Share This Article
جوليان مور بيايد بازي رضا كيانيان را ببيند
گفتگو با كيومرث پوراحمد کارگردان کفشهایم کو؟
فيلم «كفشهايم كو؟» جديدترين ساخته كيومرث پوراحمد است كه دیشب ۱۷ بهمن ماه در سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر به نمايش در آمد. فيلمي كه نقش اول آن را رضا كيانيان بر عهده دارد و به بيماري آلزايمر دچار شده است. «كفش هايم كو؟» علاوه بر آلزايمر به مهاجرت هم ميپردازد و كيومرث پوراحمد در جديدترين ساختهاش به بخشي از دغدغههاي خود و اطرافيانش پرداخته است. وي آلزايمر را براساس بيماري مادرش نوشته و همچنين دغدغههاي خودش درباره مهاجرت را نيز در اين اثر مطرح كرده است. پوراحمد در اين گفتوگو از چگونگي شكل گرفتن سوژه فيلم «آلزايمر» و تاثير رمان و فيلم «هنوز آليس» كه با همين سوژه نوشته و ساخته شده است سخن گفت و معتقد است جوليان مور بازيگر فيلم «هنوز آليس» كه جايزه اسكار را براي نقش خود در اين اثر دريافت كرد بايد بازي رضا كيانيان را در اين فيلم ببيند تا متوجه رفتارهاي يك آلزايمري شود. وي همچنين در اين گفتوگو از كمبود بودجه در سازمان سينمايي سخن گفت و با اين حال از حجتا… ايوبي رئيس اين سازمان و ديگر مسئولان تشكر كرد كه خواهان حمايت از او در فيلمسازي هستند. گفتوگو ي مهر با با كيومرث پوراحمد را ميخوانيد:
چه شد كه سراغ سوژهاي درباره آلزايمر رفتيد؟
مادر من حدود ۱۰ سال آلزايمر داشت و خانواده ما درگير اين موضوع بود و اين سوژه ذهنم را در همه اين سالها به خود مشغول كرده بود. در همين زمان بود كه رمان «هنوز آليس» به نويسندگي ليزا جنوا را خواندم و بعد هم فيلمش به كارگرداني ريچارد گلتزر و با بازي جوليان مور كه در سال ۲۰۱۴ ساخته شده بود، ديدم كه البته فكر ميكنم اين فيلم نسبت به رمان بسيار ضعيفتر بود. با اين حال من تحت تاثير قرار گرفتم و سوالات بيشتري درباره بيماري مادرم به ذهنم رسيد كه باعث شد نزد يك پزشك متخصص آلزايمر بروم و آنها را بپرسم تا اطلاعاتم كامل شود.
نگارش فيلمنامه از كجا آغاز شد؟
من هر سال بهاريهاي براي مجله فيلم مينويسم كه معمولا از دي ماه آن را به من پيشنهاد ميدهند چراكه زمان ميبرد تا درباره مطلب فكر كنم و آن را تحويل دهم ولي پارسال زماني كه اين بهاريه به من پيشنهاد شد يك شب از ساعت ۱۰ تا ۴ صبح مطلبي را با توجه به دغدغهاي كه درباره آلزايمر داشتم با نام «كفش هايم كو؟» نوشتم و بعدا اين بهاريه به نوعي مبناي فيلم را تشكيل داد. آن زمان خودم هم تحت تاثير اين مطلب قرار گرفتم كه داستان آن درباره پيرمردي آلزايمري بود كه شب عيد در منزلش تنها ميماند. من اين داستان را با فريد مصطفوي در ميان گذاشتم و حدود ۷ تا ۸ ماه نگارش فيلمنامه طول كشيد كه البته من براي اين نگارش خون دلها خوردم و چندين بار هم بازنويسي آن انجام شد. ما در حين نگارش با پزشكان متخصص نيز در ارتباط بوديم و از آنها هم مشورت ميگرفتيم. حدود يك سال براي ساخت اين فيلم دويديم اما به سرانجام نرسيد تا اينكه علي قائم مقامي تهيهكننده فيلم از ما خواست كه با وجود همه مشكلاتي كه در توليد فيلم با آنها مواجه هستيم كار را شروع كنيم حتي اگر وضعيت ما مثل كسي باشد كه در يك استخر خالي شيرجه ميزند. «كفش هايم كو؟» به نوعي فيلم شخصي خود من است چراكه داستان آن هم به موضوع آلزايمر و مادرم مربوط ميشود و هم به قضيه مهاجرت كه خودم درگير آن بودهام. در فيلم هم يك صحنه به شكل مستقيم از زندگي خودم وجود دارد و باقي داستان را از تجربههاي ديگران گرفتم.
زمان نگارش فيلمنامه به بازيگر ديگري جز رضا كيانيان نيز فكر ميكرديد؟
من خيلي خون دل خوردم تا فيلمنامه «كفشهايم كو؟» به نگارش رسيد اما گاهي پيش ميآيد كه بعضي از بازيگران يا حتي ديگر عواملي كه ميخواهند به گروهي بپيوندند به راحتي فيلمنامه را ميخوانند و نگاه از بالا به پايين دارند و اين براي من يك اصل شده است كه از اين به بعد با كسي كه از بالا به فيلم من نگاه ميكند همكاري نكنم بلكه بايد به نوعي اشتياق داشته باشد و كيانيان هم اشتياق خود را براي حضور در فيلم «كفش هايم كو؟» نشان داد. او بازيگر خوب و بسيار هوشمندي است، ما به همراه كيانيان جلساتي را نزد پزشكي رفتيم كه از او مشورت ميگرفتيم، من سوالاتي داشتم، كيانيان نيز كه در جريان اين داستان قرار گرفته بود سوالاتش از من بيشتر بود كه آنها را از خانم دكتر نوروزيان ميپرسيد و او اطلاعاتش را در اختيار ما قرار ميداد. اين خانم پزشك همچنين فيلمهايي را به ما ارائه كرد كه در آنها با بيماران آلزايمري در هنگام معاينه گفتوگو شده بود. ما آن فيلمها را هم ديديم و من از آنها هم ايدههايي گرفتم. زماني كه كيانيان سر صحنه بازي كرد من ديدم او بسيار خوب كارش را انجام ميدهد و دقيقا همان كسي است كه بايد باشد و فكر ميكنم جوليان مور بازيگر فيلم
«هنوز آليس» كه جايزه اسكار را براي نقش خود در اين اثر دريافت كرد بايد بازي رضا كيانيان را در اين فيلم ببيند تا متوجه رفتارهاي يك آلزايمري شود.
نقش مقابل آقاي كيانيان چطور؟ به چه كساني فكر ميكرديد؟
من براي نقش مقابل وي بازيگران ديگري از جمله باران كوثري را در نظر داشتم كه متاسفانه برايش تصادف پيش آمد و ديگر نميتوانست سر صحنه حاضر شود. چند سوپراستار ديگر هم بودند كه به آنها فكر كرديم اما پيش نيامد كه بتوانند در پروژه حضور پيدا كنند و به اين فكر افتاديم كه از چهرههاي جديدتر استفاده كنيم. روزي با آقاي قائم مقامي از جلو موزه سينما رد ميشديم كه پوستر «دوران عاشقي» را ديديم و او گفت كه به نظرش خانم مينا وحيد كه در آن فيلم بازي ميكرد گزينه خوبي است. زماني كه او به دفتر آمد رفتارش به گونهاي بود كه انگار به تازگي از آمريكا آمده است، من پيش از آن فيلم «دوران عاشقي» را هم نديده بودم و براي دعوت از او با آقاي رئيسيان كارگردان اثر تماس گرفتم و پرسيدم او چگونه بود كه بيان كرد مينا وحيد در كنار سه بازيگر توانمند حضور يافته است و از عهده كار خود برآمده است. من هم اعتماد كردم و به نظرم واقعا خوب بازي كرده بود.
ارتباط شما با كيانيان به چه نحو بود آيا او خودش درباره موضوع و بيماران آلزايمري تحقيق كرده بود يا با هم مشورت داشتيد؟
تعامل ما با يكديگر براي بازي او در اين نقش به نوعی تشريك مساعي بود. با اين حال او تمام توصيهها و گفتوگوهاي خانم دكتر نوروزيان را هم در خاطرش داشت. من آن گفتوگوها را ضبط كرده بودم ولي او همه را به طور كامل حفظ بود و حتي اگر درباره آن با يكديگر سخن ميگفتيم سخن را به خانم نوروزيان ارجاع ميداد. كار ما با تفاهم كامل پيش رفت و اين تفاهم علاوه بر بازي خوب و خلاق كيانيان به اين مربوط ميشود كه ما سالهاي طولاني با يكديگر دوست صميمي بودهايم و با هم ارتباط داشتهايم. من حتي سر بعضي از كارهاي مختلف كه شايد او در آنها حضور هم نداشته باشد گاهي سراغ كيانيان ميروم و از او درباره انتخاب بازيگر ميپرسم كه بين چند نفر چه كسي را بايد برگزينم. بنابراين دوستي و رابطه عاطفي بين ما وجود دارد كه در بازي و تعامل در فيلم هم به ما كمك ميكند. همچنين اين نخستين بار بود كه من با آقاي زرين دست همكاري داشتم ولي دوستي ديرينه ما به كارمان كمك كرد.
يكي از نكاتي كه ما در اين فيلم ميبينيم اين است كه شخصيت داستان با دوربين صحبت ميكند و ما تاكنون چنين مسالهاي را در فيلم بلند داستاني نديدهايم.
آلزايمر يك بيماري برگشت ناپذير است يعني بيمار بهبود پيدا نميكند و تنها روند رشد آن سرعت پيدا ميكند يا كاهش مييابد. به طور مثال روند پيشروي اين بيماري براي مادر خود من خيلي كند بود و حدود ۱۰ سال طول كشيد يا براي يكي از سينماگران ما روند بسيار سريعي داشت. آلزايمر يك بيماري است كه پايان آن بسيار تلخ است. در يكي از ديالوگهاي فيلم ميآيد كه «پايان اين اتفاق چگونه خواهد بود؟» و جواب ميگيرد كه «در پايان گريه هم نميتواند كمكي كند» و ميبينيم كه كيانيان نميتواند گردنش را هم تكان دهد و بعد فيلم بلافاصله روي صحنهاي ميرود كه اينها در حال آواز خواندن هستند. اين صحنهها بخشي از زندگي خود من است و بخشي هم از خانواده خانم رويا نونهالي گرفته شده است كه يك دختر جواني را به خاطر سرطان از دست دادند. با اين حال آنها ميگفتند كه حتي در اوج بحران شاديهاي خود را ترك نميكردند. اگر ما ميخواستيم به اين مسائل بپردازيم و كار را واقع گرايانه ببينيم فيلم بسيار تلخ ميشد و من دوست نداشتم كه تماشاگر مكدر از سالن سينما خارج شود بلكه دوست داشتم تماشاگران و بهخصوص آنها كه بيماران آلزايمري دارند با اين مساله كنار بيايند و كمي هم اميد داشته باشند.
اتفاقا به نظر من فيلم از همانجايي كه تصميم ميگيرد اميدبخش باشد ضربه ميخورد. در يك سوم پاياني فيلم، گويي فيلمساز تصميم ميگيرد از خودش بگذرد و به مخاطب رحم كند.
من از ابتدا به اين فكر ميكردم كه تا انتهاي بيماري آلزايمر را به تصوير نكشم كه به تلخي زياد منجر شود بلكه يك دريچه اميد را باز بگذارم. به طور مثال چندي پيش يكي از دوستان از پدرش ميگفت و اينكه در زمان بيماري پدرش يكي از پزشكان گفته است او تا ۶ ماه بيشتر زنده نيست اما اين شخص سعي كرده بود شرايط پدرش را با اميد مديريت كند. او به طور مثال بيان ميكرد كه هر بار كه قرار بوده است نزد پزشك بروند ابتدا او خودش نزد دكتر ميرفت و از او ميخواست كه درباره ۶ ماه طول عمر وي حرفي به ميان نياورند و حالا حدود ۸ سال است كه پدرش زنده است و زندگي ميكند و هنوز هم نميداند كه بيماري سرطانش به آن شكل حاد بوده است.
فيلم تا قبل از سكانسي كه پريناز به مادرش زنگ ميزند ضربههاي بسيار زيادي دارد و ما هم مشتاق هستيم كه كنش و واكنشهاي پريناز و مادرش را ببينيم اما گويي شما به عنوان فيلمساز چندان نميخواهيد تاثر را در مخاطب برانگيخته كنيد و بنابراين گويي به دليل رحم به مخاطب از اين صحنه طلايي به راحتي عبور ميكنيد.
من تعجب ميكنم كه شما اينگونه صحبت ميكنيد سكانسي كه برخورد اينها را نشان ميدهد سكانس حيرت انگيزي است.
ما به دنبال تلخي بيشتر ماجرا هستيم.
اين سكانس بسيار حيرت انگيز است و حتي تماشاگر با خود فكر ميكند كه اين روياست يا خواب است. شخصيت داستان از طرف مقابلش ميپرسد كه چه زماني آمده است و او تعجب ميكند. اتصالات در لحظاتي برقرار ميشود و يك نفر كه در چند لحظه او را ببيند متوجه نميشود كه او دچار آلزايمر شده است. او به كسي كه ۲۰ سال است كه رفته است، ميگويد چه زماني بازگشتي و اين سوال را به گونهاي ميپرسد كه گويي تنها چند لحظه است كه رفته است. همچنين از او ميپرسد بيتا را نياورده است و بعد اين سكانس تمام ميشود. اين واقعيتي است كه در بيماري آلزايمر رخ ميدهد كه در چند لحظه ارتباطات گسترده سلولهاي مغز برقرار ميشود و همهچيز عادي ميشود. به نظر خودم اين صحنه بسيار شگفت انگيز است.
ما شايد درباره پايانبندي انتظار ديگري داشتيم و شما برگ ديگري را رو ميكنيد.
به اندازه كافي به نظرم اين فيلم تلخي خود را دارد و من نميخواستم اين فيلم بيش از حد تلخ شود.
به بازي مجيد مظفري بپردازيم كه فكر ميكنم او هم در اينجا موفق بوده است. آيا قرار بود نقش وي از ابتدا تا همين حد باشد؟
بله شخصيت به همين شكل كه ميبينيد در فيلمنامه نوشته شده بود. من پيش از اين با مجيد مظفري كار نكرده بودم و حتي همكاري با او به ذهنم هم خطور نميكرد. من براي نخستين بار آقاي مظفري را در جشنواره فيلم ياس در رامسر ديدم. ما چند روزي با هم بوديم و من ديدم كه او چقدر فرد شيرين، دلپذير و جذابي است و احساس كردم به نقش مورد نظر به برادر شخصيت فيلم ميخورد و از او دعوت كردم تا براي بازي در فيلم بيايد.
آرمان