Share This Article
‘
نگاهی به هدایت و یک نامه نویافته
محسن شهرنازدار
به بهانه سالروز درگذشت صادق هدایت – فروردین ۱۳۳۰
بگذارید از سربرگ نامه شروع کنم: کاغذ نامه ای که صادق هدایت خطاب به برادرش محمود خان هدایت نوشته، مربوط به کافهاي است که هنگام نوشتن نامه، آنجا نشسته:27 ژویه 1929. گويا گراند کافه در منطقه هاور فرانسه؛ آن روزها يکي از پاتوقهاي هدايت است. با کنجکاوي توانستم يک کارت پستال مربوط به همان سال و يک عکس از آن کافه متعلق به 7 سال پس از تاريخ نگارش اين نامه را بيابم.کارت پستالی متعلق به 1929 و عکسی از سال 1936. اين نامه در موزه رضا عباسي نگهداري ميشود؛ همراه با نامه هایی دیگر و اشیایی مختصر از او همچون عینک ،کیف ، سنجاق کروات و …
اما چرا اشیای هدایت مهم است؟
صادق هدایت در تاریخ معاصر ایران جایگاهی فراتر از یک نویسنده دارد.این ادعا را حجم بسیار بالای نقدها و نظراتی که گروههای مختلف اجتماعی در طی چندین نسل درباره او گفته اند و نوشته اند، تصدیق می کند.نخبگان او را به عنوان نویسنده ای شهیر که پایه گذار نوبل نویسی در ادبیات داستانی معاصر است، و نیز به مثابه یکی از نشانه های مهم روشنفکری معاصر ایران می شناسند.این جایگاه با آنکه امروز بیش از نیم قرن از خودکشی او می گذرد،نه تنها کمرنگ نشده که رفته رفته موقعیتی تغییر نیافتنی پیدا کرده است؛ به گونه ای که نام هدایت بر تمامي نويسندگان ادبيات داستاني بعد از او و نیز روشنفکری معاصر ایران سايه دارد. با این حال نام و آثار هدایت رفته رفته در جامعه سنتي ايران در يك حوزه ممنوعه قرار گرفت و تقریبا در همه دوران سلطه اجتماعي و سياسي سنت،ممنوع بود. با وجود اهميت و اثرگذاري ويژه هدايت در پيدايش نوبل نويسي و ادبيات داستاني ايران،نام او امروزه در كتب درسي و دانشگاهي ادبيات فارسي حذف شده و يا به ندرت آمده است.
در طول بیش از نیم قرن که از مرگ او می گذرد،پرسش هاي بسياري درباره زندگي اش و ويژگي هايي كه او را متمايز از ديگران مي كند و به او مقام يگانه اي در ادبيات داستاني ايران ميدهد،مطرح بوده و البته پاسخ روشني نيز به آنها داده نشده است .گزاره ها کلی است و پاسخی به این قبیل از پرسش ها نمی دهد؛ می دانیم که هدايت بیش از همه نویسندگان ایرانی مورد توجه مخاطبان ایرانی و غير ايراني قرار گرفت، آثار او به اكثر زبان هاي زنده دنيا ترجمه شد و تا آنجا پیش رفت که اثر جاودانه اش ؛ بوف كور، توسط منتقدان مهمی در رده ده اثر مهم ادبيات سوررئاليستي جهان قرار یافت . می دانیم که علاقمند به جمع آوری فرهنگ عامه بود و او را پیشتاز نوعی مردم نگاری در ایران دانسته اند و موضوعاتی از این دست. سرانجام خودكشي هدایت در پاریس ،زندگی او را در حالی از ابهام فرو برد و بر پرسش های چندین نسل درباره زندگی او افزود. اما اهمیت هدایت فراتر از این گزاره های خبری ،در حضور مداوم او در تاریخ معاصر ایران به عنوان نوعی "اسطوره " است؛ اسطوره ای که امروزه از واقعیت هدایت نیز فاصله گرفته است.
آیا ادبیات داستانی هدایت حقیقتا تکرار ناپذیراست و همین یگانگی او را متمایز می کند؟ پاسخ بسیاری به این پرسش منفی است و حقیقت هم این است که نویسندگان درخشان دیگری حتی با مهارت ادبی بیشتر همچون او ماندگار نشده اند.
آیا فعالیت های خارج از موضوع داستان نویسی است که به هدایت چنین جایگاهی می دهد؟ پاسخ این سوال هم منفی است چرا که بسیاری دیگر و بسیار جدی تر از هدایت به موضوعاتی که او خیلی پراکنده به آن توجه کرده، پرداخته اند و چنینی اثری نگذاشته اند. اما آنچه که روشن است نگاه نقادانه و پیشرو هدایت به شرایط پیرامون و تیزبینی درخشانش در شناخت جریانهای اجتماعی که گاه به پیشگویی های باور نکردنی درباره آینده اجتماعی ایران شبیه می شود او را از سایر نویسندگان و روشنفکران هم عصرش جدا میکند.این نگاه را در متن های حاشیه ای او بیشتر می توان پیدا کرد. در عین حال هدایت ورای همه ویژگیهای متمایز کننده ،بدل به نماد و نشانه روشنفکری در صد سال گذشته ایران شده است. بی تردید آنچنان که او مواجه با پذیرش و یا انکار افکار عمومی در طی هفتاد سال گذشته بوده است، هیچ یک از چهره های اثرگذار روشنفکری در تاریخ معاصر ایران نبوده اند. با این حال مردمی شدن نام هدایت ، چه از زاویه موافقین و چه مخالفین ، گرچه با انزوا و تنهایی در سالهای حیاتش ناسازگار است، اما به نظر در بستر همین ناسازگاری است که اسطوره هدایت شکل می گیرد.
هدایت نوعی نگاه منحصر به فرد برای نیل به ترقی و اصلاح امور در جامعه سنتی دارد که با نسخه دیگر روشنفکران زمانه اش متفاوت است. نسخه هدایت هرچند کمی ناسیونال رومانتیک است، کمی یکسویه قضاوت می کند و گاهی لجوج و یکدنده پای حرف خویش می ایستد، در یگانگی و منحصر بودن هیچ کم ندارد . در اینکه نگاه او برخاسته از حقیقت تجدد ایرانی است و بسیار واقعی تر از سایر تجویزهایی است که روشنفکران ایرانی برای تجدد و ترقی ایران نوشته اند؛ نزد بسیاری از مفسرین شکی نیست.انتقادهای به ظاهر غیر سازنده او، مثل بوفی که در تاریکی می بیند، زوایای تاریک ناکامی های فرهنگی و اجتماعی ایران را گوشزد می کند. او برآمده از واقعیت فرهنگی جامعه است و با حقیقت زمانه نسبتی عمیق تر از سایرین دارد.
با همه این اوصاف کشف اینکه چرا جامعه ایرانی تا این حد نسبت به خودکشی هدایت واکنش نشان داده و چرا دامنه حساست نسبت به او پس از گذشت ده ها سال همچنان پا بر جاست،کاری دشوار است و صرفا از راه بازخوانی نوشته های او امکان پذیر نیست. در میان روشنفکران ایرانی هدایت چهره ای متمایز است، چهره ای منفرد که استوار بر یک فردیت خود بنیاد است و با وجود حجم بسیار بالای جریان های سیاسی و اجتماعی زمانه اش، وابسته و معتقد به هیچ راهی جز آنکه خود یافته است، نیست. شاید همین فردیت خود بنیاد هم او را منزوی و در نهایت قربانی می کند.اما هرآنچه که هست جامعه ایرانی هنوز نوعی جراحت و نوعی ابهام از واقعیت هدایت، زندگی او و مرگش دارد و این جراحت و ابهام مساله هدایت را تا امروز حل نشده باقی گذاشته است.
به همین دلیل است که بازخوانی هدایت تا این اندازه حائز اهمیت شده است.دیگر تنها نوشته های رسمی او نیست که اهمیت دارد، نامه هایی که به دیگران نوشته ، گاهی همپای آثارش و گاهی فراتر از آنها مهم شده است.رفتار هدایت، خاطرات پراکنده درباره او،شوخی هایی که با دوستان می کند و به طور کلی طنز هدایت، مشی و منش و آداب زندگی اش،گیاه خواری هدایت، دوستان و پاتوق هایش و همه انچه با اسطوره شدن او در رابطه است،در چندین نسل نخبگان جامعه ایرانی و حتی نزد توده های مردم ،کنجکاوی ایجاد کرده و عطش و میلی را برای بازخوانی او به وجود آورده است؛ بازخوانی هرآنچه مربوط به هدایت است.
و اما نامه های هدایت
در سالهای گذشته علاوه بر نامه های پراکنده ای که از هدایت توسط خانواده او و یا برخی محققین ادبی یافته و منتشر شده، مهمترین سند منسجم از نامه های خصوصی او، هشتاد و دو نامه ای است که صادق هدایت در سالهای آخر عمر و پیش از رفتن به پاریس، به دوست نزدیکش حسن شهید نورایی نوشته و روایتی منحصر به فرد از سالهای پایانی زندگی هدایت را منعکس کرده است.این نامه ها که با مقدمه و توضیحات بی نظیر دکتر ناصر پاکدامن ابتدا در پاریس منتشر شد، به بازار غیر رسمی کتاب ایران هم رسید.اما علاوه بر اینها هنوز نامه هایی خوانده نشده از هدایت وجود دارد.بخشی از این نامه ها که به دوران جوانی و سفر اول هدایت به پاریس باز می گردد در موزه رضا عباسی نگهداری می شود.در حاشیه ساخت مستندی درباره صادق هدایت به این نامه ها دست یافتم و با همکاری کم نظیر مدیر وقت موزه در هفت یا هشت سال پیش،از مجموعه آن عکاسی کردم.این نامه ها یک به یک نیاز به بازخوانی و نگارش حواشی و توضیحات دارد.
اولین نامه از این مجموعه در پی می آید:
]
27ژویه 1929
تصدقت گردم.بالاخره بعد از این همه داد و بیداد امروز پول بنده رسید و آبها از آسیاب افتاد.آنهم با هزار کشمکش.چون سفارت کاغذ جواب بانک پاریس را برایم فرستاد که فلان روز پول را حواله داده است.من هم کاغذ را برده بانک ادعای پول کردم.آنها تلفن زدند بالاخره رفتم به هتل سابق،معلوم شد کاغذی آمده،آنها به پستخانه رد کرده اند.رفتم آنجا سجل احوال خواستند،آنرا نشان دادم ،تازه بازی در آوردند که تقلبی است،مهر روی عکس نخورده،تجدید نشده و غیره. چیزی نمانده بود که بدهندم به دست پلیس. بالاخره رفتم منزل ،هرچه کاغذ اسم و رسم داشته آوردم انداختم جلوشان تا راضی شدند کاغذ را بدهند..پول را گرفته چند تا فحش به دنیا و مافیهایش دادم.بعضی از قرضهای خودم را پرداختم، پول پانسیون را هم دادم.گمان نمیکنم چیز زیادی برای خودم مانده باشد. این پول تا آخر ماه اوت است.به هر حال از خجالت صاحبخانه درآمدم تا بعد چه بشود. امشب خیال دارم بروم تاتر. اینجا از حیث سینما و تاتر بد نیست. یک پلاژ هم دارد. منظره های دریای آن هم قشنگ است. چند روز پیش از زور بیکاری شرح یک شب خودم را که در شهر گردش کردم، برای روزنامه ایران فرستادم.ولی بسکه مزخرف است،گمان می کنم که چاپ نکند. از این حیث دلواپس نباشید که من بروم روی پلاژ و شنا بکنم. اولا از اینکه پلاژ اینجا خیلی شیک نیست، ثانیا تن و بدن قشنگی ندارم که بروم به مردم نشان بدهم. ثالثا وسایلش برایم مهیا نیست. رابعا رفیق این کار را ندارم و تنها رفتنم به پلاژ مزخرف است.الحمدالله که به تاسعا(طاس)نرسید. باری چهارصبایی اینجا بسر می بریم.، ببینیم بعد چه می شود. چون پول پانسین را تا آخر ماه اوت پرداخته ام ناچار در همین جایی که هستم خواهم ماند. روزی 45 فرانک باضافه انعام و آب جو که با غذا می خورم.(چون اینجا آبش خوب نیست) رخت شویی و غیره و غیره.عجالتا پول اطاق و خوراک را قبلا پرداختم تا ازاین حیث راحت باشم. امروز بعدازظهر هم رفتم حمام. نه در کنار دریا بلکه در حمام معمولی با آب گرم و بعد قدری گشتم خسته شدم آمدم در کافه بزرگی که نزدیک منزل است.خیلی شلوغ است.کاغذ را مینویسم میروم منزل. دو نفری پهلوی بنده نشسته Domino بازی میکنند، برای اطلاع عرض شد.
بدبختانه در پانسین هم همه مردهای جا افتاده با زنهایشان هستند. هیچ رفیقی مابین آنها پیدا نکردم. خیلی هم رسمی به هیچکدام اعتنا و تعارف هم نمیکنم.اینهم یک جور زندگانی است.بی دردسر است.همین قدر خوشحالم که ایرانیها اینجا نیستند و به همین مناسبت هاور را انتخاب کردم.دو روز قبل چند تا کاغذ فرستادم.لابد با هم میرسد و از بی پولی بنده خیلی متوحش نخواهید شد، چونکه عجالتا رفع شد.خدمت حضرت خداوندگاری و حضرت عیسی خان و همشیرگان را که خیلی بی التفات شده اند سلام میرسانم. روی مهرانگیز،مهین،بهمن و بیژن را میبوسم. زیاده قربانت[