اشتراک گذاری
درباره «دكتر جكيل و آقاي هايد» روبن ماموليان
مخلوق تاريكي
آلكساندر اُوانسيان
فيلم «دكتر جكيل و آقاي هايد» روبن ماموليان در سال ١٩٣٢ اكران شد و قبل از اكران اين فيلم، در دنياي سينماي خاموش، اين داستان دو بار ديگر بر پرده جان گرفته بود. نخستين بار توسط فردريش ويلهلم مورنائو در سال ١٩٢٠ با عنوان «سريانوس» با نقشآفريني كنراد ويت. مورنائو اسم شخصيتهاي داستان را به «دكتر وارن» و آقاي «او. كانر» تغيير داد و البته سرنوشت آن فيلم نابودي كامل نگاتيوهايش بود (يا لااقل تا امروز كه ردي از آن نيست) اما نسخه دوم كه تقريبا همزمان با نسخه مورنائو اكران شد توسط «جان استوارت رابرتسن» با نقشآفريني «جان باريمور» بود. دومين نسخه ناطق آن نيز توسط «ويكتور فلمينگ» با درخشش «اسپنسر تريسي» بر پرده جان گرفت.
اما فيلم ماموليان به چند دليل از نسخههاي ديده شده ديگر بهتر است؛ دليل اول احاطه ماموليان به ابزار سينما و در درجه اول صداست. اين ابزار در آن زمان به تازگي وارد سينما شده بود و هنوز در مرحله آزمون و خطا بود و حتي گاهي رد آن توسط كارگردانان، بازيگران و حتي منتقدان بزرگ آن زمان صورت گرفت. اما ماموليان كه قبلتر دست به تجربههايي براي بهبود وضع صدا در فيلم «هلهله» زده بود، در اين فيلم از چند ميكروفن به صورت همزمان براي ضبط صدا استفاده كرد كه تا آن زمان اين اتفاق در ضبط صدا رخ نداده بود، اگر هم اتفاق افتاد تجربههاي بيفرجامي را شكل داده بود. نكته بعدي استفاده ماموليان از دوربين «سوبژكتيو» – كه جزو نخستين رخدادهاي فرمي در سينماي ناطق به حساب ميآمد- است. بهطوري كه ماموليان با دوربين «كارل استروس» در چند پلان اول با همين تمهيد به درستي و در كمترين زمان ممكن شخصيت، جغرافيا و اتمسفر فيلمش را ميسازد. چند سال بعد، در ١٩٤٦ در فيلم «خانمي در درياچه» به كارگرداني «رابرت مونتگامري» از پرآوازهترين فيلم نوآرهاي تاريخ سينما، دوربين «پل وگل» تمام داستان فيلم را با تكنيك دوربين سوبژكتيو روايت ميكند.
پس از آن «دلمر ديويس» در سال ١٩٤٧ در فيلم «گذرگاه تاريك» با دوربين «سيدني هيكاكس» دوباره اين تكنيك را براي بار سوم به تاسي از دوربين فيلم ماموليان استفاده كرد!
از ديگر تاثيرات ويژه ماموليان، هدايت درست بازي نقشآفرينان فيلم و هدايت «فردريك مارچ» و «ميريام هاپكينز» به دور از كليشههاي رايج مرد خبيث و دختر معصوم است. بازي بازيگران به مكتب «كنستانتين استانيسلافسكي» نزديك است. چرا كه ماموليان، خود دانشآموخته همين مكتب بود. از همين رو بازي هاپكينز بسيار جذاب و ديدني مينمايد، او تجسم كامل دختري بدكاره و اغواگر است كه در عين حال با معصوميتي مثالزدني به نقش، حالتي چند بعدي داده و شخصيت خلق شده توسط او بسيار باورپذير ارايه شده است. تكنيك مثالزدني فردريك مارچ در اين فيلم زبانزد تمام منتقدان آن دوره بود و البته هنوز هم هست!
مارچ بدون هيچگونه بازي گلدرشت و غلوهاي رايج آن زمان در بازيگري، طوري بيرون و درون يك « انسان/ هيولا» را به ما نشان ميدهد كه تماشاگر را در مرز ميان همدلي و تنفر تا آخرين پلان فيلم نگه ميدارد. غالبا براي ديگر بازيگران فيلمهاي ماموليان از جمله «داگلاس فايربنكس» و « فرد آستر» و ديگر عوامل پشت دوربين اين اتفاق افتاده است.
اما چه عامل بيروني در ماموليان چنين تاثير عميقي داشته كه ديو و شر درون را اينگونه به تصوير كشيده است؟ ماموليان و ديگر هنرمندان ارمني كشتار بزرگي را تجربه كردهاند؛ كشتاري كه با شقاوت تمام عده كثيري از هموطنان و همزبانانشان را به كام مرگ كشيد و ماموليان در آن سالها (١٩١٨) ٢١ ساله بود و دكتر جكيل و آقاي هايد خود را تنها ١٤ سال پس از آن فاجعه ساخته است. پس شر، برايش بسيار ملموس و در قامتي دهشتناكتر تصور ميشده است.
مخلوق شر، صفت ماموليان در تاريكي جان ميگيرد، تكتك سلولهايش در تاريكي تكثير ميشود و به مانند علفي هرز و كشنده دامنه هرزگي و كثافت خود را آرام آرام ميگستراند!
اشاره ماموليان تنها يك تاريكي و سياهي شبگونِ بيمهتاب نيست، بلكه سياهي كه جنبشي ناموزون و ويرانگي را در هر دم و بازدمش ميآفريند، هر چيز و هر كس را به كام مرگ ميكشد، زيادهخواه و بيمنطق، ويرانگر و آشوبطلب بوده و هدفش نابودي مطلق است؛ حتي نابودي انساني كه براي مدتي به ظاهر عنان شر و تاريكي را در دست دارد. روي ديگر دكتر جكيل دانشمندِ وارسته، چنين هيولايي است. دانشمندي كه اهل موسيقي است، ساز مينوازد، استاد بلندمرتبه دانشگاه است و با وجود داشتن افكار عجيب علمي احترام خاصي ميان افراد فرهيخته جامعه دارد، خوشلباس است و مطنطن حرف ميزند. عاشق است و در بزنگاههاي بد حاضر است از معشوق چشم بپوشد! اما اين تنها ظاهر قضيه بوده و آنچه را در زير پنهان است علم فاش ميكند؛ علمي كه دكتر جكيل آن را كمي از زمانهاش جلوتر برده كه از كنترل خارج شده و خيزش مهيبي به سوي مهار نشدن دارد (كه تا به امروز در فيلمهاي اكرن شده گونه
علمي- تخيلي به راحتي ميتوان ديد). علمي كه دكتر جكيل مبادي آدابِ روزهاي آفتابي را در تاريكي شب به موجودي آشوب طلب و هرج و مرج خواه بدل ميكند كه ديگر نيازي به انسانيت ندارد و در طلب غصب و نابودي و ويرانگي است. موجود دهشتناكي كه در هيات ميمونوارش نيازي به كتاب و موسيقي و عشق ندارد، او در شب، تمام قيد و بندهاي زندگي مدرن خود را ميگسلد كه شايد به زعم «رابرت لوئيس استيونسن» خالق اثر و ماموليان كارگردان بتواند به چيزي كه مدتها قبل از دستش داده برسد كه شايد در سكانس آخر با مرگ هيولا رقم ميخورد و دكتر جكيل به هيات انساني خويش برميگردد و به آرامش قبل از زياد دانستن!
دكتر جكيل زياد ميداند، زياد از علم سردرميآورد، دكتر جكيل انساني آبرومند است و عاشقي پاكدست، اما هنگامي كه علم زياد چشمش را به دانستن و آگاه شدن از آن راز كريه باز ميكند او ديگر يكه و تنها نيست، او اكنون از زهدان علم خود، كسي ديگر را به جهان راه داده است؛ آقاي هايد را كه مخوف است و حيلهساز – آقاي هايد كه نميتواند انرژي شر خود را مهار كند، شرِ وجودش چسبنده و غليظ است و سيال در تك تك ياختههايش نفوذ ميكند و نفوذ بيروني پيدا دارد! علم، وسعت بيانتهايي دارد كه براي جغرافياي حقير يك انسان بسيار زياد و غيرقابل درك است، دكتر جكيل تشنه علم است اما طاقت تحمل آن آبشار عظيم شر را ندارد كه علم زياد به او پيشكش كرده است!
شب زندهداريهايش براي كشفِ بزرگ در آن آزمايشگاه كه در آخر فيلم به نوعي گورش ميشود برايش لذت معصومانه كشف را به ارمغان نياورد بلكه سرآخر او را در خود بلعيد.
براي آقاي هايد و دكتر جكيل
هيچ روزنه اميدي نيست، هيچ راه گريزي از اين تنگنا وجود ندارد. ديگر وقتي دانستن از حد گذشت هيچگاه نوبت روزهاي بهتر نخواهد رسيد، نتيجه جنون است و تنهايي، تنهايي سياه و صامت غليظ و چسبنده.
دكتر جكيل حقير است به خلق دردناكش آقاي هايد! كه او را يكسر، زير آوار شرش مدفون ميكند، درد بيدرمان حقيقت تلخ است. گويي زياد دانستن داستان غريبي است بيحاصل كه نتيجهاش ترسناكترين عمل انسان است؛ سقوط به ورطه جنايت. ورطهاي كه همهچيز در آن به يك اندازه شيطاني و سياه است و تو گويي مرگ بهترين انتخاب براي جكيل و هايد به قهقهرا رفته است.
****
نگاهی به کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» نوشته رابرت لویی استیونس
سبک نوشتاری این رمان جالب است و به عنوان مرجعی مهم در مبحث دوگانگی شخصیت از آن یاد میشود.
رابرت لویی استیونسن، این رمان نه چندان بلند را بر اساس خوابی که شبی دیده بود، در مدت فقط چند روز نوشت، اما بهدلیل اینکه نتیجه کار برایش راضیکننده نبود، دستنوشته نسخه اولیه را از بین برد اما خوشبختانه خیلی زود پشیمان شد. سپس دست به کار شد و بار دیگر داستانش را روی کاغذ آورد و به این ترتیب یکی از شناختهشدهترین و بهترين آثار ادبیات به گنجینه فرهنگی دنیا اضافه شد. این اثر به دلیل درونمایه خاصش بارها و بارها در مباحثات فلسفی، روانشناختی و ادبی بهعنوان شاهد مثال، مورد استناد قرار گرفته و چندین فیلم سینمایی بر اساس آن ساخته شده است.
طرح داستان دکتر جکیل و آقای هاید بر اساس وحشت و هیجان ریخته شده است. هنری جکیل که دکتر جامعهشناس است، معجونی کشف میکند که شخصیت او را به ادوارد هاید تغییر میدهد که انسانی فاقد هرگونه احساس خوب یا بد است. رفتار او شبیه به یک حیوان وحشی است که از انجام هیچ کار بدی ابا ندارد. هاید به تدریج کنترل دکتر جکیل را بهدست میگیرد که نتایج سهمگینی را به بار میآورد. این داستان هم مانند تمام داستانهای استیونسن، دارای عوامل تعلیق و ابهام است و خواننده را تا پایان در بهت نگه میدارد.
داستانی براساس پنهانکاری
بیشتر ماجراهای این کتاب درباره پنهانکاری است. در این داستان، همه از هم چیزهایی را پنهان میکنند. جکیل آزمایشهایش را از دوستان و همکاران خود پنهان میکند، ریچارد انفلید نام جکیل را به عمویش نمیگوید، آترسن آنچه را که میداند از پلیس مخفی میکند. در مسیر داستان هم خیلی چیزها مبهم باقی میماند.
در این داستان، ما یک قهرمان واقعی نداریم. بسیاری از مردم میگویند که استیونسن در این داستان خواسته اشخاص ثروتمند و بانفوذی را نشان بدهد که در ظاهر آراسته و متین هستند اما در زندگی آنها، رازهای پلیدی پنهان شده، مانند خانههای زیبا که در پشت آنها نمیدانیم چه خبر است؟
این کتاب در زمان ملکه ویکتوریا در لندن نوشته شده است. جایی که انسانهای ثرتمند و فقیر، نیک و بد در کنار هم اما بهشکل بسیار متفاوتی زندگی میکردند. یکی در اوج خوشی است و دیگری در اوج بدبختی. لندن، در حالی که یکی از ثروتمندترین و زیباترین شهرهای اروپا بود، فقیرترین مردم را در بدترین شرایط در خود داشت. این کتاب به ما میگوید که شهرها هم مثل انسانها میتوانند قسمتهای زشت و ناخوشایند را پشت ظاهر جذاب خود پنهان کنند.
پرداختن به یکی از دغدغههای بشر امروزی
قرن نوزدهم، زمان ظهور و بروز پیشرفتهای علمی بزرگ بود و بسیاری از رمانها، از جمله «دکتر جکیل و آقای هاید»، زمینه علمی داشت. دکتر جکیل آزمایشهایش را با نیت خوب آغاز میکند اما بعدها به دوستش، دکتر لانیون، اعتراف میکند که با این کارهای جسورانه میخواسته در علم پزشکی، بهعنوان یک دانشمند مطرح شود. درحالی که وقتی آزمایشها پیشرفت میکند، او به دنیای ضداخلاقی آقای هاید معتاد میشود و نمیتواند خود را از آن رها کند تا اینکه در پایان، این جستوجوی علمی او را نابود میکند او با اینکه میداند آزمایشهایش در مسیر غیراخلاقی افتاده است، اما به خاطر منافع شخصی دست برنمیدارد. البته این امر موجب نگرانی بشر امروزی هم هست. به همیل دلیل، این رمان هنوز هم یکی از محبوبترین رمانهایی است که تاکنون نوشته شده است.
«در آزمایشگاه، ابلیس در خیابانهای شهر لندن، وکیل و وصیتنامه، آترسن در مهمانی جکیل، وحشت در اتاق زیر شیروانی، وحشت دکتر لانیون، بازگشت به آزمایشگاه و آخرین نامه دکتر جکیل» بخشی از عنوانهای فصلهای این کتاب است.
در بخشی از «وکیل و وصیتنامه» میخوانیم: «آترسن کتش را محکم دور خودش پیچیده بود. البته تنها دلیلش سرما نبود، بلکه او سعی میکرد از وحشتی که وجودش را دربرگرفته بود نلرزد. به هر حال وقتی به خانه رسید، کمکم آرامش خود را به دست آورد. او کت و کلاهش را روی جالباسی گذاشت، مقابل شومینه طبقه دوم نشست و در حالی که به جلو خم شده بود دستانش را به طرف آتش دراز کرد.
چند دقیقه گذشت و آترسن به آرامی بدنش را شل کرد و عقبتر و عقبتر رفت و کاملاً به پشت صندلی تکیه داد و پاهایش را دراز کرد. هر کس در آن لحظه آترسن را میدید گمان میکرد که او به آتش نگاه میکند اما در واقع او هیچ چیز نمیدید…»
فرحناز عطاریان، مترجم این کتاب توانسته است به روانی و سادگی کلام خود، داستانی با این درجه اهمیت و خلاقیت را به گونهای ساخته و پرداخته کند که علاوه بر علاقهمند کردن نسل نوجوان با رمانهای جذاب و متفاوت آنها را با مفهومی عمیق از باورهای انسانی آشنا کند.
در بخشی از «وحشت دکتر لانیون» نیز میخوانیم: «هاید در حالی که در چشمانش برقی از رضایت موج میزد نگاهی به دورتادور آزمایشگاه میاندازد. مدت زیادی است که در اتاق حبس شده به طوری که شمارش روزها از دستش خارج شده است و بیرحمانه به هنری جکیل که او را زندانی کرده، ناسزا میگوید.
اما ناگهان خلق و خویش عوض میشود. با یک خیز از پلههای آزمایشگاه بالا میرود و در کمدی را که گوشه اتاق با کاغذدیواری پوشانده شده، باز میکند و از آن یک دست کت و شلوار مخصوص نجیبز ادگان، پیراهن سفید چرک، کراوات کهنه سیاهرنگ و یک جفت کفش سیاه کهنه را بیرون میکشد. بعد دستش را دراز میکند و داخل کمد کورمال کورمال دنبال عصایش میگردد، اما وقتی شبی را که مرتکب جنایب شده به یاد میآورد قاهقاه میخندد و با خودش میگوید: «چه کسی فکر میکرد که یک پیرمرد این همه خون داشته باشد؟» …»
این داستان، در واقع شکل کوتاهشده از داستان پرهیجان و عجیب دکتر جکیل و آقای هاید است که لوئیس استیونسن، رماننویس اسکاتلندی آن را نوشته است. او در سال 1850 در اسکاتلند به دنیا آمد. استیونسن درس وکالت میخواند اما در سال 1873 بهخاطر بیماری سل به فرانسه رفت تا حالش بهبود یابد و در همان جا بود که شروع به نویسندگی کرد. در پایان ده سالی که آنجا بود دو سفرنامه نوشت.
یکی از آنها سفر به الاغ در سونس (1879) و چندین مقاله و داستان که در مجلههای آن زمان به چاپ رسید. استیونسن به دو دلیل همیشه در سفر بود، یکی اینکه اعتقاد داشت آب و هوای سرد و مرطوب اسکاتلند برای سلامتی او مناسب نیست، دیگر اینکه روحیه ماجراجویی داشت و میخواست دنیا را ببیند. او علاوه بر فرانسه، به کشورهای آمریکا، سوئیس و جزیره ساموا سفر کرد که در همان جا، در سال 1894 فوت شد. استیونسن، دکتر جکیل و آقای هاید را در سال 1886 وقتی در کشور انگلستان بود، نوشت که موجب محبوبیت زیاد او شد. دیگر رمانهای مشهور او جزیره گنج (1883) و پرنس اتو (1885) و گروگان (1886) هستند.
سرگذشت دکتر جکیل و آقای هاید در این کتاب تا بهحال منبع الهام چندین تئاتر، فیلم سینمایی بوده است. ازجمله رمانها و فیلمهایی که درباره دکتر جکیل و آقای هاید ساخته شده است میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
رمانها و داستانها
-«تصویری از دوریان گری» (1891) نوشته اسکار وایلد که داستانی متفاوت با ایدهای مشابه است. دوریان گری نامتعادل و شرور، مردی جوان و مهربان به نظر میرسد. خیلی از آدمها مفتون ظاهر او شدهاند. چون به خاطر روش زندگیاش، هیچگاه جسم او تحتتأثیر پیری قرار نمیگیرد. در عوض، روند پیرشدن او، روی تابلو را از همه پنهان کرده است. وقتی مردم آن را پیدا میکنند میفهمند که شخصیت شرور و شیطانی گری، پشت ظاهر زیبایش مخفی شده است.
-«مردی که با شیطان ملاقات کرد» (1934) نوشته جیمز کاربت، داستان مردی با شخصیتی دوگانه است که هیچیک از آنها، از دیگری خبر ندارد.
-«جکیل لگاسی» (1990) نوشته رابرت بلاچ و اندره نورتن که در واقع ادامه کتاب استیونسن است.
-«مری ریلی» (1990) نوشته والری مارتین. او این داستان را از دریچه دید خدمتکار زن خانه دکتر جکیل روایت میکند که عاشق دکتر است.
فیلمها
-قدیمیترین فیلمی که از این کتاب ساخته شده محصول 1910 کشور دانمارک به کارگردانی آگوست بلوم است. در سال 1908، نیز در آمریکا فیلمی ساخته شده که در حال حاضر موجود نیست.
-دکتر جکیل و خواهر هاید (1971)، در این فیلم دکتر جکیل بعد از خوردن معجون به زن شروری تبدیل میشود. در این فیلم رالف بیتز و مارتین بسویک بازی میکنند که در نقش مرد و زن هیچ شباهتی با هم ندارند. در سال 1981، داستان، یک فیلم فرانسوی با نامهای مختلفی از جمله دکتر جکیل و دوشیزه آزبرن، حمام خونین دکتر جکیل و خون دکتر جکیل ساخته میشود که با ورود دختری به خانه دکتر جکیل آغاز میشود که در آنجا به قتل میرسد.
-همکتری مجدد جکیل و هاید (1982)، داستان امروزی است که در بیمارستانی مدرن در آمریکا اتفاق میافتد و مانند فیلم پروفسور دیوانه یک فیلم کمدی است.
-آزمایشهای جکیل (1983) و دکتر جکیل و آقای هاید (1986)، انیمیشنهای استرالیایی که برای تلویزیون ساخته شدند. لبه سانیتی (1988) فیلم فرانسوی با بازی آنتونی پرکینز (بازیگر فیلم روانپریشی هیچکاک)، که ترکیبی از جکیل و هاید و جک شرور است. فیلم ترسناکی است اما با طرح اصلی داستان تفاوتهای زیادی دارد. مری ریلی (1995) فیلم جدیدی از کتاب است که والری مارتین آن را ساخته است. مری ریلی (1995) فیلم جدیدی از کتاب است که والری مارتین ساخته شده است. در سال 1996، فیلم پروفسور دیوانه 2 نام گرفت که در سال 2000 هم دوبارهسازی شد.
-نخستین فیلمی که از روی این کتاب اقتباس شد و توانست موفقیت خوبی بهدست آورد در سال 1920 ساخته شد که در آن جان باریمور، در نقش هر دو شخصیت داستان، جکیل و هاید بازی میکرد. بسیاری از منتقدان، این فیلم صامت را یکی از بهترین نمونههای ساخته شده از روی کتاب استیونسن میشناسند. در سال 1920 خالق آلمانیتبار فیلم عظیم دراکولا، اف. دبلیو. مارنا، از روی این کتاب فیلمی ساخت که در دسترس نیست.
-در سال 1931 از روی این کتاب شخصیتی به نام روبن مامولیان فیلمی ساخته که مورد توجه قرار گرفت. در این فیلم فردریک مارچ، برنده جایزه بهترین بازیگر، نقش هر دو شخصیت اصلی این کتاب را بازی میکند. نوار ویدئویی این فیلم در دسترس است و هنوز هم گاهی در تلویزیون نمایش داده میشود.
-در سال 1941 فیلم دیگری به نام دکتر جکیل و آقای هاید، به کارگردانی ویکتور فلمینگ ساخته شد که چندین ستاره سینمایی از جمله اسپنسر ترسی، اینگیرید بگرمن و لانا ترنر در آن ایفای نقش کردند. اما موفقیت چندانی نداشت. پس از آن فیلمسازهای بیشتری از روی این کتاب فیلمهایی ساختند که بر اساس طرح وحشت و زندگی مخفیانه بود مانند پسر دکتر جکیل (1951) دختر دکت جکیل (1957) در سال 1960 استودیو هامر فیلمی به نام دکتر جکیل دوچهره ساخت که با نامهای خانه وحشت و جهنم جکیل هم نامیده شد. ترنس فیشر با هنرمایی کریستوفر لی و دیوید کوسوف فیلمی ساخته که وحشتی مدرن را ایجاد میکرد و با متن اصلی کتاب فاصله زیادی داشت.
-این داستان منبع الهام بسیاری از فیلمهای کمدی هم شده است. یکی از قدیمیترین کارتونهای تام و جری، دکتر جکیل و آقای موش (1948) که نامزد جایزه اسکار شد. فیلم آبوت و کاستلو دکتر جکیل و آقای هاید را ملاقات میکنند (1954) این دو کمدین برای چنگ انداختن هیولایی که نقش آن را بوریس کرالوف بازی میکند، به لندن میروند. در فیلم پروفسور دیوانه (1963) داستان در شکلی امروزی، در محوطه یک دانشگاه آمریکایی رخ میدهد. در این فیلم جری لوییس هر دو نقش پروفسور کلپ و بادی که تحتتأثیر شخصیتهای هاید و جکیل هستند، را بازی میکند.
-من هیولا هستم نیز در سال 1968 تا 1971 ساخته میشود که شکلی تقریباً جنایی و پر کشت و کشتاری از مارلو و ادوارد هاید، ادوارد بلک نامیده میشوند.
واحد کودک و نوجوان مؤسسه انتشارات قدیانی(کتابهای بنفشه) کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» را در قالب 128 صفحه با شمارگان 550 نسخه منتشر کرده است. علاقهمندان میتوانند این کتاب را با قیمت 6 هزار تومان خریداری کنند.