Share This Article
مد و مه:لابد شما هم زیاد شنیده اید که سران کشورهای بزرگ جهان در گوادولوپ تصمیم گرفتند که شاه برود و گرنه امکان نداشت انقلاب بشود! و از این قسم داوری هاکه بیشتر ریشه در طبیعت دایی جان ناپلئونی ما دارد. نوشته زیر به تحلیل همین ماجرا پرداخته…
كنفرانس گوادولوپ، اشاره به گردهمايي سه روزه سران 4 كشور اروپايي يعني فرانسه، انگلستان، آمريكا و آلمان در جزيرهاي به اين نام در سال 1357 است. در اين كنفرانس كه از 14 تا 17 دي ماه 1357 و در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي ايران ترتيب يافت، رهبران 4 كشور غربي سياست خارجي خود را در زمينه چند بحران مهم جهاني از جمله انقلاب اسلامي ايران با يكديگر هماهنگ ساختند.
گوادلوپ نام جزيرهاي كوچك در شرق درياي كارائيب و غرب اقيانوس اطلس است.
****
انقلاب باورنکردنی
فریدون مجلسی . پژوهشگر تاریخ
پیروزی انقلاب ایران در سال ١٣٥٧نهفقط برای رژیم حاکم و نهفقط برای ناظران و دولتهای بیگانه، بلکه برای خود انقلابیون نیز، چنانکه بارها تاکید کردهاند، باورنکردنی بود. درباره ریشهها و چگونگی شکلگیری و بهسرانجامرسیدن انقلاب در داخل و خارج کشور بحثهای بسیار شده است. بازندگان داخلی مطابق معمول ایرانیها که همیشه میخواهند قصورها، زیانها و شکستها را به گردن دیگران بیندازند، هم شکست و هم پیروزی را حاصل توطئهای جهانی و کار را کار انگلیسیها و همدستانشان میدانند و خلاص. یعنی همان توهم توطئه و تلقی بسیار آشنای داییجانناپلئونی. اینان میگویند که شاه به چنان اقتداری رسیده بود که غربیها از برخاستن چنان رقیبی بیمناک شدند و در کنفرانس «گوادولوپ» جمع شدند و زیر پای او را جارو کردند، اما توجه ندارند که گردهمایی سران غرب در گوادولوپ کمتر از یکماه پیش از خروج شاه از ایران رخ داد و چنان مهلتی، حتی برای توطئه براندازی دولتی کوچک و ضعیف امکانپذیر نیست تا چه رسد به براندازی دولت مقتدری که مدعیان، اقتدارش را هم بیش از اندازه تصور کردهاند! درواقع گوادولوپ سقوط را به چشم میدید و نگران «بعد از سقوط» بود، که مبادا نیروهای چپ بهرهمند از حمایتهای مالی و سازماندهی دیرپای شوروی بتوانند جای رژیم روبهافول را بگیرند. از سوی دیگر طرفداران توهم توطئه به این پرسش پاسخ نمیدهند که انگلیس یا دولتهای غربی طی ثلثقرن بعد از آن توطئه به چه سودی دست یافتند؟ زیرا توطئهگران فرضی که لابد در مقام تصمیمگیری بودهاند باید اکنون همگی مرده یا خانهنشین باشند! آیا برای نوادگانشان توطئه کردند؟
گروههای اپوزیسیون چپ و ملی که در یکی، دوسال منتهی به سقوط رژیم پیشین بسیار فعال بودند و قلم و بیان و روزنامهها و کتابها و محافل فرهنگی و ادبی و شعرخوانی و نمایشی و برخی از حرکات و جنبشهای سیاسی اعتراضآمیز طبقهمتوسط را درانحصار و اختیار خود داشتند، تصور میکردند که انقلابشان از آنها ربوده شده و آنها را از جایگاه منطقی خود رانده و ناکام گذاشته است.
معمولا طبقهمتوسط را درشمار حامیان رژیمهای حاکم تلقی میکنند. در ایران این طبقه در دوران رضاشاه روبهپیشرفت نهاد و تدریجا در شهرها گستردهتر شد، اما آن داوری کلی که ممکن است در اغلب نقاط جهان درست باشد، با شرایط ایران تطبیق نمیکرد. در ایران نیز طبقه رقیق و نازک متوسط، طی اعصار در کنار و حاشیه طبقه حاکمه شکل گرفته و بیش از توسعه مالی و مادی، توسعه فرهنگی یافته و حتی در هیاتحاکمه نیز نفوذ کرده و تاثیر گذاشته بود. بههمیندلیل جنبشهای عدالتخواهانه و اصلاحطلبانه پیشین نیز، همچون جنبش مشروطه، زمانی که ٩٥درصد مردم بیسواد بودند و نمیتوانستند شکل تودهای و انقلابی داشته باشد، از درون همین طبقه متوسط برخاست. نهضتملیایران با تکیه بر ملیشدن نفت نیز برخاسته از دل همان طبقه متوسط رقیقی بود که اکنون بهجای پنجدرصد، مشارکتی ١٥درصدی یافته بود. جالب اینکه حزب توده نیز همچون ملیون آرمانخواه از میان همین طبقه برخاسته بود. اینان بودند که کتاب و روزنامه داشتند، محافل فرهنگی داشتند، استاد یا دانشجو بودند، خودهایشان را دایما میدیدند و میخواندند و میشنیدند و تصور میکردند که خودهایشان، همگانند، بیآنکه توجه داشته باشند که همگان، از آنان دور بودند و گرچه از مادر زاده بودند، اما هنوز پدیدار نشده بودند! گاه در خارج و داخل تفسیرها، عکسها، کلیپها و برنامههایی بسیار نوستالژیک درباره همان زمانهای ایران منتشر میشود. دوستی از من پرسید که آیا این تصاویر و فیلمها واقعیت دارد یا ساختگی است؟ گفتم مطمئن باش که واقعیت دارد، اما تمامِ واقعیت نیست. منتقدان در دوران رژیم گذشته در قالب بقایای ملیون، چپهای گوناگون و روحانیون از سالها پیش خواهان اصلاحات، آزادیها و مبارزه با عدم مشروعیت رژیم بودند که پس از رخداد ٢٨مرداد، مظلومیت و تلاش و زندان نیروهای مخالف به آن مبارزه تداوم بخشیده بود. چه شد که آن سرکوب، پس از ٢٥سال اثر خود را نشان داد و آن رژیم را فروپاشید؟ باید دنبال نیروی بزرگتر و پرشمارتری بود که قلمداران و روزنامهداران و محافل فرهنگی از وجودشان آگاه نبودند، در حالی که آن نیروی بزرگتر و پرشمارتر از وجود اینان باخبر و بهرهمند بود، اما کار خودش را میکرد! آنهم نه پنهانی؛ آشکار. منتها معاندان سنتی با اتکا به توانمندیهای فرهنگی خود میپنداشتند آن امواج ثانوی اما بزرگتر حاصل عملکرد و تاثیر قلمهای آنان است! اینان از آنچه در هزارانمسجد میگذشت، خبر نداشتند. از نیروهایی که از خاکآلودهشدن لباسهایشان در مبارزه نگران نبودند، خبر نداشتند. از هزاران و دههاهزار نوار کاستی که منتشر و شنیده میشد، از محتوای آنها خبر نداشتند. آنها و حتی ملیون و مدنیهای مذهبی نظیر نهضت آزادی با اینکه به آن حرکات زیرین جامعه نزدیکتر بودند، اما چنان خود را در موضع حق و برخوردار از حمایت عامه میپنداشتند که آن حرکات را نیز از آثار افکار و اعمال خود میپنداشتند. میپنداشتند! چنین بود که غافلگیر شدند و پنداشتند که نهضتی از آنان ربوده شده است؛ همانهایی که از چپ، راست، ملی و میانه به لسآنجلس، پاریس و لندن رانده شدند و اکنون نسلدوم و سومی پدید آوردهاند که میدانند تباری ایرانی داشتهاند و هنوز میان شاهیها، مصدقیهای موروثیشان، میان تودهایها و دموکراتهایشان همان کشمکش باستانی ادامه دارد.
آنان غافل بودند که در آن دوران به اقتضای سرعتگرفتن زمان، جهش درآمدهای نفتی، چندبرابرشدن برنامههای عمرانی و تلاشهای روبنایی در راه «تمدن بزرگ»، طبقه تازهای از مهاجران روستایی را از همان ٩٠درصد و ٨٥درصد ناپیدا، در کنار و در زیر طبقه متوسط شهری میپروراندند. همه هم نامدار نبودند. بعضا با همان تعلقات فرهنگی، اما در بازار و میدان، ریشه داشتند. چشمهای از قدرتنمایی خود را نیز در قیام ٣٠تیر١٣٣١ با اشاره آیتالله کاشانی نشان داده بودند؛ همان قیامی که مصدقیها آن را کلا به حساب خود، تودهایها به حساب خود آورده و آیتالله کاشانی نیز یک سوی آن بود که منجر به آن «سقوط بزرگ» شد. اینک شرایط نیز به توسعه و پدیداری آن قشر همیشهموجود و همیشهناپیدا کمک کرده بود؛ قشری که فرهنگ دینمدارانهاش را از روستا همراه آورده و با فرهنگ چندبعدی شهری بیگانه بود؛ قشری که ناگهان دریافت چه اکثریت عظیمی است؛ قشری که از شیوههای آنهایی که بر ایشان فخر میفروختند، بیزار بود؛ از لباسشان، از خوردوخوراک، از موسیقیشان، از تفریحاتشان که آن را گمراهکننده میدانستند و از کراواتشان و زبان و لحن سخنگفتنشان و از همهچیزشان. مانند الجزایریها در مقابل اشغالگران فرانسوی میجنگیدند. اما در اینجا آن بیگانگان هموطنانشان بودند که مانند غربیها بودند. ذهنیتی که حتی پیوستن به حزبتوده نتوانسته بود آن را از فکر جلال آلاحمد بزداید، او را از آن حزب جدا کرده با مقابله با ظواهری واداشته بود که آن را «غربزدگی» مینامید.
اینها حقایقی است که در آن کلیپها و فیلمهای مستند که از شبکه فارسیزبان برونمرزی پخش میشود، دیده نمیشوند. فقط ناگهان شعلهکشیدن و انفجار حیرتانگیزشان ظاهر میشود! وقتی انقلاب آغاز شد، آنچه در خارج انعکاس مییافت، آثار همان قلمها، همان مقالات، همان سخنان و همان آرمانهایی بود که در میان اکثریت روبهظهور «غربزدگی» نامیده میشد. غرب آن سخنان آزادیخواهانه را میشنید و حمایت میکرد. منتظر سقوط شاه بیمار بودند که بر مردمی آگاه از معیارهای دلخواه خود سختگیری میکرد؛ شاهی که زندان داشت و آزادیها را محدود میکرد. منتقدان با آرزواندیشی انتظار داشتند سامانهای دموکراتیک مطابق معیارهای آنان و اپوزیسیون ملی و چپ ایرانی جایگزین شاه شود. وقتی چنان نشد، گفتند ربوده شد! همان اکثریت بود که از میان آن سربازگیری میشد. حتی در گارد شاهنشاهی؛ همانهایی که در انقلاب فرماندهانشان را در باشگاه امنشان به گلوله بستند. چه کسی باید با آنها مقابله میکرد؟
اکنون نیز نباید غافل بود که فرزندانِ آن فرهنگ تکمدارانه روستایی در گوناگونی و پیچیدگی فرهنگ مدنی و جهانی ذوب شده است. اکنون در اثر انقلاب و جابهجایی بزرگ جمعیتی و امتزاج فرهنگی و توسعه سواد، آن نسبت قدیمی ١٠درصدی به نسبتی ٩٠درصدی تبدیل میشود. اکنون عصر شبکه و اینترنت و تلفنهای دستی است و به بهانه پاشاییها و ناشناستر از آن خودنمایی میکنند. نیازی به تندادن بهنوعی غافلگیری معکوس نیست. باید زمان را شناخت و با آن آشتی کرد. / شرق
****
پیوست 1
روایت مایک ایوانز از آنچه در گوادلوپ گذشت:
کارتر گفت قصد ندارد از شاه حمایت کند
نسرین رضایی
مایک ایوانز* در بخشی از کتاب خود تحت عنوان "ایران اتمی"(2009) مختصر نگاهی به شرایط ایران در سال 1979، سقوط شاه و انقلاب اسلامی ایران کرده است. تاکید او در این برهه زمانی بر روی سیاستهای ایالاتمتحده، شوروی و دیگر کشورهای متحد با محمدرضا شاه در سالها و حتی ماههای آخر سقوط حکومت پهلوی در ایران است.
وی با پرداختن به موضوع کنفرانس "گوادلوپ"، ( گردهمایی که به میزبانی فرانسه و با حضور 4 قدرت غربی با هدف بررسی بحران خاورمیانه و انزوای شاه ایران صورت گرفت) در آن زمان و دلایل تدارک چنین کنفرانسی از سوی کشورهای بلوک غرب، نقش ایالاتمتحده در کمک به سقوط شاه را زیر ذربین قرار داده است. متن ذیل بخشی از نگاه او به آن روزهای ایران برگرفته از فصل هفدهم کتاب وی است:
حوادث در ایران نشان میداد که کشور در سراشیبی سقوط قرار گرفتهاست. ویلیام هیلی سولیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران در سالهای 1977 تا 1979) بدون هیچ اختیار و مجوزی از کاخ سفید، اعلام کرده بود که حکومت شاه باید هر چه سریعتر پایان یابد. سولیوان برای دستیابی به این هدف، شروع به مذاکره با رهبران مخالفان در ایران کرده بود. سفیر آمریکا در تهران کاملا احساس کرده بود که شاه ایران قادر به کنترل امور داخلی کشور نیست. همین موضوع او را بر آن داشته بود تا علاوه بر در پیش گرفتن سیاست مذاکره با مخالفان در درون کشور، لیستی کامل متشکل از حدود یکصد نفر از نظامیان داخلی در ایران را تهیه کند تا زمان خروج شاه از ایران آنها نیز همراه با وی از ایران خارج شوند.
تصمیم بر آن بود تا در نهایت بعد از خروج شاه، نیروهای انقلابی در کشور جایگزینی برای او انتخاب کنند. بیشتر عناصر میانهرو از سولیوان خواسته بودند که این اطمینان را به آنها بدهد تا در هنگام اجرای تصمیم سرنگونی شاه هیچ خطری از جانب نظامیان آنها را تهدید نکند. مسخرگی و فضاحت اینکه سفیر یک کشور بتواند تصمیم به سرنگونی بالاترین مقام کشوری دیگر گرفته و در این راستا وارد مذاکره با گروههای مخالف هم بشود، خود موضوعی قابل تامل و بحث است. زمانی که سولیوان مشغول انجام ماموریت در ایران بود جیمی کارتر، رییس جمهور وقت ایالات متحده نیز با حضور در کنفرانس گوادلوپ به میزبانی فرانسه و حضور متحدانی چون آلمان و انگلیس به روشی دیگر در تلاش برای خالیکردن جای پای شاه ایران بود.کارتر قصد داشت تا حمایت کامل رهبران سه کشور را برای خلع شاه از قدرت و حکومت بدست آورد. او بعدها طی سخنانی نه چندان قابل اعتماد پس از انتقادهایی که در رابطه با دخالت ایالات متحده برای سرنگونی شاه ایران صورت گرفته بود،گفت:« ایالات متحده کاملا واضح و آشکارا، چه در بیانیههای مختلف و چه در سخنانی که از سوی"سایرس ونس"(وزیر خارجه وقت آمریکا) مطرح شده، اعلام کردهاست که هیچ دخالتی در تصمیم مردم ایران برای سرنگونی حکومت شاه این کشور نداشته است.»
در نوامبر 1978، لئونید ایلیچ برژنف، رهبر حزب کمونیست شوروی ( ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲) به ایالات متحده هشدار داد که هر گونه دخالت، بویژه از نوع نظامی در مسائل مربوط به ایران به عنوان یک موضوع مهم و تاثیرگذار برای منافع امنیتی شوروی تلقی خواهد شد. (در آن زمان یکی از نگرانیهای عمده شاه این بود که درگیریهای داخلی ایران پای روسها را به کشور باز کند.) همین موضوع حتی باعث شده بود که ایالاتمتحده هر گونه سیاستی را بهکار بگیرد تا در ظاهر نشان دهد که هیچ گونه دخالتی در مسائل داخلی ایران نمیکند. اما شاید بتوان گفت که آنچه در ذهن کارتر در رابطه با سیاست خارجی ایالاتمتحده در مقابل شاه ایران و بحران انقلاب در این کشور میگذشت درکنفرانس مطبوعاتی او در دسامبر 1987 به وضوح مشخص شد؛ از رییسجمهور آمریکا پرسیده شد که آیا به نظر شما شاه ایران بر سر قدرت باقی خواهد ماند؟ کارتر پاسخ داد که من خود به شخصه ترجیح میدهم که شاه همچنان مرد اول حکومت ایران باشد اما تصمیمگیری درمورد چنین موضوعی به عهده مردم ایران است. از این مصاحبه چه در داخل هر دو کشور ایران و آمریکا و چه در رسانههای مختلف دنیا، برداشتها و تفسیرهای مختلفی شد. مطبوعات داخلی و خارجی، این جمله رییسجمهور آمریکا را آمادگی ایالاتمتحده برای خالی کردن جای پای محمد رضاشاه پهلوی تفسیر کردند.
در نوامبر 1978 گروه حقیقتیابی از سوی وزارت خارجه ایالاتمتحده متشکل از "استفن کوهن"،"جورج گریفین"،"کارل کلمنت"و "ویلیام سولیوان" رسما در گزارشی اعلام کردند که شاه ایران مدت زیادی قادر به حکومت بر ایران نخواهد بود. آنها در گزارش خود آوردند: اما کسانی که قصد دارند تا جایگزین حکومت شاه شوند به احتمال زیاد، خواهان حضور ایالات متحده در ایران نیستند.
در اکتبر همان سال بود که روزنامه واشنگتن پست با انتشار سرمقالهای در صفحه نخست خود بار دیگر سعی کرد تا رییسجمهور کارتر را از تیررس اتهامات وارده در رابطه با ایران تبرئه کند. واشنگتنپست نوشت: دولت کارتر، دولتی است که تعهد بسیار عمیقی به شاه ایران و دیدگاه او در رابطه با اهمیت استراتژیک کشورش در منطقه داشته است.کارتر از شاه ایران حمایت میکند. اما در عین حال تاکیدش به ایجاد فضای باز سیاسی در کشور است.ایجاد فضای باز سیاسی در ایران،به نوعی وارد شدن در یک بازی قمار است. اما شاه در این قمار پیروز میشود. حداقل تا زمانی که شرایط باز سیاسی در کشور مهیاست و شاه در راس قدرت است، ما از او حمایت خواهیم کرد.
تقریبا یک ماه بعد واشنگتنپست در مقاله دیگری نوشت: شمارش معکوس برای سقوط شاه آغاز شده است.این روزنامه آمریکایی طرفدار دولت بدون هیچ اشارهای به کوتاهی دولت کارتر در حمایت از بزرگترین و قویترین متحد خود در منطقه خلیج فارس نوشت: این بحران ربطی به کارتر نداشت.
اما ایالاتمتحده که قصد داشت تا در همهمه تلاش برای سرنگونی شاه نفوذ خود میان نظامیان در ایران را افزایش دهد تصمیم گرفت تا ژنرال هایزر، معاون فرماندهی سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را در همان زمانی که کارتر در نشست گوادلوپ حضور یافته بود به ایران بفرستند. این تصمیم که شخصا از جانب خود رییسجمهور کارتر اتخاذ شده بود با واکنش تند سولیوان و ژنرال"الکساندر هیگ"(وزیر خارجه در دولت ریگان) روبرو شد. هیگ با "چارلز دانکن"، معاون وزیر دفاع تماس گرفت و عصبانیت خود از تصمیم رییسجمهور کارتر را اینگونه بیان کرد: سیاست بدی در پیش گرفته شده است.کار اشتباهی میکنید. در ضمن هایزر مردی نیست که از لحاظ شخصیتی مناسب فعالیتهای نظامی باشد. فرد نامناسبی را برای هدف نامناسبی به ایران فرستادهاید. اما کارتر در مقابل پاسخ تندی به هیگ داد. کارتر در پاسخ نوشت: کاری را که موظف به انجام آن هستید، انجام دهید. باید مانع از انهدام نیروی نظامی ایران شوید.
در همان زمان نگرانی روسها با انتشار خبری در روزنامه پراودا"(روزنامه دولتی شوروی) مبنی بر ورود هایزر برای کودتا در ایران نمایان شد. روزنامه "هرالد تریبیون" نیز در واکنش به روسها نوشت: هیچ کودتایی در کار نیست، هایزر به ایران آمده است تا مانع از وقوع کودتا شود و نه عامل بروز آن. اما واقعیت چیز دیگری بود. آمریکاییها نیز این بار باور داشتند که شاه رفتنی است. حتی کار به درگیری میان خود مقامات نیز کشیده شده بود. از یک سو مشاجرات میان کارتر و برژینسکی (مشاور امنیت ملی آمریکا) در گوادلوپ بالا گرفته بود و از سوی دیگر اختلافات میان هایزر و هیگ در ایران همچنان ادامه داشت. در این میان سولیوان نیز نگران اجرایی نشدن تصمیمش برای خروج نظامیان همراه شاه از ایران بود. سولیوان که تا 3 ژانویه (13 دی) همزمان با مذاکرات خود با رهبران اپوزیسیون فهرست یکصد نفرهای برای خروج افسران ارتش از ایران تهیه کرده بود، از شنیدن خبر سفر هایزر به تهران شاکی بود. چرا که میدانست هایزر ماموریت دارد تا این افسران را در تهران نگه دارد.
زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا میگوید: رییسجمهور کارتر قبل از سفر به گوادلوپ تصمیم داشت تا از شاه ایران حمایت کند. بعدها ژیسکاردستن، رییسجمهور فرانسه در کتاب خود تحت عنوان"قدرت و زندگی" با اشاره به نشست گوادلوپ نوشت: رییسجمهور کارتر خیلی ناگهانی به ما اعلام کرد که کشورش قصد حمایت از شاه ایران را ندارد. رییسجمهور فرانسه در بخشی از کتابش مینویسد: عدم حمایت ایالات متحده از ایران به منزله سقوط شاه بود. من در آن لحظه که کارتر این موضوع را مطرح کرد به گزارش میشل پونیاتوسکی (فرستاده ویژه فرانسه به ایران برای مذاکره با شاه) فکر میکردم. پونیاتوسکی در 27 دسامبر 1979 با شاه ایران ملاقات کرده بود و میگفت که شاه کاملا غمگین و خسته بود. گویا تازه از خواب بیدار شده است. او فکر میکرد که آمریکا تا آخر پشتش است اما در عرض یک هفته همه چیز تغییر کرد و کارتر به گونهای دیگر وارد عمل شد.
بعدها برژینسکی در خاطرات خود در رابطه با آنچه در گوادلوپ گذشت، آورد: باید بگویم که شدیدا تحث تاثیر بحثها در کنفرانس قرار گرفته بودم. کارتر به صورتی کاملا جامع و در عین حال تحریکآمیز مروری بر شرایط امنیتی موجود کرد. او به دیگران فشار میآورد تا موضع خود را در مقابل این تهدید مشخص کنند. برژینسکی مینویسد: در این جلسه ژیسکاردستن کاملا قاطع برخورد میکرد و جیمز کالاهان(نخستوزیر بریتانیا) نیز قدرتمند برخورد کرده و کاملا حس یک سیاستمدار قوی را منتقل میکرد. او در عین حال معقول و منطقی صحبت میکرد. اما هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان ) تنها نگرانیاش بحث تهدید هستهای شوروی در اروپا بود و پاسخ قاطعی به موضوع مطرح شده از سوی کارتر نمیداد.
کارتر، برژینسکی (مشاور امنیت ملی آمریکا)، دیوید آرون (معاون برژینسکی) و "ونس" نقش عمدهای در شکلگیری آینده شاه ایفا کردند . شاه ایران در دو راهی تصمیمگیری حامیان خارجی خود قرار گرفت.شاه ناامید از حمایتهای خارجی، خود را در معرض سقوط میدید. او در آخرین لحظات گفت: من خود را از طریق مبارزه با فساد اقتصادی و بیعدالتی، تشکیل حکومت ملی و برگزاری انتخاباتی آزاد، متعهد به جبران اشتباهات گذشتگان میدانم. با فساد و بیعدالتی مبارزه کردم. تضمین میکنم که بعد از دولت نظامی آزادی و قانون اساسی دوباره اجرا خواهد شد. پیام انقلاب شما شنیده شده است.
ژیسکاردستن، تعجب خود از نحوه برخورد کارتر با شاه کشوری که حداقل به مدت یک دهه یکی از نزدیکترین متحدان آمریکا بود، را این گونه بیان میکند: از لحاظ جنبه انسانی قضیه، همگی ما از نحوه صحبت کردن کارتر در مورد شاه و ایران شوکه شده بودیم. چرا که میدانستیم همه چیز در نهایت با شکنجه و یا کشته شدن شاه خاتمه خواهد یافت. او اصلا خجالت نمیکشید. نه. نه. او اصلا خجالت نمیکشید و خیلی راحت و واضح در مورد برخورد با مردی که پیش از این ما از او سخت حمایت میکردیم (محمدرضا شاه) صحبت میکرد. او (کارتر) مثل یک حرامزاده رفتار کرد و بیپرده اعلام کرد مردی را که همگی ما از او حمایت میکردیم، کنار میگذارد. شاید یک کم احساسات بد نبود. ما هم هیچ بحثی نکردیم. بدون کوچترین ملاحظه انسانی و فکر کردن به سرنوشت شاه. ما شاه را خوب میشناختیم. ما او را دیده بودیم، با او کار کرده بودیم، اما از لحاظ سیاسی نیز به این نتیجه رسیده بودیم که به احتمال زیاد برگشتی وجود ندارد و او نهایتا سرنگون خواهد شد. سخت بود. چون دلمان برای او میسوخت. / تاریخ ایرانی
*نویسنده نشریات نیوزویک، نیویورک تایمز و واشنگتن پست و تحلیلگر مسایل خاورمیانه
******
پیوست2
در گوادلوپ چه گذشت؟
كنفرانس گوادلوپ(گوادولوپ)، اشاره به گردهمايي سه روزه سران 4 كشور اروپايي يعني فرانسه، انگلستان، آمريكا و آلمان در جزيرهاي به اين نام در سال 1357 است. در اين كنفرانس كه از 14 تا 17 دي ماه 1357 و در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي ايران ترتيب يافت، رهبران 4 كشور غربي سياست خارجي خود را در زمينه چند بحران مهم جهاني از جمله انقلاب اسلامي ايران با يكديگر هماهنگ ساختند.
گوادلوپ كجاست؟
گوادلوپ نام جزيرهاي كوچك در شرق درياي كارائيب و غرب اقيانوس اطلس است. اين جزيره با حدود 1800 كيلومتر مربع وسعت و 360 هزار نفر جمعيت داراي آب و هوايي گرم و مرطوب و پر باران است . در اواخر قرن پانزدهم ميلادي توسط كريستف كلمب كشف شد و از اوايل قرن نوزدهم ميلادي جزء مستعمرات فرانسه شد. در پايان جنگ دوم جهاني فرانسه به شهروندان آن حقوقي برابر با فرانسويان داد و يكي از ايالات ماوراء بحار فرانسه شد. به همين دليل يك فرماندار انتصابي از فرانسه زمامدار اين جزيره است و 3 نماينده و 2 سناتور همواره از گوادلوپ در مجلسين فرانسه حضور دارند. مردم گوادلوپ كاتوليك، پول آنها فرانك و زبان رسمي و رايج آنها فرانسه است كه با خط لاتين نوشته ميشود. شهرك «باستر» با حدود 20 هزار نفر جمعيت، مركز اين جزيره محسوب ميشود و پنبه، نيشكر، قهوه و موز، مهمترين محصولات آن به حساب ميآيد.
شرايط ايران در آستانه اجلاس گوادلوپ
در نيمه دوم سال 1357، مدارس و دانشگاهها در جريان انقلاب اسلامي تعطيل بودند، اعتصاب در سراسر كشور برقرار بود. صدور نفت متوقف شده بود، تظاهرات خشمآلود مردمي همهروزه در شهرها جريان داشت. جريان برق غالباً قطع بوده و توزيع نفت و بنزين به حداقل رسيده بود. مطبوعات در اعتراض به حاكميت اختناق و سانسور، تعطيل و در اعتصاب بودند. اكثر پروازهاي داخلي و خارجي به دليل اعتصاب كاركنان فرودگاه مهرآباد لغو شده بود. بسياري از سربازان به فرمان امامخميني از پادگانها فرار كرده و يا از دستور مافوق براي كشتار مردم امتناع ميورزيدند. دولتهاي كم دوام شاه در برابر مردم تاب مقاومت نداشته يكي پس از ديگري ساقط ميشدند. آموزگار در 5 شهريور جاي خود را به شريفامامي داده و او نيز در 14 آبان جاي خود را به دولت نظامي ازهاري سپرده و اين دولت نيز در 16 دي ماه همزمان با تشكيل اجلاس گوادلوپ سقوط كرده و شاه به عوامل جبهه ملي متوسل شده بود. معالوصف غلامحسين صديقي از پذيرفتن دستور شاه براي تشكيل كابينه امتناع ورزيد و بختيار بار اين مسئوليت را در واپسين روزهاي حيات رژيم شاه برعهده گرفته بود. معالوصف وي از كمترين حمايت مردمي برخوردار نبود و بهعنوان زائده رژيم شاه تلقي ميشد. در چنين وضعيتي و بخصوص در آستانه خروج شاه از كشور، اكثر دولتهاي جهان خود را براي تعامل با دولتي كه مولود انقلاب مردم ايران باشد آماده كرده بودند. اين ذهنيت حتي بر اجلاس گوادلوپ نيز سايه افكنده بود.
تشكيل اجلاس گوادلوپ
در اوائل دي 1357 والري ژيسكاردستن رئيس جمهور فرانسه از سران دولتهاي آمريكا، انگلستان و آلمان درخواست كرد به گوادلوپ سفر كنند تا بهطور غير رسمي راجع به بحرانهاي بينالمللي با يكديگر به بحث و تبادلنظر بپردازند. در آن زمان تبعات كودتاي كمونيستها در افغانستان ، خشونتهاي فزايندهنژادي در آفريقاي جنوبي، اشغال نظامي كامبوج توسط ارتش ويتنام و مهمتر از همه آنها انقلاب اسلامي ايران مهمترين دغدغه سياسي رهبران كشورهاي غربي محسوب ميشد. اين دغدغه خاطر براي ژيسكاردستن كه كشورش ميزبان امام خميني رهبر انقلاب بود نيز بيشتر وجود داشت. ژيسكاردستن آنگونه كه در خاطرات خود ميگويد هنوز باور نداشت كه كار شاه به پايان رسيده است. او گزارشهاي ارسالي «رائول دلاي» سفير فرانسه در تهران را كه تأكيد ميكرد راهي جز خروج شاه از كشور وجود ندارد «بدبينانه» خوانده و به همين دليل براي آگاهي از اوضاع ايران «ميشل پونياتوسكي» فرستاده ويژه خود را كه دوست شاه نيز بود، به تهران اعزام كرده بود. از اينرو وقتي گزارشهاي پونياتوسكي را نيز با جمعبندي سفير فرانسه يكسان يافت، در يك سردرگمي سياسي دعوتنامههايي براي جيميكارتر رئيس جمهور آمريكا، جيمز كالاهان نخستوزير انگلستان و هلموت اشميت صدراعظم آلمان فرستاد و آنها را به گوادلوپ دعوت كرد تا به مشورت پرداخته، راهبردهاي سياسي خود را با آنها همسو سازد و چاره مشتركي براي حفظ منافع خويش در ايران بيابند.
اين عده روز 14 دي 1357 وارد گوادلوپ شدند و سپس به محل تشكيل اجلاس كه آلاچيقي در كنار دريا بود رفتند. در اين نشست حساسيت شركتكنندگان راجع به مسائل ايران به مراتب بيشتر از ساير مسائل و بحرانهاي بينالمللي بود. بحثهاي مربوط به ايران، ابتدا با سخنان جيمزكالاهان آغاز شد.:
«شاه از دست رفته و ديگر قادر به كنترل اوضاع نيست. راهحل واقعي براي جانشيني او هم وجود ندارد. مردان سياسي كه در ميدان ماندهاند تواناييهاي محدودي دارند. بهعلاوه بيشتر آنها با رژيم ارتباطاتي داشتهاند و آلوده به مسائل و مشكلات اين رژيم هستند. آيا ارتش ميتواند در اين ميان يك نقش انتقالي ايفا كند؟ نه! ارتش فاقد تجربه سياسي است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.»
ژيسكاردستن درابتدا تحت تأثير اظهارات شاه به «پونيا توسكي» فرستاده ويژه كاخ اليزه، صرفاً تحليلهاي محمدرضا پهلوي را مطرح كرد. او گفت:
«… خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروي، مهمترين عللي هستند كه بايد دولتهاي غربي در جلوگيري از وقوع آنها بكوشند. شاه از من تقاضا كرده است براي كاستن از فشار شوروي، بهطور مشترك اقدام كنيم. به نظر من لازم است از طرف سران به شوروي هشدار داده شود تا شورويها بدانند كه اين سران مستقيماً درگير و نگران اوضاع هستند. بايد از شاه پشتيباني شود. زيرا با وجود اينكه، او تنها ضعيف شده، ولي ديد واقع بينانهاي! به مسائل دارد و تنها نيرويي است كه در برابر جريان مذهبي، ارتش را در اختيار دارد. از طرف ديگر اين امكان وجود دارد كه مشكلات فزايندة اقتصادي، در سطح طبقه متوسط كه تعداد آنها در تهران زياد است و از نفوذ قابل توجهي هم برخوردارند تغييراتي به وجود آورد و ابتكار سياسي آنها را در آينده ممكن سازد. »
معالوصف گزارشهاي مستندي كه در روز شروع كنفرانس و روزهاي پس از آن به گوادلوپ رسيد، به تدريج رئيس جمهور فرانسه را به قضاوتهاي واقع بينانه ترسوق داد. او معتقد بود كارتر بايد براي تثبيت دولتي كه پس از رفتن شاه از كشور در ايران شكل ميگيرد، به تماس با امام خميني بهعنوان راهحل نهائي متقاعد گردد. كارتر به خروج شاه متقاعد شده بود ولي تنها دولت بختيار را بهعنوان دولت قانوني پس از شاه به رسميت ميشناخت. او پذيرفته بود كه شاه ديگر نميتواند در ايران بماند ولي به اراده ارتش براي تحكيم موقعيت بختيار همچنان اعتماد داشت. او اعتقاد داشت فرماندهان نظامي نخواهند گذاشت انقلاب به پيروزي برسد ولي مايل به كودتاي آنان نيز نبود.
كارتر به سوليوان سفير آمريكا در تهران نيز اعتماد چنداني نداشت و ژنرال هايزر را براي بررسي اوضاع و واداشتن ارتش به تبعيت از بختيار به تهران فرستاده بود.
كارتر در سخنان خود گفت:
«…شاه ديگر قادر به ماندن و ادامه حكومت نيست. زيرا مردم ايران به هيچ روي خواهان او نيستند. بهعلاوه دولت يا دولتمردان وجيهالمله ديگري برجاي نمانده تا حاضر به همياري و همكاري با او باشد. ».
كارتر تا آنجا پيش رفت كه هرنوع امكان موفقيت شاه را منتفي دانست و رهبران غرب را به انديشيدن پيرامون آيندهاي كه در آن نظام سلطنت قطعاً جايي نخواهد داشت دعوت كرد اين در حالي است كه وي يك سال پيش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأكيد كرده بود كه شاه، ايران را به جزيره ثبات در منطقه تبديل كرده است.7
هلموت اشميت صدراعظم آلمان نيز اگرچه بيش از ساير همپيمانان نگران منافع اقتصادي در كشورش در ايران بود ولي اعتقادي به باقي ماندن شاه در كشور نداشت.
سران كشورهاي آمريكا، آلمان، انگليس و فرانسه پس از 3 روز گفتگو و مشورت راجع به تحولات ايران به اين نتيجه رسيدند كه باقي ماندن شاه در ايران سبب تداوم بحران خواهد بود. معالوصف هيچيك حاضر نبودند كه در صحن بينالمللي«گوادلوپ» بهعنوان مركز تباني غرب براي سقوط شاه يا زمينهساز پيروزي انقلاب اسلامي ايران شناخته شود.
پس از پايان اجلاس گوادلوپ، كارتر به توصيه ژيسكار دستن و همچنين همراهان خود از جمله ساير وسونس وزير خارجه و برژينسكي مشاور امنيت ملي آمريكا، تصميم گرفت امام خميني را به وضعيتي ميان سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي متقاعد سازد. او اين وضع را در حفظ دولت بختيار جستجو ميكرد. به همين دليل يك روز پس از پايان اجلاس ـ 18 دي ـ پيغام خود را بهطور غيرمستقيم و توسط دو تن از مقامات فرانسوي به اطلاع امام خميني رساند. او در پيام خود از امام خميني خواست تا تمام نيرو و اهتمام خويش را جهت جلوگيري از مخالفت مرد م عليه بختيار به كار بندد وي در اين پيام به قطعي بودن خروج شاه اشاره كرد و سپس تهديد كرد كه «تهاجم به بختيار به مثابه قماري است كه تلفات فراوان برجاي خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجاميد.»
امام در پاسخ درخواست كارتر را قاطعانه رد كردند و فرمودند:
«..پيام آقاي كارتر دو جهت داشت يكي موافقت با دولت بختيار يا دست كم سكوت در شرايط فترت موجود و دوم راجع به احتمال كودتاي نظامي يا پيشبيني وقوع آن. در باب موضوع اول امام تأكيد كرد كه همه مصايب و خونهاي ريخته شده ملت براي رهايي از زير بارگران سلسله پهلوي است. ملت ما حاضر نيست با دولت بختيار بهعنوان ميراث شاه و يا با تدابيري چون تشكيل شوراي سلطنت كه همه آنها غيرقانوني است، كنار آيد. اما درباره حفظ آرامش ما بارها تأكيد كردهايم كه همواره خواهان مملكتي آرام و با ثبات بودهايم. اما با وجود شاه آرامش هيچگاه باز نخواهد گشت. آقاي كارتر اگر حسن نيت دارند ميبايست از پشتيباني كودتا يا دخالت در امور ايران دست بكشند، تا خواسته مشروع ملت محقق گردد و آرامش و ثبات دائمي برقرار شود. ملت ايران نيز از كودتاي نظامي هيج هراسي به خود راه نخواهد داد. زيرا چندين ماه است كه رژيم با خشونت و قهر و غلبه نظامي و با حادترين شكل آن با مردم رفتار كرده است.
مردم ايران براي من پيام فرستادهاند كه در صورت بروز كودتاي نظامي بايد حكم جهاد مقدس داد. من كودتا را نه به صلاح ملت ايران ميدانم و نه به صلاح ملت امريكا. اما اگر چنانچه كودتايي صورت پذيرد ملت ايران از چشم شما خواهد ديد. من به حكم اين كه يك روحاني هستم هميشه مصلحت بشر در نظر ميگيرم. لذا به شما توصيه ميكنم كه جلوي اين خونريزيها را بگيرند و ايران را به حال خود واگذاريد. در اين صورت است كه نه تسليم شرق خواهد شد و نه تسليم غرب.
ملت را به حال خود واگذاريد تا من از اشخاص پاكدامن براي انتقال قدرت، يك شوراي انقلاب تأسيس كنم تا امكانات مناسب جهت به ثمر نشستن حكومت مبعوث ملت انجام پذيرد، در غير اين صورت اميد به آرامش نيست. اكنون در سازمان نيروهاي مسلح ايران اختلاف عميق و اساسي بروز كرده است و در صورت كودتاي بسياري را ارتشييان كه به ما پيوستهاند اين تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود… 8 ».
روز 21 دي سايروس ونس وزيرخارجه آمريكا و سخنگوي 4 كشور شركتكننده در كنفرانس گوادلوپ به روزنامهنگاران اظهار داشت:
«..شاه در نظر دارد تعطيلات خود را در خارج از ايران بگذارند و دولت ايالات متحده نيز اين تصميم شاه را تأييد ميكند. آمريكا احساس ميكند كه شاه ديگر در آينده ايران نقشي ندارد.» 9
در همين روز «آنتوني پارسونز» سفير انگلستان در ايران با اطمينان از خروج قطعي شاه قصد ترك ايران را داشت. وي ميگويد: «در اين ديدار خداحافظي، شاه نظر مرا راجع به سرنوشت خودش جويا شد. من گفتم او را در وضعي ميبينم كه آمريكاييها براي آن اصطلاح «no. win» (وضعيتي كه در آن اميدي به پيروزي وجود ندارد) به كار ميبرند و اضافه كردم هر روز كه شما بيشتر در كشور بمانيد بختيار مثل برفي كه در آب افتاده باشد، تحليل خواهد رفت، اگر كشور را ترك كنيد شانس كمي براي بازگشت خواهيد داشت. زيرا بختيار توانايي برقراري نظم و استقرار حكومت خود را ندارد… طوفان انقلاب ايران را فرا گرفته و همه نهادهاي قانوني را كنار زده است…. 10»
سران دولتهاي غربي در گوادلوپ به خوبي از قدرت انقلاب مردم و از سقوط قريبالوقوع شاه و رژيم تحتالحمايه او با خبر بودند. از اينرو در موضعي انفعالي و در وضعيتي كه كمترين اميدي به بقاي شاه نداشتند، ناگزير شدند با رفتن او از كشور موافقت كنند. در واقع كنفرانس گوادلوپ تحتالشعاع اراده ملت ايران قرار داشت والا قدرتهاي غربي چيزي در حمايت همهجانبه خود از رژيم شاه كم نگذاشتند. به قول فردوست «كارتر تا آنجا كه ميتوانست از رژيم او و از خود او پشتيباني كرد. كارتر به تهران آمد و آن نطق كذائي را سر ميز شام كرد كه حداكثر حمايت از محمدرضا بود. كارتر حتي با تلفنهاي روزمره تلاش كرد محمدرضا را از نظر روحي آماده حداكثر مقاومت كند ولي محمدرضا آمادگي نداشت. كارتر آنچه را كه لازم بود در حمايت از شاه انجام داد. او كه نميتوانست براي حمايت از محمدرضا در ايران قشون پياده كند. 11
نه آمريكا نه ساير دولتهاي غربي، هيچگونه كوتاهي در حمايت از شاه نداشتند. ولي مشكل آنها اين بود كه هيچ برنامهاي براي نجات شاه و رژيم او نداشتند و موج فراگير انقلاب آنها را دچار استيصال و سردرگمي كرده بود. حضور آنها در گوادلوپ نمايانگر آخرين تلاشهاي بيهدف و مايوسانه آنها برابر انقلاب اسلامي بود. به همين دليل بود كه قويترين متحدان غربي بهترين راه را در خروج او از كشور ديدند. از اين رواست كه پيروزي انقلاب را مظهري از ناكامي غرب ميشمارند.
پانوشتها:
1. كودتاي خونين «نورمحمد ترهكي» در افغانستان در هفتم ارديبهشت 1357 به وقوع پيوست.
2. كامبوج در جنوب شرقي آسيا در نخستين روزهاي سال 1979 ميلادي ـ دي 1357 به اشغال نظاميان ويتنامي درآمد.
3. قدرت و زندگي، والري ژيسكاردستن، پيك نشر، 1368 ص 101.
4. در گوادلوپ چه گذشت، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380.
5. راه انقلاب، شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي، كميته پژوهش و مطالعات ستاد دهه فجر، ج 1 ص 408
6. راه انقلاب، همان ، ص ۴۰۹
7. هفتهزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامي، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، ج 2، ص 775.
8. به نقل از صحيفه امام، جلد 5، ص 376.
9. سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، ص 459.
10. خاطرات دو سفير، سوليوان و پارسونز، نشر علم، 1357، صص 409 ـ 405.
11. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، فردوست مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج اول، ص 599.
(مرکز پژوهش های سیاسی)