Share This Article
نیم قرن ادبیات داستانی ایران در گفتوگو با جمال میرصادقی
ناهید فراهانی
جمال میرصادقی، دانشآموختهي دانشکدهي ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و از نویسندهگان مطرح عرصهي داستاننويسي طي چهل سال اخير بوده است. ميرصادقي تا كنون بيش از 43 جلد کتاب، در حوزهی رمان و داستان کوتاه و داستان بلند نوشته است و برخی از اثارش به زبانها مختلف انگلیسی، آلمانی، ارمنی، ایتالیایی، رومانیایی، عبری، عربی، مجاری و هندو ترجمه شده است. از جمله آثار وی میتوان به درازناي شب(1349)، شب چراغ(1355)، کلاغها و آدمها(1368)، دختری با ریسمان نقرهای(1386) و … اشاره کرد.
ميخواستيم گفتگوي ما با ميرصادقي بر مبناي هنر و ادبيات در دهههاي چهل و پنجاه باشد اما جريان گفتوگو به سمت نقد آثار اين روزگار متمايل شد.
به نظر شما دليل اين كه خيلي از آثار داستاني كه در اين دو سه دهه و حتي قبل از آن خلق شدند، ماندگار نشدند چيست؟
میگویند یک اثر زمانی ماندگار میماند که دو نسل بخواند تا خصوصیت ماندگاری در آن شکل بگیرد. آثاری میآید، خیلی هم پرفروشاند. در شاخههای مختلف هم نوشته شدهاند. در گذشته هم همینطور بود، در دورهي قبل از انقلاب هم همینطور بود، الان هم همینطور است، نویسندهگانی كارشان عامهپسند است، مثل کسانی چون جواد فاتح و يا کسی مثل فهیمه رحیمی، روی کار میآیند، آثارشان هم به تعداد زيادي به فروش میرود اما بعد از مدتی زمان آنها را با خود میبرد. اما این آثار چرا جلوه کردند و چرا رو آمدند دلیلش این هست که یک جنبهی خبری دارند، کمی از اوضاع و احوال روزگار امروزی صحبت میکنند. وقتی این وضعیت و موقعیت عوض میشود، مثل تمام آثاری که در گذشته هم خیلی پر فروش بودند، از بین میروند. مثلا ما آثاری در صدر مشروطیت داریم مثل تهران مخوف، مسالکالمحسنین و … چنان مورد استقبال بود که طرف حاضر بود سرش را از دست بدهد اما این کتاب را از مصر و استانبول و هند و قفقاز بیاورد و چون استقبال میشد، بار الاغ میکرد و میآورد و فروش میرفت اما زمانی که موقعیت عوض شد و جامعه عوض شد و مشروطه شد و غیره، این کتابها هم فراموش شد. این آثاری هم که الان فروش میرود نشان دهندهی وضعیت فعلی است. و تا زمانی که این وضعیت و موقعیت پایدار باشد این کتابها هم خوانده میشود اما این هنر نیست. هنر آن چیزی است که انسانی باشد و برای انسان محفوظ بماند. مثل آثار بزرگی چون جنگ و صلح. از نمونهي آثاری که مورد توجه دو نسل گذشته قرار گرفت و هنوز دوام دارد یکی سووشون است، درازنای شب- کتاب خود من که الان مدتهاست اجازهي چاپ مجدد ندارد است- یا «همسایهها»ي احمد محمود كه از كتابهاي خوب است و همان زمان قبل از انقلاب هم كه چاپ شد با سانسور مواجه شد. اینها آثار ماندگارند. آثاری، مثل مدیرمدرسه آل احمد که نمایانگر زمان خودش بود حالا دیگر کسی به آن صورت آن را نمیخواند. و اگر بخواند برای خصوصیت نثرش میخواند. خيلي از آثار امروز هم اينگونهاند.
دههی چهل و پنجاه دههی شکوفایی هنر و ادبیات در تمام زمینههای شعر و داستان و تئاتر و … بود. به نظرتان دلیل این شکوفایی چه بود؟
ببينيد این برمیگردد به کودتایی که در سال 1332 اتفاق میافتد و تمام نهضتها و فعالیتهاي آزادي خواهانه و روزنامههای آزادیخواه تعطیل میشود و یک جو ناامیدی و سرخوردهگی بر جامعهی هنري حاکم میشود و میبینیم نویسندههایی به وجود میآیند که خصوصیت نيهيليستي و سرخوردهگی در آثارشان بسیار زیاد است که از جمله میتوان از بهرام صادقی نام برد ولی بعدها کم کم این سرخوردهگی و ناامیدی تبدیل میشود به فعالیتهای اجتماعی. همان دوران هست که دستههایی ایجاد میشوند و گروههایی تشکیل میدهند برای مبارزه با حاکمیت ظلم و زور و این مصادف میشود با نهضت جهانی ادبیات که در رأسش ژان پل سارتر است که معتقد است که ادبیات باید رسالتی داشته باشد، داستان و نمایشنامه باید تعهدی داشته باشد و آن را در جامعه اجرا کند و این بازتاب نهضت جهانی و بیدار شدن از آن خمودهگی و نومیدی باعث شکوفایی جامعهی هنری ایران میشود و می بینیم بزرگترین شاعران و بزرگ ترین نویسندهها در دههی چهل به وجود میآیند و اين جريان تا انقلاب ادامه پیدا میکند و میبینیم با به وجود آمدن انقلاب و مسایلی که بعد از آن مطرح میشود خصوصیت آرمانگرایی که ادبیات دههی چهل از آن برخوردار بود از بين رفت و اين تعهد كه نود درصد نویسندهها و شاعران آن روزگار سعی میکردند به نحوی در بیداری مردم و مبارزه با ظلم و ستم فعالیت کنند – کمی فروكش كرد.
این آرمان گرایی زاییدهی چه چیزی بود؟
زاییدهی شرايط عقبماندهگی جامعه و اين كه نويسندهگان و شاعران سرخورده بودند، میخواستند حركتهايي به وجود آورند و میدیدند که ظلم حاکم و اختناق سبب شده که جلوی هرکاری گرفته شود و میدیدند که جامعههای بشری دیگر رو به جلو است و جامعهی ما به دلیل این اختناق دچار عقبماندهگی است. به همین دلیل خود به خود و تحت تاثیر اين نهضت جهانی، آثار طرفداران رسالت هنری بازتاب وسیعی نه تنها در ایران که در تمام جهان پيدا ميكند. من یادم هست که شاملو از این مسئله مستثنی بود و فرض کن آل احمد که جزو اين آرمانخواهان بود به او ایراد میگرفت که چرا آنقدر به معشوق میپردازی، بیا کمی از جامعه حرف بزن و اين بحثها به درگیریهای لفظی هم کشیده میشد. بنابراین یکی از مشخصات ادبیات دههی چهل، خصوصیت آرمانگرایی آن است. چه در زمینهی داستان نویسی، چه تئاتر و چه شعر و میبینیم بیشترین آثاری که روی صحنه میآید، همین سمت و سو را دارد. مثل آثار برشت که از نمایشنامه نویسان به هرحال مترقی، پیشرفته و متعهد دنیا بود.
در آن دوره محافل ادبی به شكلهاي مختلف تشكيل ميشد و نه تنها در ایران که در جهان هم ما شاهد همنشینی بزرگان ادب و هنر و کسانی بوديم که به نوعی با ادبیات در ارتباط بودند اما امروز چنين محافلي به ندرت ميشود پيدا كرد. چرا؟
به مرور ميبينيم كه آن حالت خمودهگي سالهاي پيش دارد از بين ميرود اما به هر حال وضعيت كتاب خوب نيست و اينها باعث ميشود كه محافل هنري و ادبي شكل نگيرد حتي تا همين اواخر كتابفروشيهايي بود كه چاي و قهوه سرو ميكردند و اين مكانها جايي بود تا نويسندهگان و اهل هنر اوقات فراغتشان را با هم بگذرانند. اما خب اينها هم ديگر نيسيت اين جلسات را هم نميتوان خصوصي برگزار كرد.
وظيفهي مطبوعات ادبي را در اين ميان چهگونه ميبينيد؟
ببینید زمانی که یک دورهی هنری پیش میآید خب مطبوعات هم پا به پای آن رشد میکند. در جامعهي هنري آن سالها كه سالهاي خاصي در ادبيات و هنر ما بود هنرمندان و نويسندهگاني در سطح بالا رشد كردند كه حالا همهشان رفتهاند. خب طبیعی است که مطبوعات و نشریات از آثار این نویسندهگان استفاده میکردند. اغلب کتابهایی که منتشر ميشد، پیش از آنکه کتاب شود، فصلهایی از آنها در مطبوعات آن دوره چاپ میشد.
آيا رشد تکنولوژی ميتواند بر ادبیات امروز در مقایسه با آن دوره تأثير گذار باشد؟
تکنولوژی در مسئلهی کمیت امکاناتی فراهم کرده است. آن دوره ما حروف چینی میکردیم، حروف سربی بود، پر از غلط، میدادیم دوباره غلطگیری میکرد و نويسنده بیچاره میشد تا متنی حروفچینی شود. اما كار کم کم پیشرفت کرد از نظر کمی امکانات فراوانی برای اهل چاپ و اهل نوشتن فراهم شد و حالا طبعاً زحمتی که برای چاپ و غلط گیری کشیده میشود، کمتر شده. این امکانات به لحاظ کمی کمک کرده به جامعهی هنری ولی از نظر کیفیت نه اصلا. در مقایسه با آن دوران الان کتابهای زیادی چاپ میشود، خیلی هم پرفروش است حتی به زبانهای مختلف ترجمه میشود اما بعد از مدتی فراموش میشود. یکی از ویژهگیهایی که برای ارزشگذاري کتاب قید میشود، ماندگاری آن است. و اين كه بیشتر اطلاعات بدهد و خودش را از وضعیت و موقعیت روز جدا کند، جنبهی خبری نداشته باشد. خبر قبل از آنکه شنیده شود مخاطب مشتاق شنیدن آن است اما وقتی درآمد دیگر میلی برای دوباره خواندن آن نیست. بیشتر آثاری که امروز درمیآید و به فروش میرسد، جنبهی خبری دارد. به همین دلیل یک بار مصرف است. من بارها پرسیدهام از همین کسانی که این «بامداد خمار» یا امثال آن را خواندهاند كه آیا رغبت میکنید دوباره این اثر را بخوانید؟ میگویند: ای بابا آقای میرصادقی، نه اصلا! "اما ممکن است تکههایی از جنگ و صلح و سووشون را آدم بارها بخواند. شاید از سر شروع نکند، اما صحنههایی هست که دلش میخواهد برگردد، بخواند. چراکه تاثیر گذاشته بر ذهنش، افق ذهنش را گسترش داده است.
بايد چه كنيم كه دوباره آثار ماندگار ادبي خلق بشوند؟
ببينيد جامعه و اهل هنر هميشه به هم وابستهاند، در روزگاري كه هم مميزي و هم انتظار كتابها براي كسب مجوز اين قدر شرايط را براي نويسنده سخت كرده، شايد گه گاه فقط داستانهاي كوتاه قابل اعتنايي نوشته شود كه تعدادشان هم زياد نيست. رمانها هم به همين دليل چنگي به دل نميزنند. مخاطب اين آثار قشر متوسط است و طرفدار رمان خوب و ارزشمند هم، آثار از مميزي گذشته را نميخواند.
وضعیت نقد از دههی چهل تا امروز چه طور بوده است؟
بد بوده و بد هست. نقد هیچ وقت جایگاه خودش را در اینجا پیدا نکرده است. چه آن دوره و چه این دوره. همیشه با بغض و حب سر و کار داشته است. حتی نمیشود یک نفر را نام برد که واقعا اصول نقد را خوانده باشد و شناختش را داشته باشد. آثار ادبي و هنري هیچ وقت در ایران با نقد جلو نیامده است. آثار با ذات خودشان جلو رفتهاند. همیشه باند و باندبازی بوده. دوستان كارهايشان را به هم معرفی میکردند. آنقدر آن دوره به من برای همین آثاری که الان خوانندهي خودش را دارد، فحش دادهاند. کاری که درست عمل کرده خودش بالا آمده و ادامه یافته اما نقد هرگز در جامعهي ما جایگاه تعريف شده و حرفهاي نداشته است.
آزما /ش ۹۱