اشتراک گذاری
تداخل فلسفه و ادبیات
آیریس مرداك
فلسفه فی حد ذاته یكی از شاخههای ادبیات نیست، و كیفیت و اهمیت آن بر ملاحظاتی غیر از ارزشهای ادبی و هنری پایهریزی میشود. اگر فیلسوفی خوب هم بنویسد، این امتیازی اضافی است و كشش بیشتری برای خواندن، او به وجود میآورد، اما او را فیلسوف بهتری نمیكند.
بعضی از فیلسوفان بزرگ، مانند افلاطون، آوگوسیتنوس قدیس، شوپهناور و نیچه به عنوان نویسندگان بزرگی میتوان از آنها نام برد. البته، فیلسوفات بزرگی هم داریم كه نویسندگان بدی بودهاند مانند كانت و ارسطو، در عین حال دو تن از بدترینشان به حساب میآیند.
در اینجا سعی در بررسی بعضی از جنبههای تداخل فلسفه و ادبیات است.
فلسفه: هدفش روشن كردن و توضیح و تبیین است، مسائلی بسیار دشوار و بسیار فنی طرح میكند و در صدد حل آنها بر میآید. و نوشتن باید تابع این هدف باشد، میشود عنوان كردن كه فلسفه بد اصولاً فلسفه نیست، در حالی كه هنر بد باز هم هنر است. به گونههای مختلف از سر گناهان ادبیات میگذریم، ولی گناهان فلسفه را نمیبخشیم. ادبیات را افراد كثیر میخوانند، فلسفه را عدهای اندك میخوانند. هنرمندان جدی خودشان منتقد خودشانند و معمولاً برای مخاطبان بهعنوان " كارشناس" كار نمیكنند. وانگهی، هنر لذت و كیف است و برای كیف دادن، مقاصد و دلرباییهای بیشمار دارد. ادبیات در سطوح مختلف و به شیوههای گوناگون توجه ما را جلب میكند. سرشار از شگرد و تردستی و جادو و رازپردازی و حیرت افزاییهای عمومی است. ادبیات سرگرم میكند و بسیاری كارها میكند؛ فلسفه یك كار بیشتر نمیكند.
جملات در ادبیات سرشارند از متانی التزامی و تلمیح و ایهام؛ در حالی كه در فلسفه جمله ها در هر زمان فقط یك چیز میگویند. نویسندگی ادبی هنر است، جنبهای از یكی از رشتههای هنری است. ممكن است بیتظاهر باشد یا پر جلوه و خیره كننده، ولی اگر به ادبیات تعلق داشته باشد، قصد شیرینكاری در آن هست، و زبان در آن نوعاً به شیوهای پرآب و تاب به كار میرود و جزئی از خود " اثر " است، خواه اثر بلند باشد و خواه كوتاه، پس هیچ سبك ادبی واحد یا هیچ گونه سبك ادبی آرمانی وجود ندارد، هر چند البته نویسندگی خوب هست و نویسندگی بد، و هستند متفكران بزرگی مانند كی یركه گور ( فیلسوف دانماركی) و نیچه كه نویسندگان بزرگی هم بودهاند بدون شك، فیلسوفات هم مختلفند، و بعضی "ادبی"تر از دیگرانند.
گونهای سبك فلسفی آرمانی وجود دارد كه نوعی سادگی و صلابت بدون ایهام در آن هست، سبك رك و راست و خشكی و بیپیرایه و به دور از خودپسندی، فیلسوف باید بكوشد دقیقاً آنچه را در نظر دارد توضیح بدهد و از سخنوری و زینت و آرایش بیهوده بپرهیزد. البته این با ظرافت طبع و نكته گویی و گریزهای گهگاهی منافات ندارد؛ اما وقتی فیلسوف، باصطلاح، در خط اول جبهه بحث درباره مشكل مورد نظر است، با صدایی سرد و صاف و قابل تشخیص سخن میگوید.
نویسندگی فلسفی به معنای ابراز مكنونات قلبی نیست؛ مستلزم حذف صدای شخصی است. بعضی از فلاسفه حضور شخصی خودشان را در آثارشان حفظ میكنند. اما در اینگونه موارد هم خود فلسفه همچنان دارای نوعی صلابت و سختی ساده و غیر مشخصی است. البته ادبیات هم مستلزم مهار كردن و دگرگون سازی صدای شخصی است. حتی ممكن است بین فلسفه و شعر كه دشوارترین شاخه ادبیات است قیاسی به عمل آورد. در هر دو نوعی پالایش ویژه و دشوار آنچه میخواهید بگویید و در آمدن اندیشه به زبان دخیل است. با این وصف، گونه ای بروز مكنونات قلبی وجود دارد كه همراه همه بازیگریها و راز پردازیهای هنر، مختص ادبیات است. و نویسنده ادبی عمداً فضایی برای بازی كردن خواننده باقی میگذارد. فیلسوف نباید هیچ فضایی باقی گذارد.
همان طور كه اشاره شد هدف فلسفه روشن كردن و هدف ادبیات اغلب راز پردازی و حیرت افزایی است. هدف فلسفه نیل به هیچ گونه كمال از نظر صورت ] یا فرم [ به خاطر خود آن نیست. ادبیات با مشكل پیچیده از نظر صورت]یا فرم [ هنری دست و پنجه نرم میكند و در تلاش ایجاد گونهای تمامت است. فلسفه در مقایسه با ادبیات به نظر بی فرم میرسد. در فلسفه، مطلب این است كه مسالهای را محكم بگیریم و رها نكنیم و حاضر باشیم در حینی كه صورتبندیها و راه حلهای مختلف را امتحان میكنیم، آنچه را گفتهایم باز هم تكرار كنیم. وجه مشخص فیلسوف همین توان خستگی ناپذیر برای ادامه بحث از یك مساله است، اما آنچه معمولاً هنرمند را متمایز میكند شوق او به نوجویی است. در تعریف ادبیات؛ ادبیات شاخهای از هنر است كه در آن در الفاظ استفاده میشود. ادبیات بسیار متنوع و وسیع است، و فلسفه بسیار كوچك. فلسفه تاثیر عظیم داشته، ولی عده فیلسوفانی كه آن تاثیر را گذاشتهاند بالنسبه اندك بودهاند، دلیلش هم اینكه، فلسفه اینقدر دشوار است.
ادبیات به یك معنا كار نیست. ادبیات چیزی است كه همه ما خود انگیخته قدم به حیطه آن میگذاریم و، بنابراین ممكن است شبیه بازی و بخصوص انواع بیشمار بازیهای فارغ از مسؤولیت به نظر برسد، انواع ادبی برای ما خصلت بسیار طبیعی دارند و بسیار به ما به عنوان موجودات شامل نزدیكند. ادبیات منحصر به داستان نیست، ولی در بخش اعظم آن، داستان و اختراع و نقاب و نقش بازی كردن و ظاهرسازی و خیال پختن و قصهگویی دخیل است. وقتی كه به خانه بر میگردیم و "روزمان را تعریف میكنیم" ماجراها را با شیرینكاری در قالب حكایت شكل میدهیم. بنابراین، به یك معنا میتوان گفت كه همه ما چون از لفظ استفاده میكنیم، هستی ما در یك جو ادبی میگذرد، با ادبیات زندگی میكنیم، ادبیات استنشاق میكنیم، هنرمندان ادبی هستیم، دائماً برای شكل دادن جالب و دلانگیز به تجربههایی كه شاید بدواً كسالت آور یا بی سر و ته و نامنسجم به نظر میرسید، مشغول به كار گرفتن زبانیم. اینكه این شكل دادن تا چه حد از حقیقت تخطی میكند، مسالهای است كه هر هنرمندی باید با آن روبرو شود. یكی از انگیزههای عمیق برای خلق ادبیات یا هر گونه هنری، تمایل به شكست دادن بی شكلی جهان و دلشاد شدن از طریق ساختن صورتهای مختلف از چیزی است كه و گرنه ممكن است آماری بیمعنا به نظر برسد.
فلسفه بسیار بر خلاف طبیعت است؛ كاری بسیار عجیب و غیرطبیعی است. هر معلم فلسفه یقیناً چنین احساس میكند. فلسفه عادات ما را در زمینه توده تصورات نیمه هنری یا نیمه ذوقی ما كه معمولاً بر آن تكیه میكنیم، بر هم میزند. هیوم میگوید حتی فیلسوف هم وقتی كه از كتابخانهاش بیرون میآید، بر میگردد به همین پیش فرضهایی كه به آنها عادت كرده است. فلسفه كوششی است در عالم اندیشه برای ادراك و بیرون آوردن عمیقترین و كلیترین تصورات ما. بآسانی نمیشود مردم را قانع كرد كه به سطحی كه فلسفه در آن عمل میكند حتی نگاه كنند.
ادبیات برای اینكه ادبیات باشد، باید هیجانات ما را بر انگیزد، در حالی كه فیلسوف هم مانند دانشمند، كوشش مثبت به خرج میدهد تا توسل به هیجانات را از كار خودش بزداید. میتوان اسم ادبیات را فنی منضبط برای برانگیختن هیجانات گذاشت.
در ماهیت حسی هنر هم برانگیختن هیجانات هم وجود دارد. هنر با حسیات بصری و سمعی و بدنی سروكار دارد. اگر هیچ امر حسی موجود نباشد، هنر هم وجود ندارد. خود این واقعیت به تنهایی هنر را از فعالیتهای "نظری" متمایز میكند. بخش بزرگی از هنر – و شاید بخش اعظم هنر و شاید همه هنر ـ به معنایی فوق العاده كلی با میل جنسی ارتباط دارد ( كه این ممكن است حكمی متافیزیكی باشد).
هنر بازی تنگاتنك و خطرناكی با نیروهای ناخودآگاه است. از هنر، حتی از هنر ساده، به این علت لذت میبریم كه عمیقاً و اغلب به طرزی درنیافتنی آرامشها را بر هم میزند؛ و این از جمله عللی است كه هنر وقتی خوب است برای ما هم خوب است و وقتی بد است به حال ما هم بد است.
*****
مروری بر زندگی و آثار آیرس مرداک
آیرس مرداک Iris Murdoch ـ نویسنده معاصر بریتانیایی
نامل كامل ، بانو جین آیریس مرداك
نام پس از ازدواج : خانم جی .او.بیلی (Mrs. J.O. Bailey)
آیرس مرداك نویسنده بریتانیایی و استاد دانشگاه ، از پرتألیف ترین و حرفه ای ترین رمان نویسان بود. مرداك در آثارش به مسایل اخلاقی روزمره می پرداخت و این كار را بعضی اوقات در قالب اسطوره انجام می داد. به عنوان یك نویسنده ، مرداك فردی ایده آلیست بود و به ویراستاران اجازه نمی داد در متن رمان هایش تغییر بدهند. وی در طول ۴۰ سال ۲۶ رمان خلق كرد. آخرین رمان او هنگامی نوشته شد كه وی از بیماری آلزایمر رنج می برد.آیریس مرداك راجع به رابطه هنر، جامعه و هنرمند می نویسد:"همان گونه كه گفتم ، من فكر نمی كنم كه هنرمند نسبت به جامعه مسؤولیتی داشته باشد. البته هر شهروندی نسبت به جامعه مسؤولیت دارد، و یك نویسنده نیز باید گاهی اوقات احساس كند كه باید مقاله ها یا پامفلت های متقاعدكننده ای در روزنامه هابنویسد، اما این مقوله دیگری است . مسؤولیت هنرمند در قبال هنر و حقیقت است . وظیفه هنرمند آن است كه با استفاده از ابزارخود بهترین اثر ادبی را كه می تواند خلق كند، و نیز او باید دریابد كه چگونه می تواند این كار را انجام دهد."
(برگرفته از اگزیستانسیالیست ها و صوفیان ، ویراستار پیتر كنرادی (Peter Conradi)، ۱۹۹۷).
آیریس مرداك در دابلین متولد شد. مادرش ، "آیرین آلیس ریچاردسن "(Irene Alice Richardson) یك ایرلندی بود و به عنوان خواننده اپرا تعلیم دیده بود. پدرش ، ویلز جان هیوز مرداك (Wilss John Hughes Murdoch) انگلیسی و كارمند دولت بود. او در جنگ جهانی اول افسر سواره نظام بود و سپس بدون آنكه به دنبال ارتقاء شغل باشد، به عنوان یك كارمند دولت شروع به كار كرد. خانواده آیریس مرداك در هنگام كودكی وی به لندن نقل مكان كردند و او در حومه غربی لندن در محله همرسمیت (Hammersmith) و چیزویك (Chiswich) بزرگ شد.
آیریس مرداك در كالج سامرویل آكسفورد (Somerville College) به مطالعه علوم كلاسیك ، تاریخ باستان و فلسفه پرداخت . در طول جنگ جهانی دوم ، او یك عضو فعال حزب كمونیست بود، ولی پس از مدت كوتاهی وی از این ایدئولوژی مأیوس شده و از حزب كمونیست استعفا داد. از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۲ وی دستیار عالی وزارت دارایی و درآمدها شد، و سپس بین سال های ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ در سازمان كمك های اضطراری (UNNRA) سازمان ملل در اتریش و بلژیك فعالیت داشت . سپس ، پس از آنكه یك سال در لندن شغلی نداشت ،مرداك در رشته فلسفه و زیرنظر "لودویگ وینگنستاین " (Ludwig Wittgenstein) سرگرم تحصیلات تكمیلی شد. در سال ۱۹۴۸ او به عنوان مدرس دانشگاه "سنت آن " در آكسفورد (St. Anne&#۰۳۹;s College) شروع به كار كرد و تا سال ۱۹۶۳ در آنجا به تدریس اشتغال داشت . ازآن به بعد، مرداك زندگی اش را به نوشتن اختصاص داد. بین سال های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ وی در كالج سلطنتی هنر (The Royal College ofArt) نیز تدریس می كرد.اولین اثری كه مرداك به چاپ رساند تحلیلی بود از آثار سارتر (Sartre) كه با عنوان "سارتر: عقلگرای رمانتیك " (Sartre: TheRomanitic Rationalist) در سال ۱۹۵۳ منتشر شد. مرداك در دهه ۱۹۴۰ سارتر را ملاقات كرده و به اگزیستانسیالیسم علاقمند شده بود.مرداك بیش از همه به یك شاعر و ادیب چك علاقمند بود كه فرانتس استانیر (Franz Steiner) نام داشت و به گفته یكی از دوستانش این شاعر چك ، وی در اثر حمله قلبی در آغوش آیریس مرداك فوت كرد. آیریس مرداك در سال ۱۹۵۶ با "جان بیلی " (John Bailey) كه شش سال از او جوان تر بود ازدواج كرد. "بیلی " در دانشگاه آكسفورد به سمت استادی زبان انگلیسی رسید و داستان هایی نیز به چاپ رسانده است .آنها بیش از سی سال در "استیپل آشتون " (Staple Ashton) در خانه ای قدیمی به نام "سدار لارج " (Cedar Lodge) زندگی كردند وسپس به محله دانشگاهی نیشن شمال آكسفورد نقل مكان كردند. مرداگ هیچ گاه به كودكان علاقه نداشت . شوهر وی به جای او بعضی ازمقالات انتقادی را می نوشت و به نامه هایش پاسخ می داد، ولی هیچ گاه چندان در نوشته هایش دخالت نمی كرد. این زن و شوهر عمیقاً به شناعلاقمند بودند و هرگاه كه می توانستند به شنا می پرداختند. به همین دلیل بود كه "بیلی " یك آبگرمكن در استخر كوچك "مرداك " كه درگلخانه منزل آنها ساخته شده بود تعبیه كرده بود."او می خواست كه از طریق رمان هایش تمام خوانندگان را جذب كند و می خواست این كار را از هر طریق ممكن انجام دهد: ازقبیل هیجان داستان هایش ، سرعت و كمدی آنها، ایده های فلسفی موجود در آنها، فضاهای معنوی جهان های اصلی و خلق شده در داستان ها،…" (برگرفته از كتاب مرثیه ای برای آیریس ، نوشته جان بیلی ، ۱۹۹۸)در سال ۱۹۵۴ مرداك اولین رمان خود را با عنوان "زیر تور" (Under the Net) منتشر كرد كه قهرمان اصلی آن شخصیتی "سارتر"گونه داشت و نامش "جك دوناگ " (Jack Donague) بود. مرداك در این كتاب از تأكید سارتر بر "ماهیت " در مقابل "مادیت " انتقاد می كند.رمان بعدی مرداك "سر قطع شده " (A Severed Head) نام داشت كه در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و در آن از تئوری های "یونگ " (Jung) درمورد آركیتایپ ها یا نمونه های اصلی پدیده ها (archetypes) استفاده شده است . این رمان به خاطر توجه بیش از حد به تئوری سازی و عدم توجه كافی به شخصیت پردازی مورد انتقاد قرار گرفته است . رمان "سر قطع شده " بعداً با كمك "جی . بی . پریستلی " (J.B. Priestly) به صورت یك نمایشنامه درآمده كه در آن تحلیلی از تئوری های فروید (Fraud) راجع به جنس مذكر و امیال جنسی او و به خصوص ترس ازاخته كردن ارائه گردیده است .
رمان دیگر با نام "ناقوس كلیسا" (The Bell) (۱۹۵۸) در میان موفق ترین رمان های مرداك است كه بازگوكننده داستان جامعه مذهبی انگلیكن (Anglican = كلیسای انگلیس ) در شهر گلوسترشر (Gloucestershire) است . این جامعه در راه ایجاد زندگی جدید و بهتری تلاش می كند، اما تضاد تاریخی بین مسایل جنسی و مذهب به در هم ریختن بنیان های مذهبی این جامعه می انجامد. این رمان دربرگیرنده حوادثی است كه راجع به نصب ناقوس جدیدی در برج كلیسای شهر است . انتقال این ناقوس به كلیسا به صورت سمبلیك بیانگرمشكلات زندگی معنوی است . سرانجام هنگامی كه از طریق یك راه سنگفرش ، ناقوس به دروازه های راهبه خانه می رسد، به درون آب سقوط كرده وبدون آنكه اثری از خود بر جای گذارد در آب غرِ می شود. از این رمان بعدها یك فیلم تلویزیونی نیز ساخته شده . بخشی از این رمان در زیرمی آید:"درا (Dora) فریاد كشید: به خوبی نمونه واقعیشه .پیتر گفت : هیچ چیز غیر اصلی به خوبی نمونه اصلی نیست . عجیبه كه حتی وقتی یك نمونه از هر نظر شباهت كاملی با نمونه اصلی داشته باشد، همین كه می فهمی كه اصل نیست ، ارزش خود را از دست می ده . یادم میاد كه یه جایی كانت (Kant) گفته بودكه مهمون های شما وقتی بفهمند كه بلبلی كه بعد از شام براشون آواز می خونه یك پسر بچه است كه لای درخت ها پنهانش كردن ،خیلی دلخور می شن .مایكل گفت : این یك نمونه برای اثبات جذابیت طبیعی حقیقته ."(برگرفته از رمان (The Bell) "ناقوس "، ۱۹۵۸).مرداك بیش از بیست رمان نوشته است . در آثار اولیه او، مانند "قلعه شنی " (The Sand Castle) (۱۹۵۷)، سبك وی آراسته و صیقل داده شده و كتاب ها عمدتاً كوتاه هستند. آثار بعدی وی طولانی و تا حدودی ۵۰۰ صفحه هستند. در رمان "قرمز و سبز" (The Red andthe Green) (۱۹۶۵) مرداك موضوع رمان را تاریخی انتخاب كرد و داستان راجع به واقعه شورش عید پاك در دابلین در اواسط جنگ جهانی اول است . در زیربخشی از این رمان آورده می شود:
"كریستوفر در بحث های سیاسی همیشه نقش شكاك را به خود می گرفت . اما در واقع ، گرچه او خود هیچ گاه فعالیت عملی نداشت ، نسبت به كل جریان شورش در ایرلند و گروه شین فن (Sinn Fein) به عنوان نمایندگان فعلی این جریان ، احساس همدردی عمیقی داشت . مانند بسیاری از روشنفكران كه فریبكارانه خود هیچ فعالیت سیاسی ندارند، او احساس عمیقی نسبت به قهرمانان داشت . وی با حساسیتی هنری ، عظمت حماسی پنهان در تراژدی ایرلند را درك می كرد."(از كتاب "قرمز و سبز"، ۱۹۶۵)مرداك اغلب از عناصر گوتیك (gothic) و خیالی برای ایجاد فضای خداگونه ای استفاده می كند كه شخصیت های رمان هایش با استفاده از این فضا در پی یافتن معنی زندگی خود هستند. در رمان های مرداك شخصیت های رئالیستی در موقعیت های غیرعادی قرار می گیرند، وخیلی از آنها مضمونی مذهبی فلسفی دارند. در رمان "روزگار فرشتگان " (The Time of the Angels) (۱۹۶۵)، قهرمان داستان یك كشیش غیرعادی كلیسای انگلستان به نام "كارل فیشر" (Carel Fisher) است كه در نهایت به پرستش شیطان روی می آورد. دختر اودرمی یابد كه خواهرزاده اش "الیزابت "، دختر نامشروع پدرش است و باعث می شود كه او با خوردن قرص های خواب آور بمیرد. یكی ازشخصیت های داستان می گوید: "آنهایی كه فرشتگان با آنها ارتباط برقرار می كردند دیگر وجود ندارند." در رمان دیگر مرداك به نام "اسب شاخدار" (The Unicorn) (۱۹۶۳)، شخصیت های جهان واقعی در دنیایی قرون وسطایی سیر می كنند. در رمان "شاهزاده سیاه " (TheBlack Prince) (۱۹۷۳)، راوی داستان یك نویسنده است به نام "برادلی پیرسن " (Bradley Pearson) كه شدیداً ایده الیست می باشد و درنظر او حس ادبی در حقیقت قیامتی است كه به اعمال انسان در آن رسیدگی می شود. در اثر عشقی آتشین ، حس هنری و عشق در این شخصیت داستانی زنده شده و در نهایت باعث می شود كه وی به خاطر جنایتی كه مرتكب نشده به زندان افتد.
رمان دیگر مرداك ، "شاگرد خوب " (The Good Apprentice) (۱۹۸۵) نام دارد و تمثیلی است از مبارزه بین نیكی و بدی و رنج های قهرمان اصلی محور اصلی داستان را تشكیل می دهد. قهرمان این داستان كه "استوارت كانو" (Stuart Cuno) نام دارد تصمیم می گیرد كه فرد "خوبی " باشد و برای نیل به این هدف به عدم اختیار همسر، زهد، و دست كشیدن از یك حرفه دانشگاهی با آینده ای روشن روی می آورد. برادر استوارت كه "ادوارد بالترام " (Edward Baltram) نام دارد دچار احساس گناه شدید است چون فكر می كند بهترین دوستش راكشته است . نهایتاً، استوارت برای نجات برادرش استوارت كه راهی سفر به دیار مردگان است وارد عمل می شود و این منجر به یك مبارزه نهایی و فاجعه آمیز بین نیروهای خوب و بد می شود."او با خودش فكر كرد: من چقدر تنها هستم ، هیچ كس به من كمك نمی كند، هیچ كس نمی تواند به من كمك كند، من حتی كمك هیچ كسی را نمی خواهم . اما چه بر سر من خواهد آمد؟ بهتر نیست كه بمیرم ؟ من فقط مزاحم و انگل هستم . من یك مرده متحركم ، مردم هم این را می بینند، پس چرا از من فرار نمی كنند؟ البته همه از من فرار می كنند، همه سعی می كنند با من برخوردی نداشته باشند. هیچ صدایی به من نمی رسد. نمی توانم فرار كنم . قادر به كار هم نیستم . من برای همیشه از بین رفته ام .من قدرت اندیشه را ندارم ، مغز من به سم سیاه آلوده شد. من ماشین بی ارزشم ، روح انسانی ندارم . روحم مرده است ، روح بیچاره ام مرده است ."
(برگرفته از "شاگرد خوب "، ۱۹۸۵)
رمان "دریا" (The Sea) بزرگ ترین اثر مرداك شمرده می شود كه در سال ۱۹۷۸ جایزه "بوكر پرایز" (Booker Prize) را نصیب خودكرد. در این رمان ، "چارلز آروبی " (Charles Arrowby) یك مدیر تئاتر خشن است كه پس از ۴۰ سال دوباره عشق زمان كودكی خود رامی یابد و بدون آنكه بتواند در خود تغییری به وجود آورد، او را مورد ستم قرار می دهد و نهایتاً نیز با دختری شرور كه ۱۸ ساله است طرح دوستی می ریزد.
مرداك آثار فلسفی و نقد ادبی نیز داشته است ، از جمله "ماوراء الطبیعه به عنوان راهنمایی برای اخلاقیات " (Metaphysics as a guideto Morals) (۱۹۹۲).
او در سال ۱۹۸۷ لقب "زن شوالیه " (Dame) را از آن خود ساخت . از اواسط دهه ۱۹۹۰ مرداك از بیماری آلزایمر رنج می برد. آخرین رمان وی "مشكلات جكسون " (Jachson&#۰۳۹;s Dilema) (۱۹۹۵) نام دارد كه یك كتاب روانی هیجان انگیز است . در این رمان شخصیت اصلی داستان "ادوارد لانین " (Edward Lannion) نام دارد كه جوانی شاعر است و رمان های تاریخی نیز می نویسد، ولی وی یك روز قبل ازجشن عروسی خود، نامه ای اسرارآمیز از نامزدش دریافت می كند. این رمان مورد انتقادهای فراوان قرار گرفت . از جمله اینكه "براد لتوزر"(Brad Leithawser) در نشریه "نیویورك تایمز" نوشت كه نثر مرداك در این اثر پر از عبارات اضافی و در كل نثری ضعیف است . وی همچنین از اینكه مرداك فقط در یك پاراگراف سه بار عبارت "یك دفعه " (Then suddenly) را به كار برده بود از وی ایراد گرفته بود. این اشتباهات مرداك خوانندگان وی را واداشت تا آنها را در غالب نامه هایی كه به وی می نوشتند مطرح كنند. بیماری وی ، همان گونه كه شوهرش گفت ، در نهایت وی را تبدیل به یك "كودك سه ساله شیرین " كرد. آیریس مرداك در تاریخ هشتم فوریه سال ۱۹۹۹ در شهرآكسفورد درگذشت . شوهر مرداك "جان بیلی " (John Bailey) شرحی از زندگی مشترك خود با وی را در كتاب "مرثیه ای برای آیریس " (AnElegy For Iris) ارائه می دهد، و می گوید كه شخصیت دوست داشتنی مرداك حتی با بیماریش شكسته نشد. در زیر نام آثار برگزیده مرداك ارائه می گردد:
ـ سارتر (۱۹۵۳)Sartre
ـ زیر تور (۱۹۵۴)Under the Net
ـ پرواز از خوشبختی (۱۹۵۶)
The Flight Form the Enchanter
ـ قلعه شنی (۱۹۵۷)The Sand Castle
ـ ناقوس (۱۹۵۸)The Bell
ـ سر قطع شده (۱۹۶۱)The Severed Head
ـ گل سرخ غیررسمی (۱۹۶۱)The Unofficial Rose
ـ اسب شاخدار (۱۹۶۳)The Unicorn
ـ سر قطع شده (۱۹۶۴)The Severed Head
ـ دختر ایتالیایی (۱۹۶۴)The Italian Girl
ـ قرمز و سبز (۱۹۶۵)The Red and The Green
ـ زمان فرشته ها (۱۹۶۶)The Time of the Angle
ـ زیر تور (۱۹۶۶)Under the Net
ـ حاكمیت خوبی و مفاهیم دیگر (۱۹۶۷)
The Sovereignty of Good and other Concepts
ـ زیبا و خوب (۱۹۶۸)The Nice and The Good
ـ رویای برونو (۱۹۶۹)Bruno&#۰۳۹;s Dream
ـ حاكمیت خوبی (۱۹۷۰)The Sovereignity of Good
ـ شكستی آبرومندانه (۱۹۷۰)
A Fairly Honorable Defeat
ـ مردی تصادفی (۱۹۷۱)An Accidental Man
ـ نوكرها و برف (۱۹۷۳) (نمایشنامه )
The Servants and the Snow
ـ شاهزاده سیاه (۱۹۷۳)The Black Prince
ـ ماشین عشق معنوی و دنیایی (۱۹۷۴)
The Sacred and Profane Love Machine
ـ دنیای كودك (۱۹۷۵)A World of Child
ـ هنری و كاتو (۱۹۷۶)Henry and Cato
ـ آتش و خورشید: چرا افلاطون هنرمندان را اخراج كرد (۱۹۷۷)
The Fire and the Sun: Why Plato Banished theArtists
ـ دریا، دریا (۱۹۷۸)The Sea, The Sea
ـ سال پرندگان (۱۹۷۸)A Year of Birds
ـ راهبه ها و سربازان (۱۹۸۰)Nuns and Soldiers
ـ رونالد استون (۱۹۸۱)Reynold Stone
ـ شاگرد فیلسوف (۱۹۸۵)The Philosophers pupil
ـ آكاستوس : دو دیالوگ افلاطونی (۱۹۸۶) (نمایشنامه )
Acastos: Two Platonic Dialogues
ـ كتاب و برادری (۱۹۸۷)
The Book and the Brotherhood
ـ بالاتر از خدایان (۱۹۸۷)Above the Gods
ـ شاهزاده سیاه (۱۹۸۹)The Black Prince
ـ پیامی به سیاره (۱۹۸۹)
The Message to the Planet
ـ اسطوره سیاسی اگزیستانسیالیستی (۱۹۸۹)
The Esistentialist Political Myth
ـ ماورالطبیعه به عنوان راهنمایی برای اخلاقیات (۱۹۹۲)Metaphysics as Guide to Morals
ـ شوالیه سبز (۱۹۹۳)The Green Knight
ـ مشكلات جكسون (۱۹۹۵)Jachson&#۰۳۹;s Dilema
ـ اگزیستانسیالیست ها و صوفیان : نوشته هایی در باره فلسفه و ادبیات (۱۹۹۷)
Wxistentialists and Mystics: Writings onPhilosophy and Literature
منابع و مآخذ:
۱. آثار نویسنده كه مشخصات آنها در متن آمده است .
۲. McAfee, Annalena (Ed.) ۲۰۰۲.Lives and Works: Profiles of Leading Novelists, Poets and Playwrights. London: Atlantic Boosk.
۳. http://www.kirjasto.sci.fi/imurdoch.htm
۴. http://www.kirjasto.sci.fi/dlessing.htm