Share This Article
‘
کمتر کسي ميتواند نسبت به محبوبيت شخصيت محمد مصدق ابراز ترديد کند، اما هستند کساني که معتقدند نسبت به اهميت اين چهره سياسي تاريخ معاصر ايران مبالغه و بزرگنماييهايي صورت گرفته است. طبق باور آنها مصدق از جمله سياستمداران ايران در دوره معاصر است که مانند شخصيتهايي همچون قوام و فروغي خدمات شايستهاي را در دوره صدارتش به ايران داشته است، اما پشت کردن بخشهايي از جبهه ملي و خيانت برخي طرفداران مصدق به او در دوران بعد از کودتا، باعث تشديد علاقه به او و افزايش محبوبيتش شد. عدهاي از مصدق چهرهاي اسطورهاي ساختند و او به نماد دمکراسيخواهي و آزاديخواهي تبديل شد. در گفتوگويي که با محمد صنعتي داشتيم علل و عوامل رواني محبوبيت دکتر مصدق را به بحث گذاشتيم و از او پرسيديم که چقدر از محبوبيت مصدق، مرهون وجدان ناراحت آنهايي است که به وي خيانت کردند. به باور اين روانکاو، گرچه شايد بخشي از اسطوره شدن مصدق مرهون مظلوميت وي بود، ولي او سياستمداري بود که حتي پيش از صدارتش محبوبيت داشت. با اين احتمال که اگر دولت او تداوم پيدا کرده بود، به علت فشارهايي که از خارج و داخل به او وارد ميشد ممکن بود ما با مصدق ديگري در تاريخ روبهرو باشيم.
تحليل شما از علل رواني اقبال به مصدق چيست و محبوبيت او را به لحاظ روانشناسانه چطور ارزيابي ميکنيد؟
وقتي که ميخواهيم از چنين زاويهاي به مصدق بنگريم بايد جايگاه او در حافظه تاريخي مردم را مورد بررسي قرار دهيم. فکر ميکنم براي بررسي دقيقتر مسأله خوب است که به مصدق پيش از دوران صدارتش هم اشاره کنيم. توجه داشته باشيد که وقتي مصدق هنوز به مقام نخستوزيري نرسيده بود نيز در نزد مردم داراي محبوبيت قابل توجهي بود. اگر بخواهيم دقيقتر مسأله محبوبيت مصدق را به لحاظ رواني مورد تحليل قرار دهيم، بايد دوران حيات سياسي او را به 3 دوره تقسيم کرد. دوره پيش از ملي شدن نفت، دوره پس از آن تا کودتا و دوران پس از کودتا و تبعيد در احمدآباد. گر چه همواره اسطوره مصدق بيشتر در رابطه با دو رويداد تاريخي در حافظه جمعي ملت ايران مانده است: 1- مسأله ملي شدن صنعت نفت ايران توسط مصدق و دولت. يعني مبارزه او با استثمار جهان غرب و به خصوص اسثتثماري که توسط انگلستان در جريان بود. 2ـ زورگويي غرب براي استقرار استعمار نو با کودتاي 28 مرداد. اين دو محور اصلي هستند که با نام مصدق به ذهن مردم ميآيند که مربوط به «حافظه جمعي» است که همواره در جستوجوي قهرماني آشتيناپذير است که «نه» ميگويد! يا قهرماني که با «قرباني کردن» خود يا «قرباني شدن» اسطوره ميشود و به فراسوي واقعيت ميرود!
اما فکر ميکنم براي بيرون آوردن شخصيت تاريخي از هاله تقدس اسطوره يا گرد فراواقعيت، بايد از واقعيتگريزي حافظه جمعي به تاريخ و شواهد تاريخي روي آورد. در اين مورد، بخش ديگري نيز وجود دارد مربوط به تاريخ فعاليتهاي مصدق بهعنوان يک سياستمدار دمکرات و قانونطلب، که اگر در ميزان محبوبيت مصدق مؤثرتر نبوده باشد، دست کم از دو عامل ديگر اهميت کمتري هم نداشته است. و آن مصدقي است که پيش از مبارزات وي براي ملي شدن نفت و کودتاي 28 مرداد در شواهد تاريخي وجود دارد. در واقع فکر ميکنم ما بايد اين پرسش را مطرح کنيم که آيا مصدق وقتي هنوز به نخستوزيري نرسيده بود، نزد مردم محبوبيتي نداشت؟ سئوالي که در ادامه اين پرسش به ذهن متبادر ميشود اين است که چرا و در چه شرايطي مصدق به نخستوزيري رسيد؟ و چطور توانست به قدرتي برسد که بتواند جلوي شاه بايستد و بدون اينکه مخالف سلطنت باشد با حکومت کردن سلطان مخالفت کند، در عين اينکه شاه وي را بهعنوان نخستوزير برگزيده بود؟ يعني مصدق، مردي از طبقه اشراف (مصدق السلطنه) توانست در چهارچوب نظام و قانون آن زمان به نخستوزيري برسد، و شجاعت آن را داشته باشد که بهعنوان کارگزار مردم، از حاکمي که پاياش را از گليم خود درازتر کرده و از قانون فراتر رفته بود يعني شاه، حقوق حقه ملت را مطالبه کند؟!
بنابراين در اينجا ما 3 دوره تاريخي در مورد مصدق داريم. مصدق پيش از رسيدن به مقام صدارت و مبارزات وي براي استقرار حاکميت ملي، مصدق پس از ملي شدن صنعت نفت و مصدق بعد از کودتاي 28 مرداد. به نظر من دوران اولي که به آن اشاره کردم به هيچ وجه از اهميت کمتري نسبت به 2 دوره بعدي برخوردار نيست گرچه مسأله ملي شدن نفت و دوران پس از کودتاي 28 مرداد در حافظه تاريخي مردم ما و حتي جهانيان بسيار پررنگتر مانده است.
آيا شما معتقديد که هر 3 دورهاي که به آن اشاره کرديد، در ايجاد محبوبيت براي مصدق، نقشي تقريباً مساوي داشتهاند؟
البته نميتوان درصد دقيقي براي اثرگذاري اين دورانها تعيين کرد. ولي تشکيل دولت مصدق و اقداماتي که در آن دوران باعث افزايش محبوبيت او شد را نميتوان انکار کرد. معتقدم که مصدق قبل از ملي شدن صنعت نفت نيز بهعنوان سياستورزي قانونمدار، آزاديخواهي طرفدار دموکراسي و ناسيوناليستي پرگماتيست، چهره بسيار محبوبي بود. در دوران صدارتش هم با انتخاب شايستهترين افراد موجود، در دولتش، براي اداره کشور نشان داد که براي خدمت به مردم و اعتلاي نام و اعتبار ايران آمده است. با اين دولت شايسته و با کفايت و وطن دوست، بر خلاف غالب پوپوليستهاي معاصر، نشان داد که به شدت بر اساس شايستهسالاري و اعتقاد به اصول مدرنيته عمل ميکند. به گمان من، برجستگي مصدق در ميان نخستوزيران دوران ايران نوين، اين بود که هشياري زياد و شناختي که از سرآمدان تحصيلکرده و تکنوکراتهاي قابل و شايسته و متعهد به منافع ملي ايران داشت، موفق شد که سالمترين، صادقترين، خدمتگزارترين و متخصصترين آنها را که در آن زمان در ايران بودند برگزيند، کساني که غالبا در پايان دوران قاجار يا توسط رضا شاه براي تحصيل به فرنگ اعزام شده بودند را دعوت کرد و به مقام وزارت، و ديگر مديريتهاي کليدي براي اداره هرچه بهتر کشور گماشت. اين مسأله از آن جهت حائز اهميت است که بسياري از مردم ايران آن زمان، دوران فقر، فساد، خفت و خواري، بيماري، جهالت، قحطي و ناامني و ظلم و ديکتاتوري دوران قاجار را به ياد داشتند و جايگاه نازلي که کشور ما در جامعه جهاني داشت، تا حدي که در آن زمان حتي اسم ايران در جهان ناشناخته بود. من واقعاً نميتوانم جايگاه ايران آن زمان در جهان را با هيچ کشوري در زمان حال مقايسه کنم و براي شما مثال بزنم. چون به هر حال امروزه حتي کوچکترين کشورها نيز به دليل وجود رسانههاي گروهي متعدد اسمشان به نوعي به گوش ما خورده است. اما در آن زمان که چنين امکاني هم وجود نداشت، نام ايران به کلي ناشناخته بود. تنها چيزي که وجود داشت نام «پرشيا» و تصوري از سرزميني بود که به دوران باستان تعلق داشت. در دوران قاجار، بسياري از مردم جهان، اگر هم ما را ميشناختند، به عنوان بخشي از جامعه عرب ميشناختند و جامعه عرب را نيز جامعهاي فاقد تمدن و عقبمانده ميشمردند و بنابراين ايران اصلاً اعتبار و احترامي در جهان آن زمان نداشت. بعد هم که دوران مدرن، همزمان با انقلاب مشروطه در ايران آغاز ميشود، مردم متوجه اين مسأله ميشوند که کشورشان نيازمند قانون است و بايد قانون اساسي داشته باشند. به همين دليل بود که مجلس تشکيل ميشود و با انتخاباتي که حقيقتاً در مورد مجلس اول و مجلس دوم مثال زدني بودند. اما از همان زمان تا دوران مصدق، بهرغم اينکه نخستوزيران رضاشاه غالباً افراد باسواد، بافرهنگ و نامآوري بودند، اما تا شهريور 20 که متفيقن آمدند و ايران را اشغال کردند باز هم ميبينيم که گرچه نخستوزيران فرهيخته و تکنوکراتهاي با صلاحيتي بودند. اما صداقت و تعهد برخي از آنها به وطن و مردم، مورد ترديد بود يا اينطور شايع بود که برخي به نوعي فساد مالي، سوء استفاده از اموال عمومي آلوده بودند، يعني خيانت در امانت و گاه عدول از قانون و سوء استفاده از قدرت اعتبار آنها را زير سوال برده بود.
منظورتان از نخستوزيران دوران رضاشاه، شخصيتهايي همچون فروغي و قوام است؟
بله. البته اينها اتهاماتي است که شايد غالباً شواهد تاريخي معتبري هم ندارد ولي به هرحال حرفهايي بود که در مورد همين اشخاصي که شما به نامشان اشاره کرديد گفته ميشد در جامعهاي که فرهنگ شفاهي قدرت رسوخ فراواني دارد. در واقع در باور مردم آن دوران اين بود که دولتمردان و سياستمداراني که در رأس امور قرار دارند، تمام تلاش و هدفشان شايد در جهت ارتقاء جايگاه ايران در جامعه جهاني و افزايش رفاه و بهروزي و سعادت مردم ايران نباشد و حتي در مورد برخي از آنها گفته ميشد ارتباطهايي با بيگانگان نيز دارند و بهويژه اينکه خود رضاشاه با حمايت انگليس به قدرت رسيده بود گرچه اگر همچنان تحتالحمايه انگليس باقيمانده بود نبايد در جريان اشغال ايران توسط متفقين در جنگ دوم وي را به جزيره موريس تبعيد ميکردند. اما همانطور که ميدانيد اين تفکر دائي جان ناپلئوني هنوز هم نفوذ دارد و با اين نگرش بود که برخي از دولتمردان آن دوره متهم به نوکري انگليسها بودند. يا برخي ديگر متهم به زد و بند با شوروي استالين و برخي ديگر هم متهم به زد و بند با آمريکا ميشدند. گرچه بسياري از آنها فرنکوفيل يا دوستدار فرانسه بودند. اينها انواع اتهاماتي بود که متوجه نخستوزيران و وزراي دولتهاي پيش از مصدق بود در حالي که ما ميان آنها چهرههاي بسيار فرهيخته، وطنپرست و قابلتوجهي را نيز سراغ داريم.
البته برخي معتقدند که امثال قوام و فروغي نيز خدمات زيادي انجام دادهاند اما مصدق به دليل اينکه مشروعيت مردمي را مقدم بر هر چيز ديگري ميدانست، به محبوبيت منحصر به فردي دست يافت.
شخصيتهايي مانند محمدعلي فروغي و قوام هم افراد فرهيخته و با کفايتي بودند. ما هنوز هم از گلستان سعدي مرحوم فروغي بهرهمند هستيم. ملکالشعراي بهار نيز همينطور بود. اما همانطور که پيشتر هم اشاره کردم، در مورد اينها برخي اتهامات ميان مردم وجود داشت که البته ما از صحت و سقم آنها اطلاعي نداريم. و برخي ديگر توانمنديهاي مصدق يا شجاعت و آزاديخواهي او را نداشتند.
البته شايد آن چيزي که آن روز بخشي از جامعه در موردش اينطور تصور ميکرده، قسمتي از ديپلماسي بينالمللي بوده است؟
درست است اما به هر حال اين مسائل در آن زمان مطرح ميشد و تا حدودي هم مؤثر بود. همانطور که ما ميدانيم در همين دوران اخير، روزي بود که دولتمردان کشورهاي غربي، دست قذافي را ميفشردند بعد هم همان دولتمردان زمينه سقوط وي را فراهم کردند. اگر از آنها در مورد اين تعارض رفتارشان سوالي شود، بيترديد آنها پاسخ خواهند داد که آن روز که دست قذافي را به گرمي ميفشرديم، منافع مليمان چنين ايجاب ميکرد و بعد هم که زمينه سقوط وي را فراهم کرديم منافع مليمان چنين ايجاب ميکند. ولي در ايران همواره ديپلماسي گوئي به معني سازشکاري، زد و بند و خيانت تلقي ميشد. بيگانهستيزي و بيگانههراسي نکته مهمي در انديشه سياسي ايران بوده است. ولي در غرب، بسياري از دولتهاي دشمن ديروز دوستان امروز هستند و کسي تهمت خيانت به آنها نميزند.
پس با اين منطق نوع عملکرد قوام و فروغي نيز قابل دفاع است؟
بله اما فراموش نکنيم که توده مردم علاوه بر اين ذهنيت بدبين و بيگانههراس، بيشتر چشم به نتيجه کار هم ميدوزد. يعني مردم براي خودشان حساب ميکردند که دولت قوام و فروغي چه دستاوردي براي کشورشان داشته است؟ ضمن اينکه توجه داشته باشيد که ساختن چندين مدرسه و احداث چندين آب انبار و کاروانسرا در نزد مردم، ارزش به مراتب کمتري نسبت به اقدامات مصدق و بالا بردن سطح اعتبار و احترام ايران در جهان داشت. که البته بخشي از آن ممکن بود در همان راستاي بيگانهستيزي تفسير شود. حتي کودتايي که عليه او انجام شد به اين دليل بود که آمريکا و انگليس احتمال دادند که اگر ايران بخواهد توسط دولت مصدق همينطور پيش برود، هيچ بعيد نيست روزي به کشوري قوي و مستقل تبديل شود و به همين دليل اقدام به کودتا عليه دولت قانوني او کردند. ولي براي توده مردم به معني نه گفتن به بيگانه و ضديت با شاه هم بود. بهرغم اين واقعيت که مصدق سلطنتطلب و مشروطهخواه بود. ولي سلطنتي از آن نوع که هنوز در کشورهاي اسکانديناوي وجود دارد. البته لازم ميدانم اين نکته را هم بگويم که به باور من قوام و فروغي نيز نخستوزيران با کفايتي بودند اما بحث ما بر سر درجه اين کفايت است که احتمالاً مصدق در مرتبهاي بالاتر قرار داشت. درست است که در زمان مصدق کارهايي انجام شد که ايران را به يک مرحله بحراني رساند اما اين کارها همه با اهداف صادقانه و مبتني بر دفاع از حقوق مردم در برابر استعمار و استبداد انجام شد و مصدق ثروت مردم که تا آن زمان به طور رسمي يا غير رسمي به بيگانگان تقديم ميشد، را به صاحبان اصلياش که مردم بودند برگرداند.
برخي معتقدند که در رفتار سياسي مصدق، رگههايي از پوپوليسم وجود داشته است. شما چطور فکر ميکنيد؟
البته من هم معتقدم که رگههاي پوپوليستي در رفتار مصدق وجود داشته و رفراندوم او نيز در نتيجه همين مسأله بود. اما پوپوليسمي که در رفتار مصدق بود نه براي فريب مردم، بلکه نوعي پوپوليسم در چارچوب قانون بود. اين نکته بسيار مهمي است که آنچه در زمان مصدق واقع شد، اين بود که جامعه ايران قدمي به جلو برداشته بود و در راستاي مدرنيته و دمکراسي از حقوق خود در چهارچوب قانون دفاع ميکرد و به باور من اين مسأله از ديگر عوامل افزايش محبوبيت مصدق در ميان مردم بود. قانون از جمله مهمترين مسائلي بود که براي ايرانيان بيدار شده آن زمان اهميت بسياري داشت و مردم به ارزش وجود قانون پي برده بودند و به دنبال دولتي ميگشتند که قانونمدار باشد. مصدق هم خود را نخستوزيري معرفي کرده بود که در چهارچوب قانون عمل خواهد کرد. آن هم نه تنها در ايران بلکه او با رفتار خود در عرصه بين المللي ملتزم بودن خود به قوانين جهاني را نيز نشان داد. چنانچه هنوز هم دفاع مصدق از ايران در دادگاه لاهه در حافظه تاريخي مردم ايران مانده است. در واقع آن رفتار مصدق نشان دهنده زيرکي، شجاعت و هوشمندي سياستمداري بود که هم باسواد و تحصيلکرده است و هم با قوانين بينالمللي آشنايي خيلي خوبي دارد. دفاعيات مصدق در دادگاه لاهه سخنان پرت و پلا و جفنگ و ناشي از تعصب و کوتاهبيني نبود. بنابراين او به عنوان نماينده ملتي که تا آن زمان به عنوان ملتي جاهل و عقبمانده شناخته ميشدند، در نظر جهانيان به ملتي پيشرفته و بافرهنگ تبديل شدند که ميتوانستند چنين نخستوزير قانوندان و قانونمندي داشته باشند. گرچه بعدها گفته شد که علت شکست مصدق و سقوط دولت وي همين قانونمند بودن او بوده است. اما واقعيت اين است که مصدق به ضرورت قانون پي برده بود و به قول سقراط، او کسي بود که به قانون عمل ميکرد گرچه عمل به قانون باعث خسران وي ميشد. به همين جهت بود که مصدق در نظر مردم نخستوزيري قانونمند و آزاديخواه شناخته ميشد.
دومين نکته اين بود که در دوران رضا شاه و قبل از آن، نوعي ناسيوناليسم و آگاهي ملي در ايرانيها رشد کرده بود که بيشتر متکي به چهرههاي باستاني و پادشاهان دورههاي هخامنشي و ساساني بود. البته در آن دوران چند روشنفکر ناسيوناليسم افراطي هم بودند که نسبت به وحدت مردم ايران و افرادي که در اين کشور بودند حساسيت زيادي داشتند. اين ميهنگرايي يک روحيه وحدت به مردم ميبخشيد و به خصوص با اتفاقاتي که آن زمان افتاده بود، ايران به کشوري پيشرو در حرکتهاي مدرن منطقه خاورميانه، آفريقا و بخش مهمي از آسيا شناخته ميشد. مصدق نيز بر اين روحيه ناسيوناليستي تأکيد فراواني داشت و به همين دليل تمام احزاب را توانست به دور خود جمع کند و جبهه ملي ايران را تشکيل دهد. از همين رو است که ميبينيم شخصيتهاي بزرگ و برجستهاي در دولت مصدق حضور دارند که کمتر اتفاق ميافتد دولتي بتواند اين همه شخصيت برجسته، سالم، با کفايت، صادق، مدبر و به لحاظ مالي مبرا از هر نوع اتهامي را جمع کند. در دولتهاي قبل از مصدق هم افراد سالم و کارداني حضور داشتند اما هيچکدامشان، به اين اندازه نتوانسته بود از افراد برجسته و فرهيخته استفاده کند. بنابراين هر کدام از آنها ميتوانستند براي مصدق اعتبار و آبرو باشند. اگر حتي در دولتي يک وزير خائن يا بيتوجه به مصالح و آينده کشور وجود داشته باشد، هيچ نخستوزيري در دنيا نخواهد توانست ميان مردم کشور خودش و ديگر کشورهاي جهان اعتبار کسب کند. چنانچه هنوز هم نام «آلنده» در شيلي که در کودتاي «پينوشه» شکست خورد، براي ما محترم است. مسألهاي که بسياري از سياستمداران فراموش کردهاند اما مصدق به درستي بر آن تأکيد داشت، اين است که از جمله عواملي که باعث ميشود مردم از کشور خود در برابر تهديدات خارجي دفاع کنند و با بيگانگان زد و بند نکنند دارا بودن يک هويت ملي قوي و غرورآفرين است و اين نکتهاي بود که به نظرم مصدق را از ديگر سياستمداران و نخستوزيران آن دوران متمايز ميساخت. در آن دوران چپها همانگونه که به قدرت مذهب بياعتنا بودند به قدرت احساسات ناسيوناليستي هم کم توجه بودند. به نظر من توجه به اين نکته ضروري است که مصدق پيش از مبارزات ضد استعمارياش نيز فردي طرفدار قانون، طرفدار افراد شايسته براي اداره کشور و به ويژه طرفدار وحدت ملي منصفانه و ناسيوناليسمي متعادل و احترامآميز بود. او دولتمردي نبود که خيلي به دنبال آن باشد که افرادي را براي اداره کشور انتخاب کند تا بيشتر سنگ او را به سينه بزنند. بلکه دغدغه او اداره کشور به دست افراد خبره، سالم و کاردان بود و درست به همين دليل است که مصدق نه تنها به شهادت مستندات تاريخي بلکه در حافظه جمعي مردم ايران نيز به عنوان سياستمداري خدمتگزار، صادق و شجاع شناخته ميشد. شايد به همين دليل بود که از شهريور 20 تا دوران صدارت مصدق، دوراني است که بيش از هر دوران ديگري ما شاهد احزاب و مطبوعات آزاد هستيم. البته ممکن است بگوييم که بخشي از آن، مورد سوء استفاده قرار ميگرفته است اما واقعيت اين است که در آن دوران از چپ چپ تا راست راست در ايران حضور فعال داشتند و جالب اينکه غالب آنها حاضر شدند که در جبهه ملي به رهبري مصدق قرار بگيرند، گرچه برخي به او پشت کردند و برخي به روسيه و گروه ديگر به آمريکا و انگليس روي آوردند.
به نظر شما همين مسأله پشت کردن برخي افراد و گروهها و مظلوميت وي در کودتاي 28 مرداد و دوران پس از آن چقدر در افزايش محبوبيت مصدق مؤثر بود؟
ببينيد به هر حال گروههايي که قرار بود با مصدق همکاري کنند، وفادار باشند، پشت او و جلوي شاه در جهت اعتلاي ايران بايستند و براي بالا رفتن سطح اعتبار و احترام ايران در دنيا بکوشند، شروع به فاصله گرفتن از او و رفتن به سمت قدرت براي بهرهبرداري شخصي و منافع فردي خود کردند، طبيعي است مصدق را در موضع مظلوميت قرار دادند و اين مظلوميت هم بيترديد در افزايش محبوبيت او مؤثر بود. به هر حال گروههايي به مصدق خيانت کردند که ما از درجه خيانت آنها اطلاع زيادي نداريم. بخشي از مسائلي که در اين خصوص گفته ميشود، جزء حافظه جمعي و بخش ديگر آن البته مستند است. يکي را ميگويند که از پشت به مصدق خنجر زد، يک روز ميگويند که حزب توده به او خيانت کرد، روز ديگر ميگويند که حزب توده اتفاقاً به او خبر داده بود که ميخواهند بر عليهاش کودتا کنند و مصدق به دليل بيتوجهي به توصيه آنها شکست خورد. ديگران ميگويند کاشاني و بقائي با او مخالفت کردند و به او وفادار نماندند. بنابراين کسي که تا آن زمان سياستمداري کاردان، صادق و درستکار شناخته ميشد، برچسب قرباني هم به او چسبانده شد و سياستمداري که به او خيانت شده بود. و اين مظلوميت وي را نشان ميداد که به قهرمان شدن او کمک ميکرد. بهخصوص که در جامعه ما وقتي بحث مظلوميت کسي مطرح ميشود حتي اگر بدانند که او قبلاً کارهاي بدي هم انجام داده اما با قرباني شدن گويي تطهير ميشود و به راحتي از کاستيهاي او گذشت ميکنند که البته در مورد مصدق اين هم نبود بلکه هر چه در يادها از وي مانده بود، صداقت، شجاعت و تلاش براي اعتلاي ايران بود. نکتهاي که لازم ميدانم اينجا اشارهاي به آن داشته باشم اينکه ما بعد از گذشت حدود 60 سال هنوز تمام مدارک لازم براي چنين داوري تاريخي در مورد کودتاي 28 مرداد را نديدهايم و حتي مدارکي هم که توسط آمريکا و انگليس منتشر شده، همه مدارک نيست بلکه صرفاً شامل بخشهايي از آن ميشود که ديگر تأثيرات بينالمللي در جريان مسائل سياسي امروزه ندارد.
به نظر شما چقدر از اسطوره شدن مصدق در نتيجه فضاي احساسي و رواني پس از کودتاي 28 مرداد بود؟
همانطور که گفتم مظلوميت مصدق در قهرمان شدن او مؤثر بود اما با اين حال من فکر ميکنم ساخته شدن شخصيت مصدق به عنوان يک شخصيت تاريخي و در ضمن يک اسطوره سياست مدرن در حافظه جمعي مردم ايران، در درجه نخست مربوط به شخصيت و کارداني و مهارتهاي خود او بود و شرايطي که در آن زمان براي اثرگذاري وي وجود داشت. هم شرايط مبارزات ضد استعماري و ضد استبدادي بعد از جنگ، هم به قدرت رسيدن هر چه بيشتر آمريکا در برابر اروپاي استعمارگر و هم شايد بيشتر و بالاتر از همه، ميل و اشتياق وي به قانون و جامعه مدني و دفاع از آزادي و استقلال مردم ايران بوده است. اين نکته بسيار مهم را نبايد فراموش کرد که به هر حال مصدق در دوران صدارتش نيز به دليل استفاده از شخصيتهاي سالم، صادق و کاردان توانسته بود محبوبيت قابل توجهي را در ميان مردم براي خود ايجاد کند. او سعي داشت که در تمام نقاط مديريتي تا آنجايي که وسع فرهنگي ما اجازه ميداد، تحصيلکردگان و بهترين افرادي انتخاب شوند که جز سربلندي نام ايران در جهان، هدف ديگري نداشته باشند. گرچه در همه جا بيشتر سخن از مرحوم دکتر فاطمي ميرود. اما تنها او در دولت مصدق شاخص نبود. بلکه شخصيتهايي مانند معظمي و دکتر صديقي و ديگران نيز در دولت او حضور داشتند که هر کدامشان واقعاً از سرآمدان آن روزگار بودند. اصلاً دولتمردان مصدق هيچکدامشان دست کمي از يکديگر نداشتند. بعد از اين مرحله بود که مصدق رفت تا گام بعدي را بردارد و آن، «نه» گفتن به استعمار پير بود و بعد هم از شاه خواست که سلطنت کند و نه حکومت. البته اين 2 مورد توانست امتياز زيادي براي او بياورد اما او زماني توانست به انجام چنين کاري موفق شود که از حمايت مردمي برخوردار باشد. اين حمايت مردمي برآمده از پيمان نانوشتهاي ميان او و مردم بود که مصدق بر اساس آن خود را موظف ميدانست که از منافع اقتصادي و سياسي ايران در برابر استعمارگران جهاني در چهارچوب قوانين بينالمللي دفاع کند و برنده آن نزاع شود که ما تا آن زمان چنين کسي را در کشورمان نداشتيم. مصدق آنجا توانست با رفتار خود به مخاطبانش بگويد که از شما غربیان که من را جهان سومي و عقب افتاده ميدانيد، هم قوانين بينالمللي را بهتر ميشناسم و هم در عمل به آنها از شما مصممتر هستم و از همه مهمتر اينکه ميتوانم در چهارچوب همان قوانين از حقوق کشورم دفاع کنم. مردم ايران هم که نظارهگر اين مسائل بودند و شاهد پيروزي خردورزي ايراني در برابر خردورزي غرب مدرن بودند بيش از پيش بهخود ميباليدند و در جامعه روحيهاي قانونطلب در حال رشد بود. البته اين پيروزي به هيچ وجه پيروزي يک سردار ساساني در برابر يک جنگجوي يوناني و رمي نبود بلکه همانطور که اشاره کردم پيروزي خردورزي ايراني در دادگاهي بينالمللي بود. بنابراين مصدق با ملي کردن صنعت نفت، توانست اين پيام را به مردم جهان بدهد و احترام مردم ايران را در جهان بالا ببرد گرچه اين مسأله به دشمني و کينهورزي دولتهاي آمريکا و انگلستان با او منجر شد.
واقعاً اين حرفها در آن دوران براي مردم چقدر اهميت داشت؟ مردمي که شايد بيش از هشتاد درصد آنها بيسواد بودند، تسلط مصدق به حقوق و قوانين بينالمللي چقدر ميتوانست در ايجاد محبوبيت براي او در نزد مردم مؤثر باشد؟
ببينيد مردم ايران هنوز هم قانون را نميشناسند و به اهميت آن پي نبردهاند. اگر سئوال شما اين است که قانون براي مردم ما چقدر اهميت دارد، بايد بگويم که متأسفانه مردم ايران هنوز هم آنطور که بايد به ضرورت وجود قانون در يک جامعه و ملزم بودن به آن چندان پي نبردهاند. مانند سقراط عاشق قانون که نيستند، هيچ! بلکه روز به روز قانونگريزتر هم شدهاند! البته من همه مردم را نميگويم چراکه هستند افرادي که نهادينه شدن قانونمداري در ايران براي آنها آرزوي بزرگي است تا بتوانند در سايه آن از امنيت و پيشرفت برخوردار شوند. اما واقعيت اين است که اکثريتي هستند که دوست دارند هميشه آب، گلآلود باشد تا بتوانند ماهي خودشان را صيد کنند. اگر امروزه اين اکثريت نمود يا نفوذ بيشتري دارند يا قدرت بيشتري پيدا کردهاند، شايد به اين دليل است که اقليت شيفتگان قانون که بيشتر خردورزان و روشنفکران هر جامعهاي هستند، حضورشان بيرنگتر شده و در حاشيه زندگي ميکنند. توجه داشته باشيد که هميشه گروه اقليت خردورزان و انديشمنداناند که در يک جامعه تأثيرگذار هستند و سبب پيشرفت يا پسرفت جامعه خويش خواهند بود. تودهها قدرتمندند ولي احساساتي و هيجاني و معمولاً در جستجوي رهبري هستند که راه را به آنها نشان دهد. در دوران مصدق اين گروه قانونمند بودند که بمثابه الگوئي براي تودهها، قانونطلبي را ترغيب کرده بودند که متأسفانه پس از کودتا بار ديگر به دوران پيشين حيات اجتماعي خود پسرفت (regression) کردند و قانونگريزي، خشونت، تجاوز به حقوق ديگري و فساد در لباس زرنگي کم کم گسترش پيدا کرد.
پس محبوبيت مردمي که به آن اشاره داشتيد، از کجا آمد؟ چون مواردي که به آن اشاره ميکنيد، بيشتر مورد توجه نخبگان است اما سئوال من مربوط به محبوبيت مصدق نزد توده مردم است.
همانطور که گفتم اين اقليت و نخبگان يک جامعه هستند که سرنوشت آن جامعه را رقم ميزنند. مگر مشروطه را چه کساني به وجود آوردند؟ آيا توده مردم اين کار را کردند؟ خير. بلکه چند روشنفکر معدود که به کشورهاي غربي رفته بودند، آرزو داشتند که ايران را هم که در آن زمان حدود 98 درصد از مردمش بيسواد بودند و عقبمانده، به جامعهاي مدرن و پيشرفته تبديل کنند و به تدريج به کاروان کشورهاي مترقي برسانند. بنابراين با همه محدوديتها و کمي امکانات شروع به آگاه کردن مردم و فرهنگ سازي کردند. چنانچه ميدانيم يک نفر که باسواد بود، روزنامهاي را براي جماعتي ميخواند و از اين طريق آگاهيسازي در جامعه در حال شکل گرفتن بود تا اينکه بعد گام به گام به تودههاي مردم آگاهي داده شد و آنها به سوي پيشآهنگها و آموزگاران خود براي ساختن جامعه مدني پيش رفتند. و انقلاب مشروطه رخ داد. بنابراين مردم ايران اين تجربه را پيش از مصدق داشتند و با قرار گرفتن در پشت پيشآهنگان خود توانستند که يکي از خودکامهترين شاهان قاجار را وادار کنند که پاي سند مشروطهخواهي ايرانيان را امضا و فرمان آن را صادر کند. اين چيزي نيست که حاصل توهمات و روياپردازيهاي بنده باشد، بلکه تاريخي است که واقع شد و اسناد آن هم موجود است.
شما به سالم بودن دولت دکتر مصدق اشاره کرديد و آن را با دولتهاي فروغي و قوام در نزد مردم مقايسه کرديد که ظاهراً مردم نسبت به سالم بودن آنها شک و ترديدهايي داشتند. اين مسأله اصولاً در آن زمان چقدر براي مردم قابل تشخيص بود؟
مصدق کسي بود که در تمام دوران صدارتش هيچ کس نتوانست او را به کوچکترين فسادي متهم کند حتي رقبايش. نه تنها او، بلکه کمتر شک و شبههاي نسبت به دولتمردان او، از وزيرانش گرفته تا مديران جزئي آن زمان وجود نداشت. نه کسي آنها را متهم به دزدي، به رشوه و اختلاس کرد و نه به تعصب و جهالت و خيانت در امانت و اين چيزي نبود که از چشم مردمي دور بماند که مطبوعات آزاد داشتند. به هر حال اينطور نبود که دولتمردان آن زمان رشوه، پول و ويلا دوست نداشته باشند اما دولت مصدق هيچ وقت متهم به اينگونه اتهامات نشد. ضمن اينکه من فکر ميکنم مردم در اين مسائل، آنتنهاي بسيار قوي دارند که معمولاً خوب ميتوانند چنين مسائلي را تشخيص دهند. به محض اينکه بفهمند قانون متولي جدي و مجري درستي ندارد، به سرعت دست نادرستها از آستين بيرون ميآيد و به سرعت فساد همهگير ميشود.
يعني شما معتقديد که به لحاظ روانشناسانه مردم ايران در اين امور گيرندههاي قوي و سريعي دارند؟
نه فقط مردم ايران بلکه به طور کلي به نظر ميرسد توده مردم چه در ايران و چه در جاهاي ديگر، گيرندههاي بسيار قوياي دارند و خيلي زود ميفهمند که دولتمردانشان چطور اشخاصي هستند. آنها چه زماني که دولت قانونگرا باشد و چه قانونگريز دير يا زود شصتشان خبردار ميشود و خيلي خوب تشخيص ميدهند. چون دولت قانونگريز ناگزير است که مردمان قانون گريز را به خدمت خود درآورد و مگر چقدر ميتوان پنهان کرد؟
آيا اگر مصدق بعد از کودتا، مورد حمايت قرار ميگرفت و از اين بابت کسي احساس گناه نميکرد، امروز باز هم مصدق، نماد دمکراسيخواهي و آزاديطلبي تلقي ميشد؟
قطعاً نه به اين اندازه که اکنون هست. البته من به اين باور نيستم که خيانتکاران چندان احساس گناهي دارند. اصولاً شخصيتهاي قانونگريز و فرصتطلب «ابرمن» يا وجدان اخلاقي درست و حسابي ندارند و گرچه بسيار هم مدعي اخلاق و معنويت باشند، بيشتر تظاهر به اخلاق ميکنند. بنابراين احساس گناه مردمي که به مصدق پشت کردند، نميتواند دليل محکمي براي اسطوره شدنش باشد. آن دوستان عهد شکن هنوز هم به اشتباهي اذعان ندارند چه برسد به احساس گناه! ولي اگر در کودتا شرکت آشکار و پنهان هم نداشتند و به او فرصت ميدادند که دولت خودش را اداره کند ضعفهاي او هم نمايان ميشد. به هر حال مصدق که بهترين سياستمدار دنيا نبود. گرچه بهترين سياستمدار دنيا نيز مصون از هر گونه خطا و اشتباه نيست. اما به هر حال اگر دولت او تداوم مييافت، ضعفهاي عملکردش در کنار خدمات مفيدش نمايان ميشد و در اين صورت ممکن بود کمتر جنبههاي اسطورهاي پيدا کند. ولي به هر حال اسطورهها مانند انسانهاي واقعي فناپذيرند و بيش از آن محکوم به شکست. اسطورهها بهتدريج اسطورهزدائي ميشوند. چون جهان انساني خردورزتر و واقعبينتر ميشود. اين سرنوشت اسطورههاي جامعه ما نيز هست و هرچه متوليان اسطورهها کمتر اجازه دهند که اسطورهزدائي شوند و مورد نقد و تحليل قرار گيرند، احتمال دارد که روزي ناگزير چنان شکسته شود که از باقيمانده آن ديوي متولد شود. فکر ميکنم ما نيز بايد بالاخره با مصدق واقعي روبهرو شويم و کم و کاستيهاي او را در سياست داخلي و سياست خارجي مورد بررسي قرار دهيم. البته اين کم و کاستيها لزوماً به معناي خيانت و فساد و مسائلي از اين دست نيست بلکه اشکالاتي است که در رفتار هر انساني ممکن است وجود داشته باشد. اما همانطور که خودتان گفتيد، اگر دولت مصدق تداوم مييافت، ما امروز حتماً با مصدق واقعيتري روبهرو بوديم که کمتر شاخ و برگ اسطورهاي او رشد کرده بود. چراکه اين شخصيت مصدق در نزد ما، هم نخستوزيران و سياستمداران پيش از خود و هم نخستوزيران و سياستمداران پس از خود را تحتالشعاع شخصيت برجسته خود قرار داده است / مهرنامه شماره ۲۰
‘
1 Comment
اسماعیل
سلام
طبق تعریف وضوابط بین المللی روانکاوی، آقای صنعتی روانکاونیست .شایسته تحقیق،
دقت وتصحیح است. باتشکر