Share This Article
چند شعر از ريموند كارور
ترجمه: محمدرضا ربيعيان
ريموند كارور (1938 – 1988) علاوه بر سه مجموعه داستان كوتاه، سه مجموعه شعر هم منتشر كرد و در چهل و نه ساله گي از سرطان مرد. اگر چه از نظر اهميت شعرهايش هم دست كمي از داستانهايش ندارد، اما اين وجه از هنرش اين جا(در ايران) چندان شناخته شده نيست. او در مصاحبهاي گفته بود: «من» ذاتاً شاعر نيستم…. شايد شاعر پاره وقت بشوم. اما به همين ميچسبم. اين طوري بهتر است تا اين كه آدم اصلاً شاعر نباشد.
ترس
ترس از ديدن ماشين پليس، توي مسير
ترس از به خواب رفتن، شبانه
ترس از به خواب رفتن
ترس از برخاستن، گذشته
ترس از پر زدن حال
ترس از تلفني كه در سكوت شب زنگ ميزند
ترس از رعد و برق
ترس، از نظافتچي خانمي كه بر گونهاش خال دارد
ترس، از سگهايي كه ميگفتم گاز نميگيرند
ترس، از تشخيص جسد دوست مرده
ترس، از نگراني
ترس، از ته كشيدن پول
ترس، از زيادي داشتن، هر چند مردم باور نكنند
ترس، از تاريخچههاي روان شناختي
ترس، از دير شدن و ترس از قبل از ديگران رسيدن
ترس، از دستخط بچههايم روي پاكتهاي نامه
ميترسم قبل از من بميرند، و احساس گناه كنم
ترس، از زندهگي كردن با مادرم، وقتي من و او پيريم
ترس از پريشاني
ميترسم، امروز با يادداشتي ناخوشايند تمام شود
ترس، از بيدار شدن براي پيدا كردنت، وقتي ديگر نيستي
ترس از عاشق نبودن و به اندازه كافي، عاشق نبودن
ترس، از مرگ
ترس، از زندهگي طولاني
ترس، از مرگ
تمامش را گفتم
اثر جدید
و با اين همه، فهميدي
از اين زندهگي چه ميخواهي؟
فهميدم
چه ميخواهي؟
يارم را صدا ميزنم
يارم را روي زمين
حس ميكنم
شادی
بيرون، هنوز كمي تاريك است
با قهوه كنار پنجرهام
با چيزهاي معمول اول صبح
كه از ذهن ميگذرد
آن پسر و دوستش را ميبينم
كه به طرف جاده ميروند
تا روزنامه تحويل دهند
پليور و كلاه پوشيدهاند
پسر كيفي بر دوش دارد
خيلي خوشحالند
پسرها چيزي به هم نميگويند
به نظرم، اگر ميتوانستند
بازوي همديگر را ميگرفتند
صبح زود است و
آنها با هم كار ميكنند
آرام راه ميروند
آسمان رنگ ميگيرد و
ماه كم رنگ، به آب آويزان ميشود
همين زيبايي است
كه مرگ و بلند پروازي، حتي عشق،
واردش نميشوند
شادي
غير منتظره ميآيد
و واقعاً
از هر صبح زودي كه صحبتش ميشود
فراتر ميرود
آزما ۶۵