Share This Article
به بهانه مرگ نويسنده بزرگ آلماني زبان
گونتر گراس، وجدان بيدار ادبيات
مهشيد ميرمعزي
گونتر گراس به عقيده من، بسياري از منتقدان و حتي مخالفانش، بهترين نويسنده آلماني زبان قرن بيستم و اوايل قرنِ بيست و يكم بود. با مرگِ او به صراحت ميتوان گفت كه ادبيات جهان، آخرين غولش را از دست داد.
گراس هميشه ميگفت و معتقد بود كه يك نويسنده و شهروند است و نميخواست سياستمدار باشد، اما هميشه در امر سياست دخالت ميكرد و حرفش هم همواره تاثيرگذار بود. چه آن زماني كه براي انتخاب «ويلي برانت» به عنوان صدراعظم رسما وارد كارزار انتخاباتي شد و از او حمايت كرد و در واقع از حاميان حزب سوسيال دموكرات شد و چه بعدها كه در مورد اتحاد دو آلمان موضع گرفت و نوشت. گراس با عقايدش هميشه افراد را به مبارزه ميطلبيد، نويسندهاي بود كه به تعبير خود آلمانيها، دموكراسي نوپاي بعد از جنگ جهاني دوم را تقويت ميكرد و از ديگران هم دعوت ميكرد كه اينگونه باشند، با اظهارنظرهايش، با عقايدي كه داشت، با موافقان و مخالفان به بحث مينشست و معتقد بود كه با طرح اين مباحث هدف رسيدن به دموكراسي بيشتر و فزاينده است.
گونتر گراس در مقام آفرينشگر ادبي، يك تريلوژي دارد كه اولينش «طبل حلبي» است؛ رماني معروف و بينظير. به خاطر همين رمان كه در سال ١٩٩٥ نوشته شد، نوبل ادبيات را در سال ١٩٩٩ به او دادند. بعضيها معتقدند كه گراس ديرتر از زماني كه بايد، جايزه نوبل را دريافت كرد. اما خودش در مصاحبهاي گفته بود هنگامي كه هاينريش بل، آخرين آلماني كه نوبل ادبيات را برده بود – دوست صميمي و هم عقيده گراس- به او گفته بود كه اين نوبل حق تو -گراس- بود، اما خودش – گراس- معتقد بود كه آن موقع هنوز براي دريافت نوبل زود بود. بنابراين وقتي كه نوبل را گرفت، از اين مساله خوشحال شد.
دريافت نوبل باعث شد كه گراس بتواند راحتتر اظهارنظر كند، چرا كه يك نوبليست به راحتي قابل حذف نيست. كما اينكه هر كس ديگري به جاي گونتر گراس آن شعر معروف را عليه رژيم صهيونيستي نوشته بود، حتما خطر جاني تهديدش ميكرد، ولي گراس از موقعيتي كه داشت همواره استفاده ميكرد تا بتواند صدايش را به گوش مردم جهان برساند و از آزادي دفاع كند. صدايش هم هميشه صداي مخالف بود، صداي وجدان بيدار آلمان بود، خودش ميگفت نميخواهم اينگونه باشم، ولي خواه ناخواه تبديل به يك معترض هميشگي شده بود. حرفهايي كه گراس در آن شعر مطرح كرد، حرف دل خيليها بود كه جرات گفتنش را نداشتند؛ در جهان غرب ساده نيست كسي با اين صراحت به رژيم صهيونيستي بگويد: شما كه خودت بمب اتم داري، چطور ميخواهي منجي صلح باشي؟ هيچ كس جرات گفتنش را نداشت، جسارت زيادي ميخواست كه گراس داشت.
به نظر من «طبل حلبي» اش يك شاهكار به تمام معناست. اتفاقاتي در آن رمان ميافتد كه خارقالعاده و بينظيرند و جرقهاي بيمانند در ادبيات جهان محسوب ميشود. گراس كاملا بر ذهن خواننده، بر زبان و كلمه مسلط بود و ميتوانست هر شكلي به آنها بدهد. بعضي منتقدان گراس را در حد تالستوي ميدانند و اهميتش را تا آنجا بالا ميبرند. اما خودش هيچوقت ادعايي نداشت و كارش را ميكرد. گونتر گراس مجسمهسازي خوانده بود، نقاشي ميكرد و همواره مينوشت، اين سه كار را با هم انجام ميداد. نوشتنش شامل شعر، مقاله، داستان و نمايشنامه ميشد. در تمام اين كارها تلنگري به وجدان جهان و جهانيان ميزد.
درست همين روزها كه جهان دچار تعصبهايي از جنس داعش شده است، دقيقا نياز به حضور كساني از جنس گونتر گراس داريم كه دايم تلنگر بزنند و مبارزه كنند و به ياد جهانيان بياورند كه اين جنگها و كينهها بايد تمام شوند، متاسفانه جايش خالي مانده است. گراس هيچوقت آري گو نبود، هميشه چيزي براي مخالفت داشت، هوش و ذكاوتش نشان ميداد كه جنبهاي از جريان را ميديد كه كامل نيست، آيينهاي ميگذاشت رو به روي آن نقص و به مردم نشان ميداد. ترديدي وجود ندارد كه مخاطبانش در آلمان به دو دسته متفاوت تقسيم ميشدند، يا دوستش داشتند يا از او متنفر بودند. ولي آنچه مسلم است اينكه حتي آنهايي كه دوستش نداشتند، دل شان براي او تنگ ميشود و هرگز بزرگياش را كتمان نميكنند. گراس هيچوقت با كينه و بغض اعتقاداتش را بيان نميكرد، چون مسلط به كلمه بود، خيلي راحت صحبت ميكرد و صراحت داشت، حتي زماني كه «در حال پوست كندن پياز» منتشر شد و ايشان اعتراف كرد كه چند هفته عضو اس اس بوده و سر وصداها بلند شد كه گفتند نوبلش را بايد پس بگيريم و گفتند كه خودت نبايد نوبل را ميگرفتي. . . خيلي راحت توضيح داد كه من بايد آماده ميشدم براي اينكه اين مساله را پس از سالها چطور بگويم، من ١٧ ساله بودم و تشخيص درستي نداشتم. گراس ميتوانست اين راز را فاش نكند، اما اين صراحت و شجاعت را داشت كه بگويد و پاي حرف خودش هم بايستد، خيلي هم به او بد و بيراه گفتند، ولي هرگز با كسي برخورد خصمانهاي نداشت.
در انتها بايد بگويم كه در ايران ترجمههاي خوبي از گراس صورت گرفته است؛ من فكر ميكنم گراس در ايران خيلي طرفدار داشت، هميشه وقتي با آلمانيها صحبت ميكردم آنها از اين تعجب ميكردند كه چقدر در ايران گراس شناخته شده است و در جريان كارهايش قرار داريم. گراس در ايران خوب شناخته شده و آن هم از طريق مترجمان ما. گراس سختنويس است، ترجمهاش خيلي سخت است، بنابراين مترجمان او در ايران زحمت زيادي براي معرفي صحيحش كشيدهاند. آخرين حرفش پيش از مرگ اين بود: «مي خواهم رماني را تمام كنم، چرا كه از مرگ نميترسم اما از فراموش شدن ميترسم.» آخرين كارش را تقريبا تمام كرده، ديشب با ناشرش مصاحبهاي كردند گفت تابستان به بازار ميآيد، اميدوارم كه اين كتاب را هم مترجم خوبي به فارسي ترجمه كند.
اعتماد