Share This Article
نگاهي به ويژگيهاي بيان هنري فرهاد
بهراد توكلي /محقق موسیقی
{ شناسه مقاله: 2152 } { موضوع: هنر } { بازدید: ۳۹۹ }
ممم
جهان پس از جنگ جهاني دوم شاهد شكلگيري نظام دوقطبي (امپرياليسم و سوسياليسم) و در نتيجه صورتبندي جديد روابط اجتماعي و سياسي ميان كشورها و ملتها بود كه بيگمان تأثير خود را بر هنر نيز بر جاي نهاد. جنبشهاي اجتماعي درون اروپا كه عمدتاً گرايش به جريانات چپ داشتند از يك سو و مبارزات ضد نژادپرستانه در آمريكا به رهبري لوتركينگ، جنگهاي كره و ويتنام و كوبا، همه و همه فضاي اعتراضي را در جوامع اروپايي و ساير كشورها حاكم كرد و به تبع آن، هنر و موسيقي نيز از اين قاعده مستثنا نماند، اعتراضي كه بعضاً به آنارشيسم نيز نزديك ميشد. هنر موسيقي دهه 60 ميلادي در اروپا و آمريكا نيز تحتتأثير اين جريان اعتراضي كه اقشار دانشجو و بعضاً روشنفكر آن را نمايندگي ميكردند، شاهد زايشهاي متنوعي بود. شكوفايي موسيقي «راك اندرول» خصوصاً پس از ظهور «الويس پريسلي» و موفقيت چشمگير آلبوم «Jailhouse Rock» (1957) و نيز موسيقي «ريتم و بلوز» با ظهور «ري چارلز» در ميانه دهه 50 (م) را ميتوان به عنوان شاخصه مهم اين زايشها دانست.
اهميت اين زايشها وقتي بيشتر ميشود كه بدانيم تا پيش از جنگ و حتي در ميانه جنگ، موسيقي كلاسيك شاخصه اصلي موسيقي در اروپا بهشمار ميآمد و صد البته همانطور كه پس از جنگ اول جنبشهاي گريز از كلاسيسيزم خود را در «دادائيسم» نشان داد، در موسيقي پس از جنگ دوم نيز اين گريز با فضاي اعتراضي كه بدان اشاره شد، تركيب شده و سبب ايجاد گونههاي مختلفي از موسيقي اعتراضي در جهان شد. اين فرآيند پر شتاب به ايران نيز سرايت كرد. نكته جالب تأثيرپذيري هنرمندان و روشنفكران ايراني از جريانهاي روشنفكري و هنر اعتراضي در غرب است. ايران را ميتوان بهجرأت متأثرترين كشور در ميان كشورهاي منطقه از غرب دانست.
فارغ از ارزشگذاري بر اين موضوع، اين تأثر پررنگ وقتي مشهودتر ميشود كه نگاهي به رواج و اقبال جوانان از موسيقيهاي جاز، راك، بلوز و ساير گونههاي موسيقيهاي نوين قرن بيستم در ايران كنوني انداخته و آن را با رويكرد جوانان و روشنفكران در كشورهاي عربي و حتي تركيه مقايسه كرد. ريشهيابي علل اين تأثير و تأثر در اين نوشتار نميگنجد، اما ذكر همين مختصر براي بررسي موسيقي «فرهاد مهراد» ضروري به نظر ميرسد. فرهاد ابتدا در كافه «كوچيني» بولوار اليزابت (كشاورز كنوني) در گروهي به نام «بلك كتز» به بازخواني آثار الويس پريسلي، ري چالر و ترانههاي گروه معروف «بيتل»ها ميپرداخت و موسيقي آينده فرهاد از همين بستر برون ميآيد. آشنايي با اسفنديار منفردزاده (آهنگساز) و شهيار قنبري (ترانهسرا) از يك سو و حمايت بزرگمرد شهير ادبيات نوين ايران «احمد شاملو» از اين گروه سبب شد تا موسيقي منفردزاده و فرهاد بتواند جامعه روشنفكري معترض را نمايندگي كند. آلبومهاي «شبانه» «هفته خاكستري» «آينهها» و… بهناگاه در ميان روشنفكران جاي خود را باز كرد.
فضاي كمي آزادتر از سانسور سينماي آن دوران، سينماي موج نو ايران را بستري ساخت تا موسيقي فرهاد بتواند با اقشار عامتر مردم نيز ارتباط برقرار كند كه نقطه اوج آن را ميتوان موسيقي فيلم «رضا موتوري» و ترانه مرد تنهاي منفردزاده با صداي فرهاد دانست. اما ويژگيهاي شاخص خوانندگي فرهاد چه بود كه توانست با ارائه موسيقي متفاوت و حتي بياني مستقل از آهنگساز بهگونهاي ماندگار تا به امروز كه 10 سال از خاموشياش ميگذرد با نسلهاي مختلف جامعه ارتباط برقرار كند؟ در اين جستار كوتاه به ناچار بهگونهاي فشرده ميكوشيم به اين مهم بپردازيم.
فرهاد يكي از معدود خوانندگان انگشت شمار موسيقي پاپ است كه داراي بياني مستقل و منحصربهفرد در اجراست (هرچند كه اين انتساب رايج به فرهاد با توجه به آنچه ذكر شد چندان منطقي نيست) حتي هنگامي كه «مرغ سحر» را ميخواند! نوع بيان فرهاد بهگونهاي پررنگ «رسيتاتيو» است (به اين معني كه هر هجاي كلام را با حداقل نت اجرا ميکند) و بسيار به بيان موكد كلمات استوار است. اين شيوه اگرچه در «آريا»هاي قرن هجدهم موسيقي كلاسيك غرب رايج بوده، اما تكسرايي بهگونه مدرن آن را ميتوان به «اديت پياف» خواننده شهير فرانسوي دهه 40 و 50 ميلادي منتسب كرد كه بعدها توسط ديگر خوانندگان فرانسوي دنبال شد. تركيب اين شيوه و تأثير از موسيقي ريتم ري چالز با بيان فوقالعاده احساسمند فرهاد او را به جايگاهي منحصر به فرد رسانيد كه همزمان و بعد از او مورد تقليد و پيروي بسياري قرار گرفت.
بيان فرهاد متأثر از زندگي او و زندگي او موسيقياش و موسيقياش، زندگياش بود و صداقت با مخاطب و با خودش در تمام زندگي و موسيقياش جريان داشت. متأسفانه نگاههاي متعصب در موسيقي ما و نفي و اثبات تنها و تنها بر اساس نوع و ژانر موسيقي باعث شد كه در اين سالها كمتر به بررسي ابعاد ارزشهاي هنري اين هنرمند بزرگ كشورمان پرداخته شود و آثار ارزشمند هنرمنداني چون فرهاد را با چوب موسيقي پاپ راندهاند؛ در حاليكه ارزش هنري موسيقي ارتباط چنداني به ژانر موسيقي ندارد و ايبسا آثاري سخيف و فاقد ارزش و بيان هنري كه در ژانر موسيقي كلاسيك ايراني يا غربي ساخته و بسيار شنيده ميشود. اين روزها 10 سال از خاموشي او ميگذرد، اما صدايش هنوز در ميان مردم زندگي ميكند. مردي تنها كه هرگز نخواست زير سايه سرنيزه، عاشقانه بخواند…
متبركباد نامش!
*****
در باب مکارم اجتماعي فرهاد
رضا مهدوي/رئيس سابق مرکز موسيقي حوزه هنري
از فرهاد مهراد گفتن، سهل و ممتنع است. ابعاد وجودي، اجتماعي، هنري و حتي در برههاي سياسي، فراز و نشيبهاي مختص خود را دارد و قابل تطابق و مقايسه با ديگر چهرههاي سرشناس همدورهايهايش نيست. فرهاد، استراتژي القاي مفهوم عالي را با قيد موسيقي متعالي همواره داشت و چکيده آثارش هنوز هم چه عيني و چه ماوراءالطبيعي، در مويرگ آدمي جريان سازي درکنار جريان طبيعي خون در رگها دارد. او فيزيک و متافيزيک انگيزشي درون و بيرون پيچيدهاي دارد که فقط در روح حاکم بر آثارش ميتوان جست و به بررسي نشست و در نهايت هيچ نقد منصفانهاي نتوان نوشت! در اين يادداشت هدف پرداختن به توانائيهاي موسيقايي، آثار، خلق و خو، زندگينامه و از اين دست مطالب نيست؛ چرا که ديگران بهتر از من ميتوانند به خوبي در اين يادواره عرضاندام کنند. به سهم خود در جامعه موسيقي و دوستدار صداي او به واسطه درخواستي که شده است، در حد اشاره به مکارم اجتماعي زنده ياد بپردازم، حال از هر زاويه اي.
حقيقت آن است که زواياي گوناگون بينشي چه در طراحي آثار و چه در رفتار روزآمدي اجتماعي با فردي چند وجهي روبهرو ميشويم. کسي که به اندازه کافي حتي با تعداد اندک آثارش توانسته تاريخ ويژه موسيقي پاپ ايراني را به سمت بومي-وطني شدن سوق دهد؛ آن هم از جنس فلسفي و هستيمدارانه و حتي فارغ از فرمها و قالبهاي فرماليستي و سانتيمانتاليستي که دورهاي، هم دورهايهاي او در آن چارچوب ميگنجيدند و از هواداران خود محظوظ ميشدند. او مسيري را براي آيندگان علاقهمند به ادامه اين رشته به نفع موسيقي ايراني بازگزارد که نيازي به تجربه کردنهاي دوباره نباشد.
فرهاد پير جواني بود، در عين جوان پيري که به دوردستها زياد ميانديشيد و آثاري ملهم از اين پيري زودرس در پختگي جوانياش بود.
فرهاد مهراد در صداي خود نوعي تفکر غليظ صداي مردمان روزگار است که در نهايت ظرافت و لطافت ميخواهد فريادکشان بگويداي زمينيان براي آسماني شدن کافي است دوروبر خود را چرخي بزنيم. آنگاه از انتزاع کامل خارج خواهيم شد و از انتزاع نسبي به حقايقي دست مييابيم که اين بار از طريق موسيقي بهترين مفاهيم اجتماعي را نه فقط به مردم جغرافياي خود بلکه به سراسر دنيا ارائه کنيم. چرا که نه؟ مگر نه آن که موسيقي حد و مرز ندارد، حتي اگر کلام نفيس پارسي قابل درک براي ديگر مردمان نباشد، ضرباهنگها، ملوديها، نغمات و الحان در موسيقي مهراد و امثال او که قبلتر از او يا همزمان با او در جستجوي چنين انديشه متعالياي بودهاند -هم در فيزيک ساحت جسمي و ظاهري و هم در متافيزيک ساحت روحي و دروني- تبديل به يک شاخص توسعه فردي و اجتماعي درنظر است که ميتواند تبعات گوناگون فرهنگي را در کنار ديگر علوم انساني و تجربي و رياضي در پي داشته باشد. سوال در اين جاست که تا به حال چقدر هنرمندان و موسيقيدانان ايراني پيرو چنين انديشه و مکتبي بوده و هستند که هنر موسيقي ايراني را در ژانرهاي گوناگون، لحظه به لحظه با فرهنگ و رفتار آييني، ملي و ديني جغرافياي شهري و بومي مروج بودهاند؟ آيا در ساحت هنر ديني، نظير ترانه «وحدت» معروف به «والا پيامدار محمد (ص)» که همزمان با ساخت موسيقي بيبديل فيلم «محمد رسولالله (ص)» در جهان، در ايران عرضه شده است، تاکنون نمونه بارز و ماندگار ديگري داريم؟!
آنچه موسيقيدانان و موسيقيکاران برعهده دارند، رسالت عظيم موسيقي است که تا به حال بسياري از متوليان امور از آن يا ناآگاه بوده يا به دلايلي از کنار آن عبور کرده اند، ايجاد دغدغه و حس مسووليت و ايجاد حس روح حماسه و بسياري از ديگر حالات انساني البته بيشتر در سمت و سوي معنوي و توجه به خدمات اجتماعي و نه فقط براي همنسلان بلکه براي ادامه تاريخ مطمح نظر است و فرهاد مهراد از معتقدترين و قويترين اين موسيقایيان بود که با به وجود آوردن نوعي از انواع ارايه و آرايه شخصي-موسيقايي تا به حال فصلالخطاب احياي ارزش في نفسه موسيقي و هم احياي روح و جان تازهاي از نوعي موسيقي متفکرانه، جدي برگرفته از اصل و نسب منتهي با بياني مردمي آنچه که مردم از نهاد وجودشان ميخواهند بوده است.
فرهاد قبل از انقلاب و بعد از انقلاب اسلامي نيازمند واکاوي و بحث و جدل حرفهاي است. چرا که شهرت او در بعد از انقلاب در مردمي شدنش نقش بسزايي دارد، ولي قبل از سال 57 او در چنبره و فهم عدهاي معدود از روشنفکران (نه الزاماً مرفهان بالا شهري) بوده است. در هر صورت او همواره مؤلف خلاق و تصويرگر از نوع خود بوده است.
فرهاد بزرگ، نقطه عطفي در انديشه و پردازش مفاهيم عميق موسيقي پاپ وطني است که قابليت عرضه در جهان را داشت ولي افسوس… افسوس که جامعه ما هيچگاه بستر مناسبي براي چنين اموري نبوده و نيست. خدايش رحمت کناد
.***
صديق تعريف /خواننده
«توي قاب خيس اين پنجرهها/ عكسي از جمعه غمگين ميبينم/ چه سياهه به تنش رخت عزا/ تو چشاش ابراي سنگين ميبينم/ داره از ابر سياه خون ميچكه/ جمعهها خون جاي بارون ميچكه… »
هنوز اين شعر و ترانه، پس از چند دهه در ذهنم جا خوش کرده و گمانم تا واپسين دم حيات در خانه ذهنم اطراق کند.
سالها پيش، آن زمان كه تئاتر کار ميكرديم، بعد از سالهاي معروف به اجراهاي دبيرستاني، وارد فاز جديد و جدي اجراهاي نمايش شديم و كار به صورت جديتر و هدفمندتر در فرهنگ و هنر سنندج شروع شد.
اجراي نمايشهايي در ژانرهاي گوناگون از بيضايي، ساعدي و رادي گرفته تا چخوف و آرابال و برشت و… . اجراي يكي از اين نمايشها همزمان شد با اكران فيلم «خداحافظ رفيق» امير نادري با بازي زيباي سعيد راد و جلال پيشواييان و ذكريا هاشمي. صداي فرهاد مهراد را براي اولين بار در تيتراژ اين فيلم شنيديم و طبيعتا در آن سن و سال و شرايط آن سالها، جذابيت اين ترانه به تنهايي برايمان کمتر از جذابيت خود فيلم نبود. حرف و حديثهايي چون ارتباط اين فيلم و شعر قنبري و صداي فرهاد با جريان و جنبش سياهكل كه در سال 1349 اتفاق افتاد نيز در اين جذابيتها بيتأثير نبود. آنقدر تحتتأثير آن فيلم و آن موسيقي قرار گرفته بوديم كه خاطرم هست در حاشيه اجراي يکي از همان تئاترهاي مورد اشاره، ساعتها قبل از اجرا، خود را به سالن ميرسانديم و با پخش صداي فرهاد صحنههاي کوتاه دو، سه يا چهار دقيقهاي را به شکل بداهه و بيکلام براي جمع خصوصي خودمان اتود ميکرديم: مثلا دو نفر رفيق، طي يك بازي اسلوموشن نمايشي و غيررئاليستي، پس از طي مسافتي طولاني به هم ميرسيدند؛ اما يك دست سوم ميآمد و اين دو رفيق را در فضايي مثلا سوررئال از هم جدا ميكرد. صحنهها و بازيهايي از اين قبيل را بازسازي ميکرديم و خودمان را در آن فضاي روياگونه مثلاً سرشار از اميد قرار ميداديم. اين اولين خاطره من از اين نام بزرگ است: «فرهاد».
آن هنگام بود که ما با اسم منفردزاده و سعيد راد و بهخصوص امير نادري هم آشنا شديم. آن موقع همزمان در روزنامهها ميخوانديم كه امير نادري اولين فيلم بلندش را با سختيها و مرارتهاي بيشمار ساخته است. پيش از آن امير نادري فيلمهاي كوتاه زيادي ساخته بود و عكاس فيلمهاي كيميايي هم بود و گويا با قرض و قوله و هزار گرفتاري کوچک و بزرگ، اين فيلم را تمام كرده بود که حاصلش شده بود «خداحافظ رفيق». داستان اين فيلم هم گويا از ماجراي واقعي يك سرقت در خيابان استانبول يا نادري ساخته شده بود. سه رفيق با هم همدست شده بودند و رفته بودند هتلي و اتاقي كرايه كرده بودند و شبانه کف اتاق را که در واقع سقف يک جواهر فروشي بوده سوراخ كرده بودند و وارد جواهرفروشي شده بودند و جواهرات را به سرقت برده بودند. پليس خبردار ميشود، آنها ميگريزند و در طي يک ماجراي پُرحادثه و غمانگيز هر سه رفيق كشته ميشوند.
البته اين ماجراها كه ميگويم در آن سالها در افواه عامه مردم چندان مفهوم و مطرح نبود و تنها مرتبط ميشد با جريانات و فضاهاي نسبتاً روشنفكري و تحصيلكردهها و دانشگاهيانِ اغلب سياسي. در آن زمان ما در سالهاي آخر دبيرستان بوديم و چندان تحصيلكرده هم به حساب نميآمديم، اما به هر حال در فضاي هنر و نمايش و تئاتر نفس ميکشيديم، ضمن آنكه در آن روزگار دبيراني داشتيم كه بهشدت تحتتأثير فضاهاي روشنفكري تهران بودند. آن سالها خيلي صحبت از صمد بهرنگي و جلال آلاحمد و نمايش ديكته و زاويه ساعدي و مجلاتي مانند مجله فردوسي و… بود و دبيران ما هم خودشان تحت تأثير فضاهاي سياسي- اجتماعي آن دوران بودند؛ تا آنجايي که به طور مثال به ياد ميآورم يكي از دبيران ما قيافه و پوشش ظاهري صمد را روي خود بازسازي کرده بود: كلاهي نمدين و سبيل و عينکي نمادين! فضاي سياسي اجتماعي آن روزگار را ميتوان ريشهيابي تحليلي كرد و جاي صحبت بسيار دارد. ما تحت تأثير پچپچهاي موجود در فضا بوديم و سمند خيال، ما را به ديدن چندباره اين فيلم ميکشاند و هربار در خيال خودمان، برداشت جديدي از فيلم و صداي فرهاد و ترانه «جمعه» برايمان کشف ميشد.
آن زمان چند تن از مبارزان مرتبط با جريان سياهکل از دست پليس فراري بودند و عكس آنان را در اتوبوسها و روي شيشههاي بانكها نصب کرده بودند که احياناً مردم آنها را شناسايي کرده و تحويل پليس دهند. در صحنهاي از همين فيلم، يكي از كاراكترهاي اصلي -به گمانم سعيد راد- از اتوبوس پياده ميشود و براي لحظهاي آن عكسها در انتهاي شيشه اتوبوس ديده ميشود که به احتمال قريب به يقين اتفاقي هم نميتوانست باشد. اين قضايا و ماجراها مربوط به فضاي اجتماعي و سياسي آن دوران ميشد، دوراني كه فرهاد با كاراكتري خاص و جديد معرفي شد. يقيناً اين اتفاقات نميتوانست بيتأثير و جدا از جريان جهاني روشنفکري باشد.
اساساً موسيقي از نوع موسيقي فرهاد، چه در حوزه آهنگسازي و چه در حوزه کلام و چه در خواندن و شيوه اجرايي آن، موسيقي موسوم و معروف به موسيقي «اعتراض» قلمداد ميشود. منظورم اعتراض به معناي پاپيولار آن است و اگر خواسته باشيم صرفاً و فقط از اين منظر به گذشته موسيقي ايران نگاه کرده باشيم، ميرسيم به موسيقي دوره مشروطه و ابوالقاسم عارف قزويني و مثلاً «ازخون جوانان وطن»، «گريه را به مستي»، «گريه کن» و… آن موسيقي هم موسيقي اعتراض است؛ اما با ساختار و بافت موسيقي اصيل ايراني.
موسيقي مثلث منفردزاده، فرهاد، قنبري و گاهي شاملو اساساً تحت تأثير حركتهاي سياسي اجتماعي جهاني است. هنگامي که در ويتنام، در كوبا و در خيلي از كشورهاي ديگر حركتهاي انقلابي در جريان است و خيلي از ساختارهاي مستبدانه آن كشورها توسط كساني چون كاسترو، چهگوارا، هوشيمين شكسته ميشود، خودبهخود روشنفكران و هنرمندان متعهد ايراني هم تحت تاثير قرار ميگيرند، بنابراين اين اتفاقات را ميتوان بازتاب اتفاقاتي جهاني تلقي كرد. البته چهبسا بايد از گذشتهاي دورتر شروع کرد و ماجرا را به شكست سال 32 هم مربوط دانست و در ادامهاش انقلاب سفيد سال 42؛ و همه اينها منتهي ميشود به اين نوع موسيقي معترض، آن هم در زماني كه موسيقي غالب، موسيقي معمولي و سرگرمكننده بود. اين يك فضاي روشنفكري است كه شاعرش ميشود شاملو، اخوانثالث، خويي، شفيعيكدكني، براهني و حتي خسرو گلسرخي. گلسرخي هم از كساني است كه در همين دوران و اين فرايند و روزگار و اتفاقات ريشه دارد. منفردزاده آدمي سياسي است. او حتي بنابر ضرورت و در همان فيلم، موسيقي كوچهبازاري هم ميسازد. او به خوبي با موسيقي روحوضي و کوچهبازاري هم آشنا است. همانطوري که قبلا اشاره شد، اين نوع موسيقي تحت تأثير اتفاقات و جريانهاي سياسي و اجتماعي جرياني جهاني بود از آن جمله جنبش دانشجويي سال 1968 پاريس كه ژانپل سارتر و سيمون دوبوار در آن نقش کليدي داشتند.
اصولاً روشنفكران در هميشه تاريخ شبيهسازي كردهاند. اگر به شعرهاي آن دوران هم توجه كنيم، ميبينيم كه در شعرشان بازتاب اتفاقات جهاني كاملاً محسوس و مشهود است.
فرهاد در کافه كوچيني در تقاطع بلوار اليزابت و خيابان کاخ آن زمان (بلوار کشاورز و خيابان فلسطين امروز) آهنگهاي «ري چارلز» را بازخواني ميکرد و آنجا با منفردزاده آشنا ميشود. آهنگ «گنجشكك اشيمشي» را خانم زنگنه در تيتراژ فيلم «گوزنها» خوانده بود و «جمعه« را خواننده نامدار موسيقي پاپ. اما گويا آن اتفاقي که بايد بيافتد، نيفتاده بود و فرايند تشکيل این تيم خلق آثاري ماندگار چون «جمعه»، «بوي عيدي» و… بود. به دلايل مختلف تاريخي و اجتماعي و شيوه و سبک و سياق کار اينان، ميتوان هر سه -به خصوص فرهاد مهراد- را صاحبسبک و مؤلف به حساب آورد. صداي فرهاد صداي ويژه، خاص و يونيکي است که براي اولينبار در اين برهه ظهور کرد. بهرغم اينكه اين آثار را به اسم فرهاد -خواننده اين آثار- ميشناسيم، اما نقش آن دو تن ديگر هم در اين بين، بسيار مهم است. آنها هم صاحب امضاء هستند. گمان نميرود بهتر از اين بتوان روي اين شعر شاملو ملودي ديگري به اين زيبايي و تا بدين حد مناسب گذاشت: «يه شب مهتاب، ماه ميآد تو خواب… ».
به اعتقاد من تا به امروز بهترين گزينه براي اين شعر همين آهنگي است كه فرهاد به زيبايي آن را اجرا كرده و اساساً به گمان من بهترين گزينه براي شعر نو يا شعر امروز ايران، همين نوع موسيقي است و شايد به سختي بتوان با موسيقي موسوم به موسيقي سنتي ايران، اين اشعار را هماهنگ كرد. گمان ميكنم شعر امروز ايران با آن نوع موسيقي همخواني و همآوايي بيشتري دارد. آهنگساز، شعر را به خوبي درك كرده و روي آن ملودي گذاشته؛ اما جدا از آن، حتي خود موسيقي هم بدون حضور شعر، بيانگر و نشاندهنده موضوع همان شعر است. همچنان که كه قبلاً درباره شعر «از خون جوانان وطن» عارف اين موضوع را در تحليل شماره پيش همين نشريه گفته بودم.
فضا، فضاي اينگونه آثار هنري بود و اين در مورد سينما هم صدق ميکرد. مثلا در آن دوران در سينما «فرانچسکو روزي» -فيلمساز نامدار فرانسوي- حضور موفقي داشت يا «گوستاو گاوراس» که يك چپگراي يوناني است با فيلمهايي سرشار از اعتراض که موسيقي متن آنها را هم اغلب «ميکيس تئودوراکيس» چپگراي معروف ديگر ميساخت. اينگونه فيلمها و موسيقيها در آن زمان به شدت مورد علاقه مردم ايران -به ويژه تحصيلکردهها و روشنفکرها- بود و به باور من بديهي است که تأثير موسيقيداني مثل تئودوراكيس آواز فرهاد بيتأثير نبوده است و بهطور مثال فيلمهايي مانند «خداحافظ رفيق»، «تنگنا» و «صادق کُرده» هم به نوعي تحت تأثير همان فيلمها هستند. تئودوراكيس و گوستاو گاراس چپگرا بودند و جالب آنكه اغلب بازيگران اين فيلمها هم چپگرا بودند، مثل جان ماريو ولونته يا ايرنه پاپاس و ايومونتان. در تئاتر ايران هم دکتر غلامحسين ساعدي متخلص به «گوهرمراد» و حتي به نوعي اكبر رادي هم بيتأثير از جريان جهاني هنر نبودند و اين طبيعي بود. اين در همه جاي جهان وجود داشت و قطعاً پيتر جرمي هم تحت تأثير همين فضاي عمومي فيلم «دزد دوچرخه» را ساخت. فيلمسازان ايتاليايي، فليني، پازوليني، دسيكا و روسليني هم در همين فضا و متأثر از جريانات سياسي و اجتماعي آن روزگار، آثارشان را خلق کردند و سينماي موسوم به نئورياليسم را بعد از پايان جنگ جهاني دوم بنيان نهادند.
در اين طرف جهان و در ايران، نشانههاي جريانات جهاني در آثار منفردزاده، فرهاد، شاملو، كيميايي، شفيعيكدكني، خويي و… مشهود است و اين در آثار هنرمندان اغلب نقاط جهان قابل مشاهده ميشود.
فرهاد مهراد اهل کتاب و مطالعه و انديشه بود. پشت صداي منحصر به فردش انديشه و شعوري جاري است و اين شعور فقط مانيفست سياسي صادر نميكند، بلكه از منظر زيباييشناسي هم صاحب ارزش است. آهنگسازي و شعر آثارش هم به همين منوال.
من بهرغم آنكه در موسيقي اصيل ايراني كار كردهام، با اين حال هميشه هر نوع موسيقي درست و اصولي را دوست داشتهام و فرهاد يکي از اين هنرمندان است که بسياري از آثارش را از حفظ ميخواندهام. علاقه من به اين ژانر از موسيقي تنها منوط به اين آثار نيست و آثار ديگري هم هستند كه آنها را دوست دارم، مثل «من و گنجشكاي خونه» با شعر سرفراز و آهنگ زيباي بابك بيات، يا آهنگ «بنبست» بابک بيات يا «بوي گندم» با شعر شهيار قنبري يا آثاري از اين دست که خاطرات نوستالژيک دوران نوجواني را برايم زنده ميکند.
فراموش کردم که بگويم پيش از اينها، در دوره دبيرستان ما، مجله هفتگي «جوانان امروز»، صفحهاي داشت كه براساس مطرحترين صفحات روز، داستاني تقريبا تخيلي تنظيم ميکرد که به آن ترانه مربوط ميشد، از جمله به خاطر دارم كه در همان سالها كه «جمعه» فرهاد معروف شده بود، براساس آن هم داستاني تنظيم کرده بودند که ماجراي غمانگيزي داشت. خاطرم نيست نويسنده آن داستان چه کسي بود، اما طرح اصلي آن داستان را همچنان در ذهنم بايگاني کردهام، داستاني متأثر از جمعه تنهايي، جمعه خاکستري و جمعههاي خونين. مجله جوانان مجلهاي روشنفكري نبود، اما تحت تأثير اين آهنگ و صدا و فضاي موجود قرار گرفته بود. فكر ميكنم بعد از خواندن «جمعه»، فرهاد آهنگ «هفته خاكستري»، «بوي عيدي» و «شبانه» را خواند که از ديگر آثار بسيار زيباي او هستند. من هيچگاه فرهاد را از نزديك نديدم واي كاش ميديدم. عجيب بود كه ما آن موقع خواسته يا ناخواسته دنبال ردپاهاي سياسي ميگشتيم.
نسل ما دورههاي پُرماجراي زيادي را پشت سر گذاشته، از فيلمهاي فارسي تا آهنگهاي ستارههاي آن روزها را پيگير بوديم و اگر اشتباه نكرده باشم، نقطهعطف و آغاز نگاه نسل ما همين «خداحافظ رفيق» و فرهاد و فيلمها و آهنگها و آوازهايي از اين دست بود. فريدون فروغي هم با آهنگ «آدمك» در فيلمي به همين نام از خسرو هريتاش به اين جريان پيوست. بدونشك نوع خواندن فرهاد، ريشه در موسيقي سنتي و گذشته موسيقي ما ندارد و بيشتر تحت تأثير موسيقي مغربزمين است؛ اما اين تأثير، تأثير بدي نيست و آنچه او ميخواند طبيعيترين و درستترين شکل و منطقيترين بازتاب آن نوع موسيقي در ايران است. شايد با يك بررسي دقيقتر و موشكافانهتر در فرصتي ديگر بتوان جور ديگري به اين موضوع نگريست، اما آنچه مهم است اجراهايشان است كه اجراهاي دلي بيبديلي است. نوع و رنگ و زنگ صداي فرهاد براي آن ژانر از موسيقي و كلام، يكي از مناسبترين صداهاي موجود است. شايد با معيارهاي موسيقي ايراني، صداي فرهاد صداي مطلوب و دلانگيزي نباشد و حتي ممكن است اندکي خشن به نظر آيد. اما با معيارهاي آن نوع موسيقي کاملا سازگار و هماهنگ است.
بديهي است که آثار هنرمنداني چون منفردزاده و فرهاد مانند آثار همه هنرمندان جهان، ملهم و متاثر از محيطي است كه در آن رشد کرده و بعدها باليدهاند. آگاهي اين موضوعات براي بررسي آثار هنرمندان مؤلف لازم است. شايد اگر آنگونه موسيقي به شکل طبيعي و بدون انقطاع استمرار پيدا ميكرد، امروزه موسيقي موسوم به پاپ ايراني سرنوشت بهتري ميداشت.
تجربه ش ۱۵