اشتراک گذاری
از احوالات ناباکوف شاعر
حسین فراستخواه
درست است که اسم و رسم ناباکوف بیش از هرچیز به واسطه نثرش جهانگیر شد، اما او نیز مانند اسلافش تورگنیف و بونین ابتدا با شعر شروع کرد. تورگنیف خیلی زود ملتفت شد که طبعش با نثر بیشتر میخواند، بنابراین خیلی زود نظم را رها کرد. بونین بیشتر مثل ناباکوف بود؛ از این لحاظ که بعد از وارد شدن به عالم نثر، همچنان شعر را رها نکرد و هر از چند گاهی دستی به ساختن شعر برد و مشخصا بعد از گرفتن جایزه پوشکین در1903 بود که شهرتی در عالم شعر به هم زد. ناباکوف که در سالهای1920 نویسندهای جوان بود، از دستاوردهای سبکشناختی شاخص بونین (که 30سال از او بزرگتر بود) بهره میبرد. ناباکوف بیحساب بر شعر بونین بهبه و چهچه میزد و آشکارا از آن متاثر بود. پیش از آنکه به قلم ریختن در منطقههای نثر بپردازد، مثل اغلب شهروندان نوجوان و جوان روزگار خودمان، تا دلتان بخواهد شعر میگفت. هفدهسال بیشتر نداشت (1916) که جیب پدر را تکاند و شخصا به چاپ 68قطعه از اشعارش مبادرت ورزید. آن مجموعه کلهم طیفی محدود و تکراری بود از موضوعاتی اغلب سردستی. اول و آخرش شب بود و سایهها و ستارگان بیشمار آسمان. گلهای سرخ، نیلوفرها، داوودیها و الباقی گل و بوتهها به عبث عطر لغات شاعر عاشق را تاریک میکردند. پر بود از انتظار و چشم به راهی و مرور خاطرات و این قبیل مضامین آشنا (که نمونههای مبتذلتر و میانمایهترش از خامه خامشاعرکان بیشمار شهر ما شب و روز ترشح میکند و مثل آبخوردن به زیور طبع ناشران فخیم آراسته میشود.) حتی عناوین شعرهاش پژواک ملالآوری از یکدیگر بودند: پاییز، نوبت پاییز، ترانه پاییزی، یک روز پاییزی…! کتاب آکنده بود از شعرهای نپخته جوانکی عاشقمسلک که اغلبِ منظومههای قرننوزدهم روس را خوانده بود و به قدر کافی از آنها اقتباس کرده بود، اما چیز زیادی برای گفتن نداشت؛ نه چیز زیادی، نه چیز تازهای. البته دیگر گفتن ندارد که مهمترین تفاوت ناباکوف جوان با خامشاعرکان نازنین روزگار ما همین تفاوت ساده است که اینها صدسال دیگر هم ناباکوف نمیشوند و همین جوان عشق بونین، در نیمههای دهه1930 به اورژینالترین نویسنده مهاجر نسل جوان مبدل شده بود و یکجورهایی سنتهای سبکشناختی و روایی داستانهای کوتاه چخوف و بونین را ادامه میداد تا جایی که سرانجام به قول بونین «دنیایی تماما تازه» در ادبیات روسیه بازگشود.
ناباکوف دوستی با بونین را وامدار پدرش بود. پدر ناباکوف از دموکراتهای مشروطهخواه پیشتاز بود و بونین هم در روسیه جزو نویسندگان لیبرال به شمار میرفت. ایندو در1920 در برلین با یکدیگر آشنا میشوند و ناباکوف پدر در کاغذی که به تاریخ 12دسامبر همان سال برای بونین مینویسد ضمن اشاره به شعرهای پسرش، از استاد تقاضا میکند که در صورت امکان چند خطی راجع به نظرشان درخصوص شعر بلند «جنگل» مرقوم بفرمایند. بونین هم در جواب برمیدارد کتاب تازه منتشرشدهاش (بزرگزادهای از سانفرانسیسکو- 1920) را که گلچینی از بهترین داستانها و شعرهای او تا قبل از 1917 بود برای آقا میفرستد و تنگ آن کاغذی میچپاند که در آن شعر ناباکوف پسر را به تحسین و تمجیدی آشکار نواخته بود. ناباکوف پدر دل و جرئت پیدا میکند و در نامه بعدی مجلهای برای بونین میفرستد که در آن سهشعر و یکداستان کوتاه از پسرش چاپ شده بود و ضمنا از او اجازه میخواهد که پوشهای از شعرهای پسرش را جهت ملاحظه ارسال کند. بعد از آن در 18مارس1921 ناباکوف اولین نامهاش را همراه تعدادی شعر برای بونین میفرستد و نامه را پر میکند از انواع مناقب از استاد گرامی و از ایشان به خاطر تمام تشویقها و دلگرمیها سپاسگزاری میکند و خلاصه با یک همچو ترتیبات و تمهیداتی باب آشنایی و دوستی با بونین برای ناباکوف جوان باز میشود. اما با تمام این برو و بیاها ناباکوف شاعر ظاهرا بیش از هرچیز به فرم اهمیت میداد و مشخصا گرفتار قافیهاندیشی (سجع، قافیه، واجآرایی و این قبیل صناعات) بود. بااینحال شعرهای روسی او (در دو دهه پیش از جنگدومجهانی) میتواند برای خواننده جدی داستانهای او جالب باشد؛ مثلا از این لحاظ که میتواند، مثل یک فرهنگ لغت، برای آشنایی با موتیفها، مضمونها، مجازها و اصطلاحات برساخته ناباکوف بهکار آید. همچنین بعضیها گفتهاند که بعضی از شعرهای ناباکوف بیش از داستانهای او میتوانند چراغی به دنیای درونی او روشن کنند. خود ناباکوف هم یک همچو چیزی در «مرگ هنر» (1937) میگوید که شعر شاعر، درست مثل نامههایش یا طرح داستانهایش، یا خاطراتی که دوستانش از او نقل میکنند، «برای ما از دنیای درونی او سخن میگوید» و ما فراموش میکنیم که «شعر او میتواند پرشی باشد به یک جهان متفاوت تابناک جاوادنه دیگر». در واقع دلمشغولی اصلی خود ناباکوف در شعر و داستان، نوشتن درباره «آن جهان» و جهانهای دیگری بیرون از واقعیت «اینجهانی» بود. مثلا «چهسان دوستت میدارم» یک تغزل اعترافگونه است: «سبزگونهای، خاکسترینفامی، از آن سان/ راهراه شده از باران به تمامی/ و شمیم زیزفون، سخت سکرآور/ که من به سختی توانم- برویم! / برویم و این باغ را ترک کنیم/ و باران را که بر شوارع آن میخروشد…». چنانکه از ادامه شعر برمیآید، در یک موقعیت وصفناپذیر، با یک شکاف و یک وقفه میان «به سختی توانم» و «برویم» مواجه هستیم. در بادی امر، خواننده با این نگاه گذرا پیش میرود و در بند آخر خطوط ملموستر و مشهودتری از «آن جهان» بینقص را که با عشقی از زمانرهیده رنگآمیزی شده پیش چشم دارد: «چه سان دوستت میدارم! در این/ هوای غروب، بگاه و بیگاه، / روح گریزگاهها را مییابد، سایه روشنهایی/ در ظریفترین بافت جهان.»
بعضی منتقدان شعرهای ناباکوف و از جمله همین شعر، را پاسترناکی توصیف کردهاند. گفتهاند که ناباکوف شاعر چیزهایی از پاسترناک را خوانده و برگرفته است. بعضی هم گشتهاند و تشابهات میان ایندو را پیدا کردهاند. بههرحال بعید نیست همانطور که ناباکوف در 1920 تا 1930 از شعر پاسترناک الهام میگرفت، پاسترناک هم حواسش به حسبحال رمانگونهای که ناباکوف مینوشت («هدیه» 1937) باشد و در جاهایی از رمان خودش («دکتر ژیواگو» 1958) از آن بهرههایی ببرد. بههرحال ارتباط بین ناباکوف (رماننویس- شاعر) با پاسترناک (شاعر- رماننویس) به اغلب احتمال رابطهای دوسویه و متقابل است.
سالهای 1917 تا 1925 دورهای است که فشردهترین فعالیت شعری ناباکوف در آنزمان رقم میخورد. نقل است که صدها شعر نوشت و مقدار دقیق آن هنوز در سایهای از رمز و راز باقی مانده است. وقتی در 1979 ویراستی از «شعرها» را آماده میکرد، یکبار دیگر شعرها را بازبینی کرد، بسیارشان را که در چاپهای قبلی بود کنار گذاشت، اما 170شعر افزود که قبلا یکجا جمع نشده بود. از میان آنها 47شعر تا آنزمان چاپ نشده بود. همسرش ورا میگوید در مجموعه کامل 247شعر بود.
اگر شعرهایی را هم که از لابهلای نثرها و ترجمههای پراکنده او پیدا میشد اضافه میکردند تعدادشان به 500قطعه هم میرسید؛ از روسی تا انگلیسی. کمتر از نیمی از این شعرهای روسی در «شعرها» (1979) چاپ شد و این بدون احتساب شعرهایی است که در مجلات و نشریات باقی ماند. ظاهرا خودش هم ترجیح میداد دیگر وقتی قرار است تمام همّ خودش را مصروف نثر کند، آن شعرهای پیش از 1918 را به دست بادنسیان بسپارد. کمی که سنش بالا رفت تصمیم گرفت کمتر از ربعی از شعرها را نگه دارد و بنابراین در سالهای1922 مجموعه اشعار او عمدتا شامل شعرهای بعد از انقلاب بود که یا در کریمه نوشته بود (پیش از جداشدن از انگلستان) یا مربوط به دوران دانشجویی در کمبریج بود و الباقی هم به دوران اقامت در برلین برمیگشت. کیفیت شعرها قاطیپاطی بود و منتقدان میگفتند مصنوع و متکلفاند، ردیفردیف کلمات خوشگل و وفور جزییات؛ و البته آنچیز مهمی که در این میان دیده نمیشد غالبا ایدههای بکر بود.
ابتدای قرنبیستم هنگامه تجربههایی شگرف و نو در شعر روس بود. شاعران از فرمها و وزنهای جدید، از جناس و تشبیه بیشتر از صرف قافیه و این چیزها استفاده میکردند. ترجیعات پیچیده تازهای خلق میکردند و بعضا فرمهای سنتی بهخصوصی را احیا میکردند. مثلا استفاده از هجاهای کوتاه ـ بلند از وزنهای مورد علاقه شاعران روس بود، اما در دهههای نخست قرن بیستم در کم از نیمی از شعرها استفاده میشد و بعضی از شعرها هم اساسا از وزنهای «غیرکلاسیک» استفاده میکردند. خلاصه مقصود این است که جناب ناباکوف ما هیچ التفاتی به این تغییر و تحولات و روندها نداشتند و این ماجراها را به هیچ نمیگرفتند. شعرهای زمان1916 او از لحاظ وزن مشابه کار شاعران اواخر قرن نوزدهم بود. از طرفی یک مساله دیگر هم بود که جناب ناباکوف بسیار گرایش به این عقیده داشتند که نثر و شعر تفاوت چندانی با هم ندارند و «تفاوت بارزی» میان «شعر و نثر هنری» نمیدید. معتقد بود که درواقع «یک شعر خوب» «عصارهای از یک نثر خوب» است؛ خواه با اضافهکردن نظم و وزن و قافیه، خواه بیآن. بههرحال ناباکوف هرگز آن کامروایی و جلالی را که در داستان و رمان (نثر) بهدست آورد، در شعر به دست نیاورد، اما همچنان شعرهای او میتوانند دریچهای به جهان درونی او و داستانهایش باشند.