Share This Article
گفتوگو با «علي زند وكيلي» به مناسبت انتشار آلبوم «يادي به رنگ» امروز
بازخواني تصنيفهاي قديمي راه رفتن بر لبه تيـغ است
بنفشه محمودي/ صداي تصنيف «مرغ شب» در يك روز دمِ پاييز، در آموزشگاه موسيقي «ناردونه» طنينانداز است؛ جايي كه نام آن از تصنيفي ساخته «علي زند وكيلي» برگرفته شده است. از زند وكيلي بهتازگي آلبوم «يادي به رنگ امروز» كه بازخواني ١١ تصنيف قديمي است، روانه بازار موسيقي شده است. در فضاي امروزين آموزشگاه، با لباسهاي امروزي و چهرهاي كه با محاسن بلندش، رستم دستان را به ياد آدم ميآورد، كنار پيانوي اتاق تدريس به سوالهايم پاسخ ميدهد. او ميگويد: «بازخواني تصنيفها و ترانههاي قديمي، راهرفتن روي لبه تيغ است. من تصنيفهايي را بازخواني كردهام كه چند نسل با آنها خاطره دارند. هدف ما اين بود كه تغيير رنگ در تنظيمها بتواند براي مخاطب امروز جذابيت ايجاد كند. نام آلبوم هم «يادي به رنگ امروز» است يعني يادي با زبان امروز. تلاش كرديم تنظيمها هم به رنگ امروز باشد.» گفتوگوي ما را بخوانيد.
چرا براي آلبوم يادي به رنگ امروز قالب تصنيف را انتخاب كرديد؟
اين انتخاب برميگردد به موسيقي- نمايش «ترانههاي قديمي» در سال ١٣٩٠ و آشنايي من با «محمد رحمانيان» و «فردين خلعتبري». اين مجموعه يك موسيقي و نمايش بود و بر حسب اينكه مردم آن را پذيرفتند و دوست داشتند، اين كارها را در اين قالب جمعآوري كرديم.
همان تصنيفها كار شد يا چيزي هم به آنها اضافه شد؟
«گلنار»، «غروب كوهستان» و «زهره» به آنها اضافه شد كه آخري، عنوانبندي مجموعه «شاهگوش» بود.
تاثير اين موسيقي- نمايش و اجراهاي بعدي روي شما چه بود؟
امروز موسيقي فاخر و ادبيات فاخر ما و حتي گفتمان فاخر ما خيلي كمرنگ شده است. در معاشرت ما هم برخوردها خالص نيست. با خواندن اين آثاري كه خودشان ذاتا پاك و بيآلايش هستند و حالي در آنها هست كه واقعيت است و دور از اين نيست، اين خالصبودن را احساس كردم. اگر به من بگويند چه موسيقي و چه ادبياتي را انتخاب ميكني، ميگويم ادبياتي را انتخاب ميكنم كه تفكر پشت آن است و اين تفكر خالص است و پشت آن هيچ سياستي نميبينيد. در هنر سياست نداريم. سياست مال كساني است كه حكومتدار هستند اما موسيقي و هنر مرزي ندارد. ميتوانيد خالصبودن را در ترانههاي ايراني، ترانههاي محلي و در هر ادبياتي كه عشقي در آن است و از درد و غم و شادي و… ميگويد و تصوير دارد، مشاهده كنيد. احساس ميكنم كه بازتاب آن، چه در نمايش و چه در كنسرت خوب بود. مخاطب خيلي خوب بود. خودتان بهتر ميدانيد كه بازخواني تصنيفها و ترانههاي قديمي راهرفتن روي لبه تيغ است. من تصنيفهايي را بازخواني كردم كه چند نسل با آنها خاطره دارند. از سال ١٣٢٠ گرفته تا سال ١٣٦٠. خب زمانيكه براي چند نسل كار ميكني، اين اتفاق بايد به بهترين شكل ممكن بيفتد. اگر بچهاي كه ١٤ سال دارد و اقتضاي سنياش اين است كه هر موسيقياي گوش بدهد، جذب اين ژانر بشود، براي من جذابيت دارد. پس تصميم گرفتم اين كارها را انتخاب كنم تا به طرزتر و تميز و مرتبي تنظيم و جمعآوري شده و به مخاطب ارايه شود.
خاطراتي كه نسل ما و نسل پيش از ما با اين تصنيفها دارند، با داستاني كه نسل جديد الان در موسيقي با آن مواجه هستند، قابل مقايسه نيست. به نظر خودتان جوانهاي امروز با سبك و سياق موسيقياي كه ميپسندند، واقعا تا چه حد ميتوانند با تصنيف ارتباط برقرار كنند؟
اين برميگردد به معرفي از طرف راهبر يا كسي كه راوي يك اثر است. همان طور كه من مدرس يا معلم در تدريس روشي دارم، براي معرفي موسيقي به نسل امروز هم بايد طوري عمل كنم كه براي مخاطب جذابيت داشته باشد. خيلي از هنرجوهاي من فكر ميكردند كه پاپخواندن همين است كه بيايي و بخواني! اما آن كار هم اصولي دارد. خوراك را براي هر مخاطبي بايد به روش خاصي ارايه كني. اينجا پرانتز را باز كنم و بگويم اين را براي مخاطبي ميگويم كه ميخواهد با ادبيات و موسيقي فاخر آشنا بشود. ادبيات فاخر ما اين است، ترانههاي ما اين است. وقتي من ترانهسراها يا آهنگسازان اين آثار يا فرزندان آنها را ديدم، متوجه شدم كه هيچكدام از اين كارها همينطوري ساخته نشده و پشت همه آنها يك اتفاق هست. اين اتفاق براي نسل امروز به نظر من يك سري حواشي است كه از عشقي نشأت ميگيرد كه معلوم نيست ته آن چيست.
يعني تا پسزمينه و راهنمايي وجود نداشته باشد، نميتوان از اثرگذاري اين نوع موسيقي مطمئن شد؟
دقيقا همينطور است. الان اوضاع خيلي متشنج شده است. وقتي تكنولوژياي به نام موبايل ميآيد و مرا از معاشرت با ديگران دور ميكند، من سر كلاس هم درگير موبايلم هستم، در جلسه درگير موبايلم هستم، در خانه هم به جاي معاشرت با مادرم درگير موبايلم هستم. اين درگيري ديگر به من اجازه نميدهد بفهمم داستان يك ترانه يا ملودي چيست. «ناردونه» فقط يك تصنيف نيست، يك داستان است كه خيليها در آن شريك بودهاند. يك غم كهنه من، كه ازدسترفتن يك عزيز بود، براي من داستاني به نام ناردونه را شكل داد. ترانهسرا آمد، تنظيمكننده آمد، نوازندهها آمدند و امروز موسسهاي به نام ناردونه تاسيس شده است و اين روند ادامه خواهد داشت. پس جوانان امروز را بايد با زباني كه پر از مهر و حقيقت است- كه امروز متاسفانه كمتر ديده ميشود ولي در گذشته در همه اتفاقهاي هنري ما موجود بوده- به سمت آثار فاخر جذب كرد تا از آن لذت ببرند.
چينش كارهاي اين آلبوم حرف شما را تاييد ميكند، چون به نظر ميرسد در تنظيم و بيان شما در اجراي كارها، از سبكهاي مختلفي استفاده شده.
سعي كردم بيان خودم را در اين كارها داشته باشم اما در تنظيم، مثلا «زندگي خوب»، كاملا ريشه جز دارد. «دامنكشان» كه بازخواني يك ملودي محلي آذري يا ارمني است، باز حال و هواي ديگري دارد. «رفته» با پيانوي سامان احتشامي حال و هواي تازهاي دارد و «زهره» فقط با سازهاي قديمي اجرا شده.
زهره تنها كاري است كه حال و هواي قديمي آن كاملا حفظ شده كه فكر ميكنم به خاطر حال و هواي داستان واقعي زندگي داريوش رفيعي و حكايت زهره باشد.
به خاطر اينكه زهره را واقعا نميشد كاري كرد. زهره همان است كه بود!
تنظيم «به سوي تو» كه آقاي سرهنگزاده خواندهاند، به خاطر بازگشتهاي بيموردي كه در انتهاي جملات كار هست، با وجود صداي عالي آقاي سرهنگزاده، خيلي تنظيم دلپذيري نيست…
ما ميخواستيم اين روند را داشته باشد و از تكرارهايي كه گوش شنونده را آزار ميدهد، خودداري كنيم. به كسي كه بيهوش است، سيلي اول را بايد در ٣٠ ثانيه يا يك دقيقه اول بزني! در مواجهه مخاطب با اثر هم همين مساله مطرح است. اگر مخاطب آن را گرفت، كار موفق است. هدفمان اين بود كه اين تفاوت و تغيير رنگ در تنظيمها بتواند براي مخاطب امروز جذابيت داشته باشد. نام آلبوم هم «يادي به رنگ امروز» است؛ يعني يادي با زبان امروز. تلاش كرديم تنظيمها به رنگ امروز باشد.
از داريوش رفيعي سه كار در اين آلبوم هست. اين مساله دليل خاصي دارد؟
گلنار، زهره و به سوي تو كارهايي است كه «مجيد وفادار» ساخته و نخستين بار، داريوش رفيعي آنها را خوانده است. آقاي «سرهنگزاده» تعريف ميكند كه وقتي داريوش رفيعي در آن سن كم از دنيا رفت، من عاشق او بودم و در راديو از من خواستند كارهايش را بخوانم و من تمام آثارش را خواندم. وجود سه كار از رفيعي در اين آلبوم دليل خاصي نداشت، به جز اينكه دوستش داشتم و اين آثار، در ذهن مردمي كه با اين كارها خاطره دارند، جاودانه است و خودم هم با اين كارها زندگي كردهام.
شهزاده رويا در چند سال اخير خيلي مورد توجه قرار گرفته و همه هم در خواندن آن طبعآزمايي كردهاند! فكر نكرديد اين كار تكراري باشد؟
هشت تركي كه با «شبهاي تهران» شروع ميشود و به «تا بهار دلنشين» ختم ميشود، فقط به خاطر آن نمايش است. حين اجراي نمايش كسي دست نميزند و كسي بازيگر را تشويق نميكند. اما وقتي ترانهها را ميشنيدند، بلند ميشدند، دست ميزدند و همخواني ميكردند. اين نمايش با همراهي موسيقي، تصاويري براي مخاطب ايجاد ميكرد. ٢٠هزار نفر در تهران، شيراز و مشهد اين موسيقي- نمايش را ديدند و تكراريبودن يكسري تصنيفها در اين آلبوم، فقط به خاطر آن نمايش است. كمااينكه «زندگي خوب» را هم «عليرضا قرباني» به شكل خيلي عالي بازخواني كرده است.
بازخورد كارها در كنسرتتان چطور بود؟
در كنسرت همه ميخواندند. ٣٤٠٠ نفر با من ميخواندند! كارهايي را كه خودم ساخته بودم هم در آن كنسرت اجرا كردم. يكي از كارها از نظر ريتميك خيلي سخت است. اما همه آن را ميخواندند.
آن شب «همايون شجريان» در سالن نشسته بود. خواندن جلوي او خيلي سخت است. خيليها ميپرسيدند چطور خواندي؟ گفتم: فقط به او نگاه ميكردم و با او ارتباط برقرار ميكردم. آن شب وضعيت صداي سالن مرا اذيت ميكرد و از اين نظر يكي از بدترين اجراهاي زندگيام بود. بعد از اجرا شنيديم كه پنج سال است سه تا از باندهاي طبقه بالا سوخته!نگاهكردن به مخاطبها، بايد روي خواننده تاثير بگذارد. من مدام در زمان اجرا به همايون شجريان، آقاي «ملكمطيعي»، آقاي رحمانيان و ديگران نگاه ميكردم.
طيف مخاطبان در جشن امضاي نشر ثالث چگونه بود؟
طيف متنوعي از آدمها بودند. مثلا پسري آمد و گفت من پاپ كار ميكنم، اما اين آثار را دوست دارم. مخاطب ديگري ميگفت من از صبح تا شب موسيقي رپ گوش ميدهم اما از اين كارها خوشم ميآيد. من خدا را شاكرم. همين. همان اندازه كه ممكن است به من توهين شود و به خيليها بربخورد كه من بازخواني انجام دادهام، از اين اتفاقها هم خوشحال ميشوم. چون در ايران متاسفانه اينطور است كه يا ميچسبيد به سقف، يا ميافتيد زمين و آن وسطها نميايستيد! ولي خوشحالم كه نسل امروزي آمدند و استقبال كردند. كساني از اهواز، مشهد، اردبيل و… براي اين جشن آمده بودند. اميدوارم لياقت اين اتفاقات را داشته باشم. اين آلبوم خيلي سخت بود و دو سال روي آن كار كرديم. مدام فكر ميكردم آيا آن را بيرون بدهم يا نه. تا همين يك ماه پيش هر جا كه ميرفتيم، به بنبستهايي برميخورديم. به خدا، به جايي رسيدم كه گفتم اي كاش اصلا اين كار را نكرده بودم. اما فكر ميكنم كه اين آثار را بايد ١٠ يا ٢٠ سال ديگر هم دوباره زنده كرد. براي من خيلي آسانتر است كه خودم آهنگي بسازم، ترانهسرا براي آن ترانه بگويد و گروهم آن را تنظيم و اجرا كنند. همهچيز هم مال خودم است و ميتوانم از آن دفاع كنم. ولي دفاعكردن از بازخواني واقعا سخت است. خيليها ميگويند يعني چه كه اين كار را ميكني؟ كسي زنگ زده بود و ميگفت خجالت نميكشي با خاطرات مردم بازي ميكني؟! باز هم خوشحالم كه ميگويند! خيليها از تيپ و صداي من بدشان ميآيد و ميگويند اصلا خواننده نيستم. ولي هدف من فقط معرفي آثاري است كه كاركردن روي آنها را وظيفه خودم ميدانم. همين اندازه كه افراد از راههاي دور ميآيند و با مهر و صميميت از من تشكر ميكنند، برايم كافي است.
چيزي كه در كنسرت شما مشاهده شده، مردمداري شماست و تقديري كه از ترانهسراها، خوانندهها و بازماندگان آنها كردهايد. اين نوع مردمداري در موسيقياي كه قرار است با مخاطب ارتباط صميمي برقرار كند، ميتواند تاثير زيادي داشته باشد. خودتان فكر ميكنيد اين منش روي مردم چه اثري دارد؟
اين آثار مال نسلي است كه شايد امروز كسي آنها را نشناسد. شايد امروز كسي نداند كه امثال «معيني كرمانشاهي»، «اردلان سرافراز» و «ايرج جنتي» چه كردهاند؟ آن شب ويآيپيهاي من بيشتر از صد نفر بودند و وظيفه خودم دانستم كه از آنها تقدير كنم. وظيفه خودم دانستم تمام آن آدمها را دعوت كنم. ما نسلي هستيم كه ادعا ميكنيم خيلي سواد داريم. با اينكه اينترنت، فضاهاي مجازي و… در زندگي ما نقش دارند و ميتوانيم اطلاعات متنوعي را به دست بياوريم، ولي در عين داشتن تمام اين موقعيتهاي عالي، هيچ چيز نميدانيم. اما آن نسل همهچيز را ميدانند. من در تصنيف ضبطشده «رفته»، خوانده بودم: «زير لب بخندد به مرگ و پرپر من». زمانيكه با پسر آقاي معيني كرمانشاهي صحبت كردم، متوجه شدم كه اشتباه خواندهام. ايشان ميگفت خانم الهه هم اشتباه خوانده و «به هر چه باور من» درست است. به هر حال، حضور اين آدمها در كار، تو را بزرگ ميكند. كمي دور شويم از فضاهاي چشم و همچشمي و تظاهرهايي كه داريم. اميدوارم اين اتفاق در نسل امروز بيفتد كه فكر نكنند با كلاسرفتن و هزينهكردن ميشود جاودانه شد. كسي مثل «سعدي» سالها سفر ميكند و هزاران حكايت خلق ميكند، اما ما همهچيز داريم و هيچ چيز نداريم. يادكردن از اين آدمها، فقط به اين دليل بود كه برخي از آنها هنوز زندهاند و هنوز ميتوانند خدمت كنند.
يادمان نرود كه اينها، گنجينههاي ما هستند. امروز ما داستان نميسازيم و سوژهمان در هر موسيقي اين شده است كه بگوييم رفتي، برو، بهتر! اما آن نسل هنوز همينطور است و ميگويد اينها را از دست ندهيد. اميدوارم اين رنگ و لعاب، حالي به خود بگيرد و اين وضعيت جاني بگيرد. خود من هم مثل همه آدمها درگير موبايل و حاشيه و مطالعهنكردن هستم. كاشكي ياد بگيريم. اميدوارم همهمان در هر عرصهاي كه قدم برميداريم، آن ثمره را به دست بياوريم و از خودمان اسمي به جا بگذاريم و كاري كنيم كه ١٠ نفر همباور خودمان، اين حال را به وجود بياورد.
من هم اميدوارم شما هميشه همينطور مثبتنگر باقي بمانيد!
اميدوارم.
اعتماد