Share This Article
‘
دو نيم رخِ يك روايت
نقدي ساختاري بر رمان "دست نوشته ها1 " اثر فرهاد كشوري
غلامرضا منجزي
«رمان هايي ظاهر مي شوند كه آشكارا در تمام جنبه هاي خود به داستان كوتاه گرايش دارند. اين رمان ها شخصيت هاي محدودي دارند، كانون اثر گذاري آن ها يك راز است، و جز آن.»2 با اين اعتبار، مي توان دست نوشته ها را رماني دانست كه به سمت داستان كوتاه گرايش دارد و درست به مدد همين ساخت است كه پايان بندي قدرت مندانه اش تعليقي ابدي به داستان بخشيده است، آن گونه كه براي ادامه يافتن و درگير كردن خواننده همچنان گشوده مي ماند.
رمان دست نوشته ها بر اساس دو ساخت بنا شده است؛ يكي از ساخت ها پنهان است. در اين ساخت كه به حوزه ي كار قاتل و انگيزه هاي قتل مربوط است جز ارجاعات اندكي كه گفته شده است چيز بيشتري دستگيرمان نمي شود. و ساخت ديگر كه روشن است و كليت مكتوبِ رمان را شامل مي شود؛ شاهد قتلي كه تمام تلاشش اين است كه از دست قاتلي كه در پي پاك كردن ردپايش همه جا در تعقيب اوست، دامان خود را برهاند و چون در اين كار توفيق نمي يابد، خود قرباني بعدي مي شود.
ساخت پنهان يا تاريك داستان زمينه اي گسترده تر از فضاي رمان دارد؛ گستره اي كه پيش از آغاز كتاب، در عمق تاريخ و فهم تاريخي شخصيت اصلي رمان (و به مدد او خواننده ي رمان )وجود دارد و در طول رمان و پس از پايان كتاب نيز در ذهن خواننده اش هر لحظه تكرار و پژواك مي شود. تنها چيزي كه از ساخت پنهان رمان وجود دارد مردي است بي چهره، قوي هيكل، با موهاي پرپشت و اُبژه هاي وحشت زايش كه كت و شلواري است به رنگ قهوه اي، كاپشني سرمه اي و البته يك پيكان سواري سفيد كه هيچ علامت مميزه اي آن را از آن همه پيكان سفيدي كه تمام طول داستان را آكنده اند جدا نمي كند. از انگيزه هاي قاتل هم چيزي نمي دانيم مگر اين كه سر و كارش با دست نوشته هايي است كه سخت از افشا شدنشان هراس دارد. و همين!
بخش تاريك رمانِ دست نوشته ها، طرحي است كه مسئوليت تكميل آن مستقيماً بر دوش خواننده است. در اثر خوانش است كه طرح پنهان نويسنده به امري واقع بدل مي شود. در گفتماني هرمنوتيكي بين خواننده و متن، خواننده با يافتن نكات ارجاعي از ميان رخدادهاي داستان، و با استفاده از مشتركات فرهنگي و تاريخي با شخصيت هاي داستان و همچنين اطلاعات اجتماعيِ خود، در كار ساختن و تكميل طرح، فعالانه شركت مي كند. در نتيجه ي همين خوانش است كه شخصيت هاي توصيف نشده و بي هويت، واقعيتي ملموس مي يابند و به امر واقع بدل مي شوند. وجود فيزيكي دست نوشته ها، ابژه اي محوري و ارجاعي در شناخت مفهوم و تفسيرِ معنايِ اثر است. بي ترديد در پي پاسخ به اين پرسش، كه چه نوع دست نوشته هايي منجر به قتل نويسنده اش مي شود؟ يا اين كه، مدفون كردن كاغذهاي دست نويس در كيسه هاي پلاستيكي در باغچه ي خانه نويسنده، تخيل خواننده را قادر به برساختن و تكميل چهره، شخصيت و انگيزه ي قاتل مي كند.
علاوه بر اين ها « از طريق ايجاد فرمِ هم عرض…ابژه با بازتاب ها و تقابل هايش دو يا سه برابر مي شود.»3 خواننده ي رمان همگام با ذهن شخصيت اصلي از شعر حافظ يك فرم هم عرض مي سازد؛«خواند: آن يار كزو گشت سر دار بلند/ جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد. چرا اين بيت را براي من خواند؟ گوياي حال و روزم بود؟ مگر من از چه اسراري خبر داشتم؟» زمان داستان در تقابل با عصر حافظ بازتاب مي شود و عينيتي تقويت شده تر مي يابد. گادامر معتقد است: «فهم چيزي از گذشته به معناي امتزاج افق آن شي با افق ماست.»4و درست به همين دليل است كه بيژن احمدي در برخورد با غزلي ديگر، با فهم زمانه ي حافظ، آن را با عصر خود مطابقت مي دهد تا ترسي با ريشه هاي آركائيك در او – و البته خواننده ي رمان – برانگيخته شود؛ «شعر مرا ياد كسي انداخت كه بيرون منتظرم بود و مثل سايه دنبالم مي آمد.» و درست به مدد همين ارجاعات است كه همه ي فهم و آگاهي ما كه آغشته به تاريخ است، در پرتوافشاني به نيم رخ تاريك رمان و ساختنِ فرمِ كاملش به ما ياري مي رساند.
پايان بندي رمان نيز از اين قاعده مستثني نيست؛ گره گشاييِ مأْلوف در پايان داستان نه تنها ارزش زيباشناسيكِ رمان را كاهش مي داد، بلكه ساخت كمال يافته ي آن را، در تخيل خواننده به شدت خدشه دار مي ساخت. همين پايان بندي است كه معناي ايهامي سخن راوي داستان را، آنجا كه مي گويد:«بعضي وقت ها به خودم مي گويم تو شاهد بودي. براي همين است كه اين ها را مي نويسم» براي ما آشكار مي كند؛ در واقع راوي در خلال داستان از شهادت خودش مي گويد و اشاره اش به نوشته هايي است كه با وسواس تمام و با همه ي جزئيات مي نويسد و البته در كليت و معناي انضمامي داستان اشاره اي ظريف و زيباست به شهادت كلمه ها و مانايي نوشتن.
در بخش روشن رمان با وجهي از ساخت روبرو هستيم كه پيرنگ داستان را در فضايي از ترس، دلهره و ترديد به پيش مي برد. در ادامه ي مقاله تلاش شده است تا آن عناصر ساختاري كه دست اندركار ايجاد و تقويت اين فضا هستند دسته بندي و عنوان شوند.
سرعت پردازش يا ريتم داستان، يادآوري، تكرار، جملات پرسشي، جملات منفي، اسم هاي نكره، ادات و قيود ترديد، تاكيد، دقت، همانند سازي ها و واگويه ها در كنار برخي ابژه هاي داستاني، مثل پيكان سفيد و رنگ خاص لباس كه به طور مستقيم حامل بخشي از هويت و كنش هاي قاتل اند، در كاركرد بن مايه هاي پوياي داستان نقشي اساسي به عهده دارند.
در صفحات آغازين رمان، آنجا كه شخصيت اصلي به طور اتفاقي با صحنه ي قتلي در يك خانه ي نيمه ساز مواجه مي شود، جملات، كوتاه تر و ريتم داستان سريع تر مي شود، در اين صفحه و صفحات مشابه، بسامد افعال به كار رفته بين 23 تا 40درصد از كل كلمات متن در نوسان اند. اين بسامد در شرايط آرامش نسبي در برخي از صفحات داستان بين 8 تا 14درصد است. براي نمونه متن زير از پاراگراف اولِ صفحه ي 127 كتاب انتخاب شده است؛
«زنگ در خانه به صدا در آمد. بلندشدم رفتم پشت پنجره. پرده ي كرم قهوه اي را كنار زدم. در تقي صدا كرد و زبانه ي قفل بازشد. اما كسي تو نيامد. برگشتم بروم از مادرم بپرسم كي پشت در است كه مادرم ميان درگاه اتاق توي سينه ام ايستاد و دستش را به قاب درگرفت: بيژن جان با تو كار دارند.» در همين پاراگراف 58 كلمه اي 14 فعل به كار رفته است كه درصد بسامدش را به 40درصد مي رساند كه نشان از تناسب كامل ريتم داستان با محتواي پاراگراف دارد.
در نمونه هاي مورد مطالعه فركانس افعال منفي تا 16درصد كل افعال بخش هاي مورد مطالعه افزايش يافته است كه در مقايسه با بخش هاي آرام تر داستان 12درصد بيشتر است. «چهره اش را نمي ديدم»، «نمي دانستم در اين موقعيت چه بكنم؟»، «خودم هم نمي دانستم چرا هاج و واج كنج ديوار حياط آن خانه ايستاده بودم»، «سعي مي كنم چيزي را از قلم نيندازم. نمي دانم تا چه اندازه از پس اين كار برمي آيم.»، «برخلاف تصورم عابري از كوچه گذشت و رفت. نفس راحتي كشيدم، اما قلبم آرام نگرفت.» ذات هر فعل بر اثبات يك كنش استوار است و هر فعل منفي رد و طرد همان اثبات است. افعال منفي، سركوبِ ميل فزاينده ي اقدام و انجام است و درست به همين دليل است كه تكرار آن همه فعل منفي، القا بخشِ آشوب ذهني و انفعال سوژه است.
كاربرد خارج از نُرم اسم هاي نكره در طول داستان، در ايجاد و آفرينش احساس تنهايي، ترس و وهم زدگي شخصيت سهم و نقش به سزايي دارند.«صداي افتادن چيزي را شنيدم»، «صداي ضربه اي شنيدم»، «كوبيدن چيزي و كسي ناليد.»،«صداي پايي شنيدم»، «صدايي از توي خانه نمي شنيدم».
همچنين كاربرد زياد جملات پرسشي و استفاده از قيد هاي ابهام در كاركرد دستوريِ جملات، نشانه اي از سرگشتگي و ترديد شخصيت اصلي و اطرافيانش و عدم وقوف آن ها بر اوضاع و احوال است؛ «وظيفه ي من تعقيب قاتل نبود؟»،«آيا من چهره ي قاتل را نديده بودم؟»،«آن مرد كاپشن سرمه اي كي بود؟»، «انگار چهره اش آشنا بود.»، «شايد به درخت نارون روبرو نگاه مي كرد.»،«با ترديد خودم را تا سر كوچه مان رساندم. هنوز دو دل بودم.»
«مادرم تا جلو در حياط پشت سرم آمد و مدام مي پرسيد كجا مي روم. گفتم كار اداري دارم. پرسيد كدام اداره؟ گفتم ثبت احوال. براق شد توي چشم هايم و گفت: ثبت احوال چه كار داري؟ گفتم يكي از دوست هايم ثبت احوال كار مي كند. تا در حياط را باز كردم گفت سر كار هم مي روي؟ گفتم نه؟ با نگراني نگاهم كرد وگفت: زود برمي گردي؟» در همين گفتگو كه ميان بيژن احمدي و مادرش صورت گرفته است، توالي پرسش ها، اضطرابي مادرانه را به خواننده منتقل مي شود. وقتي بيژن احمدي در پاسخ به مادرش كه مي پرسد كدام اداره؟ مي گويد اداره ثبت احوال، مادر براي لحظه اي درنگ مي كند تا مرگي را كه بلاواسطه با شنيدن ثبت احوال در ذهنش تداعي كرده است، واپس براند. و در همه ي اين احوال خواننده ي رمان را وادار به همذات پنداري با خود مي كند.
شخصيت اصلي در طول داستان به كرات سر كوچه را مي پايد. براي ديدن مردي كه در تعقيبش است مرتب به پشت سرش نگاه مي كند. به جزئيات اشياء و اشخاص با دقتي خاص توجه مي كند. گوش هايش براي شنيدن صداهاي مشكوك تيز مي شوند.«صداي پاهايي را از پشت سرم شنيدم و مردي از روبروي مان مي آمد. آهسته كرديم تا نفر پشت سرمان بگذرد. انگار اوهم آهسته كرد.» تمام مفاهيم، اشياء، اشخاص و كنش هاي پيرامونش در شكلي سوبژكتيو در تضعيف روحيه اش و تقويت فضاي رعب انگيز داستان نقش دارند «صداي بم مردي را شنيدم: كوت» كلمه ي "كوت" كه اصطلاحي در بازي ورق است، باخت قطعي و سنگين را به او القا مي كند. در همين راستا رنگ قهوه اي، خارج از كاركردهاي دوگانه ي فرهنگي و فيزيكي اش (طول موج رنگ و تاثيرگذاري آن بر روان فرد) و عليرغم اين كه تا قبل از آن مورد علاقه ي بيژن احمدي (شخصيت اصلي) بود، تداعي كننده ي اضطراب و ترس او مي شود.«مي خواست رنگي را كه دوست داشتم از من بگيرد».
نقش تاكيد ها و تمركز هاي بسيار رمان در آفرينش لحظات دلهره، بسيار آشكار است. شايد اصطلاح سينمايي "نماي بسته" بتواند توضيح مناسبي براي مطلب مورد نظر باشد. درنگ بر روي بعضي كنش ها و ابژه ها به آن ها اهميت ويژه اي مي بخشد. نقش آن ها را برجسته تر و پيام دلهره آور آنها را عيناً به خواننده منتقل مي كند؛«بيرون زدم و در را پشت سرم بستم»، «توي حياط رفتم و در را پشت سرم بستم.» در اين جمله ها، در، و وجوب بسته بودن آن اهميتي دو چندان يافته است. و يا در جايي ديگر؛ «براي بار سوم گفتم الو گوشي را گذاشت. گوشي را گذاشتم. به تلفن آلبالويي رنگ خيره ماندم…» در اين جمله، نماي بسته اي از گوشي آلبالويي رنگ تلفن ارائه مي شود كه كاركردي اضطراب انگيز دارد.
قاتل بي چهره با پيكان سفيدرنگش، كه هيچ نشان خاصي آن را از صدها پيكان سفيد رنگ اطرافش متمايز نمي كند هر لحظه و همه جا در تعقيب شاهد جنايت اش است. پيكان سفيد به عنوان يك ابژه ي داستاني تقريباً در بيشتر صفحات رمان حضوري اثرگذار دارد و در ذهن شخصيت اصلي به صورتي مجازي از قاتل بي هويت بدل مي شود. اين صورت مجازي با نمايي انساني (personification) كه ياد آور فيلم به ياد ماندني "دوئل" استيون اسپيلبرگ است، در ذهنيت بيژن احمدي حضوري برجسته پيدا مي كند و جزيي از اراده ي مالكش مي شود.«پيكان سفيدي در روشنايي چراغ توي خيابان ايستاد. فقط سپر و قسمتي از كاپوتش را مي ديدم.» پيكان سفيد با نيم رخ شرارات بار و موذيانه اش تمام بار هيجاني و اضطراب آوري كه حضور قاتل را بايد به شاهد گريزپا تفهيم كند بر عهده مي گيرد و آنچنان حضور توطئه آميزش در ذهنيت شاهد، سنگين و مستمر است كه در خواب هم رهايش نمي كند. «ديشب توي خوابم سراسر خيابان پيكان سفيد بود. مردان كت و شلوار قهوه اي پشت فرمان پيكان ها نشسته بودند…»
در رمان دست نوشته ها كليه ي عناصر و اجزاي داستان در الگويي واحد در خدمت ايجاد روايتي ساختارمند قرارمي گيرند، و به اين ترتيب بزرگترين خصيصه ي داستان تكرار و تداخلي است كه بدگماني، ترس، توطئه و همگوني مردم و اشياء را القا مي كند. الگوهايي كه مثل آينه اي دردار همديگر را به وسعت تاريخ يك جامعه تكرار مي كنند. مردمي كه ماشين هاي مثل هم سوار مي شوند، مثل هم فكر مي كنند و حرف هايي تكراري بر زبان شان جاری است؛ مثل اين كه مي گويند خون نمي خوابد يا چيزهايي از همين دست. اما همين حرف های تكرار شونده مثل اجزاي يك موسيقي، كل داستان را به يك واحد محكم، لايتجزي و قابل اعتنا بدل ساخته است.
منابع:
1-دست نوشته ها، فرهاد كشوري، نشر نيماژ،1393
2- نظريه ادبيات، متن هايي از فرمالسيت هاي روس، تزوتان تودوروف، عاطفه طاهايي،نشر اختران، آيخن باوم ص 238
3- نظريه ادبيات، متن هايي از فرمالسيت هاي روس، تزوتان تودوروف، عاطفه طاهايي،نشر اختران، اشكلوفسكي، ص207
4- تاريخ مندي فهم در هرمنوتيك گادامر، نشر بصيرت، امداد توران، ص40
‘