اشتراک گذاری
برشي از رمان «دگرگونيها»
نزديكي تابستان نگرانيهاي خود را در پي داشت. گويا به ناگاه نخستين پرستوها آسمان شهر را در قبضه ميگرفتند و جيغهاي گوشخراشي سرميدادند. ژان جلو پنجره اتاقش، پشت كركرهاي پناه گرفته بود، پرندگان را مينگريست كه همسطح با كابلهاي تراموآ پرواز ميكردند، به سمت زمين شيرجه ميزدند و سپس يكراست رو به فراز بامها اوج ميگرفتند. آنگونه كه مادرش و اكثر افراد ميگفتند، چلچلهها فرياد شاديبخشي نداشتند. در سكوت رخوتانگيز غروب آدينه، صفيرهاي نگرانكننده، صداهاي عذابآور و سرشار از شور و اضطراب سرميدادند. آسمان بيكران يكدست سفيد بود. در ماه اوت، ژان شانزده ساله ميشد. در كتاب كهنه بدون جلدي كه دست دوم خريده بود، شروع كرد به خواندن آثار فلاسفه يونان نظير پارمنيدس، هراكليتوس، آناكساگوراس و نيز سوفوكل و سپس رمبو و نيز مطالعه درباره شكسپير و تئاتر به مفهوم واقعي آن در كتاب كهنه قطوري، صحافيشده با بوم قرمز؛ گويا مردي انگليسي لحظه مرگ آن را بهجا گذاشته بود و روي جلدش با خطي منحصربهفرد و كودكانه متعلق به نسلي ديگر نوشته شده بود: شعار من اين است: با خودت صادق باش.
******
تكرار تاريخ
مرتضي عسگري*
يكم: تاريخ
تكرار تاريخ و سرنوشت در ادبيات ملل جهان امر بديع و نوظهوري نيست. گويا مردم بر اين باور بوده و هستند كه همانگونه فصول سال بهار، پاييز، زمستان و تابستان تكرار ميشوند، همانگونه كه روز از پي روز و شب از پي شب ميآيد، تاريخ نيز به همين ترتيب تكرار ميشود. ادبيات فارسي سراسر مالامال است از اشعاري كه بزرگان شعر و ادب اين سرزمين سرودهاند. سعدي ميگويد كه بسي تير و دي ماه و ارديبهشت بيايد در حالي كه ما در خاك و خشت خفتهايم. خيام نيز در رباعيهايش سرنوشت را براي همه يكسان ميداند و معتقد است كه اگر در طبع جهان وفايي بود، نوبت از ديگران به ما نميرسيد. عطار نيز اسطوره قديمي و كهن ققنوس را مطرح ميكند. مرغي كه جفت ندارد، پس از هزار سال بر تلي از هيزم مينشيند، با منقار هيزم را آتش ميزند، خاكستر ميشود و از خاكسترش ققنوسي ديگر ميزايد. ژان مارو گوستاو لوكلزيو نيز در «دگرگونيها» به دنبال اثبات همين مدعاست. اين كتاب سرگذشت زندگي خود نويسنده است. عنواني كه هم به انقلابها ترجمه ميشود و هم به دگرگوني ها. ايهام بسيار لطيفي كه خود مولف با ظرافتي خاص به وجود ميآورد. انقلاب، شورش ملتي ستمديده كه عليه حكومت جور و ستم به پا ميخيزد، زيرا تاب تحمل آن را ندارد. اما دگرگوني يعني چرخش اسرارآميز ارابه بيرحم زمان كه بر روي خودش ميگذرد. به عبارت ديگر، بازگشت هميشگي و اجتناب ناپذير وقايع كه چيزي نيست جز تكرار تاريخ.
دوم: دگرگونيها
قهرمان داستان ژان، نوجواني دبيرستاني است كه با پدر و مادر فقيرش در شهر نيس زندگي ميكنند. ژان عمه پيري دارد به نام كاترين، پيرزني نابينا و سالخورده كه با ژان پيوند دوستي و محبت برقرار كرده است. هر بار كه ژان به ديدنش ميرود، از خاطرات گذشته برايش صحبت ميكند. روزگاري كه در موريس زندگي ميكردند و خانهاي داشتهاند به نام روزيلي كه به زور آنها را از آنجا بيرون ميكنند. خانواده به ناچار به فرانسه گرفتار در جنگ جهاني و به سرماي پاريس پناه ميآورد. سرما و قحطي بنيان خانواده را از هم ميپاشد و خواهر كوچكتر كاترين، ماتيلد را از وي ميگيرد. كاترين دفترچه خاطراتي را به ژان ميدهد كه متعلق به پدرجدش است «ژان اودمارو». خواننده از اينجا به بعد با دو ژان روبهرو ميشود. ژان گذشته و ژان امروز. ژان پدربزرگ، جواني است كه در بحبوحه انقلاب فرانسه زندگي ميكند. او نيز همچون ديگر جوانان انقلابي، هنگام جنگ فرانسه با پروس و اتريش رهسپار جبهه ميشود تا آتشي را كه به خرمن انقلاب و ميهنش افتاده، خاموش كند. پس از تحمل سختيها و مرارتهاي بسيار و ديدن صحنههاي خونين و مهيب جنگ، سرانجام به وطن بازميگردد. با دختري كه دوست دارد ازدواج ميكند، ميخواهد زندگي آرامي داشته باشد اما در كمال ناباوري ميبيند انقلاب به دست نااهلان افتاده و چنان ظلمي بر مردم روا داشته ميشود كه همه از صميم دل، همان استبداد پادشاهي و دوران لويي شانزدهم را آرزو ميكنند. ژان تحمل اين وضعيت را ندارد بار سفر برميبندد تا به موريس برود و در آنجا براي خود زندگي و كار و كسب تازهاي دست و پا كند. نويسنده با شگردي خاص، داستان هر دو ژان را به هم در ميآميزد. ژان، قهرمان اصلي داستان، نوجواني است كه دارد تحصيلات ديپلم را به پايان ميرساند. او نيز همچون جدش شاهد انقلابي ديگر در دوران خويش است: انقلاب الجزاير. كشوري كه ميخواهد از زير يوغ استعمار فرانسه گردن خلاص كند. ژان پس از آنكه خبردار ميشود يكي از بهترين دوستانش به نام سانتوبالاس در الجزاير كشته شده است، به بهانه ادامه تحصيل و در اصل براي فرار از خدمت رهسپار لندن ميشود. خود را ژان ديگري چون پدر جدش ميداند، با اين تفاوت كه آن ژان به جنگ ميرفت و اين ژان از جنگ ميگريزد. ژان امروز، در لندن جوانان را اسير زرق و برق دنياي مدرن و گرفتار در چنگال شهوت و پول ميبيند. ژان گذشته نيز در موريس با نظام منحوس برده داري روبهرو ميشود؛ مردمي كه به زور از خانه و كاشانه خود ربوده شده و در سرزميني ديگر به فروش رسيدهاند. صحنههاي تكاندهنده بردهداري بيشك يادآور كتاب «كلبه عموتم» است. ژان قهرمان داستان لندن را ترك ميكند و راهي مكزيك ميشود. در آنجا نيز اوضاع چندان مساعد نيست. زاغه نشيني، فقر و نكبت در جاي جاي اين سرزمين ديده ميشود. ژان انقلاب ديگري ميبيند: انقلاب مكزيكوسيتي. ژان پدربزرگ نيز در موريس شاهد انقلاب بردگان است، درست همچون قيام اسپارتاكوس در رم باستان. لوكلزيو دوست دارد كه تمام داستانها را به هم درآميزد. داستان ژان، داستان عمه كاترين، داستان پدر جدش، داستان بردگان سياهي كه به موريس آوردهاند، داستان خواهر و برادر مكزيكي كه به ايالات متحده پناهنده ميشوند و بسياري داستانهاي ديگر. هر يك از اين شخصيتها به تنهايي براي خود يك انقلاب و دگرگوني است.
سوم: يك شاهكار
«دگرگوني ها» صرفا يك شاهكار ادبي نيست، بلكه تاريخ مستند يك ملت است. چگونه ميتوانيم با ژان اودمارو، احساس همدردي نكنيم كه به خاطر بدبختي، در دوران ترور، فرانسه را ترك كرد و به موريس رفت؟ چگونه ميتوان صحنههايي را فراموش كرد كه ژان در مكزيك ميبيند؟ نوزادي كه دارد از تب ميسوزد و در گهوارهاي رو به احتضار است. طفل شيرخواره زخم عجيبي بر گردن دارد، موشها داشتند او را ميخوردند وقتي كه مادرش براي خريد آب بيرون رفته بود… لوكلزيو مفهوم انقلاب يا دگرگوني را با چاشني فلاسفه پيش سقراطي، نظير پارمنيدوس يا هراكليتوس، به خورد خواننده ميدهد: «انقلاب راستين، حركت ستارگان است كه به دور فلك اثيري ميچرخند و به نقطه اول بازميگردند، انسانها نيز كاري نميكنند جز دوباره زيستن و بازگشت به نقطه اول.»
* مترجم رمان «دگرگونيها»