Share This Article
نگاهي به «برخاسته از گور»
موضوع انتقام است
شاهين محمديزرغان
امسال هم ايناريتو با فيلم اسكارپسند، براي تكرار جوايز سال گذشتهاش دورخيز كرده بود و البته تا حدودي هم به هدف خود جامه عمل پوشانيد. فيلم برخاسته از گور( يا بازگشته) قرار است مخاطب را مرعوب كند و متفاوت باشد اما توان اين كار را ندارد و تبديل به فيلم معمولي هاليوودي با چند صحنه جذاب ميشود؛ اتفاقي كه ايناريتو با عشق سگياش به بعد در هر فيلمش قدمي به همين سو برميدارد و استعدادي كه در اولين فيلم خود به همگان عرضه كرده، در زرق و برق جوايز فيلمهاي هاليوودي دفن ميكند.
اين فيلم برگرفته از رمان مايكل پانك است؛ داستاني كه در آن هيو گلاس از نبرد با خرس جان سالم به در ميبرد و در راه، در حالي كه ناتوان است و همگي به مرگ زودهنگام او باور دارند، قتل پسرش به دست همكارش به نام فيتزجرالد را نظاره ميكند اما او در برابر ناتوانياش مقاومت ميكند و به خاطر انتقام خون فرزندش مسافتي طولاني را در طبيعت بيرحم طي ميكند تا به خواستهاش برسد. در طول فيلم تلاش شده است اين طبيعت بيرحم به مخاطب نشان داده شود و ويراني و زايندگي توامان طبيعت نيز به رخ كشيده شود اما جاي اين نماها مناسب نيستند و از حد نيز ميگذرند و موجب ملال ميشوند. شايد از اين نظر بتوان اين نماها و رويكرد به طبيعت را با شاهكار ايمامورا، «حماسه ناراياما» مقايسه كرد. طبيعت ايمامورا دقيقتر، بهجاتر و چفتشده با محتواي فيلم نشان داده ميشوند و اين در صورتي است كه ايناريتو از انجام آن عاجز است. موضوع انتقام است، انتقام فرزند، فرزندي كه رابطهاش با پدر خيلي خوب پرداخت نشده و در حد رابطهاي مبهم باقي ميماند.
انتقام موضوعي است كه در هر سال فيلمهاي بسياري بر مبناي آن ساخته ميشود و اما تفاوتهاي چشمگيري ميان آنها ديده نميشود. كار مثبتي كه در اين فيلم ميبينيم، اين است كه آن روند انتقامي كه هميشه بر پرده سينما ميديديم كمي بر هم خورده و تمركز بر انتقامي است كه طبيعت و گذشته از اكنون انساني ميگيرد اما رفتهرفته متوجه ميشويم فيلم نسبت خود را با طبيعت مشخص نميكند، اما خونخواهي گلاس و انتقام انساني، خيلي معمولي و مانند باقي فيلمها صورت ميپذيرد. فيلم موضع مشخصي در رابطه با سرخپوستها نميگيرد و مشخص نميكند كدام قسمت جريان ايستاده است.
اگر كسي بيطرفي را نقطه مثبت بداند، بايد بگويم كه با يك شبكه خبري روبهرو نيستيم بلكه با هنر و سينما روبهروييم كه انفعال بسيار به آن ضربه ميزند. در آخر دور از انصاف است كه به صحنه نبرد خرس گريزلي و گلاس پرداخته نشود؛ صحنهاي بسيار خيرهكننده و نمونه بارز براي تعريف امر والاي برك در هنر، حس بهتي كه بيننده در فاصله با مرگ برايش مبرهن است، رخ ميدهد؛ حسي كه ميتواند برابر با مشاهده فوران دماوند براي تهرانيها باشد. در باقي صحنهها نيز تلاش شده است همين حس به بيننده القا شود تا در طول مشاهده فيلم، در تعليق مرگ و زندگي دست و پا بزند، اما به هيچوجه موفق نيست.
اعتماد