Share This Article
نگاهي به كتاب «اينك انسان» اثر فردريش ويلهم نيچه
شكست سكوت
حمیدرضا امیدی سرور
جهان پس از فرويد، نيچه و ماركس ديگر آن جهان پيشين نبود.
تاثيرگذاري شديد آرا و نظريات اين 3 نفر باتوجه به كيفيت فراگير و پويايي كه داشتند، افقهاي مختلفي را در نور ديدند، مرزبندي حوزهها را پس زدند و آنها را دگرگون ساختند. از اين پس رد آنها را در هر كجا و به نوعي ميشد رديابي كرد.
اين تاثيرگذاري الزاماً مثبت و سازنده نبود، چرا كه بهرهمندي از آنها همواره با نيتهاي انسان درست همراه نبود. فارغ از نيت سوء برخي براي توجيهكردن كار خود توسط آرا و نظريات اين انديشمندان بايد توجه داشت كه ويژگي مشترك اين نظريات در امكان تحليل متناقض از آنها بود. در واقع اين پيامآوران عصر جديد همانقدر كه رستگاركننده بودند، گمراه كننده نيز بودند و اين بسته بدان بود كه با چه نيتي از افق نظريات آنها گذر شود كه گذرگاههايي بودند پرخطر!
از اين منظر نيچه به مراتب تاثيرگذارتر از ماركس و فرويد بود، چرا كه كلامش فارغ از معنا، جادويي شگرف به دليل شاعرانگي زبانش دارد كه خواننده را اسير خود ميكند. انديشههاي نيچه به درستي به كوهي از آتش ميماند، روشنايياش خيرهكننده است، اگر فاصلهات را با آن حفظ كني گرمايي مطبوع دارد و اگر بيش از حد به آن نزديك شوي سوزاننده خواهد بود. چنين دستاوردي نميتوانست حاصل يك زندگي آرام و متعادل باشد، زندگي نيچه نيز فراز و فرودهاي بسياري براي او به همراه داشت. اين شايد يكي از بازيهاي جالب تقدير باشد كه پسر يك كشيش لوتري كه تا چند پشت همگي مردان خدا بودند، سالها بعد به چهرهاي بدل شود كه با آثارش ايمان مسيحي را سخت به چالش بكشد.
خاصه آنكه در كودكي و نوجواني نيز همه بر اين باور بودند كه او قدم در راه پدر خواهد گذاشت و به كنايه او را كشيش كوچك ميناميدند و در سالهاي نوجواني نيز يكي از علايق مهم او مطالعه كتب ديني محسوب ميشد. علائم نبوغ زودرس او از همان سالهاي نوجواني پديدار شد، در 10سالگي نمايشنامه مينوشت و موسيقي تصنيف ميكرد، بعدها نيز براي پيشكش به دوستانش كتابهاي كوچكي مينوشت. به جز دروسي همچون رياضي در دوران دانشآموزي شاگردي ممتاز بود. در دانشگاه هم استادش چنان شيفته نبوغ او شد كه بدون ارائه رساله دكترايش كرسي استادي در دانشگاه به او تعلق گرفت كه براي جواني 24 ساله موفقيت بزرگي محسوب ميشد.
اما دوران استادياش در دانشگاه چند سال بيشتر به طول نينجاميد و سرانجام او كه در طول زندگي همواره از بيماري و به خصوص حملههاي عصبي و سردردهاي شديد رنج ميبرد به بازنشستگي زود هنگام رسيد. در سالهاي كوتاه سربازي و همچنين جنگ كه به عنوان پرستار در آن شركت داشت نيز زخمهايي برداشته بود كه در از پاي درآمدن بدن رنجور او بيتاثير نبود.
نيچه بقيه عمر خود را تقريبا در سير و سفر در كشورهاي اروپايي و به دنبال مكاني كه آب و هواي سازگاري با بيماري او داشته باشد گذراند. عمده آثار او نيز در همين سالها خلق شد. اما تقدير سرناسازگاري با او داشت. سرانجام همانگونه كه پدر و پدربزرگش به جنون مبتلا شده بودند، او نيز در پي يك حمله عصبي شديد سلامت عقل خود را از دست داد(1889). 11سال پاياني عمر او در جنون و تحت سرپرستي مادر و همچنين خواهرش سپري شد و 5 سال آخر آن نيز به تدريج با فلج جسمي همراه بود تا اينكه سرانجام به سال 1900 چشم از جهان فرو بست.
آشنايي با 3 نفر بر زندگي نيچه تاثيري جدي نهاد و جنبههاي گوناگون حيات او را دگرگون كرد. آرتورشو پنهاور با كتاب «جهان همچون اراده» تصور حيات فلسفي او را دگرگون كرد. دوستي با ريچارد واگنر اگرچه سرانجام به دشمني گراييد اما در روزگار دوستي تعاملي بود در راستاي ستايش فلسفه شو پنهاور، عشق به موسيقي و سرانجام مسيح ستيزي كه نقطه اشتراك بزرگ هر دوي آنها بود. و سرانجام آشنايي او با لوسامه زني زيبا كه ذوق و هوش درك ادبيات و فلسفه را داشت و نيچه را همچون استادي ميستود اما عشق سرشار نيچه به او پاسخي جز جدايي نيافت و اين شكست تاثيري عميق بر حيات عاطفي نيچه گذاشت، آنچنان كه روان فرسوده او تا اثري عظيم چون «چنين گفت زردشت» خلق نكرد، آرامش و تعادل خود را بازنيافت؛ هرچند كه نيچه هيچگاه عشق لوسامه را به دست فراموشي نسپرد.
زندگي نيچه كوتاه اما پربار بود. او 56سال زندگي كرد(1900-1844). مجموعه آثار او در حد فاصل سالهاي 1872 تا1889 نوشته شدند كه دستنوشته برخي از آنها براي سالها بعد كه در زمان جنون يا پس از مرگ او منتشر شدند، باقي ماند.
زايش تراژدي، حكمت شادان، انساني بس انساني، چنين گفت زردشت، فراسوي نيك و بد، تبارشناسي اخلاق، سپيده دمان، شامگاه بتان، دجال، فراسوي نيك و بد، اينك آن انسان، اراده معطوف به قدرت و… از جمله معروفترين آثار او به حساب ميآيند كه برايش شهرتي جهاني به همراه آوردند.
هرچند نيچه در تمام عمر خود به دستاورد عظيماش اعتقاد راسخ داشت اما جنون مانع از آن شد كه اوج گرفتن شهرت و اعتبار خود را درك كند و زماني كه انديشههايش در حال دگرگونه كردن جهان بود با زندگي وداع كرده بود. اگر نيچه را به عنوان يك فيلسوف به معناي رسمي و متداول آن ارزيابي كنيم، راه به خطا بردهايم. خاصه اينكه او هيچگاه همچون اغلب فيلسوفان به دنبال طرحريزي يك نظام فلسفي نبود كه پاسخ به هر سؤالي را در خود جاي داده باشد بلكه او با تدبيري هوشمندانه هيچگاه پر و بال انديشه شورانگيز خود را با يك دستگاه فلسفي نبست و بيشك از همين روست كه در ميان نظريات و آراي او ميتوان نكات متناقضي نيز رديابي كرد. بنابراين ميتوان با قول كارل يا سپرس همداستان بود كه آثار او را حاصل نوعي فلسفهورزي محسوب ميكند؛ فلسفهورزياي كه بازباني شاعرانه بر قلم آمده است.
اين فرض نه تنها از اعتبار آراي او نميكاهد بلكه در تناسب با جان آزادهاي است كه در قفس تنگ دستگاهي فلسفي تاب نميآورد و نوشتههايش مصداق بارز آن چيزي بود كه او نوشتن با خون خود ميانگاشت. اهميت كار نيچه از آن رو بيشتر جلوهگر ميشود كه توجه داشته باشيم او همانند فيلسوفان كه فلسفه خود را چون خوراكي براي ديگر فيلسوفان عرضه ميداشتند، ننوشت. دستاورد فلسفه ورزي او كيفيتي همگاني داشت. اين ويژگي آثار او اگرچه باعث شد تا دريافتهاي ضد و نقيض و گاه نادرست از آراي او صورت پذيرد اما از سوي ديگر مخاطبان پرشمارش دايره تاثيرگذاري او را بسيار وسيع ساخت. خاصه آنكه نيچه بسياري از آثارش را به شيوه گزينه گويهنويسي خلق كرد و اين شگرد بازبان شورانگيز و دروغين برنده آن بر عمق تاثيرگذاري آثارش افزود و هم آنكه بستري را فراهم ساخت كه در زمينههاي مختلفي آرا و نظراتش را ارائه كند.
جذابيت نوشتههاي نيچه ارتباط مخاطب را با آنها آسان ميسازد. اما اين ويژگي به معناي سادگي دريافت نظريات او نيست، چه بسا هيچ چهرهاي را در تاريخ فلسفه نميتوان يافت كه به اندازه او دچار بدفهمي و بد قضاوتي شده باشد. از اين روي برداشتهاي مغرضانه يا تحريفات خطرناك، ساحت او را بسيار آلوده كردهاند؛ چنانكه اگر خود او با چنين برداشتهايي از آثارش روبه رو ميشد، بيشك اولين كسي بود كه علم مبارزه با آنها را برميداشت! ايده نژاد اصيل و برتر آلماني كه فاشيستهاي آلماني به زعم خود به تأسي از آثار نيچه مطرح كردند، براي او يك شوخي بيشتر نميتوانست باشد، چرا كه او نه به نژاد اصيل آلماني اعتقاد داشت و نه به آنتي سميزم (يهودستيزي) وخاصه آنكه او در طول زندگي اغلب خود را از نژاد اشراف لهستاني معرفي ميكرد.
«اينك آن انسان» زندگي نامه خودنوشت نيچهاست كه به سال 1888 نوشته شد و تقريبا تا آخرين ماههايي كه هنوز از سلامت عقل برخوردار بود به كار حك و اصلاح نهايي آن براي ناشر پرداخت. اما كتاب به دلايل نامعلوم با پادرمياني يكي از دوستان نيچه نزد ناشر، در آن زمان منتشر نشد. نخستين چاپ آن ماند تا سال 1908؛ زماني كه شهرت نيچه سرعتي روز افزون يافته بود.
كتاب از 4 بخش تشكيل شده است. در بخش سخت نخست عنوان «چرا چنين فرزانهام»، نيچه به بازنمايي ويژگيهاي شخصيتي خود در دو گرايش متضاد ميپردازد؛ گرايشي كه بيعلاقگي او را در پي دارد و حاصل طبيعت رنجور و بيمار اوست و ديگري گرايش به مبارزه طلبي ضد انحطاط او كه حاصل اراده به رستگاري است. در بخش دوم كتاب با عنوان چرا اين چنين زيركم به جستوجو و بازنمايي منشا خرد خود ميپردازد.
در بخش سوم كتاب تحت عنوان چرا كتابهاي چنين خوبي مينويسم، به عدم فهم و استقبال از آثارش ميپردازد. (در زمان حيات نيچه آثارش استقبالي را به دنبال نداشت) او علت اين عدم فهم را سطح بالاي آثار خود كه مرتبهاي فراتر از دسترسي ديگر انسانها عروج كرده، ارزيابي ميكند و نتيجهگيري ميكند كه درك آثار او نياز به كنجكاوي و پشتكار بسيار زياد دارد. در انتهاي اين بخش نيچه چند صفحهاي را به معرفي و چگونگي شكلگيري آثار خود اختصاص داده است كه منبع بسيار خوبي براي مطالعه سير تحول فلسفهورزي اوست.
و سرانجام در بخش چهارم كتاب «من چرا يك سرنوشتم» او به اهميت انديشه خود ميپردازد و احساس خود را از كار بزرگي كه آغاز كرده بازميگويد.در واقع اينك آن انسان پاسخي است به سكوت و عدم توجهي كه در آن روزگار نسبت به آثار او وجود داشت. از اين روي نيچه با اينك آن انسان ميكوشد با ارائه تصويري اسطورهاي از خود تلنگري براي شكست اين سكوت و جلب توجه ديگران وارد سازد.
ترجمه آثار نيچه كاري است بس دشوار؛ هم از آن روي ارزش ادبي كلام از ميان نرود و هم از آن جهت كه بار معنايي آن مخدوش نشود چرا كه دور شدن از يكي براي رسيدن به ديگري سرانجامي بيحاصل است بنابراين از ميان مترجمان بسياري كه جرات بر دوش كشيدن اين وظيفه خطير را داشتهاند، تنها عده انگشت شماري توانستهاند، سربلند از اين ميدان دشوار بيرون آيند و بيشك داريوش آشوري در اين ميان بيش از ديگران اعتبار مييابد.
تا نزديك به 3 دهه پيش جز چند اثر معروف نيچه كه تعدادشان به انگشتان يك دست هم نميرسيد،چيزي از او به فارسي در نيامده بود اما در طول اين سالها و به ويژه 2دهه اخير با توجه به رغبت و كششي كه نسبت به آثار او وجود داشته تقريبا تمامي آثار او به فارسي ترجمه شده و برخي حتي با 2 يا 3 مترجم مختلف. اما در ميان اين ترجمهها آنها كه توانستهاند حق مطلب را ادا كنند، چندان پرشمار نبودهاند. بهروز صفدري با ترجمه اينك آن انسان يكي از اين چهرهها بوده است كه از اين اثر كليدي نيچه ترجمهاي ارائه داده است كه هم از شاعرانگي و كيفيت ادبي زبان نيچه بيبهره نيست و هم از بار معنايي كلام فلسفي نيچه دور نيفتاده است. صفدري پيش از اين نيز كتاب زردشت نيچه، شرحي بر پيشگفتار چنين گفت زردشت نوشته سوفرن پيرابر را نيز درباره نيچه به فارسي برگردانده است.
اما نخستين ترجمه از اين اثر نيچه به سال 1374 برميگردد كه توسط رويا منجم و با نام
« اينك انسان» به بازار آمد؛ ترجمهاي كه نماينده معتبري براي اين اثر نيچه به فارسي نميتوانست باشد و ظاهرا همين ترجمه باعث شدكه صفدري براي برگرداندن دوباره «اينك آن انسان» دست به كار شود. هرچند كه امروز علاوه بر ترجمه رويا منجم كه در چاپهاي بعدي «انسان مصلوب» نام گرفت(!) ترجمه نه چندان قابل اعتناي ديگري نيز از اين اثر به بازار آمده است.
چاپ سوم ترجمه صفدري از اينك آن انسان توسط ناشر جديد (بازتاب نگار) حاصل ويرايش مجدد كتاب و افزودن 2 مقاله خواندني از سارا كوفمن (انفجار) و اريك بلوندل (از دلچركيني تا دل گشايي) رويارويي با ترجمههاي متنوع و چندباره آثار نيچه در اين سالها همواره تلنگري بوده براي به خاطر آوردن حسرتي هميشگي و آن اينكه هنوز هيچ ترجمه كاملي از آثار مهم آرتور شو پنهاور، فيلسوفي كه نيچه بسيار او را تحسين ميكرد و آثارش تاثير عميقي بر جهتگيريهاي فلسفي نيچه داشت، منتشر نشده است.
این نوشته پيشتر در روزنامه همشهری پنج شنبه ۲۰ فروردین 88منتشر شده است.