Share This Article
گفتگو با جان گریشام:
هميشه حقيقت را بگو. دروغ گفتن واقعا اضافهكاري است
جان گريشام، نويسنده امريكايي ۶۰ ساله در آركانزاس به دنيا آمد قبل از اينكه نخستين رمانش «زماني براي كشتن» (١٩٨٩) را به رشته تحرير درآورد، به كار وكالت مشغول بود. اثر بعدياش «شركت» پرفروشترين رمان سال ١٩٩١ شناخته شد و از آن سال به بعد هر سال حداقل يك رمان را روانه بازار كتاب كرده است. چندين هفته است آخرين رمان او« Rogue lawyer» رتبه نخست رمانهاي پرفروش نيويورك تايمز را به خود اختصاص داده است. رزانا گريناستريت، خبرنگار روزنامه گاردين مصاحبهاي با او انجام داده است كه درباره هنر و ادبيات و داستانهايي كه از او خواندهايد، نيست و اين خبرنگار سوالهاي شخصيتري را از اين نويسنده پرسيده است.
چه زماني خوشحالتر از هميشه بوديد؟
امروز صبح. روز معمولي داشتم: صبح زود از خواب بيدار شدم، سگم را براي پيادهروي به بيرون بردم، يك ساعتي به باشگاه رفتم، بعد چهار ساعتي را مشغول نوشتن شدم. اين كارها مرا به عنوان يك انسان خوشحال ميكند.
بزرگترين ترستان چيست؟
سكته كردن.
قديميترين خاطرهتان چيست؟
پدرم مزرعه پنبه داشت و نخستين چيزي كه خاطرم هست مربوط به زماني است كه پنج سال داشتم و پنبه ميچيدم؛ واقعا زجرآور بود.
شرمآورترين لحظه زندگيتان كي بوده است؟
مربوط به زماني ميشود كه گاز در كليسا نشت كرده بود. دختر سه سالهام را بغل كرده بودم. دخترم مقصر بود اما همه من را نگاه ميكردند.
اسكرينسيور گوشيتان چيست؟
قايقي نزديك ساحل كه عجيب است چون من زير دوش هم دريازده ميشوم.
چه چيزي شما را ناراحت ميكند؟
شايد يك دست گلف كه بد بازي كردهام.
وقتي كودك بوديد دوست داشتيد چهكاره شويد؟
بازيكن حرفهاي بيسبال.
محبوبترين كلمه شما؟
كاليكو (نوعي لباس پنبهاي)
بدترين چيزي كه به شما گفتهاند؟
پنج سال پيش آدم وراجي در مهماني با صداي بلند به من گفت كه فقط يك كتاب نوشتهام و بقيه آثارم فيلمنامه هستند. من خيلي دير جوش ميآورم اما حرفش من را ديوانه كرد.
چرا مديون والدينتان هستيد؟
درك واضحي از درست و غلط را به من آموختند.
چه چيزي يا چه كسي بزرگترين عشق زندگي شماست؟
رينه. ما ٣٤ سال پيش ازدواج كرديم و سه سال قبل از آن با هم بيرون ميرفتيم. او شش سال از من جوانتر است و دختر همسايهمان بود. به كالج رفتم و وقتي برگشتم او بزرگ شده بود و عشق در يك نگاه شكل گرفت.
چه كسي را به مهماني شام روياييتان دعوت ميكنيد؟
مارك تواين، چارلز ديكنز و ويليام فاكنر.
بدترين كاري كه كرديد؟
تابستان ١٧ سالگيام روي آسفالت داغ بزرگراهي در ميسيسيپي دراز كشيدم.
اگر ميتوانستيد به گذشته برگرديد، به چه زماني بازميگشتيد؟
ششم ژوئن ١٩٤٤ و به ساحل نورماندي تا D-Day (نخستين عمليات در جبهه نرماندي در جنگ جهاني دوم) را در مكاني امن ببينم.
آخرين بار كه گريه كرديد كي بود؟ و چرا؟
وقتي مادرم از دنيا رفت، ١٨ ژانويه امسال بود.
چه چيزي به تنهايي ميتواند كيفيت زندگي شما را بهتر كند؟
١٠ كيلو از وزنم كم كنم و كلسترول خونم را پايين بياورم.
بزرگترين دستاورد زندگيتان را چه ميدانيد؟
توانايي نوشتن كتابهايي كه مردم سراسر جهان را سرگرم ميكند.
چه چيزي باعث بيخوابيتان ميشود؟
پا درد.
دوست داريد در خاطره چه كسي زنده شويد؟
برايم مهم نيست.
مهمترين درس زندگيتان چيست؟
هميشه حقيقت را بگو. دروغ گفتن واقعا اضافهكاري است.