اشتراک گذاری
پرونده پاتریشیا هایاسمیت* – ۱
پاتریشیا هایاسمیت و ناخشنودى از زندگى
دَن پايپن برينگ (ویراستار سایت پاریس ریویو)
نگین قربانی
آيا شما با اين نظر جورج برنارد شاو كه می گوید " هنرمند بسيار شبيه جنایتکارها است " موافق نيستيد؟
من تنها مى توانم به تشابهى ناچيز میان عقیده ام و این نظر بيانديشم و آن اين است كه ذهن خيال پرداز نويسنده بسيار سيال است؛ او بايد همه مسائل اخلاقى زندگی خويش را فراموش كند؛ بخصوص اگر درباره جنايتكارها مى نويسد. او بايد احساس كند هر چيزى امكان پذير است. اما نمى توانم درك كنم كه چرا هنرمندى تنها به اين دليل بايد تمايلاتِ جنايى هم داشته باشد. ممكن است هنرمندى به آسانى قادر به درك هرچیزی باشد… من ترجيح مى دهم بيشتر يك هنرمند باشم تا موعظه گر؛ به نظرم خیلی خنده دار است که بگوییم قتل يك ناهنجارى اجتماعى نيست؛ چرا كه كاملا يك ناهنجارى اجتماعى است. واژه اگزيستانسياليست گنگ شده است. بریدن انگشت دست با چاقوی آشپزخانه حرکتی اگزیستانسیالیستی است؛ به همین سادگی. اگزيستانسياليسم خودكامگى است و هنرمندان سعى مى كنند با فلسفه ناميدن مزيّنش کنند… زمانی در يكى از كتابهايم درباره نوشته ای تعلیق آمیز1، مطلبي نوشتم كه جنايتكاری، دست كم براى زمانى بسيار كوتاه آزاد است؛ آزاد براي انجام دادن هر کاری که دلش بخواهد. متاسفانه اینطور به نظر میرسد که در آثارم آن جنایتکار را تحسین و تمجید می کنم که باید عرض کنم اصلا اینطور نیست.
وقتی کسی آدمی را می کشد خب، خلاف قوانین کار کرده و قطعا در آن لحظه خون جلوی چشمانش را گرفته بوده. گفتن اين نکته که جنایتکاران براى لحظه اى ـ درست همان لحظه ای که دست به جنایت می زنند ـ آزاد اند، حقيقتى است بس هولناك. و من آن صحنه ی جنایت در کتابم را در لحظه اى از بى قرارى تمام نوشتم؛ آن لحظه را بطور واضح بخاطر مى آورم. بى قرار و ناشكيبا شدم و تعصبات اخلاقی سر تا سر وجودم را فراگرفته بود. بعضى از چيزهايى كه آدمی در كليسا مى شنود اصطلاحا قوانينى اند كه هيچ كس محلشان نمی گذارد. هيچ كس نمى تواند آنها را تمرين و تكرار كند… قتل در چشم من حرکتی است رمزآلودى. براستى احساس ميكنم ، نمى توانم آن را درك كنم. سعى مى كنم تصورش كنم اما، فكر مى كنم قتل بدترين نوع بزهکاری اجتماعی است. به اين دليل زياد درباره اش مى نويسم؛ اینكه به جرم و جنایت علاقه خاصی دارم. فكر مى کنم چيزى بدتر از قتل وجود ندارد؛ چيزی راز آلودى درباره اش وجود دارد اما، اينگونه نيست كه به هر دليلى بشود گفت هوس انگيز است. به نظرم، قتل درست نقطه ی مخالف آزادى است؛ البته برای كسى که وجدان داشته باشد.
در بالا قسمتی از مصاحبه ی مجله ی آرمچر دیتکتیو با پاتريشيا هاى اسميت به سال 1981 را خواندید كه مصاحبه کننده با او در حالتی غير عادى دیدار مصاحبه کرده، با سیمایی نسبتا فیلسوف مآب اما در عین حال مجرم نما!. هاى اسميت به سال ١٩٢١میلادی بدنيا آمد. او به عنوان نويسنده آثارِ " بيگانگان در قطار " و " آقاى ريپلىِ با استعداد " بخوبى شناخته شده است. همانطوری كه حسب حال نویس زندگی اش، جان شنکار، مى نويسد: " داستانهایی گیج کننده و منفی گرایانه ای … كه شبيه هيچ رمان ديگری در این ژانر ادبى نيست … خواننده را بسوى چرخه ى بى پايان روابط اخلاقى، انتقال پذيرى جرم و هويت هاى متزلزلِ خود مى كشاند."
هاى اسميت زندگى شخصى طاقت فرسا و نیز بلند آوازه اى داشت: او در انزوا زندگى ميكرد، بيش از اندازه مست می کرد و كوشش زيادى براى فائق آمدن بر احساساتش درباره ديگر زنان مى كرد. هرگز ازدواج نكرد و هيچ يك از رابطه هايش براى مدت طولانى پايدار نماند. شنکار مى گويد: "او عادتش این بود که «معشوقه هاى معشوقه اش را مى فريفت ـ معشوقه هاى آن معشوقه ها را هم!"
نمايش نامه نويسی امریکایی ـ بریتیش بنام فيليس نَگى درباره های اسمیت به سادگى هرچه تمام می گوید: " حس ناخوشايندى از زندگى داشت."
شيفتگىِ هاى اسميت به تبهكارى و جنايت، به بحثِ شبكه ی بزرگ و زيرزمينى ِ انسان گزيزى2 مرتبط است که او در يادداشت هايش زندگى در اواسط قرن بيستم را اينگونه توصيف مى كند : " فهرستى از گریز و مخفى سازى و آرام بخش و نوشيدنى هاى الكلى … حسِ هرج و مرج و انحطاط [ به درون راه يافته ى] عصرِ من. بزرگترين دستاورد عصر من در نوشتن ، توسط دانش آموزان بى نظم خلق خواهد شد. واژه ها از جایی به جایی دیگر می روند و همه جا پخش می شوند و هرجا قدم می گذارند دیگر خبری از قداست و امنیت نیست." اما، آن يادداشت ها تنها محل ِ وقوع جرم و جنايتِ او براى آمالی این جهانی است :
همواره تصویر روشنی در ذهنم غوطه می خورد از خانه اى روستایی با عیال مو بورى كه دوستش دارم. همراه با فرزندانى كه الهی فدایشان شوم؛ در درختزاری که فدای درختانش هم بشوم الهی. مى دانم هرگز چنین تصویری رنگ واقعیت به خود نمی گیرد، با اينهمه تا اندازه اى وسوسه ی بی حد و مرزی انگيز (وسوسه ی يك مرد) تا اندازه ای چنین چیزی را خواهد آفرید. خداى من و محبوبم ، هرگز نميتواند اينگونه باشدبا این وجود، همچون تمام آدمیان، با تمام گوشت و استخوان و لباسم خدا را دوست دارم.3
متاسفانه مصاحبه ها و يادداشت هایی که توسط ارتباطات اینترنتی با هاى اسميت صورت گرفته به سختى بدست می آید. مصاحبه کننده به او مى گويد جدای از اینکه ده ها سال در دفترم خود را تب ناچیزی هم به علت بیماری داشتم زندانی کردم: " به نظرم دو سالی شد که به هیچ جشنى پا نذاشتم " و از يك طرف نیز اشاره مى كند که از زندگى اجتماعی و زنده ی شخصيت هاي آثار های اسمیت واقعا حيرت زده است. و جايى ديگر می گوید: " شنیده ام در فرانسه کتاب هایش را با جلد گالینگور منتشر نمی کنند. تعجب آور نیست؟!"
هاى اسميت به سهم خودش، بنظر نمى آيد شوکه شده باشد.
پی نوشت
1- Suspense
2- Misanthropy
3- ضرب المثلی انگلیسی است که های اسمیت "تنپوش" را هم اضافه اش کرده تا بار تمسخرآمیزی عشقش به خداوند ابراز کند.
نگین قربانی (تیم ترجمهی مد و مه / زیر نظر امیر حامد دولت آبادی فراهانی)
پرونده پاتریشیا هایاسمیت – ۱
- ترجمه های ۳ مطلب اصلی این پرونده کار تیم ترجمه مد و مه است. گروهی از جوانان با ذوق که زبان آموخته دانشگاهند و اهل ادبیات و هنر. باشد که روزی نامشان را در میان بهترین مترجمان ایران ببینیم به خود ببالیم که نخستین دست پخت های آنها در سایت مد و مه کار شده. چنانکه پرونده پاتریشیا هایاسمیت با اتکا به ترجمه های آنها شکل گرفته است.