Share This Article
آزادي، زيبايي است
انسيه صياديان
زيباييشناسي سارتر در پرتو مفاهيم فلسفي او معنا پيدا ميكند، او هرگاه از هنري سخن به ميان ميآورد چه ادبيات باشد چه شعر و چه نقاشي يا تئاتر همواره در پي آن است تا اصول فلسفي خود را در آنان بگنجاند يا آنكه بهطور كلي به هنر همچون وجهي از كنشورزي انسان از نگاه فلسفه خود نظارهگر شود. از همين رو بود كه وي عميقا باور داشت كه نويسنده چه بخواهد و چه نخواهد متعهد است. ادبيات ناگزير است كه سرنوشت خود را به واقعيت ضرورت تغيير دهد و به دگرگون كردن اين جهان پيوند زند. اما تعهد به چه چيزي؟ نويسنده بايد برگزيند كه يا به آزادي تعهد يابد يا به نظمي ستمگر. آنگونه كه مسلم است او هرگز تعهد را جدا از آزادي در نظر نميگرفت. به بياني ديگر تعهد براي او همان خوي آزاديخواهي بود و به همين دليل بود كه جوهر ادبيات را تعهد ميدانست.
پس ادبيات يا در كلام سارتر ادبيات متعهد از سويي نفي وضع موجود بود كه در ارتباط تنگاتنگي با متعهد بودن نويسنده قرار داشت و از سوي ديگر ساختن جهاني نو و جديد. به همين تعبير اثر هنري نيز براي او تا آنجا كه نفيكننده بيگانگي انسان از موقعيت خود است اهميتي مضاعف دارد و اگر مبناي اثر هنري آفرينندگي باشد اين آفرينش همان عمل فراروي از وضع موجود است. «ما وضعيت به پيش رانده شدهايم تا رابطه ميان هستي واكنشي را در چشمانداز تاريخي مان آشكار كنيم. آيا هركس همان است كه انجام ميدهد؟ در جامعه كنوني كه كار از خود بيگانه است، هركس از خود چه ميسازد؟ هركس بايد چه كند؟ امروزه بايد كدام هدف را برگزيند؟ چگونه آن را تحقق بخشد؟ با كدام ابزار؟ رابطه ميان هدفها و ابزارها در جامعهيي كه به خشونت استوار است كدام است؟» پس آفرينش هنري براي سارتر همان آزادي است در انتخاب شرايط بودن انسان در وضعيتهاي انتخاب نشده و ضروري و اجتماعي و تاريخي او.
هنر تا آنجا كه بتواند انسان را از وضعيت خود آگاه كند براي سارتر واجد بالاترين ارزشهاست و شايد بهترين نوع وحدت آزادي و عمل براي انسان. از سوي ديگر در زيباييشناسي، سارتر قويا بر اين باور است كه تجربه زيباييشناسانه يا به بيان ديگر اثر هنري هم امري واقعي و هم امري غيرواقعي و خيالي است. واقعي به آن دليل كه ابژه زيباييشناسانه مقولهيي حاضر و قابل تجربه است و غيرواقعي و خيالي به آن دليل كه در حقيقت ابژه زيباييشناسانه به نوعي عبور از امر واقعي و فراروي به سوي امر خيالي است. او معتقد است لذت ناشي از تجربه زيباييشناسانه نشات گرفته از اين مساله است كه آن لذتي كه از تجربه زيباييشناسي براي ما حاصل ميشود پيش از هر چيز ناشي از اين است كه آن لذت امري واقعي است از شيئي كه يك سره واقعي نيست و بيشتر حاصل آفرينشگري خيال پردازانه است. پس اثر هنري به نوعي خروج از زندگي يا جهان روزمره به سوي دنياي خيالي است. به بيان ديگر اثر هنري خلق واقعيتهاي نو يا فهم و ادراك نو از واقعيت است. با اين وجود شايد هيچ يك از انواع هنري براي او واجد آن درجه از اهميت و ارزش نباشد كه ادبيات از نظر سارتر دارد. در حقيقت او ادبيات يا آنچه از آن با نام «ادبيات متعهد» نام ميبرد را والاترين نوع آفرينش هنري ميدانست.
او بهطور كلي بين ادبيات از يك سو و هنرهاي ديگر از سوي ديگر تمايزي آشكار ميگذاشت. همچنين ادبيات براي او داراي نوعي نظم نشانهشناسانه بود و در دايره نظام زباني قرار داشت و آنچه مسلم است نظام زباني ارتباط مستقيمي با شكلگيري مفاهيم براي سوژه دارد اما ديگر انواع هنر را داراي ماهيتي شيء محور ميدانست، به اين معنا كه آنها فارغ از نظام زباني متعارفند. به اينترتيب او اينگونه نتيجهگيري ميكند كه ادبيات مبتني بر نظام نشانهيي به دليل ماهيتي كه در كنش ارتباطي زبان محور خود دارند كاركردي اجتماعي دارند اما براي هنر اين مفاهيم معنايي ندارد و لذا هنر بيشتر امري شخصي ميشود. هنر جهان را باز توليد ميكند از طريق شيءانگاري اما ادبيات جهاني نوين را به وجود ميآورد. پس مفهومي چون آزادي يا مفهوم ديگري چون تعهد بيشتر در ادبيات نقش دارند تا در هنر و با توجه به گرايشات سياسي و اجتماعي سارتر بديهي است كه او نقش ادبيات را در زندگي بشر امروز بسيار پر رنگ ميداند و بالطبع آن نقش نويسنده را، پس نويسنده بر خلاف هنرمند با معاني سر و كار دارد اما هنر به دنبال برپايي نظامي از نشانهها نيست. او با خلق اشيا با چيزي خارج از خود دلالت نميكند. بنابر آنچه گفته شد زيباييشناسي سارتر هر چند فاقد انسجام و كليت يك پارچه مشخص است اماوجوه برجسته و ويژهيي دارد. هرگونه بررسي نظريه هنر او جداي از فلسفه اگزيستانياليستي يا نظريه پديدار شناسانه او دشوار يا حتي غيرممكن است. او هرچند زيباييشناسي را به شكلي پيگير دنبال نكرد اما هرگز از دغدغههاي مربوط به كنش زيباييشناسانه بشر غافل نبود. براي او زيباييشناسي نيز ميتوانست عملي در راستاي آزادي بشر و آگاهي او از موقعيت اجتماعي و تاريخياش باشد. او هرگز به ديدگاهي افراطي در اينباره نرسيد كه هنر را همچون مقولهيي تجملي و بيمصرف بنگرد بلكه همواره براي آفرينشگري هنري ارزش و اهميتي در خور قايل بود و به هنر به عنوان امكاني براي حضور هستيشناسانه انسان در جهان مينگريست. / اعتماد