Share This Article
آثار کارپانتیه در سطح بزرگترين آثارادبيات كلاسيك غرب است
دكتر زهرا رهباني (ترجمه از اسپانيولي)
روبرتو گونسالس اچهوريا، از پژوهشگران بنام ادبيات اسپانيايي و آمريكاي لاتين و استاد دانشگاه يل، پژوهشي فراگير را در مورد زندگي و زمانه آلخو کارپانتیه، نويسنده معروف رمانهاي «قرن روشنفكري» (ترجمه سروش حبيبي، نشر نيلوفر)، «ملكوت اين عالم» (ترجمه كاوه ميرعباسي، نشر كتابسراي نيك) و «رد گم» (ترجمه ونداد جليلي، نشر چشمه) انجام داده است. اين مصاحبه نهتنها مروري است بر زندگي و تفسيرهاي نادرست از آثار کارپانتیه، بلكه نوشتاری است بيپرده در مورد شخصيت اين نويسنده كوباييتبار دوزبانه و تبعيدي در آمريكا؛ نویسندهای که به قول هرولد بلوم منتقد بزرگ آمریکایی، این اصطلاح «رئالیسم جادویی» را که مارکز در «صدسال تنهایی» سر زبانها انداخت، در اصل ساخته و پرداخته کارپنتیه است: «شهرت کارپنتیه کمتر از بورخس و مارکز و کورتاسار است. خیلی تعجب میکنم چون هر سه روایت کارپانتیه – ملکوت این عالم، قرن روشنفکری و رد گم- به قدری قوی است که دستکم میتوان گفت همتراز داستانهای بورخس و «صد سال تنهایی» مارکز است. احتمالا حسابوکتابی سیاسی در کار است… کارپانتیه به استثنای بورخس، مسلما نابغه داستاننویسی در آمریکای لاتین در مهمترین دوره آن یعنی نیمه دوم سده بیستم است.»
کارپانتیه؛ نویسندهای صاحبسبک
رولان بارت در كتاب ارزشمند خود در مورد ميشله [مورخ فرانسوي (۱۸۷۴-۱۷۹۸)] تاكيد ميكند «بر آن است ساختار يك وجود (نه يك زندگي)، و به تعبيري شبكه منسجمي از انديشههاي فرارو را كشف كند.» هم ازاينرو، من نيز دو عامل را براي مطالعه اسلوب و سبک کارپانتیه مدنظر قرار ميدهم: ۱. همانندسازي کارپانتیه با ميشله، نويسندهاي اسلوبگرا. ۲.نتيجهگيري از كنكاش خود در طول ساليان. به گمان من بين اين دو عامل ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد، چون در نقد آثار نويسندگان صاحب سبكي نظير سروانتس، دانته، بورخس، کارپانتیه و اوكتاويو پاز، احساس ضعف ميكنم. به اعتقاد من نويسندگاني از اين دست، مبلغ انديشهاي خاص و نثري مصنوع هستند. آنها همه از آرمانها و انديشهاي واحد سخن ميگويند كه ميتوان درونمايه اصلي آن را در قالب شعر، نثر، نمايشنامه يا رمان بازشناخت، با شخصيتهايي قابلشناسايي در جامعه.
زبان نوشتاری کارپانتیه
یکم: من از عامل اصلي شروع خواهم كرد: واژه. اين عامل نقشي اساسي در شيوه بيان روايي کارپانتیه ايفا ميكند. درواقع، از زمان نگارش رمان «ملكوت اين عالم» (۱۹۴۹) سبك و اسلوب نگارش کارپانتیه دگرگون ميشود. اين در مجموعه داستانهاي دهه چهل او، كه سپس در «جنگ زمان» (۱۹۵۸) به چاپ رسيد، كاملا مشهود است، بهويژه با انبوه واژگان كهن موجود در متن. ازآنپس، انعكاس نثر مصنوع کارپانتیه و اسلوب بهكاررفته در شيوه نگارش كتاب «موسيقي در كوبا»، و ديگر داستانها بهاستثناي «رد گم» (۱۹۵۳)، رنگي تاريخي به خود ميگيرد.
دوم: برخي از واژگان کارپانتیه تنها كهن است و به عهدي ديگر تعلق دارد. درواقع، واژگان زبان نوشتاري کارپانتیه، آهنگين همانند فرانسه، كمتر ارتباطي با زبان گفتاري ما دارد، هرچند کارپانتیه به عنوان نويسنده متن سالها در راديو كار ميكرده است. صناعت و بلاغت نثر آهنگين کارپانتیه به خاطر پيچيدگي ما را مسحور خود ميكند؛ زباني كهن و آرماني ديرينه و دستنايافتني، برگرفته از رويدادهاي تاريخي، به شيوه نثر روايی تاريخنگاران اعصار گذشته. نوشتار کارپانتیه با واژگان مهجور خود بهنوعي تقليدي ناآگاهانه از اسناد تاريخي است. هرچند اثبات آن ممكن و مقدور نباشد، اما گاه تشابه انديشه من به عنوان منتقد و نويسنده به حدي است كه احساس ميكنم کارپانتیه تنها درصدد نگارش شرححال خود باشد و بس. هم ازاينرو، توجه من بهعنوان پژوهشگر بر اين مقوله معطوف است و در سه بخش به آن ميپردازم: سالهای زندگي در خارج از كوبا، تسلط بر زبانهاي خارجي بهويژه انگليسي و فرانسه، و آشنايي با فرهنگهاي بيگانه.
سوم: زبان مادري کارپانتیه، اسپانيايي، خود حاوي دستور زباني خاص با قواعدي مشخص است، و اين مگر شعر منثور نيست؟ دستور زباني مختص کارپانتیه، سبك و سياقي متعلق به شيوه بيان روايي آهنگين وي. اين شايد نشاني از عدم اطمينان کارپانتیه در بهكارگيري زبان نوشتاري خاص خود باشد؛ وحشت از گاليسيسم يا آنگليسيسم، آرزوي توقف زمان در گذشته، پاراگرافهايي پيچيده و مملو از اصطلاحات فرانسه نيز خود شاهدي است بر اين مدعا. زبان پيچيده کارپانتیه حاوي نماد و نمودي است آهنگين و تقريبا نمايشي؛ گويي حال زبان نوشتاري آهنگين کارپانتیه خود در شرف شكوفايي فيزيكي باشد، آنهم در بافت پيچدرپيچ يكي ناي. اگر من پيرو نظريه فرويد ميبودم آن را نوعي نابهنجاري كلامي تلقي ميكردم. اما حال با شناخت اسلوب متعدد ادبي، اين را غناي شيوه بيان روايي، بهويژه در ادبيات انگليسي، ميدانم.
چهارم: پاراگرافهاي نوشتار آهنگين کارپانتیه بيشباهت به اثري معماري يا پيكرتراشي نيست، گويي نويسنده قطعههاي مرمري يا گرانيتي تنديسي را با سيمهايي از طلا و نقره برهم نصب كرده باشد، بسان ديرينه كتيبههاي معابد رومي و يوناني يا نماي بيروني يك كليساي گوتيك. ساختار نگارش کارپانتیه، بهخاطر فقدان نشانهگذاري و وجود گفتوگوهاي ممتد، علاوه بر صناعت در نوشتار، حاوي واژگاني است حاكي از پايبندي نويسنده به اسلوبي خاص. ساختار نثر او برگرفته از اصول معماري پدر است كه معماري برجسته و صاحب سبك بود؛ پيچيدگي ساختار نثر وي نيز هم ازاينرو است، هرچند بايد اعتراف كرد كه انسجام پيرنگ، نقطه اوج و گرهگشايي در داستان كوتاه و رمان او غيرقابلانكار است؛ ساختاري كه ضرباهنگ سمفوني را به ذهن متبادر میسازد. اما اين همانندسازی -بهكارگيري استعاره براي توضيح و تفسير آرمان و انديشه- خود در جهت بسط و توسعه خلاقيت در فرهنگي شفاهي است. آنچه ساختار واقعي يك متن روايي را شامل شود -زيرساخت يك دستور زبان است- و همانگونه كه گفته شد، در اين مورد خاص شيوه نگارش نمودي تاريخي است. آنچه تاريخ و رمان را به هم نزديك ميكند، همانا ارتباط اين دو با ادبيات روایی است و اينكه شايد هر دو در ذات ساده يا پيچيده باشند. براي کارپانتیه – در دوره نخست- اين امر عادي است. سير تاريخ، نظير ساير رويدادهاي طبيعي، در مقاطعي خاص قابلپذيرش است، چراكه اين در كنه وجود خود، همانند ديگر نسلهاي ادبي، به خاطر نظريه انحطاط غرب، کارپانتیه را واميدارد تا تاريخ را بهمثابه مجموعهاي از فرهنگهاي مغاير و متضاد مورد تجزيهوتحليل قرار داده، هر برهه را متفاوت از برههاي ديگر قلمداد كند، كه از ظهور تا سقوط را شامل شود. اين درونمايه بيشتر رمانها و داستانهاي او بود كه دربرگيرنده سير تحول فرهنگ آمريكايي نيز ميشد و پيشبيني ميکردند ظهور و سقوطش زودهنگامتر از فرهنگ اروپايي باشد. در جهان توسعهيافته غرب، انقلاب سياهان، هماهنگ با ساير جنبشهاي مردمي، نظير انقلاب هاييتي، رخ مينمايد؛ واقعهاي كه، در مقياس كوچكتر، ميتوان در داستانهاي «جنگ زمان» کارپانتیه مشاهده كرد. در اين مقطع، کارپانتیه هنوز در جستوجوي اصول بنيادين نوگرايي در فرهنگ آمريكايي است، با مردماني بومي و سياهاني كه به عنوان نيروي كار ارزان وارد جهان غرب شدهاند. اين اتحاد پيشزمينه تاريخي و اجتماعي و طبيعت بكر و دستنخورده، خود منجر به ظهور «رئاليسم جادويي» ميشود كه سالها بعد کارپانتیه را بهشدت تحتتاثير قرار ميدهد، با اصطلاحي مبتني بر گذار از فراواقعگرايي به «واقعيت شگفتانگيز آمريكايي».
پنجم: اين مثالواره ابتدا در «رد گم» آزموده و سپس كنار گذاشته ميشود. اين رمان، بهاحتمالزياد، بهترين اثر کارپانتیه است، با بيشترين انعكاس در خارج از محيط اسپانياييزبان. اين رمان زندگينامه شخصی کارپانتیه است، در هيات راوي اولشخص، كه از خود ميپرسد آيا به سير طبيعي تاريخ وفادار بوده است. اثر، به عبارتي، روايت سفر آهنگساز و موسيقيداني است به جنگل، براي اثبات نظريهاش در خصوص منشا موسيقي بوميان، و تجربه نوآوري در تماس با طبيعت. او تصميم ميگيرد در دهكدهاي سکنی گزیند، اما نخست بايد سفري به جهان متمدن كند تا كاغذ و جوهر لازم را براي نگارش اثر خويش فراهم آورد. ولي در بازگشت پي ميبرد كه سفر امكانناپذير است، چون جزرومد رود نشانههاي موجود بر پوست درخت براي بازگشت به دهكده را پاك كرده است. پس، راوي اينگونه به شكست خود پي ميبرد، اين ماجرا خود راوي را به قياسي واميدارد كه در يكي از پاراگرافهاي پاياني رمان قابلمشاهده است: «هنوز عمارتهای محزون رمانتیسیسم با آنهمه ماجراهای عاشقانه محکوم به نابودیشان باز است. اما سهم من از اینها همه هیچ است، چون تنها نژاد بشر که گسستن قیود زمان بر او قدغن شده نژاد خالقان هنر است، آنان که نهفقط باید از دیروز و گواههای ملموس و نمایانش جلوتر باشند، بلکه باید از چندوچون آنچه انجام شده بهخوبی و بیکموکاست خبردار باشند و خود بر اساس اطلاع دقیقشان از آنچه تا لحظه حال انجام شده گواههای ملموس نو خلق کنند.» در اين مورد، به بار معنايي واژگان در عبارتهاي موجود در پايان رمان «صد سال تنهايي» توجه كنيد؛ شايد بيوجود آثار پيشگام کارپانتیه، هرگز ماركزي وجود نداشت.
ششم: به اعتقاد من کارپانتیه تحتتاثير فلسفه هايدگر و اصالت وجود مينوشت. برمبناي اين نظريه، موجود آزاد است و حق انتخاب دارد، لذا مسئوليت اعمالش نيز بر عهده خود او است. درواقع، موجود هم بر طبيعت و هم بر تاريخ تاثيرگذار است. کارپانتیه ارتباطي منطقي بين فلسفه و ادبيات مييابد و آن را درونمايه آثار خود قرار ميدهد، جنگ داخلي اسپانيا و قيام مكزيك نيز تاثيري ژرف بر ديدگاه آرمانگراي او ميگذارد. هم ازاينرو، کارپانتیه گرتهبرداري از فرهنگ اروپايي در ادبيات آمريكاي لاتين را به سخره گرفته، فراواقعگرايي را مورد انتقاد قرار ميدهد، همانگونه كه فلسفه اصالت وجود را منسوخ ميانگارد. کارپانتیه همچنين تحتتاثير نظريههاي جديد فيزيك نوين و تئوري نسبيت، داستانها نوشت، كه حتي نقدهايي نادرست را در خصوص تغيير مواضع وي در پي داشت. کارپانتیه در ۱۹۵۸ و در شهر مكزيك كتاب «جنگ زمان» (حاوي داستانهاي كوتاه دهه چهل)، متفاوت با نظريات طرحشده در كتاب «رد گم»، را منتشر ساخت. چاپ كتاب مصادف شد با انتشار داستانهاي بورخس و «دشت سوزان» خوان رولفو، آثاري تاثيرگذار در ادبيات روايی آمريكاي لاتين. اما مفهوم نوين تاريخ تا ۱۹۶۲ و انتشار كتاب «قرن روشنفكري» کارپانتیه در متون ادبي و ادبيات روايی ظاهر نشد. ازآنپس، ساير روشنفكران همعصر نويسنده، سياست را نخستين موتور تاريخ قلمداد كردند؛ تاريخي ساختهوپرداخته بشري در جستوجوي آزادي، برانگيخته از حلقه بوم (El Boom) [جريان ادبي كه در سالهاي ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ موجب شهرت بينالمللي ادبيات آمريكاي لاتين شد]؛ انفجار بزرگ: مبدا آغاز، جرقهاي نخستين در خلا وجود، يا يگانه سياهچالهاي در كهكشان راه شيري؛ طرحي كه سبب بازگشت نويسنده به نگارش رمان تاريخي، به خصوص در مورد هاييتي، ميشود. اما موضوع «ملكوت اين عالم»، شك مرا در نوعي تغيير تفكر آلخو کارپانتیه برميانگيزد. حال تنها مشغوليت ذهني نويسنده، خواننده و منتقد، بياعتنا به ديگر نظريههاي علمي، تنها نظريه انفجار بزرگ (Big Bang) است. درحقيقت، پيرنگ معماگونه رمان «قرن روشنفكري» (انفجار در كليساي جامع)، معماری متمایز در ناپل اوایل قرن هفدهم (Monsu Desiderio)، است. آنگاه، ميتوان به لحظه فرارسيدن سقوط و انحطاط پي برد؛ همان شخصيت اصلي بيتاريخ در اثر برجسته ويكتور هوگو، مردي كه تحتتاثير انديشه نوين آزاديخواهانهاش، باعثوباني بزرگترين جنبش سياسي در اواخر قرن هجدهم شد؛ همان جنبشي كه ميشد اثرات آن را بر جامعه فئودالي هاوانا مشاهده كرد. اينبار، جمعيت معترض، از پاريس انقلابي گرفته تا كاراييب آرام، به راه افتاده و در دوم ماه مه ۱۸۰۸ به مادريد ميرسد. حال ديگر داستان آمريكا تنها و بيهمتا نيست، بلكه به شكلي معنادار منجر به يكسري انفجارهاي پيدرپي در سطح جامعه جهاني ميشود كه تاريخ جهان را در عصر نوين كاملا دگرگون سازد. در اين برهه از زمان، پژواك چند انفجار بزرگ، به «بوم» در رمان آمريكاي لاتين ميانجامد. اينبار، نداي رهاييبخش کارپانتیه با اقبال كارلوس فوئنتس، و گابريل گارسيا ماركز، كه همچنان تحتتاثير شيوه بيان روايي کارپانتیه دهه چهل بودند، مواجه ميشود، همان کارپانتیهی «رئاليسم جادويي». همان کارپانتیهی «ملكوت اين عالم» و «جنگ زمان». بهطورقطع، رمان «قرن روشنفكري» نيز براي رماننويسان آن زمان قابل مداقه بود، اما رمان بدتفسيرشده، از کارپانتیهاي حرف ميزد كه ديگر از پوسته داخلي «رد گم» بيرون آمده بود. به نظر من اين رمان کارپانتیه و ديگر آثار رماننويسان «بوم» يك دهه سكوت را به دنبال داشت. کارپانتیه، پس از «قرن روشنفكري»، رمان «كنسرت باروك» را به چاپ ميرساند. رمان كوچكي كه از کارپانتیه چهرهاي نوگرا به نمايش ميگذارد، فردي كه از شاگردان پيشين خويش، بهقصد كنكاش و شناخت ادبيات داستاني آمريكايي پيشي ميگيرد و از نويسندگان پسامدرن با شيوهاي طنزآلود و
سطحينگر ياد ميكند.
هفتم: کارپانتیه با نگارش رمان «حق پناهندگي» پيشگام داستانسرايي به سبك نوين است. تمسخر حكومت ديكتاتوري در آمريكاي لاتين نيز درونمايه رمان ديگري به نام «کاربرد روش» است كه به تمدن و بربریت ميپردازد. کارپانتیه همچنين در قالب رهبر نمونه فرانسه و با علاقه وافر به موسيقي خود را به سخره ميگيرد كه عمر خويش را به دو بخش بين فرانسه و جمهوري كوچك موز تقسيم ميكند. «كنسرت باروك» رماني است تاريخي كه دربرگيرنده حكايات، افسانهها و سنتها نزد مللي است گمنام؛ و نويسنده آن را در قالب طنزي نگاشته كه بههيچوجه خصوصيات ويژه فرهنگي -نظير آنچه در «اتلو»، «دنخوان» يا رمانهای پیارسک قابلشناسايي است- در آن وجود ندارد، حتي خصوصيات فرهنگي خاص را نميتوان در آن بازشناخت. درواقع، تجزيهوتحليل اينها همه به كارناوالي مانند است كه رمان را به اوج خود ميرساند. درواقع، «كنسرت باروك» را بايد يكي از بهترين آثار کارپانتیه دانست.
هشتم: کارپانتیه دو نكته بسیار مهم را تا پايان زندگي خويش مسكوت نگاه داشت، بهخصوص وقتي از بيماري سرطان خويش آگاه شد. نخستين نكته در رمان «نیایش بهار» (۱۹۷۸) به چشم ميخورد و دومي را ميتوان در رمان قطور و وزيني در خصوص انقلاب كوبا «چنگ و سایه» تشخيص داد؛ درحقيقت، طرفداري بيقيدوشرط کارپانتیه به عنوان نظريهپردازي آرمانگرا از حكومت فيدل كاسترو، باوجود خطاهاي بيشمارش، از جمله جايگزين مدير انتشارات ملي شدن در ۱۹۶۶ و وابسته فرهنگي سفارت كوبا شدن در فرانسه، و پذيرش مسئوليت نمايندگي مجمع ملي، زماني كه همه دنيا ميدانست وي در خارج كشور اقامت دارد. اما وفاداري به سبك باروك همچنان در آثار کارپانتیه نمود مييافت، درحاليكه دستگاه اداري بهطور رسمي رئاليسم سوسياليستي را تبليغ ميكرد. کارپانتیه خود بهشخصه در موقعيتي نبود كه بهطور رسمي يا در افواه عمومي شكايت كند، چون همواره مورد تقدير مقامات حكومت سوسياليستي قرار ميگرفت. و تنها كسي كه جرات كرد اين نكته را در جمع حاضران خاطرنشان كند، خوليو مرينيليو بود كه در جشن تولد هفتادسالگي نويسنده، در ۲۶ دسامبر ۱۹۷۴، آرزو کرد تا کارپانتیه از آن تاريخ به بعد بهترين اثر خويش را بنگارد؛ شروع در هفتادسالگي! شايد اين كنايه و ديگر حكايات كمتر بهچاپرسيده، کارپانتیه را بر آن داشت تا تمام وقت خود را صرف نگارش رماني كند كه بعدها «نیایش بهار» نام گرفت. اما «نیایش بهار» رماني نبود كه بهويژه در كوبا بسياري انتظارش را داشته باشند. دومين شگفتي، كه بر نكته سوم ارجح است، محتواي رمان «چنگ و سايه» است كه در ۱۹۷۹ به چاپ رسيد، يعني يك سال پيش از مرگ کارپانتیه در پاريس (۱۹۸۰) . اين رمان آخرين اثر استاد است.
زندگی و زمانه کارپانتیه
یکم: کارپانتیه در ۲۶ دسامبر ۱۹۰۴ در هاوانا، از مادري روس و پدري فرانسوي، متولد شد. پدر، معماري برجسته بود که نقشه ساختمانهاي متعددي در هاوانا از آن او است. کارپانتیه در خانه ويلايي خانواده در پايتخت بزرگ شد. در نوجواني، با دسترسي به كتابخانه پدر، حاوي آثار مهم ادبيات كلاسيك فرانسه و اسپانيا، به مطالعه آثار ادبي علاقهمند شد. در كودكي به اروپا -روسيه و فرانسه- سفر و براي مدتي در پاريس تحصيل کرد. در بازگشت به كوبا وارد دانشگاه هاوانا شد. گمان ميرود كمي بعد با ناپديدشدن پدر در هاوانا تحصيل را براي امرارمعاش رها كرده باشد. کارپانتیه ويراستار هفتهنامه مصور Carteles شد كه بيشترين شمارگان را در كوبا داشت. با مجله Social نيز همكاري كرد، مجلهاي متعلق به طبقه مرفه، كه مقالات بيشماري در مورد هنر پيشگام (Vanguardia) در آن عرضه داشت. به هنر سياه كوبا نيز علاقهاي وافر داشت و به نخستين جنبش آفریقایی- كوبايي ملحق شد. سپس فعاليت سياسي خود را آغاز كرد و به جمع هنرمندان و روشنفكراني درآمد كه عملكرد دولت وقت كوبا را مورد انتقاد قرار ميدادند. کارپانتیه، در بحبوحه پيكار با حكومت ماچادو [رئیسجمهور کوبا در سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۹]، بيدليل و بدون هيچ وابستگي حزبي دستگير شد و چهل روز را در زندان گذراند. در ۱۹۲۸، پس از آزادي، عازم فرانسه شد. در اين اثنا، به اسناد مكتوب يك شاعر فراواقعگراي فرانسوي موجود در هاوانا دست يافت، كه از آن براي شركت در كنگره روزنامهنگاران استفاده كرد. کارپانتیه براي امرارمعاش در پاريس مشغول كار در راديو شد. چند دفتر شعر خود را نيز همزمان به چاپ رساند. در ۱۹۳۳، نخستين رمان خود را با موضوع آفرو-كوبا در مادريد چاپ كرد.
دوم: کارپانتیه سالهاي دهه ۳۰ را در پاريس گذراند و اغلب به ديگر كشورها، بهويژه كوبا (۱۹۳۶)، سفر كرد. گه گاه نيز عازم اسپانيا ميشد و بهعنوان عضو كوبايي نويسندگان در كنگره بينالملل دوم بهمنظور دفاع از فرهنگ، كه در نيمه جنگ داخلي اسپانيا در مادريد، بارسلونا و والنسيا برگزار شد، شركت كرد. در پاريس، کارپانتیه همچنان به فعاليت خود در پخش برنامههاي راديويي و تبليغات ادامه داد و درنهايت كارشناس رسانهاي شد. پس از پيروزي انقلاب كوبا، او بهطور كامل از رژيم هواداري کرد، و باقي عمر خود را در هاوانا به پژوهش در عرصه ادبيات و نگارش داستان كوتاه و رمان اختصاص داد و در كوبا، همچنان به حرفه روزنامهنگاري، تنظيم برنامههاي راديو و آهنگسازي ادامه داد. همچنين پژوهش خود درباره تاريخ موسيقي كوبا را به پايان رساند، كه بعدها در كتابي تحتعنوان «موسيقي در كوبا» به چاپ رسيد. در۱۹۴۴، کارپانتیه با هزينه خود كتاب «سفر به دانه» را چاپ كرد. در ۱۹۴۵، به كاراكاس، پايتخت ونزوئلا، نقلمكان كرد و در انتشارات يكي از دوستان زمان اقامتش در پاريس، کارلوس ادواردو فریاس مشغول به كار شد. انتشارات از حلقه بوم و حمايت مالي صنعت نفت بهرهمند شد. تجربه او بهعنوان نويسنده در رسانه و تبليغات بار ديگر در ونزوئلا مؤثر واقع شد. اما چرا کارپانتیه به كاراكاس نقلمكان كرد؟ او كوباي دهه چهلي را رها كرد كه تحت سيطره انقلابيون دهه ۳۰ بود. دوستانش از او فاصله گرفته بودند (از فروش شكر تحت طرح مارشال و ديگر فعاليتهاي تجاري ثروتمند شده بود.) هرچند ممكن بود کارپانتیه را در كاراكاس يك ونزوئلايي بدانند، اما بهخاطر تابعيت كوبايي و لهجه فرانسوي، همچنان او بيگانه محسوب ميشد.
سوم: اما کارپانتیه در كاراكاس بزرگترين آثار خود را نوشت و به چاپ رساند: «ملكوت اين عالم»، «رد گم»، «جنگ زمان» و «قرن روشنفكري»، كه چاپ آن منوط به بازگشت به كوبا بود. همچنين او در روزنامه El Nacional ستوني تحتعنوان «كلام و ترانه» مينوشت؛ متوني كوتاه كه امروزه جزو برجستهترين آثار ادبي کارپانتیه محسوب ميشود. از سوي ديگر، فعاليتهاي موازي توام با نويسندگي و تبليغات بهنوبه خود مستلزم داشتن نظموترتيب در كار حرفهاي بود: وسواسي عجيب در تصحيح متني داشت كه به ناشر ميداد. همچنين، به اعتقاد من، کارپانتیه پس از انتشار «ملكوت اين عالم» حس كرد بايد بهمثابه مورخ در خدمت ثبت تاريخ باشد و براي آن بنويسد، نهفقط براي زمان حال، كه اثرش آنگاه يكي از بزرگترينها بود و بايد از آن مراقبت ميشد، كه براي آينده. موفقيتهاي آن زمان نويسنده، به صنعت فقير نشر كتاب در آمريكاي لاتين منحصر نميشد، چراكه آثارش در فرانسه و ايالاتمتحده آمريكا نيز خوانندگان بسيار داشت. ترجمه كتاب «ملكوت اين عالم» (۱۹۵۴) جايزه كتاب برتر ماه انجمن ادبي پاريس را به خود اختصاص داد. در ۱۹۵۶ نيز «رد گم» عنوان بهترين كتاب خارجي سال را از آن خود كرد. ترجمه انگليسي كتاب «رد گم» نيز با استقبال خوانندگان مواجه شد، حتي حق چاپ آن خريداري شد، اما مرگ نابهنگام کارپانتیه به همهچيز خاتمه داد. در ۱۹۵۶، انتشاراتي در بوئنوسآيرس رمان كوتاه «پيگرد» را به چاپ رساند؛ اين نخستين ناشر مهم اسپانياييزبان بود كه به چاپ كتاب داستان اقدام ميكرد. امتياز كتاب «قرن روشنفكري» نيز به يك انتشارات پاريسي فروخته شد، كه پيش از چاپ كتاب به زبان اسپانيايي آن را به فرانسه منتشر ساخت. در سال مذكور کارپانتیه در سن ۵۲ سالگي با منتقدي آشنا شد كه معتقد بود ترجمه كتاب «رد گم» به انگليسي استحقاق دريافت جايزه نوبل را دارد. در ۱۹۵۸، با سقوط حكومت ژنرال خیمنز [رئیسجمهور ونزئولا در سالهای ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۸] در ونزوئلا و در ۱۹۵۹، در پي سقوط ديكتاتوري ژنرال باتیستا در كوبا، و به قدرترسيدن فیدل کاسترو، کارپانتیه كاراكاس و كار انتشارات را در ونزوئلا رها كرد و خرسند از سرنگوني رژيم ديكتاتوري و با اميد بهبود وضع اقتصادي جزيره و استقرار حكومت وفادار به قانون اساسي بر آن شد تا به هاوانا بازگردد. اين تغيير براي کارپانتیه چندان ناگوار نبود، هرچند او يك سال پيشتر بهاتفاق برخي دوستان، كار توليد، چاپ و پخش كتاب در پارهاي از جشنوارههاي آمريكاي لاتين را آغاز كرده بود. اين براي صنعت نشر نوپاي آمريكاي لاتين فوقالعاده بود: ۲۵۰ هزار نسخه در شهر و ۳۰۰ هزار مجلد در مناطق روستايي. كمي پس از برگزاري جشنواره كتاب در كاراكاس، کارپانتیه در هاوانا مستقر شد، و اينبار با هدف تاسيس مؤسسهاي انتشاراتي و با اميد گسترش فعاليت فرهنگي در سطح منطقه كاراييب. اما فعاليتهاي اين موسسه نيز پس از چندي، و در پي مداخله نهادهاي وابسته به حكومت كمونيستي، متوقف شد. ازآنپس، کارپانتیه تنها به مديريت انتشارات ملي بسنده كرد؛ مقامي كه تجربه لازم را براي احراز آن داشت، هرچند پس از مدتي آن را هم رها كرد (و ديگر هرگز دليلش را نخواهيم شناخت)، وقتي در ۱۹۶۶ به پاريس اعزام شد؛ بار ديگر کارپانتیه تقريبا خارجي شد، هرچند هنگام اقامت در پاريس نيز براي كوبا دلتنگ بود؛ هرگز عادت خوشپوشي را ترك نكرد؛ لباسي برازنده و محتاط. حتي يكبار به من گفت كه در پاريس، هميشه پيش همان خياط ميرود تا اسموکینگ (تاکسیدو) براي شركت در مراسم رسمي ديپلماتيك اجاره كند، و او پس از پوشيدن ميگويد: «شما فرانسه را خیلی خوب معرفی کردهاید!» خياط چنان دقيق بود كه هرگز لازم نميديد اصلاحي در لباس كند. با مرگ نابهنگام کارپانتیه در آوريل ۱۹۸۰، بر اثر بيماري سرطان، دولت كوبا هواپيمايي براي انتقال جسد نويسنده به هاوانا فرستاد و تشيع جنازهاي نظامي براي کارپانتیه ترتيب داد. اعلاميهاي در گورستان هاوانا به چشم ميخورد: براي وداع با پيكر آلخو کارپانتیه بشتابيد: هفته آينده به پاريس بازميگردد!
چهارم: اما من بهعنوان پژوهشگر مشكل بتوانم پذيرفت كه نويسندهاي صاحبسبك، نازكخيال و فهيم، بشردوست و اديب، چندان از دوشخصيتيبودن خويش ناآگاه باشد كه ساليان سال از حكومت سوسياليستي فيدل كاسترو هواداري كند، هم از آنگونه كه منكر زادگاهش در كوبا شود، و در خصوص ابعاد فعاليتهاي سياسي خويش در گذشته گزافهگويي كند. به اعتقاد من لازم است ديگربار رمان «چنگ و سايه» کارپانتیه را مورد مداقه قرار داد، بهويژه درخصوص شخصيتي كه نويسنده، دروغپردازي فرهيخته، از كريستف كلمب ارائه ميدهد؛ همان کارپانتیهاي كه حتي در مورد نقش خويش در انقلاب كوبا بهاندازه كافي اغراق ميكند؛ نويسندهاي با شهرتي عالمگير كه درنهايت، در ۱۹۵۹، به عنوان وابسته فرهنگي كوبا روانه پاريس ميشود و تا پايان عمر همانجا زندگي ميكند. کارپانتیه توانست تا پايان عمر به زندگي دوگانه خويش و نگارش آثاري كاملا بيگانه با رئاليسم سوسياليستي ادامه دهد. اما تنها باري كه خواست از آن پا را فراتر نهد، شكست خورد، كه اين عملا پيش از مرگش بود. اما اين تصوير هربار كمتر انقلابي به چهكار حكومت میآيد؟ بر اساس اسناد قابلدسترس، کارپانتیه در سن ۵۴ سالگي به انقلاب پيوست. اما تصوير اين نويسنده چپگراي انقلابي كه تنها در سن هفتادسالگي به عضويت حزب كمونيست درآمد، يعني وقتي حزب بر سرير قدرت بود، بهواقع مغشوش به نظر ميرسد. او هيچ فعاليتي در مبارزه عليه حكومت ديكتاتوري ماچادو، بهجز چهل روز زندان، نداشت. پس از آزادي به پاريس رفت، وقتي وضع كوباي ۱۹۲۸ روزبهروز وخيمتر و خشنتر ميشد. در نخستين دوره ديكتاتوري باتیستا (۱۹۴۰-۱۹۴۴) در كوبا زندگي كرد، بدون هيچ حادثهاي. تنها به پژوهش خود و كار در راديو ادامه داد. در اين برهه از زمان، تنها ميدانيم كه وي با حمايت دولت وقت يك جشنواره موسيقي ترتيب داد. حتي در معاهده كاراكاس وقتي گروههاي مخالف باتیستا در ونزوئلا گرد آمده بودند و فعاليتهاي سياسي خود را براي مبارزه سازماندهي ميكردند، حضور نداشت. درواقع، آن زمان، کارپانتیه درصدد دستيابي به موقعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعياي بود كه ساير نويسندگان آمريكاي لاتين از آن بيبهره بودند. بحث در مورد نويسنده متعهدبودن نيز در مورد کارپانتیه بيشتر كجفهمي است و خيالي واهي. آثار او سترگ است و قابلتقدير؛ همه در سطح بزرگترين آثار ادبيات كلاسيك غرب. «رد گم» او برگرفته از انجيل، «قرن روشنفكري» حاوي صحنهاي از باراباس، وقتي انگشت بر حروف سنگقبر آخرين امپراتور بيزانس ميگذارد، نمايشي نوظهور در رمان. سايه كلمب كه ناپديد ميشود، در پايان «چنگ و سايه»، در وسط ميدان برنینی در نيمروز روم؛ زمان و فضا در خلا جهان كامل است، جايي كه همه خطوط و همه ساعتها درهم ميريزد. درواقع، اين کارپانتیهاي است كه بايد از او تقدير كنيم، با همه كمي و كاستيها در رفتار و كردار و گفتار و پندار؛ انساني فرهيخته.
آرمان