرد که نخست وزير شود اما شرطش اين بود که شاه در ايران بماند و خانواده سلطنتي هم اموالش را به دولت واگذار کند. همين باعث شد که شاپور بختيار نخست وزير شود.
شما با شاه زياد ملاقات کرده بويد؟
آشنايي نزديک و رو در روي من با شاه، به بعد از کودتاي 28 مرداد بازمي گردد. وقتي زاهدي نخست وزير شد، من هجده سالم بود و دختر خالهام همسر شاپور غلامرضا شده بود. به همين دليل زياد به دربار ميرفتم و با ملکه مادر، شمس و اشرف زياد نشست و برخاست داشتم. شاه را هم مرتباً ميديدم. وقتي هوايپماي شاپور عليرضا سقوط کرد، من پيش ملکه مادر بودم. شاه هم با ثريا آمد. شاه زياد با من حرف ميزد. درباره پاريس و تئاترهاي پاريس و… بعدها تا مدتها ديگر شاه را فقط در ميهمانيهاي رسمي خواهرش و يا ساير اعضاي دربار ميديدم. وقتي هم که سفير شدم، گاهي او را ميديدم. شاه موقع دست دادن با سفرا، اصلاً به آنها نگاه نميکرد. يا وقتي با سفرا حرف ميزد، ديوار را نگاه ميکرد و اين برخوردش خيلي ناخوشايند بود. اما دفعه آخر اين طور نبود.
چرا؟ چون از برج عاجش پايين افتاده بود؟
بله. در آن چهار ماه آخر، شما هر حرفي ميتوانستيد به شاه بگوييد و او حداقل حرف شما را گوش ميکرد.
شاه چرا در آن ماههاي آخر هم مخالف نخست وزيري دکتر اميني بود؟
براي اينکه ميخواست حکومت کند.
يعني حتي در همان ماههاي آخر هم به حکومت کردن فکر ميکرد؟
بله. از اول روشن بود که شاه ميخواهد حکومت کند. کساني مثل ارتشبد نصيري، نقش زيادي در اين زمينه داشتند. دکتر مصباح زاده ميگفت: وقتي دکتر اميني به دربار آمد، من به سراغ شاه رفتم و پرسيدم، تکليف ما در اين شرايط چيست؟ شاه هم گفته بود تکليف خودتان را خودتان ميدانيد. بعدها هم دستگيري ابتهاج و کساني چون او پيش آمد و آن محاکمات نمايشي براي قرباني کردن افراد و تبرئه رژيم. آن روزها شايعات زيادي هم وجود داشت. مثلاً دکتر مبشري، وزير دادگستري بازرگان، ادعا کرد که شاه 45 ميليارد دلار با خودش از ايران خارج کرده است. در حالي که از زمان عقد قرادارد دارسي تا سال 57، اين همه پول گير ما نيامده بود!
الان وضع مالي خانواده شاه چطور است؟
وضعشان که بد نيست. آنها در رفاه بالايي زندگي ميکنند ولي بعيد ميدانم اين ارقام نجومي ذکر شده درباره ثروت خانواده شاه صحت داشته باشد. رقم 63 ميليون دلاري که اخيراً اعلام شد، معقولتر به نظر ميرسد. البته ممکن است اين رقم بدون احتساب املاک خاندان پهلوي در خارج از کشور بيان شده باشد.
اما احمدعلي مسعود انصاري در کتاب «من و خاندان پهلوي به رقم بالاتري اشاره کرده است.
انصاري آدم زخم خوردهاي بود و کتابش را هم ديگران در ايران برايش نوشتهاند! او سواد نوشتن کتاب خودش را نداشت. کتاب را برايش نوشتند و هر رقمي هم که خواستند در متن کتاب وارد کردند.
شما اگر در سال 57 جزو انقلابيون بوديد، به قول شاه درباره سلطنت کردن و دست شستن از حکومت، اعتماد ميکرديد؟
نه، اعتماد نميکردم. چون شاه آن موقع چنين قولي را ميداد اما تا کمي اوضاع آرام ميشد و قدرت ميگرفت، برمي گشت به همان شيوه قبلي.
در واقع به نظر شما، شاه دروغ ميگفت؟
نه، آن حرف را با حسن نيت ميگفت ولي بعد از اينکه دوباره قدرتش بيشتر ميشد، آش همان آش ميشد و کاسه همان کاسه! شاه بايد دو سال زودتر چنان قولي ميداد. شاه بايد خيلي پيش از انقلاب 57، کابينهاي ائتلافي را سر کار ميآورد و صديقي را نخست وزير ميکرد. دکتر اميني هم ميشد وزير دارايي. انتظام هم ميشد وزير خارجه. يعني آدمهاي باتجربه وزراي دولت ميشدند تا اوضاع کشور به سامان شود.
تجربه کنارکشيدن از قدرت و از دست رفتن رژيم شاه، براي خود شما چطور بود؟
من وقتي که شبها صداي بني صدر و صداي انقلاب ايران را گوش ميکردم، تکان ميخوردم. اعدام چهرههاي رژيم شاه هم خيلي بر روي من تاثير گذاشت. ولي من بعد از انقلاب هيچ وقت به سمت اپوزيسيون نرفتم. به نظر من، اپوزيسيون بودن در پاريس هنر نيست. آدم اگر جرات داشته باشد، بايد در کشور خودش اپوزيسيون باشد.
در بين اطرافيان شاه، اسدالله علم نيز چهره خاصي بود که انگار به ساير اطرافيان شاه حسادت ميکرد و خيلي سعي ميکرد آنها را از چشم شاه بيندازد. نظر شما درباره او چيست؟
اسدالله علم متاسفانه فاسد بود و خودش هم منکر اين امر نبود. ولي او آدم کارداني بود و حضورش در کنار شاه مثمر ثمر بود. عيب ديگر علم اين بود که او ضد روحاني بود. مثلاً پدر من معتقد بود روحانيان محترماند اما در سياست نبايد دخالت کنند. دکتر اميني به ديدن روحانيان ميرفت و به آنها احترام ميگذاشت. اما علم معتقد بود روحانيت در اين کشور بايد ريشه کن شود. اسدالله علم با هويدا هم بود. اما درباره بدگوييهاي علم از ديگران نزد شاه، به نظر من او اين کار را براي دلخوشي شاه انجام ميداد. يعني همان حرفهايي را به شاه ميگفت که شاه دوست داشت بشنود. اما علم در عين حال سعي ميکرد پارهاي از مشکلات را رفع و رجوع کند و گاهي هم وساطت ميکرد تا برخي از مشکلات حل شود. اگر علم زنده ميماند، انقلاب در سال 57 رخ نميداد.
يکي از اشتباهات علم اين بود که فکر ميکرد ماجراي پانزده خرداد را جمع کرده است و چنين گزارشي هم به شاه داد، اما در عمل اين طور نشده بود.
آن موقع خيليها مثل علم فکر ميکردند.
اگر علم در سال 57 زنده بود، اجازه نميداد اراده سرکوب شاه از بين برود؟
علم ميتوانست بدون اجازه شاه به فرماندهان ارتش تلفن کند که تظاهرات را بکوبيد. دستور علم براي اويسي مثل دستور شاه بود. در جريان قيام پانزده خرداد علم به شاه گفت مردم معترض را بکوبيد و اگر موفق به سرکوب قيام نشديم، شما مرا اعدام کنيد.
يعني تنها راه مهار انقلاب 57، سرکوب انقلابيون بود؟
سپهبد مقدم به شاه پيشنهاد کرد که 450 نفر از انقلابيون را دستگير کنند و به جزيره قشم بفرستند. شاه هم با اين پيشنهاد موافقت کرده بود اما ديگران راي او را عوض کردند.
اگر 450 نفر به قشم تبعيد ميشدند، اوضاع بدتر نميشد. يعني يک بمب ساعتي در قشم کار گذاشته ميشد.
وقتي شاه آن نطق معروفش را ايراد کرد و گفت «من صداي انقلاب شما را شنيدم»، خيليها از سخنراني او تعريف کردند. شاه حتي از پدر من پرسيد که سخنرانيام چطور بود؟ پدر من گفت که بسيار خوب بود. اما الان همه ميگويند آن سخنراني، يکي از اشتباهات بزرگ شاه بود. خود شاه هم بعداً گفت که آن سخنراني يکي از اشتباهات من بود.
آن سخنراني را قطبي براي شاه نوشت؟
خط قطبي بود، اما به غير از قطبي، کسان ديگري هم در تهيه متن سخنراني نقش داشتند. خيليها به شاه پيشنهاد کرده بودند که چنان نطقي را ايراد کند.
حسني مبارک هم سي سال بعد از شاه، چنين نطقي کرد اما او هم جوابي نگرفت!
بله، مبارک که خيلي هم زودتر از شاه کنار رفت.
شاه چرا از کشور خارج شد؟ او که سرطان داشت و ميدانست که به هر حال به زودي ميميرد.
شاه ترسو بود. او فکر ميکرد ميرود قاهره و بعد از مدتي، 28 مرداد تکرار ميشود و او هم به ايران برمي گردد.
ظاهراً يکي از مشکلات شاه اين بود که کارشناسان واقعيتها را به او نميگفتند. يعني شايد شاه حتي تا روزهاي آخر هم به درستي نميدانست چه اتفاقي در حال وقوع است.
نه، بعضيها به او ميگفتند. خداداد فرمانفرما و کسان ديگري بودند که واقعيات را به او بگويند. شاه خودش را کارشناس اقتصاد ميدانست اما به فن آوري اتمي وارد نبود و به همين دليل به حرفهاي کارشناسان اتمي دور و بر خودش گوش ميکرد. کساني هم مثل هويدا البته هيچ انتقادي نميکردند و نقش بله قربان گو را داشتند.
شما فکر ميکنيد اگر به جاي بختيار پدر شما نخست وزير ميشد، ميتوانست رژيم شاه را نجات دهد؟
نه، آن موقع ديگر دير شده بود.
اگر شش ماه قبلش به قدرت ميرسيد چطور؟
باز هم نه! به نظر من آن موقع کسي مثل صديقي بايد نخست وزير ميشد. روي کار آمدن شريف امامي بزرگترين اشتباه بود. بعد از آموزگار ديگر همه چيز تمام شد. شوکي که شاه ميتوانست رژيم شاه را نجات دهد، نخست وزيري صديقي و يا حتي بازرگان بود. صديقي البته بهتر از بازرگان بود چرا که او وزير مصدق بود و از پشتيباني مردم برخوردار بود. حضور اعضاي جبهه ملي در دولت رژيم شاه، ميتوانست شوک نجات دهنده رژيم باشد
1 Comment
علیرضا
جناب آقای اهورا جهانیان از مصاحبه خوب شما به نوبه خودم کمال تشکرو امتنان رودارم مشخصا به تاریخ معاصر آشنایی دارید از نحوه سوالاتتون مشخصه