Share This Article
حاشيهاي بر انتشار كتاب «گفتوگو با تروفو»
«تروفو»؛ ستارهاي پشتِ دوربين
سيدعليرضا كيانپور
«گفتوگو با تروفو» (ترجمه آرمان صالحي) يكي ديگر از كتابهاي مجموعه گفتوگو با كارگردانان نشر «شورآفرين» است كه در ادامه سري گفتوگو با كارگردانان برجسته جهان منتشر شده است. تاكنون از اين مجموعه «گفتوگو با برگمان»، «گفتوگو با چاپلين»، «گفتوگو با وودي آلن»، «گفتوگو با آرتو پن»، «گفتوگو با آنجلوپولس» و «گفتوگو با تاركوفسكي» منتشر شده است.
و اما فرانسوا تروفو! هميشه، وقتي قرار است در چند خط به ابعاد گسترده زندگي هنري يك نابغه بپردازيم، اينچنين با انبوهي از اظهارنظرها و صحبتهاي متعدد خود او درباره مسائل مختلف از عشق و حقيقت و هنر و سياست و هزار چيز مربوط و نامربوط ديگر روبهرو نميشويم. اتفاقي كه به طرزي ناباورانه و ويژه درخصوص «فرانسوا تروفو»، اين بزرگمرد سينماي فرانسه، اروپا و البته جهان صورت پذيرفته و يكجا نويسنده را با مشكل عجيبِ انتخاب از ميان انبوه اطلاعات دانشنامهاي و برونمتني مواجه ساخته و او را در محاصره خود قرار ميدهد.
حتي اگر به فرض محال بتوانيم از «موج نو» بدون اشاره به «آندره بازن» صحبت كنيم، بيشك بدون اشاره به اهميت اين استاد مسلم سينما نميتوان درباره «فرانسوا تروفو» حرفي به ميان آورد. اگر بازن پدر معنوي تمامي جوانان «موج نو» بود كه بيشك بود، براي تروفو، كه لااقل از ١٤سالگي رسما سرپرستياش را پذيرفت، پدري حقيقي نيز بود. فراتر از اين، بازن همان كسي بود كه تروفو را تشويق كرد تا نوشتن درباره سينما را در مجله «آر» آغاز كند و نيز همان كسي بود كه به تروفو در راهاندازي «كلوپ ديوانگان سينما» درحالي كه تنها ١٤سال داشت، قوت قلب داد. بازن حتي راه فرار از سربازي را نيز به او آموخت و بدينترتيب تروفو با ايفاي نقش ديوانه موفق به دريافت كارت معافيت از خدمت شد. نقش بازن در پيوستن تروفو به مجله «كايه دو سينما» نيز نقشي اساسي بود و موجب شد تروفو در نخستين مقاله كوبندهاش در اين مجله كه تحت عنوان «گرايش اساسي در سينماي فرانسه» در شماره ٣١ كايه به طبع رسيد، حملهاي جانانه به پيروپاتالهاي سينما را كليد بزند.
با اين همه، تروفو در مسير يكسر تجربياش در سينما تنها از بازن تاثير نپذيرفت و همچون ديگر يارانش در «موج نو» بهشدت متاثر از بزرگاني چون «آلفرد هيچكاك»، «اورسن ولز»، «هاوارد هاكس» و شايد بيش از همه «ژان رنوار» در ميان اهالي سينما و نيز تحت تاثير «بالزاك» و «پيير روشه» در دنياي ادبيات بود.
تروفو آنچنان كه در كتاب «گفتوگو با تروفو» آمده، برخلاف همتايان امريكايياش، «جان فورد»، «هاوارد هاكس» و «رائول والش» كه ميپنداشتند، پاسخ دادن به پرسشهاي پرشمار و رفتار به سبك و سياق روشنفكران مردانگيشان را تهديد ميكند، همانقدر عاشق سينما بود كه به حواشي جذاب دنياي سينما عشق ميورزيد و با شركت در گفتوگوهاي بيشماري كه از سوي نشريات سينمايي و حتي غيرسينمايي فرانسوي و غيرفرانسوي ترتيب داده ميشد، به اظهارنظر درباره فيلمهاي موردعلاقه و كارگردانان محبوبش كه آنان را چونان خدايان بزرگ ميداشت، ميپرداخت و اين ويژگي اخلاقي او را به ستارهاي محبوب براي مطبوعات سينمايي تبديل ميكرد.
به هرتفسير، اين تفاوت گوهري ميان او و ديگر بزرگان سينماي امريكا، شايد همان تفاوتي باشد كه در نگاهي كلان، دو نوع سينماي هنري و حرفهاي را در اروپا و امريكا رقم زده و حتي با رويكردي تعميمگرايانه ميتوان بر اساس آن، دوگانگي هميشگي موجود ميان دنياي هنرِ احساسي مبتني بر جوشش دروني و علمِ عقلگرايانه برخاسته از منطق اثباتي را به نظاره نشست. با اين همه، قراردادن سينما و هنر نوگراي تروفو ذيل شقِّ نخست، تنها ميتواند ناشي از نوعي سطحينگري و سادهانگاري باشد. بهويژه وقتي بايد او را بهدرستي يكي از مهمترين منتقد- هنرمنداني دانست كه لااقل بيرون از دايره هممسلكان موج نويياش چندان پُرشمار نيستند. مردان جواني كه زير سايه «آندره بازن» علاوه بر آنكه به نظريه نوگرايشان در سينما با رويكردي راديكال صورت بخشيدند، هنرهايي نيز در همان قالبها و ايدهها برساخته و علاوه بر اينكه با كلام قاطعشان جهان سينما را به سلطه خود درآوردند، فيلمهايي ساختند كه بهترين نمونههاي عملي آن نظريات بود و تو گويي اين ويژگي كمنظير، يعني تلاش و فعاليتي مثبت در هر دو عرصه عمل و نظرِ هنري كه مهمترين وجه اشتراكشان نيز بود، آنان را قادر ميساخت هر آنچه در نشريات انتقادي و مقالات كوبندهشان به زبان واژگان ميآفريدند، بر پرده نقرهاي محبوبشان نيز به زبان تصاوير بازبيافرينند.
با اين همه شايد آنچه تروفو را از ديگر نوابغ «موج نو» متفاوت ميساخت، بيشتر ناشي از نوعي اخلاق شخصي و به اين اعتبار برآمده از گونهاي تفاوت برونمتني او و سينمايش با ديگر هممسلكان «موج نو»يياش بود. نه! ما اينجا به هيچوجه منكر شخصيت راديكالِ سياسي تروفو و آثارش نيستيم. ويژگي بنيادي و نهاديني كه شايد بدون توجه به آن، هيچ مورخ سينمايي نتواند اين نسل از سينماگران اغلب فرانسوي را كنار هم و ذيل عنوان «موج نو» دستهبندي كند.
تروفو بارها در همان مصاحبههاي بيشمار و رفتارهاي پرتحرك اجتماعي، به نقد سياسي جهان پرداخته و شايد بهترين نمونه اين رفتار سياسي- اجتماعي راديكال را نيز بتوان در آن تصميم و متعاقبا اظهارنظر تاريخياش در آستانه حوادث مي١٩٦٨ كه برخلاف خواست و اصرار مضحك صاحبان فرهنگ، منجر به نيمهكاره رهاشدن جشنواره كن، آن هم به دليل تحريم و مبارزه همهجانبه اهالي «موج نو» و يك دو جين سينماگر خطرناك ديگر همچون آنان شد، يافت. آنجا كه تروفو در شمايل هميشگي ابرقهرمانانهاش، تصريح كرد: «ما خدمت به اين نظام سرمايهداري بيرحم را رد ميكنيم؛ نظامي كه همواره به آن معترض بودهايم.» و در پاييز همان سال، از اين نيز پافراتر گذارد و با اشاره به انگيزه اصيل خود در رهبري جنبشي كه به تعطيلي جشنواره كن منجر شد، با لحني معصومانه، حقيقتي ديگر را به زبان آورد و اعتراف كرد: «ذهن من به هيچ عنوان تربيت سياسي نشده است و مطابق با يك قانون نانوشته قصد داشتم اين جريان را شفاف و دور از هياهوي سياسي اداره كنم، اما پس از وقايع فوريه تنها آرزوي من سرنگوني رژيم بود و بس.»
با اين حال، آثار تروفو تقريبا برخلاف تمامي هممسلكان موج نويياش، آشكارا از سياست به دورند و جالب اينجاست كه او عمدا اين فاصله با دنياي واقعيات ملموس و خشن سياسي را حفظ ميكرد كه در اين مورد نيز استناد به قولي از خودش، سندي است موثق بر اين مدعا: «درست يا غلط اعتقاد دارم، بدون وجود پارادوكس، هنر وجود نخواهد داشت، اما در فيلمهاي سياسي هيچ پارادوكسي وجود ندارد زيرا مولف در فيلمنامه خير و شر و شخصيتهاي حامي هركدام را از پيش تعيين كرده است.» و فراتر از آن درباب شخصيت سياستمداران نيز ميگفت: «آنها لياقت ايستادن در جايگاه يك ستاره را ندارند. نبايد همواره در معرض توجه عموم باشند. سياستمداران بايد انسانهايي ساده و ميانهرو و مثل يك بانوي مستخدم معمولي بيادعا و تاثيرگذار باشند.» و اين تنها يكي از نقلقولهاي راديكال سينماگري است كه همواره با صريحترين واژگان، انزجارش را از سياست و «سينماي اجتماعي» اعلام كرده و معتقد است: «اين فيلمها (سينماي اجتماعي) به نوعي به هنر سينما خيانت ميكنند.» و جالب آنكه بلافاصله با همان صراحت ميافزايد: «… من با فيلمهاي اجتماعي مخالفم. (اما) فيلمهاي واقعگرا را با تمام وجود دوست دارم… » و به راستي كيست كه نداند دست سرنوشت، اين يگانه رهبر حقيقي اركستر هنر، ازقضا با حركات كاتورهاي باتونش دنياي حقيقتا واقعي هنر را ميرقصاند، و نه با حساب و كتابي بر پايه سياست و كياست؛ چراكه گوهر حقيقي زندگاني انساني همواره براي نمايش و عرياني حقيقت ناب زندگي، بهواقع تنها يك كار كرده، ميكند و خواهد كرد: «زندگي».
اعتماد