Share This Article
یک روایت کامل از زندگی دکتر مصدق
مصدق به روایت اسلامیه
«فولاد قلب»، نوشته مصطفی اسلامیه کتابی است که این روزها از طرف نشر نیلوفر تجدیدچاپ شده است. «فولاد قلب» زندگینامه دکتر محمد مصدق است. زندگینامهای خواندنی به قلم نویسندهای که چندی پیش درگذشت. کتاب، ٢٧ فصل دارد و با تولد دکتر مصدق آغاز میشود و با تشکیل جبهه ملی دوم، پیام دکتر مصدق به کنگره جبهه ملی ایران، نامه به کمیته مرکزی جامعه سوسیالیستهای ایران، شدتگرفتن بیماری دکتر مصدق و انتقال او به بیمارستان نجمیه و سرانجام درگذشت او پایان مییابد. بر پیشانی کتاب سطرهایی از شعر نیما آمده است؛ شعری که به گواه تاریخ پای آن، پس از وقوع کودتای ٢٨ مرداد سروده شده و عنوان کتاب اسلامیه نیز از همین شعر گرفته شده است: «همه چیزم دل من بود و کنون میبینم/ دل فولادم مانده در راه./ دل فولادم را بی شکی انداخته است/ دست آن قوم بداندیش/ در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون و ز زخم.» کتاب «فولاد قلب»، علاوه بر سالشمار زندگی دکتر مصدق که پیش از شرح زندگی او آمده و تصاویری از او که در پایان کتاب چاپ شده مقدمهای خواندنی دارد که با روایتی از محاکمه دکتر مصدق در پاییز سال ١٣٣٢ آغاز میشود؛ پاییزی که نویسنده آن را «هراسانگیز» خوانده است. مقدمه، آغازی تلخ دارد و به خوبی حال و هوای جامعهای کودتازده را به تصویر میکشد. اسلامیه که خود داستاننویس هم بود، شم داستاننویسی خود را در جایجای این روایت بهکار برده تا تصویری هرچه زندهتر از آنچه میخواهد روایت کند به دست دهد. تصویری که به خوبی از پس توصیف فضای پس از کودتا، وضعیت محاکمهکنندگان و محاکمهشونده که دکتر مصدق است برمیآید. آنچه در پی میآید قسمتی است از این مقدمه: «در پاییز هراسانگیز سال ١٣٣٢، گروهی از نظامیان ایران در تالار آیینه قصر سلطنتآباد برای محاکمه مردی گرد هم آمدند که خود را هنوز نخستوزیر قانونی کشور و فرمانده آن سرلشکر و سرتیپ و سرهنگهایی میدانست که برای سربازی و جانفشانی در راه وطن سوگند یاد کرده بودند و هیچکدامشان در وطنپرستیِ کسی که میخواستند محاکمه کنند تردید نداشتند. در آن دادگاه، این مرد که بیش از همه محاکمهکنندگان خود با حقوق و قوانین و تاریخ مردم ایران آشنایی داشت، و دادستان دادگاه اصرار داشت او را «مصدقالسلطنه» بنامد، به اتهام سوءقصد علیه سلطنت و تحریض مردم به مسلحشدن بر ضد سلطنت در روزهای ٢٥ تا ٢٨ مرداد محاکمه میشد. شرح آن محاکمه در روزنامههای آن پاییز نامرادی چاپ میشد، همراه عکسهایی از متهم، با قامتی خمیده و قبایی ساده، چهرهای تلخی دیده و سختی کشیده که با قیافههای حق به جانب و لباسهای پرزرق و برق و پوشیده از مدال و یراق اعضای دادگاه در آن تالار مجلل تضادی غمانگیز و کنایهآمیز داشت. مردم هنوز از آنچه در پس پرده کودتا گذشته بود و از جزئیات اتفاقهای آن چهار روز خبر نداشتند. باید یک ربع قرن در انتظار میماندند تا کودتاگران زبان به اعتراف بگشایند که بله ما بودیم که در آن روزها چنین و چنان کردیم بزنند و بشکنند ما را به مقصود برسانند…».