Share This Article
گفتگویی با حسین سناپور
حميد بابايي
دهه هفتاد، نه فقط دهه پرتلاطم سیاسی- اجتماعی بود که دهه رونق ادبیات (با بازشدن فضای فرهنگی) نیز بود. «نیمه غایب» یکی از شاخصترین آثار دهه هفتاد است که با کاراکترهایش فرهاد، سیمیندخت، فرح و بیژن، بعد از دو دهه، هنوز راه خود را میپیمایند و با ما تا سال 94 آمدهاند. حسین سناپور که کارش را در دهه شصت با رمان نوجوان آغاز کرده بود، با انتشار «نیمه غایب» در آستانه چهل سالگی، پا به راهی گذاشت که ضمن جوایزی که برای نخستین رمانش به ارمغان آورد (مهرگان ادب)، او را «پوستکلفتتر و باانگیزهتر» کرد. «ویران میآیی»، «با گارد باز» و «سمت تاریک کلمات» سه مجموعه داستانی بود که در فاصله کمتر از سه سال (82-84) منتشر کرد، و جایزه بنیاد گلشیری را به همراه داشت. اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود، دوره دیگری از انتشار رمانهای سناپور بود که با «شمایل تاریک کاخها» شروع میشود. هرچند این کتاب مجموعه چند داستان بلند (یا رمان کوتاه) است. بعد از این کتاب، «بر لب تیغ» بود و درنهایت آخرینشان «دود». حسین سناپور اما فقط به داستان خلاصه نمیشود. او که تجربه روزنامهنگاری را نیز در کارنامه خود دارد، در حوزه تحقیق، پژوهش، نقد، شعر و تدریس داستان نیز خود را محک زده. «ده جستار داستاننویسی» (درسنامه داستاننویسی)، «جادوهای داستان» (چهار جستار داستاننویسی) و «یک شیوه برای رماننویسی» از جمله کارهای نظری وی در حوزه داستاننویسی است. «سیاهه من»، «خانه این تابستان» و «آداب خداحافظی» نیز تجربیات شعری این نویسنده است که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود منتشر شد. «همخوانی کاتبان» (زندگی و آثار هوشنگ گلشیری) از کتابهای دیگر سناپور است که شاید ادای دینی است به نویسندهای که به نوعی وامدارش است. گفتوگوی پیش رو که به مناسبت انتشار «دود» با سناپور انجام شده، نهتنها به این رمان بسنده نمیکند، که به دو دهه کارنامه ادبی حسین سناپور نیز سرک میکشد و در دو بخش پیش میرود؛ بخش اول: ادبيات داستاني امروز ايران، كتابهاي نظري داستاننويسي، كارگاههاي داستاننويسي و در بخش دوم: تاليفات و رمانها و داستانهای نویسنده.
از اینجا شروع کنیم که حسين سناپور را بايد به عنوان يك نويسنده بدانيم يا يك مدرس داستان یا…؟
من تصوراتي نسبت به خودم دارم كه حتما با تصوراتي كه شما يا ديگران ممكن است نسبت به من داشته باشيد، تفاوتهايي ميكند. من اما اين دو هستم، بهاضافه چيزهاي ديگري كه شما ممكن است خبري هم ازشان نداشته باشيد. حتی در همين حوزه محدود ادبيات و هنر. مثلا یک مجموعهشعر چاپ كردهام يا نقد فيلم هم نوشتهام. نقد داستان كه به جاي خود. علاقه به سينما و عكاسي هم دارم، و از اين دست چيزهايي كه «من هستم»، اما اينها مسائل و كلنجارهاي خودم با خودم است و ربطي به مخاطب و منتقد ميتواند نداشته باشد.
شما سالهاست كه در عرصه ادبيات ايران حضوري پررنگ داريد، دستكم يك كارنامه بيست ساله با فراز و فرودهاي فراوان، بسياري از همنسلهاي شما عطای ادبيات را به لقايش بخشيدند، شما ولی ادامه دادید.
بعضي از همنسلهاي من عطاي اين كار را به لقايش بخشيدند و بعضيها هم نه. من اما لابد از آنها كه رها كردند، پوستكلفتتر بودهام و شايد هم باانگيزهتر. و شايد هم از نظر همانها كه رها كردند احمقتر، كه خودم را گرفتار اين كارِ پرمشقت و پر از درگيري با همهچيز و همهكس كردهام. هرچه هست، از نظر خودم خوشبختم كه رها نكردهام و ماندهام و شادمانم از كاري كه ميكنم.
درباره رماننويسي و آثار مهم شما كه اكثر آنان در قالب رمان هستند چطور شد كه شما رماننويسي را به صورت جديتر دنبال كرديد تا داستان كوتاه را؟
ميشود به اين سوال جواب فني هم داد و مثلا گفت كه رمان عرصههاي بزرگتري از زندگي را نشان ميدهد و با جامعه و تاريخ بيشتر آميخته است و از اين دست جوابها، كه كاملا ميتوانند درست باشند و منطقي هم. اما ترجيح ميدهم اينطور بگويم كه بازار كتاب اينطور ايجاب ميكند و رمان خوانندگان بيشتري دارد و به تبع آن ناشران هم رغبت بيشتري به رمان دارند. اما آيا باز معناي اين حرف آن است كه اگر مجموعه داستان خواننده بيشتري داشت، من بيشتر مجموعهداستان مينوشتم و چاپ ميكردم؟ نه. گمان نميكنم. به هرحال من غير از دو مجموعهاي كه تاكنون منتشر كردهام، يك مجموعه كامل و يك مجموعه ناقص چاپ نشده هم از داستانهاي كوتاهم دارم كه به وقتش بايد منتشر شوند. وقتش هم بهتر شدن اوضاع ممیزی در ارشاد است، كه باوجود رفع مقدار زيادي از گرفتوگيرها در دولت آقاي روحاني، هنوز هم بسياري از آنها باقي است و نمونهاش هم رمان «نيمه غايب» خودم و همينطور بسياري از كتابهاي دوستان ديگر، كه هنوز امكان انتشار ندارند، حتی بعد از چندبار تجديد چاپ.
در كارنامه ادبي شما چند كتاب نظري در حوزه داستاننويسي نيز هست، ايده چنين كتابهايي چگونه به شما رسيد؟
سروكلهزدن مدام با عناصر داستان و مفاهيم مرتبط با آنها و فكركردن به شگردهاي داستاننويسي، گمانم ناگزير به همين جا ميرسد كه فكر ميكني حرفهايي داري كه در هيچ كدام از كتابهاي تاليف يا ترجمه نظري داستان باهاشان برخورد نكردهاي. اين حرفها را بايد نوشت و ضمن نوشتن بهشان بيشتر فكر كرد. كلنجار با شگردها و جنبههاي نظري داستان، به نظر من كار ناگزير يك نويسنده هم هست. من چندان موافق غريزي و حسينويسي نويسنده نيستم، گرچه نويسندههاي خوبي هم از اين دست در ايران و جهان داشتهايم.
يعني ضرورت را احساس ميكرديد؟
بله، ما هنوز و حتما تا خيلي سال بعد از اين هم، دچار فقر آموزشي و فقر نظري در حوزه داستان هستيم. من هم اعتقاد ندارم كه بايد بايستيم تا هر چه لازم است از كتابهاي خارجي و ترجمهشده ياد بگيريم. خودمان بايد با اين مفاهيم كلنجار برويم. نميشود در داستاننويسي رشد كنيم و در حوزههاي نقد و نظر نه. اينها در يك كشور بايد پابه پاي هم پيش بروند، وگرنه رشدمان ناقص خواهد بود. اگر من كارگاهي ميگذارم، معنایش لابد اين است كه حرفهايي براي زدن در حوزه آموزش دارم كه در كتابهاي آموزشي منتشرشده است. پس ميتوانم و بايد آنها را بنويسم و اگر نميتوانم بنويسم، شايد معنایش اين است كه چيز زيادي هم براي آموزش ندارم.
در حوزه مباحث نظري ما بسيار فقير هستيم، و اين چند اثر را ميتوان به فال نيك گرفت، در تدوين اين كتابهاي جستارهاي داستاننويسي، از منابع خاصی استفاده كرديد؟
منابع من تقريبا هميشه همان بحثهايي بوده كه سر كلاسها و كارگاهها و بحثهاي نظري با دوستان داشتهايم، يعني از فهم جزو به جزو و لحظه به لحظه داستانها. البته با تكيه بر همه اطلاعات نظري كه در كتابها و يا در حرفهاي دوستان بوده. درواقع من آن نكتهها و بحثهايي را كه در كتابهاي آموزشيام نوشتهام، از لابهلاي كتابها پيدا نكردهام، كه حالا بهشان ارجاع بدهم. آنها از مواجهه مستقيم من با داستانها برميآيد. البته باز تكرار ميكنم كه با تكيه بر چيزهايي كه پيش از آن خواندهام.
تاثير گلشيري در ادبيات داستاني ايران و خودتان را چگونه ميبينيد؟
بر من كه بسيار تاثير داشت. من فني نگاهكردن به داستان را از او ياد گرفتم، و همينطور شايد جديگرفتن و عمر گذاشتن بر سر اين كار را. و نيز اين را كه من فقط در ميان يك ماي بزرگ و رشد يافته، ميتواند واقعا و خوب رشد كند. تاثيرش در ادبيات ايران هم دستكم معياردادن داستانهايي بسيار فني و همينطور نگاه به هويت جمعي ماي ايراني بوده، كه جز در يكي دو نويسنده ديگر ديده نشده هنوز.
يكي از آسيبهاي جدي كارگاههاي داستاننويسي و رمان، شباهت عجيب آثار شاگردان به استاد خود است. كارگاههاي شما چطور؟
من در كلاسهام راهنما هستم فقط و نه بيشتر. مجموعهاي از عقايد و سلايق فكري و داستاننويسي نيستم كه كسي را به همان سو هل بدهم. انواع داستانها را با انواع شگردهاشان هم ميشناسم و بنا به نوع داستاني كه در كارگاههام نوشته ميشود، به نويسنده همان شگردها و تناسبشان با هم را گوشزد ميكنم. همين و نه بيشتر.
از ميانه دهه هشتاد تا اوايل دهه نود شاهد رشد عجيب و بسيار زياد رمان در كشور بودهايم. تا چه حدودي آثار اين چندساله اخير را كه نويسندگان جوان مينويسند ميخوانيد و آيا آثار قابلتوجهي در آنها ديدهايد؟
حتما. بسياري از دوستان جوان نويسنده استعدادهاي بسيار خوبي هستند. آنقدر كه من فكر ميكنم اگر شرايط بد نشر و همه شرايط بد ديگر آنها را نفله نكند، در آيندهاي نزديك چنان داستانهايي خواهند نوشت كه ده سال بعد به زحمت اسمي از آدمهايي مثل من خواهد ماند. مگر اينكه خودم و خودمان را پابهپاي آنها پيش ببريم و داستانهاي بهتري بنويسيم.
جوايز ادبي را چگونه ميبينيد؟ اين روزها كه برخي از جوايز در حال شكلگيري و برخي ديگر در حال تعطيلي هستند .
متاسفانه در اين جامعه ادبي اتميزهشده و يا حتی خودخواهشده ما، اغلب فكر ميكنند برگزاري جوايز براي دادن جايزهاي مادي و معنوي به يك نويسنده و كارش است و نه چيزي بيشتر از آن. براي همين هم اغلب اهميتي به نبودش نميدهند. بهبودش چرا، ميدهند. يعني اغلب بدشان ميآيد از بودن جايزهاي كه به آنها تعلق نميگيرد و تا بتوانند عليهاش موضع ميگيرند و به بهانههاي مختلف هم. از دولتيبودن گرفته تا رفاقتيبودن و غيره. متاسفانه چيزي كه اغلب دوستان ما به آن توجه ندارند اين است كه جايزهها فضايي براي بحث و گفتوگو درباره كتابها و موضوعات و نكتههاشان فراهم ميكنند و هرچه خوبتر برگزار شوند، كمك بزرگتري هم ميكنند به کتابخواني؛ با كنجكاوكردن و توجهدادن خواننده كمتر کتابخوان به كتابهاي نسبتا خوبي كه هر سال منتشر شدهاند. درواقع اغلب متوجه نيستند كه از بودن جوايز ادبي كل نشر و كتابها فايده ميبيند و نه فقط كتابهاي برنده. اين است كه همه عليه جوايز همه كار ميكنند، حتی با سكوتكردنشان در هنگامي كه جوايز دچار مشكلاند، و هيچ كاري براي پاگرفتن و راهانداختن جوايز نميكنند. جالبترينش هم همين سكوت كامل تمام داستاننويسها بود در مقابل تعطيلكردن جايزه «اكنون». به نظرم اين سكوت نشانه ترسناكي بود از افسردگي و خودخواهي باورنكردني داستاننويسان ما. آنقدر كه حتی خود بچههاي آن انجمن هم كاملا سكوت كردند و اهميتي ندادند كه جايزهشان با فشار بيروني تعطيل شده. انگار كه واقعا براي خودشان هم قضيه جدي نبود. يا بعضيشان فكر ميكردند بايد جايزه به بچههاي خودشان برسد و وقتي نامزد نشدند، فكر كردند ديگي كه براي آنها نجوشد، بهتر است كه اصلا نجوشد.
اگر موافق باشید به آثارتان بپردازیم و با «نيمه غايب» شروع كنيم؛ اثري كه هم از سوي مخاطبان مورد استقبال واقع شد و هم از سوي منتقدان. ايده اصلي كار و نگاهي به نسلهاي متاثر از وضعيت اجتماعي در دانشگاههاي آن دوران چطور روي اين ايده كار كرديد؟ و آيا گلشيري كار را قبل از چاپ خوانده بود و نظري داشت؟
مثل بقيه كارهام؛ با پروندهسازي و پيداكردن ماجرا براي شخصيتها، كه بيشتر از يكي دو ماه طول كشيد گمانم. و اينكه ميدانستم بايد چند فصل مجزا براي هر كدام از شخصيتها داشته باشم. گلشيري هم بعد از تمام شدنش يكي دو فصل كوتاه را در جلساتي كه داشتيم، شنيده بود و يك فصل بلند را هم خواند و يك فصل بلند ديگر را هم خودم برایش خواندم. نظر خاصي هم نداشت. وقتي خودم برایش آن فصل بلند را خواندم، هر دومان خسته شده بوديم. بلند شديم و رفتيم پشت مجتمعشان راه رفتيم و از رماننويسي و اين چيزها، بهطور كلي، حرف زديم. يعني تا جايي كه يادم است حرف خاصي درباره «نيمه غايب» نزديم. فقط همين يادم مانده كه درباره شروعش گفت كه براي خواننده سنگين است. بههرحال «نيمه غايب» نه بعد از نصفهنيمه خواندن گلشيري و نه در بازخواني خودم تقريبا هيچ تغييري نكرد، مگر خطزدن يكي دو جمله از اينجا و آنجا، كه در مجموع حدود يكونيم صفحهاش را كوتاه كرد.
«نيمه غايب» به نوعی ايجادكننده موجي در ميان نويسندگان جديد بود و آن را ميتوان ايجاد نوعي رمان نسلي دانست. رمانهايي كه بازگوكننده وضعيت نسلهاي مختلف در ادبيات بود، چقدر با اين تحليل موافق هستيد؟
تحليل تاثير آن كتاب و هر كتاب ديگري برعهده منتقدان است، كه با شواهد و توضيح كافي آن را روشن كنند. همين قدر ميتوانم بگويم كه وقتي از يك كار خيلي استقبال ميشود، معلوم است كه جاش خالي بوده در ادبيات آن كشور. و حتما موجي را هم به دنبال خودش ميآورد. من بعد از آن گاهي در رمانهاي ديگر همان جوان سرگشته و به ويژه گاهي همان محيطهاي دانشجويي را ديدم. اين لابد همان موجي است كه شما ميگوييد.
درباره «ويران ميآيي»، اين پرسش براي من مطرح است كه چرا فضاي اين اثر با توجه به نزديكي كه به «نيمه غايب» تا حدودي داشت، اما استقبال آن مانند رمان قبلي نبود و همينطور به نظر ميرسد فرم روايت كمي خاصتر و پيچيدهتر از «نيمه غايب» بود، چقدر اين مساله را در استقبال كمتر مخاطب ميدانيد؟
ترجيحم اين است كه منتقدان اين مسائل را بكاوند. اما همينقدر كه سوال شما را بيجواب نگذاشته باشم، ميتوانم بگويم كه «ويران ميآيي» پشتسرش «نيمه غايب» را داشت از طرفي، و از طرف ديگر آن گستردگي شخصيتها و ماجراها را نداشت. شايد هم دلايل ديگري براي جواب سوال شما بشود پيدا كرد.
«با گارد باز» مجموعهاي است كه از رمانهاي شما فاصله دارد و براي من بهعنوان يك مخاطب جذابيت خاصي در روايت داشت، نكتهاي كه در اين مجموعه بهنظرم بهخوبي درآمده، ريتم بسيار خوب داستان «با گارد باز» است و چيدمان كلمات به خوبي از عهده اين كار برآمدهاند. ريتم چقدر براي شما در آثارتان مهم است، «با گارد باز» را شاهد مثالي آوردم هرچند كه ساير آثارتان هم داراي اين خصيصه مهم هستند.
سوال سختي است. چون به ريتم يا ضرباهنگ ما معمولا به صورت آگاهانه فكر نميكنيم، برخلاف عناصر ديگر. به كاربردن درست آن به فهم درست داستان بهطور كلي بستگي دارد و به فهم مجموعه اتفاقهايي كه دارد در هر صحنه ميافتد و اينكه من نويسنده بتوانم همزمان مثل يك خواننده هم به كارم فكر كنم و از چشم او ببينم كه اين صحنه دارد كند پيش ميرود يا زيادي تند. كشدار شده و اطلاعات زيادي و بيخودي دارد به خواننده داده ميشود و اين داستان را كند كرده، يا برعكس، اطلاعات لازم داده نميشود و داستان دارد بيخودي و تند تند پيش ميرود، يعني بايد داستانخوان و تحليلگر خوبي هم باشم و شيفته چيزهايي هم كه مينويسم نباشم و بتوانم درست دربارهشان قضاوت كنم تا بعد اگر لازم باشد، اصلاحشان كنم، كه نتيجهاش شايد بشود همان ضرباهنگ درست.
رمان «دود» كه از شما منتشر شد تا چه ميزان از ماندن در ارشاد لطمه خورد؟ چون به نظر ميرسد در بازه زماني كه اين اثر نوشته شده بود داراي جذابيتي خاص بود كه اكنون با خواندن آن شايد تا حدودي مساله آن براي مخاطب از دست رفته باشد؟
اين دو سوال متفاوت است. اول اينكه تقريبا هيچ لطمهاي نخورد. اگر ميخورد كه منتشرش نميكردم و هشت سال ديگر هم صبر ميكردم. صبر من زياد است. دوم اينكه نميدانم اگر آن موقع منتشر ميشد چه تاثيري ميگذاشت كه حالا نتوانسته بگذارد. اين واقعا قابل سنجش نيست. اما اين مساله مهمي است كه اين رمان و خيلي از ما با كارهامان، بيرون از زمان افتادهايم. در زماني كه بايد بازخورد كارهامان را نگرفتهايم. دستكم احساسهاي من حالا خيلي فرق ميكند با احساسي كه ميتوانستم همان موقع داشته باشم از انتشار كارم. و شايد تاثيري در جهتگيري كارهام ميگذاشت، خوب يا بد. نميدانم.
به نظر ميرسد در «دود» نويسنده به سمت يك رمان شهري (البته اگر قائل به رمان شهري باشيم) با تاكيد بر شهر تهران رفته است، چقدر اين امر براي شما دغدغه بود؟
در رمانهاي «نيمه غايب» و «ويران ميآيي» هم حتما اين اتفاق افتاده است. در «دود» فقط شايد كمي مفصلتر و بيشتر. دغدغهام هم خودآگاه و ناخودآگاه هميشه بوده، وگرنه در داستانهام بروز پيدا نميكرد. درباره توجه به شهر هم جاهاي ديگر به قدر كافي حرف زدهام و اينجا مكررشان نميكنم.
تنهايي راوي و درگيرياش با مسائل مختلف را ميتوان نكته مهم اين اثر دانست، چقدر حس و حال راوي متاثر از شرايط روز اجتماعي زمان خودش بود؟
اين تنهايي و درگيري با مسائل مختلف را در رمانهاي ديگر من و ديگر دوستان هم ميبينيد. پس متاثر از يك سال و يك دهه نبوده. اين به احساسي برميگردد كه احتمالا همه ما، كه به ويژه اين طور كارهاي فرهنگي ميكنيم، داشتهايم در مواجهه با اجتماعمان. بعيد ميدانم كه آدمهاي امثال ما، و خيليهاي ديگر هم كه جايگاه درستي را در اجتماع و حتی در زمانهشان نميتوانند پيدا كنند، اين احساس را نداشته باشند. استقبال از اين كارها هم يك دليلش همين است. البته ماها هنوز با اين شرايط داريم كلنجار ميرويم تا جايمان را پيدا كنيم. كسان زيادي هم هستند، بهخصوص در جوانترها، كه به كلي با اين شرايط احساس بيگانگي ميكنند و هيچ نشانهاي از خودشان در آن پيدا نميكنند. به همين دليل هم معمولا اصلا كلنجاري با آن نميرود. راحت پشتشان را به آن ميكنند و زندگي خودشان را، تا آنجا كه مقدور است، ميكنند؛ با رفتن به خارج، يا رفتن به انزواي گروهها و محفلهايي كه هيچ ارتباطي با جامعهشان ندارند. اين را حتما در داستانهاي بعضي از دوستان هم ميشود پيدا كرد.
به عنوان يك مخاطب تنهايي راوي و كمكنكردن به فردي كه ميشناختش برايم قابل درك است، اما پايانبندي اثر و صحنه كمي برايم عجيب آمد، بهعنوان نويسنده چرا شخصيت دست به اين عمل ميزند؟
درباره اين پايانبندي قبلا زياد حرف زدهام و گفتنش اينجا تكرار مكررات است. درك نسبتي كه ميان فكر و عمل حسام وجود دارد، به درك اين عملي كه گفتيد، حتما كمك ميكند.
در مورد سوال بالا به نظر ميرسد نويسنده نوعي عملگرايي و حركت روبهجلو توسط نويسنده بيان ميشود، چقدر اين امر آگاهانه انجام شده؟
نه. كاري كه حسام در آن لحظه ميكند هيچ ربطي به عملگرايي ندارد. به ناخودآگاه و موقعيتهايي ربط دارد كه ناخواسته ما را به عمل ميكشانند و انگار خود ما در آن عملها هيچ كارهايم.
رمانهايي كه كار كردهايد در عين پيوستگي مضموني كه در آنها ديده ميشود داراي نوعي تفاوتهاي ساختاري نيز هست و در عين حال گويي همه نخ يك تسبيح است.
اين نظر شماست و بايد خوب، و احيانا در يك نقد، بازش كنيد، تا مگر من هم چيزهايي درباره خودم و كارهام بفهمم. در اين حد كلي كه تفاوت و تشابه بين كارهام ديدهايد، به نظرم چيز عجيبي نيست و احتمالا در كار بقيه نويسندهها هم با شدت و ضعفهاي متفاوتي ميشود همين را ديد.
و «شعر»؛ شعر را پيش از داستان مينوشتيد يا همزمان، يا شعر بعدها آمد؟
از همان جواني چيزهايي به تلاش شعر گفتن، مينوشتم. بعدها هم هميشه منقطع سراغش رفتهام. براي همين هيچ وقت شاعر تمامعياري نشدم. تمامعيار هم منظورم خوب يا چيزي كيفي نيست. همين خود را وقف كاري كردن است.
حالا كه در سه حوزه، داستان و شعر و كتابهاي تئوري و نظر ي داستان (و شايد بعدها شعر) به كارنامه ادبيتان نگاه ميكنيد، چه كارهايي را ميبايست ميكرديد و نكرديد يا دوست داريد در آينده انجام بدهيد؟
دلم ميخواست در هر سه زمينه بيشتر كار ميكردم. از اين جهت آدمهاي يككاره لابد آدمهاي خوشبختتري از من هستند. من هميشه احساس كردهام داستان نگذاشته به قدر كافي شعر بنويسم و نقد و تئوري هم نگذاشته به قدر كافي داستان بنويسم و داستان هم نگذاشته كارهايي را كه ميخواستهام در زمينه تئوري انجام بدهم.
و پرسش آخر، براي خوانش بهتر كارهايتان، چيزي هست كه بگوييد؟
براي خواندن كارهاي من كار خاصي لازم نيست، اما من خودم خيلي از آثار را در جواني با خواندن نقدشان بهتر فهميدهام. همينطور با خواندن نقد و تئوري بهتر فهميدهام كه اصلا بعضي كارها چطور و به چه منظوري نوشته شدهاند و من خواننده هم تمركزم موقع خواندن بايد بر چه چيزي باشد و در متن دنبال چه چيزي باشم. به نظرم اين ميتواند مساله خوانندههاي ديگر هم گاهي باشد. پس نقد و تئوري متنهايي تخصصي و ينگه داستانها نيستند. بلكه كمك ميكنند ما لذت بيشتري از كارهاي بيشتري ببريم، بهخصوص از آنها كه برایمان دشوار است خواندنشان. صرف داستانخواني همه عرصهها را پيش روي ما نميگشايد. همين.
آرمان