اشتراک گذاری
رفتم كه رفتن من عين رفتنِ من باشد
نگاهي به رمان «بي نام » نوشته جاشوا فريس با ترجمه ليلا نصير يها
وحيد احمدي
جاشوا فريس نويسنده جوان امريكايي تا به امروز سه رمان نوشته است. ٤٠ سال دارد و در نيويورك زندگي مي كند. رمان اولش «آنگاه به پايان رسيديم» كه جايزه همينگوي را از آن خود كرده است در يك شركت تبليغاتي مي گذرد، در يك فضاي كاملابسته و كسل كننده. تجربه اي كه از فعاليت هاي گذشته او نشات مي گيرد و فرسودگي جامعه امريكاي معاصر را نشانه مي رود. خستگي و بي خوابي از موتيف هاي جدايي ناپذير آثار او هستند. البته طنز را فراموش نمي كند، در همين كتاب اولش روايت را با انواع جوك ها و شوخي ها شروع مي كند اما رفته رفته به موضوعات مهم تري تكيه مي كند و چيزي را فراهم مي آورد كه به قول خودش دليل اصلي رمان نوشتن اوست: وگرنه اين شوخي ها را برنامه هاي بامزه تلويزيوني هم مي توانند تدارك ببينند. ويرجينيا وولف و ونه گات و چخوف و كافكا را دوست دارد و سه گانه نيويورك پل آستر را مي ستايد اما داستان هايش شبيه هيچ كدام اينها نيست. از آن دسته نويسندگاني است كه به شدت در زندگي امريكايي دقيق شده اند و از سويي ديگر نوشتن را هم بلدند.
رمان دومش «بي نام» كه به تازگي با ترجمه ليلانصيري ها و از سوي نشر ماهي روانه كتابفروشي ها شده، يكسره با كار اولش فرق مي كند.
هر چقدر كه لوكيشن اولي بسته و منزوي است دومي باز است و آزاد. بي نام(No Named) داستان مردي است كه بيماري مشكوك غير قابل تشخيص و بي نامي دارد، به صورتي كه گاهي بدون اختيار بلند مي شود و براي خودش راه مي رود. كوچه و خيابان و شهر هم برايش يكي است. هي مي رود و مي رود. به خاطر همين بيشتر فضاي رمان در اتوبان ها و جاده ها و بيرون از مكان هاي سربسته مي گذرد. اين تغيير لوكيشن در فاصله رمان اول تا دوم خيلي ها را شگفت زده كرد و ديگر باورشان شده كه فريس نوشتن را بلد است.
خودش مي گويد آدم هاي درب و داغان بهترين سوژه براي نوشتن هستند، آدم هايي كه گسست پيدا كرده اند و مچاله شده اند توي خودشان. نوشتن از خانواده هاي مثله شده را دوست دارد، حتي بارها ادعا كرده است نويسنده هايي كه از اين خانواده ها سر بيرون مي آورند حرف هاي مهم تري براي زدن دارند. آخر خودش هم در همين فضا بزرگ شده است. داستانِ «تيم فانرزورث» در بي نام هم همين است. او مي خواهد برگردد پيش خانواده اش اما هنوز آماده اين كار نشده است، فكر مي كند هنوز بازنده است. پس راه مي افتد و مي رود كه «فقط رفته باشد». رمان سوم فريس اما كه هنوز به فارسي درنيامده و اتفاقا فيناليست جايزه بوكر امسال هم شد «طلوع دوباره در زمان مناسب» نام دارد. آخرين كتاب او داستان «پاول اوكانر»، دندانپزشك وسواسي و بازيكن بيسبال است كه متوجه مي شود يك نفر به صورت آنلاين از دنياي كهن هويت او را جعل كرده است. با اين استقبال فراگير خواننده فارسي زبان از آثار فريس بعيد نيست كه همين روزها فارسي آخرين اثر او را هم پشت ويترين كتابفروشي ها ببينيم. / اعتماد
*عنوان يادداشت از شعر «شكستن در چهارده قطعه نو براي رويا و عروسي و مرگ» اثر رضا براهني است.
****
نگاهی به رمان بی نام اثر جاشوا فریس
داستان يك درد "بينام" كه خوره روح انسان معاصر است
محمدعلي محمدي (م. ريحان)
جاشوا فريس نويسنده آمريكايي نجواگر درد نامهربانيهاي جهان معاصر با ساكنان و اهالي خويش است كه اين درد را فارغ از چارچوبهاي منطقهاي و نژادي مطرح ميكند و ميكوشد روايتگر صادقي براي غربت انسان معاصر باشد.
قهرمان داستان "بينام" شخصيتي درمانده از تحمل يك بيماري نامشخص و بينام است كه او را واميدارد به فرمان پاهايش راهي سفرهاي بياختيار شود و از اينرو بسياري از اوقاتش در جادهها ميگذرد.
انتخاب چنين مضموني جرات ويژه نويسنده را ميرساند كه در رمان اول خود، خالق يك شخصيت محصور در فضاي بسته شده بود و اين بار يك فضاي كاملا باز را ترسيم كرده و در هر دو كتاب به يك اندازه از عهده فضاسازي برآمده است.
همين خلاقيت در انتخاب فضاهاي داستانها و دقتفوقالعاده در ترسيم جزئيات فضاهاي متفاوت رمز موفقيت ويژه نويسندهاي است كه در طول عمر خويش تاكنون تنها سه رمان نوشته ولي از جايگاه يك نويسنده كاملا حرفهاي در آمريكا و سراسر اروپا برخوردار شده است.
فريس كه با نوشتن سومين رمان خود نامزد جايزه بوكر شد، البته قبل از اين بر اثر چاپ داستانهاي متعددي در مجله معروف نيويوركر كاملا شناخته شده بود، حال آنكه اصولا وي اهل آساننويسي نيست و تامل مورد نياز براي درك پيچيدگيهاي آثارش با طبع آسانپسند و بيحوصله خواننده امروزي جور درنميآيد و از اينرو بايد مطمئن بود مهارت ويژهاي در كار بوده كه خوانندگان ثابتي براي آثار فريس دست و پا كرده و شمار آنها مدام روبهافزايش دارد.
شخصيتهاي آثار فريس كاملا امروزي هستند و دغدغهها و شيوههاي رويارويي آنان با مسائل پيرامون خود نيز كاملا امروزي است.
با اين حال وي ميكوشد آنچه را كه در فرهنگ ما "كاسه چه كنم چه كنم" در دست گرفتن ناميده ميشود به عنوان درد "بينام" و "بيتعريف" جهان معاصر معرفي كند و يادآور شود كه بر خلاف ادعاي نظريهپردازان دلبسته به اسمهاي مختلف، درد موصوف رهاورد هيچ يك از جهانبينيهاي غالب يا مغلوب دهههاي اخير يا دهههاي دورتر نيست، بلكه مسالهاي كاملا "بشري" و "جهاني" است.
خواننده ممكن است صددرصد با نويسنده رمان "بينام" موافق نباشد اما به هر حال ميپذيرد كه به جاي متهمكردن جهانبينيها و ايدئولوژيهاي مادي بايد در پي درك دايره نفوذ معضلات بشري جهان معاصر بود و علاج درد را با عدول از راه و رسم رايج اكتفا به متهمكردن "ايسمها" جستجو كرد. بنابراين، درگيركردن خواننده با دردي كه در وهله اول كاملا فانتزي و انتزاعي به نظر ميرسد وجهه اصلي همت جاشوا فريس است و همه انرژي خود را به همين جهت صرف يك فضاسازي كاملا مؤثر ميكند كه راه فراري براي خواننده باقي نگذارد.
چنين موفقيتي براي نويسنده زير چهل سال اهل آمريكاي شمالي ميتواند مهمتر از ربودن هر جايزهاي حتي بوكر، پوليتزر و نوبل باشد و شايد به همين دليل است كه نشريات تخصصي ادبي – مثل نيويوركر – چند سالي است وي را در فهرست نويسندگان تعيينكننده آينده رمان اجتماعي قرار دادهاند، نويسندگاني انگشت شمار كه البته برخلاف پيشينيان خود "غول ادبي" محسوب نميشوند اما به راحتي هم نميتوان وارد جمعشان شد.
* قهرمان رمان "بينام" قادر به كنترل پاهايش نيست و بياختيار عمرش را در جادهها سپري ميكند
* جاشوافريس با فضاسازي فوقالعادهاش راه فرار از همزاد پنداري با قهرمان رمان خود را برخواننده ميبندد
1 دیدگاه
یزدان منصوریان
من هم یادداشتی دربارهء این رمان نوشته ام که در مجله جهان کتاب منتشر شده و متن کامل آن در نشانی زیر موجود است:
http://ymansourian.ir/index.php/2015-04-05-04-30-48/2015-05-17-03-38-31