Share This Article
‘
درباره رمان «بازدم»
تمامي نسل ها نسل سوخته اند
رسول خوب بين
از ويژگي هاي رمان هاي نسلي، يكي اينكه هميشه راي بر برحق بودن يك نسل مي دهند، يا در رد نسلي ديگر حرف مي زنند. هنر اما نيازمند بي طرفي است و ادبيات نيازمند نويسنده بي طرف. كار جايي سخت مي شود كه نويسنده، بخواهد از نسل خودش بگويد: از دغدغه ها، مشكلات، ياس ها و نااميدي هاي نسل خودش بنويسد و در عين حال كه جانب انصاف را رعايت كرده، به نقد عملكرد نسل خودش يا همان راوي داستان بنشيند.
بي شك، آنچه بر نسل ها مي گذرد به عوامل گوناگوني ارتباط دارد: از پذيرش نسل سابق گرفته كه بايد سكان رهبري جامعه را واگذار كند، تا جامعه اي كه قرار است پذيراي نسل جديد باشد: از دولتمرداني كه قرار است براي نسلي جديد شرايط زندگي را فراهم كنند تا نسل جديدي كه بايد خواست هايش را با ظرفيت هاي جامعه اش تنظيم كند و… علت هاي گوناگون ديگري را نيز مي توان برشمرد كه در شكل گيري نسل ها و چگونگي عملكردشان تاثيرگذار هستند اما آنچه جداي از هر علتي در اين بين مشترك است، ماجراي «تقابل» است. تقابل اصلي ترين عنصر اين ماجراست: ماجرايي كه منتهي مي شود به اينكه نسلي خود را نسل سوخته بداند يا نسل پيشين را مقصر كمبودها و ضعف هاي زندگي اش.
«بازدم» رماني است كه بيش از هرچيز دغدغه هايي از اين دست دارد. «آنيتا يارمحمدي» در رمان نخستش، «اينجا نرسيده به پل» نيز تا حدودي بر همين دغدغه ها دست گذاشته بود: اينكه تفاوت زندگي نسل ها به طور عام و نسل جوان دهه معاصر ايران به طور خاص با نسل هاي پيشين چيست. آنچه در رمان «اينجا نرسيده به پل» جايش خالي بود اما اين بود كه رمان به طور كلي دربرگيرنده نسل جوان دهه ٨٠ ايران بود و از نسل هاي پيشين تنها ردپايي كمرنگ به چشم مي خورد از نسل بعد هيچ، نقطه ضعفي كه در «بازدم» تا حدود زيادي از بين مي رود.
«بازدم» روايت يك روزه از زندگي پسري ٢٨ ساله است كه قرار است براي اقامت تحصيلي از ايران خارج شود. او حالامانده است و ترديدهاي رفتن و ماندن، ترديدهاي دل كندن و دل بستن. در اين ميان ما در كنار او و همراه با او در تهران قدم مي زنيم، با خانواده و اطرافيانش آشنا مي شويم و با كمك اينها تصويري كلي از جامعه اي كه او در آن زندگي مي كند به دست مي آوريم. با نسل هايي آشنا مي شويم كه در اين ميان هركدام به نوعي به واسطه دايره اي بودن تاريخ سرزمين شان رنجور و خسته و آسيب ديده اند. پدران و مادران مانده اند حالافرزندان هركدام به نوعي رفتن را انتخاب كرده اند. با مهاجرت، با خودكشي يا…
«يارمحمدي» در بازدم، علاوه بر آنكه قرار است به سختي لابه لاي اين آدم ها حركت كند و هيچ كدام را به خير يا به شر قضاوت نكند، دست به آزمون سخت تري زده است. زاويه ديد محدود به ذهن رمان، از قضا يك پسر ٢٨ ساله است و برآمدن از پس آن براي نويسنده خانم شايد در ابتدا سخت به نظر برسد، اما هرچه پيش تر مي روي بيشتر به اين نتيجه مي رسي كه پختگي اي كه در نثر رمان به چشم مي خورد اتفاقي نيست و از پختگي ذهن نويسنده كه تا حدود زيادي خطاهايش را در «اينجا نرسيده به پل» انجام داده است سرچشمه مي گيرد. پختگي نثري كه به خوبي به زاويه ديد و راوي اي كه براي داستان انتخاب شده است نيز تسري پيدا مي كند و سبب مي شود مخاطب در هيچ كجاي داستان به جنسيت راوي شك نكند.
پرداخت موقعيت هاي عطف داستان كه تعدادشان كم نيست، در كنار پايان بندي خوب رمان، «بازدم» را بدل به رماني سالم و خوش خوان مي كند كه بهتر است، همان طور كه نويسنده اثرش را فصل بندي نكرده در كمترين نشست هاي ممكن و يكسره خوانده شود.
از پدران و پدربزرگان ما گرفته تا خود ما جوانان امروز ايران، از هركدام كه بپرسي، خود را نسل سوخته مي دانند: نسلي كه درگير سياست، جنگ، انقلاب، تعديل اقتصادي، آزمون و خطاهاي آموزشي بوده است. با اين همه، جداي از اينكه كدام نسل به راستي نسل سوخته است، كار هنر اين است كه واقعيت را آن طور نشان دهد كه از قضاوت به دور باشد و كار نويسنده اين است كه زاويه ديد مناسبي براي نگاه كردن به ماجرا پيدا كند: زاويه ديدي كه در عين حال كه به دور از قضاوت است، فارغ از جهان بيني و عمق نگاه نباشد. كاري كه مي شود گفت، نويسنده بازدم، از پس آن برآمده است.
اعتماد
بازدم
آنيتا يارمحمدي
انتشارات ققنوس
چاپ ١٣٩٣
‘
2 Comments
مهشاد لسانی
آنیتا جان…این کتاب را من خواندم و نفس کشیدم.باید بگویم دمت گرم.پرداخت و فلاش بکها بسیار پخته و ملموس و منحصر به فرد بودند.
موفق باشی نویسنده ی خوش آتیه.
مهشاد ل
#معرفی_کتاب
#نقد کتاب
#رمان_بازدم
#نویسنده: آنیتا_یار محمدی
نمیدانم آنیتا یار محمدی را می شناسید یا نه!این خانوم همانی ست که متولد 66 است،اولین رمانش به اسم “اینجا نرسیده به پل” را با نشر چشمه چاپ کرد و کلی هم سر و صدا کرد.این نویسنده با اینکه سن کمی دارد،تکنیک داستان نویسی را خوب میداند.قلمش پخته و روان است و خلاقیتیهای خاص خودش را دارد.
در جایی از کتاب با اشاره به راهرویی باریک در خانه ی کسری که شخصیت اصلی داستان بازدم است،می گوید:”آن جغرافیای یک در دو متر”.خواننده غرق لذت میشود وقتی کشف میکند،این جغرافیا مربوط به کتاب و اقیانوس نیست!بلکه راهرویی ست که کسری در دوران کودکی در آن بازی میکرده و صدها خاطره را در خود مدفون دارد.
@nfcafe
گره کوری که همان عدم تعادل جذاب و صد البته تلخ داستان است، اول داستان زده میشود. با بیدار شدن کسری از خوابی آشفته و کابوسی همیشگی.خوابی که در آن بهار خواهر دو قلویش خودکشی میکند و به سوی مرگ میرود.در روند داستان که زمان در آن شکسته ،پلهای تداعی ای وجود دارد که بوسیله ی آن،گره مرگ بهار باز میشود.بهاری که موهایش مثل “کلاله ی ذرت” است و دخترکی بوده ظریف و حساس.
کسری سی و دو ساله حالا در حال شمارش معکوس برای رفتن است.مهاجرت به فرانسه تا بتواند بی محدودیت فیلم بسازد و فعالیت هنری اش را از سر بگیرد.
زاویه ی دید این داستان دانای کل محدود به ذهن مرد است.و تو یک لحظه هم شک نمیکنی که کسری مرد نیست!یا احساسات زنانه در آن رخنه کرده است یا حتی نویسنده زن است.همه چیز مردانه به جا و مهندسی شده است.
@nfcafe
وقتی کسری میخواهد برود،درگیریهایی ذهنی اش،عشقها،روزهای از دست رفته و خاطرات خواهرش او را لای منگنه میگذارد.و او میان ماندن و نماندن و رفتن و نرفتن باید یکی را انتخاب کند.
داستان نه دچار حشویات شده نه اطناب.در هر سطرش پختگی قلم موج میزند.
اینکه بتوانی یقه خواننده را بگیری و به یکباره بیندازی وسط داستان خودش هنر است.و از آن مهمتر این است که بتوانی او را تا پایان پای رمان نگه داری تا نتواند جم بخورد.
@nfcafe
اما به نظرم پیرنگ مهاجرت کمی برای قلمی به این شایستگی کم بود.شاید من توقع پیچیدگی بیشتری را از قلم آنیتا داشتم.قلمی که شاید روزی آنقدر خوب بچرخد که بتواند خالق اثری به یاد ماندنی و صاحب سبک شود.هر چند که در حال حاضر هم جز این نیست.
با این حال نمیدانم چرا اینقدر نقد در مورد این کتاب کم است.چرا منتقدان کمتر به این اثر توجه می کنند در حالیکه شایسته ی خواندن و نقادی ست.
@nfcafe
این کتاب را بخوانید.بخوانید و لذت ببرید از پلهای تداعی،چیز فهم بودن و دغدغه های نسلی که در بحبوحه ی آشوبهای جنگ و سیاست تبدیل به نسلی سوخته شده.
آنیتا جان دمت خوش و قلمت گرم!