اشتراک گذاری
‘
پیتر کری و داستان عاشقانه یک سرقت
مجتبي ويسي*
يكم: تنوع. تكثر. شايد بتوان اين دو- يا اين يك؟- را از مولفههاي شاخص يك رمان خوب دانست. يعني اگر رماننويسي بتواند در داستانش جلوهها و موقعيتهايي متعدد خلق كند، اثر خود را از خصلت جهاني متكثر، از خصلت رنگآميزي، برخوردار كرده و خواننده خود را از يكنواختي و ملال دور كرده است. رمان به لحاظ طول و تفصيلاش پتانسيل يكنواختي و ملال دارد و رماننويس بايد سخت مراقب باشد كه مخاطب را در چنين وضعيتي گرفتار نسازد. اگر هم ناچار است موضوعي را تمام و كمال بگويد، بهتر است آن را تكهتكه بگويد و پارههايش را در طول رمان پخش كند تا هم خوانندهاش را خسته نكند و هم زمينه را براي لذت بازگشت، لذت يادآوري، فراهم آورد. به گمان من، پيتر كري در كتاب «داستان عاشقانه سرقت» بر اين نكته واقف است. او براي اين رمان دو راوي در نظر گرفته است، روايتش را در سه كشور پي ميگيرد، پاي سه فرهنگ مختلف را به ميان ميكشد، شخصيتهاي داستانياش را در دو وضعيت شهري و روستايي قرار ميدهد، از دو لحن طنز و جدي بهره ميگيرد و در مجموع، تصاويري از جنس و بافتي ناهمسان ارائه ميدهد تا مخاطباش مدام با امر تازه، با تنوع و تكثر مواجه باشد، مدام ذهناش بيدار بماند و در حالتي تخت و همسان، به حال رخوت، فرو نرود. البته، همانطور كه بسياري ميدانند، امر تازه و تنوع و تكثر به خودي خود كفايت نميكند و پاي اموري ديگر نيز در ميان است تا همگي بر بستري معقول و منطبق بر ساختار داستان بتوانند منظومه رمان را شكل دهند.
دوم: در «داستان عاشقانه سرقت» وجود دو راوي اتفاقي و بيمنطق نيست بلكه به اقتضاي داستان صورت گرفته است. دو راوي، دو زاويه ديد پديد ميآورند كه با تمام تفاوتها مكمل يكديگرند؛ رنگ آميزي روايي. مضاف بر آن، ما با دو لحن، دو رفتار زباني و دو نوع جهانبيني طرف هستيم كه يكي تلخ و عبوس و جدي است و ديگري شيرين و بازیگوشانه و طنز. و اين يعني رنگآميزي روايي يعني تنوع و تكثر، يعني دموكراسي داستاني. روايتها گاهي يكديگر را نقض ميكنند، كنتراست ايجاد ميكنند، ولي در نهايت از برآيند آنهاست كه ما به كليت داستان پي ميبريم.
سوم: ماجراهاي داستان در سه كشور به وقوع ميپيوندد: استراليا، ژاپن و آمريكا؛ رنگآميزي مكاني. در «سرقت» گوشههايي از سه مكان و سه فرهنگ به نمايش گذاشته ميشود. به عبارتي، خواننده در يك حالت خاص اين امكان را پيدا ميكند تا با گذر از مسير رمان سه اقليم را در كنار هم ببيند. اما چه سودي براي او يا نويسنده دارد؟ به واسطه همكناري اين سه سرزمين و فرهنگ، امكان مقايسه و تطبيق فراهم ميآيد؛ مشاهده تضادها و تقابلها، كه خواننده را در راه درك بافتار و ساختار آن جوامع كمك ميكند. از طرفي، همين عوامل سبب تنش و تحرك بيشتر ميشوند و هيجان داستان را بالاتر ميبرند. نكته قابل اشاره ديگر آن است كه نحوه جابهجايي و انتقال شخصيتها از مكاني به مكان ديگر توصيف ميشود. دليلاش؟ نويسنده ميخواهد حس ترك يك مكان و ورود به مكاني تازه را به مخاطب منتقل كند؛ حس حركت. ضمن آنكه با اين ترفند روايت نيز قطع نميشود و همچون خود زندگي تداوم و استمرار مييابد.
چهارم: موضوع اصلي رمان «داستان عاشقانه سرقت» نقاشي است. پس اگر مخاطب جوياي سردرآوردن از زندگي نقاش، نوع نگاه او به جهان پيرامون و پديدهها و همچنين چالشهاي ذهني او باشد، نويسنده بايد از پس اجابت خواست او برآيد. اساسا يكي از وظايف رماننويس پاسخدادن به پرسشهايي است كه در جريان روايت براي مخاطب به وجود ميآيد؛ گيريم در قالب و فرمي ادبي. من اگر سوالي درباره اوضاع نابسامان يك نقاش ورشكسته آشفته حال عصيانگر ازهمه بيزار برايم پيش بيايد، لاجرم پيتر كري بايد جوابگو باشد. كري، در طول زمان رفت و آمد ميكند، از حال شروع ميكند، به گذشته ميرود و آرزوهاي آينده را برميشمرد. بر بوم روايتش نقشهاي لازم را ميزند تا خواننده دريابد چرا حال و روز نقاش چنين است، از كجا آمده، بر چه قرار است و چطور ميشود كه گاهي انسان، ناخواسته، در ماجرايي اسير ميشود. از نقاش كه ميگويد حالات او را نيز حين نقاشي، حين آفرينش اثري هنري، آن لحظات ناب ناخودآگاه-خودآگاه، وصف ميكند، چراكه رمان نويس موظف است تماميت شخصيت داستانياش را عرضه كند و به نمايش بگذارد، تا مخاطب بتواند او را باور کند، با او همراه و همنشين شود و همذاتپنداري كند.
پنجم: زبان براي پيتر كري صرفا يك وسيله نيست. از نوشتار او بهخوبي ميتوان دريافت كه جايگاهي ويژه براي آن قائل است. خواننده حضور زبان را در اين رمان احساس ميكند که مثل موجودي زنده است، نفس ميكشد و حركت ميكند. شيوه روايي يكي از راويان، یعنی نقاش، همچون خوي و خصلت او، عصيان زده و شورشي است: ميگويد، به تمسخر ميگيرد، ميكوبد و عالم و آدم را شماتت ميكند. انگار همه به او بدهكارند، انگار باعث و باني تيرهروزياش آنها هستند. از سوي ديگر، راوي ديگر، برادر او را داريم يا به قول خود نقاش: هيو خنگ، هيو نابغه. تقريبا نيمي از بار روايت بر دوش او است و از لابه لاي گفتههايش بخشي از اصل ماجرا بر ما روشن ميشود. اين هيو، طرفهاي است براي خودش. در بسياري موارد، ذهني چون كودكان دارد اما در عين حال قدرت آن را دارد كه تشخيص دهد دوره كيا و بياي برادر به سر آمده و به آخر خط رسيده است. ذهن او مدام از اين شاخه به آن شاخه ميپرد بنابراين خواننده بايد حين خواندن متن او خوب حواس خود را جمع كند. لحن و بيان او با برادرش كاملا فرق دارد: ساده و صريح حرف ميزند، بدون پرده پوشي، اصطلاحات خاص خودش را دارد و صرفا بر مبناي طبيعت و غريزهاش عمل ميكند.
آرمان
* مترجم «داستان عاشقانه سرقت»
‘