Share This Article
گفتگو با رادی دویل
اكنون زمانه رمان كوتاه است
ترجمه: سیدرضا ابراهیمی
رادي دويل (۱۹۵۸-دوبلین) نويسنده برجسته و معاصر ايرلندي و برنده جایزه بوکر ۱۹۹۳ حدود چهار دهه است كه آثارش را به زبان انگليسي و با لهجه ايرلندي مينويسد. اين لهجه بازتاب خاصي در دنياي امروز يافته است؛ بهطوريكه آوازهاي موسيقي پاپ، گفتوگوهاي شبكههاي اجتماعي و برنامههاي تلويزيوني، مجذوب به كارگيري اين نوع گويش از زبان انگليسي شدهاند كه بيشتر از خود ايرلنديها به گوش خواننده آمريكايي موزون ميآيد. يكي ديگر از خصوصيات منحصربهفرد آثار دويل اين است كه نويسنده اطلاعات زيادي درباره ظاهر شخصيتها به خواننده ارائه نميدهد و خوانندگان آثار او شمايلي از قهرمان داستان را بر اساس بعضی جزئیات كوچك، شوخطبعي كه در كلام شخصيتها وجود دارد و ريتم تكگوييهاي دروني در ذهن خود ميپرورانند. دويل تا به امروز ده رمان براي بزرگسالان، هشت كتاب براي كودكان، هفت نمايشنامه و سناريو و چندين داستان كوتاه به رشته تحرير درآورده است. عمده اتفاقات آثار دويل در ايرلند و در بين خانوادههاي طبقه متوسط دوبلين به وقوع ميپيوندد. «پديكلارك هاهاها» (ترجمه میلاد زکریا، نشر نگاه» و «گاوبازی» (ترجمه آرزو مختاریان، نشر افق) دو اثر شاخص رادی دویل است که به تازگی به فارسی منتشر شدهاند. گفتوگوی زير برگزيدهاي است از گفتوگوهای دويل درباره زندگي حرفهای، سبك و سياق نويسندگي و ديدگاههايش درباره ادبيات امروز.
شما قبل از اينكه نويسندهاي تماموقت شويد، معلم زبان انگليسي بوديد. از چه زماني و چگونه نوشتن را شروع كرديد؟ پيشينه ادبي و مطالعات شما چگونه روي امر نويسندگي تاثير گذاشت؟
من نوشتن را از زمان نوجواني آغاز كردم، كمي بعد از آنكه خواندن را شروع كردم. هميشه زياد مطالعه ميكردم و در تمام طول عمرم خواننده بودهام. فكر ميكنم از كلاس سوم دبستان به بعد ياد گرفتم چگونه مطالعه كنم و بخوانم. مادرم خواندن را به من آموخت و از آن زمان به بعد هيچوقت- بهويژه در دوران نوجواني- دست از خواندن برنداشتم. در اين دوران متوجه شدم كتابي كه ميخوانم تنها اثر آن نويسنده نيست. به خاطر دارم وقتي رمان «تبصره ۲۲» جوزف هلر را ميخواندم، ۱۶ سال داشتم و آن زمان هلر كتاب ديگري ننوشته بود و من از اين بابت بسيار دلشكسته و غمگين بودم. وقتي اثري از نويسندهاي ميخواندم به دنبال آثار ديگر ميگشتم، اما در پسزمينه ذهنم به اين فكر ميكردم که «خب، خودم اين كار را ميكنم». آن زمان مدرسه يا آموزشگاهي براي تدريس نويسندگي نبود و چنين مدارسي در اواخر دهه ۷۰ تاسيس شدند. من بلافاصله بعد از اتمام دوره كالج معلم شدم. وقت آزاد زيادي داشتم، ازدواج نكرده بودم و تابستان مدارس تعطيل بود و من اوقات بيكاري زيادي براي مطالعه و نوشتن داشتم.
بايد بگويم كه رمان «پديكلارك هاهاها» را دوست دارم. از روايتهاي پدي متوجه ميشويم كه مادرش قرباني خشونت خانوادگي است. خواننده بهندرت صداي مادر پدي را ميشنود و چيز زيادي از او نميداند. دوست دارم اين سوال را مطرح كنم كه آيا اين سكوتي كه هم در صدا و هم در شخصيتپردازي او ديده ميشود عمدي ايجاد شده است؟
«پدي كلارك» از ديدگاه پسري ده ساله روايت ميشود. او در اواخر رمان به اين نتيجه ميرسد كه ازدواج والدينش در حال فروپاشي است و درباره وجود خشونت خانوادگي از نوع فيزيكي شك و شبهه وجود دارد. از زماني كه آن كتاب را نوشتم تا به امروز خودم آن را نخواندهام. بنابراين زمان زيادي از نوشتن آن ميگذرد. شواهد زيادي مثل پرتكردن و انداختن اشيا روي ميز وجود دارد، اما فكر نميكنم مدرك موثق و محكمي دال بر خشونت فيزيكي وجود داشته باشد يا شايد من فكر ميكنم كه شواهدي وجود ندارد. نميدانم شايد حافظه من جزئیات را به خوبي به خاطر نميآورد. والدين پسر در حال جداشدن هستند و اين مساله بديهي است، اما اين موضوع تا انتهاي رمان براي پدي واضح و روشن نيست. والدين پدي آنقدر ساده و خوشباور هستند كه فكر ميكنند فرزندان، مجادلههاي آنها را نميشنوند، اما پدي بيدار است و روي پلهها نشسته است. او اميدوار است كه بيدارماندن او به خرافاتي كه همه ما در تمام طول عمر يدك ميكشيم پايان بدهد؛ مثلا چيزهايي مثل اينكه اگر به مسير حركت اتوبوس نگاه نكنم، اتوبوس ميآيد. فكر نميكنم چنين خرافاتي پايانپذير باشند و به احتمال زياد چنين تصوراتي در ذهن پسري ده ساله قويتر است. خود من وقتي همسن پدي بودم با چنين خرافههايي درگير بودم. نميتوانم به اين مساله توجه نكنم كه پدي فقط پسربچهاي ده ساله است و بدون شك خواننده نيز اين مساله را به خوبي درك ميكند. اين بخشي از تجربيات وحشتناك زندگي است. مادر پدي هميشه در اينجا حاضر است (رادي دويل با دست به سرش اشاره ميكند) مادرش اينجاست. براي پسربچه دهساله همهچيز در ذهن و مغزش رخ ميدهد و چون سن او كم است چيزهاي زيادي را ناديده ميگيرد و نميفهمد. هيچ تصوري از جدايي ندارد و اين مساله جزو موارد مهم رمان است. من نميتوانستم روايت را به اين شكل بيان كنم: «اين قضيه بيست سال پيش براي من اتفاق افتاد و والدين من فقط…» چون از چنين تفكر و ديدگاهي بيزارم. بنابراين داستان اينگونه روايت شد: «اما من فقط ده سال داشتم ولي اكنون چيزهاي بيشتري ميدانم.» اين طرز تفكر بيشتر به طرز تفكر من نزديك است و همين طرز فكر جواب داد چون پدي پسري ده ساله است، نه مردي سيساله كه به گذشته فكر ميكند. حضور ذهن و آگاهي او درباره مساله جدايي در دهسالگي بسيار محدود است و نكته رمان نيز دقيقا همين است. گاهي تصور ميكند كه ازدواج يا رابطه بين دو نفر ميتواند منهدم شود و سالها بعد به اين درك نائل ميآيد كه رابطه بين دو نفر چه معنايي در زندگي دارد. مساله پيداكردن ديدگاه نسبت به موضوعي در زندگي است كه در طول زمان به دست ميآيد. ما همگي به خوبي متوجه ميشويم كه پدي درحقيقت به آرامي در حال درك موضوع است.
دوست دارم درباره جيمز جويس سوال بپرسم. در مصاحبهاي به اين نكته اشاره كردید كه شما نويسندگاني مانند جيمز جويس را زياد نميپسنديد چون آنها براي به رخكشيدن قدرت ذهني خود مينويسند، اما وقتي به آثار جويس مانند «دوبلینيها» يا «چهره مرد هنرمند در جواني» فكر ميكنم ناخودآگاه بنا بر دلايلي به ياد آثار شما مثل «پديكلارك» و «گاو بازي» ميافتم. آثار جويس از حيث اينكه نقد رخوت و عجز فكري و اجتماعي ايرلند را روايت ميكنند، چگونه روي آثار شما تاثير گذاشتند؟ آيا فكر ميكنيد اين آثار تاثيري روي نوشتههاي شما داشتهاند؟
نميدانم چه تاثيري داشتهاند. هيچ تصوري ندارم كه كتابها چگونه ميتوانند روي هم تاثير بگذارند. رمان «چهره مرد هنرمند در جواني» را وقتي هجده سال داشتم خواندم. اين كتاب را ميشناختم چون در آن زمان در روزنامه تايمز ايرلند پيك بودم. قبل از اينكه ايميل اختراع بشود، كار پيك، رساندن روزنامهها يا نامهها به ديگر نقاط شهر يا قسمتهاي ديگر ساختمان بود. با دستمزدي كه ميگرفتم كتاب ميخريدم و يكي از كتابهايي كه خريدم همين كتاب «چهره مرد هنرمند در جواني» بود. وقتي كتاب را ميخواندم هميشه و همهجا همراهم بود. وقتي اين كتاب را ميخواندم هجده سالم بود و وقتي در سال ۱۹۹۲ «پدي كلارك» را نوشتم سيوشش سال داشتم، يعني هجده سال از زمان خواندن كتاب گذشته بود. البته اگر درست حساب كرده باشم. وقتي اولين فصلهاي كتاب را مينوشتم به چهره هنرمند فكر نميكردم. بعدها منتقدان درباره شباهتهاي رمان من و جويس مطالبي را ذكر كردند، اما من آگاهانه چنين كاري را انجام ندادم و نميدانم شايد تصادفي و ناخواسته چنين شباهتي به وجود آمده است. «دوبلينيها»ي جويس جزو آثاري است كه من آن را تحسين ميكنم. اثر باشكوهي است و «چهره مرد هنرمند در جواني» نيز اثر بزرگي است. اما اگر قصد داشته باشم جويس را نقد كنم اين دو اثر جزو آثاري هستند كه انتقاداتي بر آنها وارد است. شخصا معتقدم رمان «اوليس» اگر كوتاهتر بود خیلي از اين دو اثري كه نام برديد قويتر بود. برخلاف بسياري از مردم من فكر ميكنم استفان شخصيت رمان «اوليس» تا حد زيادي ملالآور است، اما اگر اين خصوصيت به صورت خواسته و دانسته به او نسبت داده شده كار بسيار باشكوه و عظيمي از آب درآمده است. منظورم اين است كه «اوليس» ميتوانست با ويرايش و كمي دستكاري رمان بهتري باشد. به شوخي ميخواهم بگويم كه ميتوانيد اين قسمت از مصاحبه من را استخراج كنيد و آن را به تيتر تبديل كنيد: «دويل، جويس را مورد نقد قرار داد». بههرحال اگر كسي بگويد منظور شما اين است كه «اگر اوليس ويرايش و كوتاهتر ميشد بيشتر آن را ميپسنديد؟» جواب من اين است: نه. اوليس با اين خصوصيات كتاب بينظيري است و صرف نظر از اينكه اگر ويرايش ميشد امكان داشت كتاب بهتري باشد یا فصلي از كتاب را كه من دوست ندارم حذف میشد، بايد بگويم اين اثر را همانطور كه هست دوست دارم و بهطور كلي ديدگاهم درباره جويس بينهايت مثبت است. فكر ميكنم مشكل جويس در ابتكار هنري او است. اگر فكر ميكنيد قصد دارم درباره جويس نقدي آكادميك ارائه بدهم باز هم جوابم منفي است. واقعا چنين قصدي ندارم. كتابهايي را كه پژوهشگران دانشگاهي درباره آثار جويس نوشتهاند مملو از مطالب عجيب و غريب است. فكر ميكنم ساموئل بكت همان مسيري را كه جويس رفت در پيش گرفت و شايد جان مكگاهرن [از نویسندگان سرشناس ایرلند: ۲۰۰۶-۱۹۳۴] نيز به همانجا برسد. وقتي پژوهشگران دانشگاهي مالكيت نويسندهاي را به عهده ميگيرند- به خاطر اين طرز بيان پوزش ميخواهم- وقتي آنها خود را صاحب نويسندهاي ميدانند، كار را براي مردم عادي سخت ميكنند چون مردم را از عظمت نويسنده ميترسانند و آنها را به وحشت مياندازند. فكر ميكنم واقعيت امر چيزي شبيه به اين توضيحي است كه ارائه كردم.
وقتي به نويسندگان همعصر خود در ايرلند فكر ميكنيد، بين خودتان و آنها ارتباط و پيوند مشتركي مييابيد؟
بله، فكر ميكنم چنين پيوندي وجود دارد. مثل بازي تيم فوتبال است. شما هر روز يازده نفري را كه در اين تيم بازي ميكنند ملاقات ميكنيد. حداقل دوبار در هفته آنها را ميبينيد. شما پنج نفر از افراد تيم را دوست داريد و پنج نفر ديگر را تحمل ميكنيد يا ممكن است يكي از آنها شما را حسابي ناراحت كند. فكر ميكنم نويسندگان ايرلندي مانند يازده بازيكن تيم فوتبال در رختكن هستند كه در دنياي مشتركي سير ميكنند. من نيز به شيوهاي به اين جرگه تعلق دارم، البته نه بهخاطر اينكه آنها نويسندگان بزرگي هستند، بلكه به اين دليل كه از حضور و همراهي آنها لذت ميبرم. اگر با بعضي از آنها زياد همراه نيستم دليلش اين نيست كه آنها نويسندگان خوبي نيستند. تنها دليلش اين است كه با آنها فصل مشتركي ندارم. ساده است، مانند هر چيز ديگري احساس من نسبت به ديگران مانند احساس هر انساني نسبت به اطرافيانش است. وقتی هم كوين بري جايزه ايمپك دوبلین ۲۰۱۳ را برد بسيار خوشحال شدم، چون اثرش و شخصيت خودش را دوست دارم. به همين سادگي. اگر كوين بري فوتباليست بود و در مسابقه گل ميزد باز هم خوشحال ميشدم چون خودش را دوست دارم و فوتبال هم بازي خوبي است. اگر از طرف خودم حرف بزنم بايد بگويم زياد به اين مسائل توجه نميكنم. من آثار زيادي را ميخوانم و نويسندگاني جديد زيادي وجود دارند كه هنوز فرصت خواندن آثار آنها را نداشتهام ولي ممكن است وقت پيدا كنم و آثارشان را مطالعه كنم. ممكن است برخي از آثاري را كه تا امروز ناديده گرفتهام بخوانم. هميشه سعي ميكنم بهروز باشم و هميشه آرزو ميكنم آثار نويسندگان و حالشان خوب باشد. هميشه از شنيدن اين خبر كه اثر نويسندهاي فروش خوبي داشته خوشحال ميشوم.
بين آثار نويسندگان ديگر و آثار خودتان شباهتي ميبينيد؟
شباهت زيادي نميبينم، ولي به دنبال يافتن شباهت نيز نيستم. سعي ميكنم خودم باشم و سرم به كار خودم باشد.
دوست دارم درباره اقتباسهاي سينمايي آثارتان سوال كنم. فكر ميكنيد وقتي آثارتان روي پرده سينما به نمايش درميآيد دچار نوعي نقصان و افت ميشوند يا اقتباس را مفيد ميدانيد؟
من هيچوقت از واژه مفيد استفاده نميكنم. بدون شك وقتي رماني تعبير و به تصوير برگردان ميشود تجربه غريب و متفاوتي اتفاق ميافتد. براي مثال آقای كولِم ميني در اقتباس از رمان «رباينده» نقش پدر را ايفا ميكند و كارش بينظير است. آنقدر باشكوه و خوب بازي ميكند كه شما حس و حال و هواي رمان را درك ميكنيد. شما سرعت و زمانبندي متفاوتي را تجربه ميكنيد و انرژي كه به شما منتقل ميشود فرق دارد. بهطور كلي تجربه كاملا متفاوتي است. اگر خوششانس باشيد همهچيز با اجزای ديگر به خوبي هماهنگ ميشود. من در نوشتن سناريوهايي كه از آثارم اقتباس شده مشاركت داشتهام و اين خوششانسي من را دوچندان ميكند. فكر ميكنم آثار خوبي از آب درآمدهاند. درباره رمان «تعهدات» چالش اصلي رمان اين بوده كه چگونه موسيقي را روي كاغذ بياورم. برتري فيلم بر نوشته اين است كه ميتوانيد همزمان صداي آن را بشنويد و ببينيد، اما هنگام خواندن رمان شنيدن و درك موسيقي همگام با خواندن متن كار دشواري است، چون فكر ميكنم بخشي از موفقيت اين اثر به عنوان داستان و رمان چگونگي به رشته تحرير درآوردن موسيقي روي كاغذ است. كار جالبي است و ضربههاي طبل و خطوط صداي بم و بقيه موسيقي از رمان اثر جذابي ساخته است. شما ميتوانيد اين جذابيت را در فيلم درك كنيد چون هم ديده ميشود و هم ميتوانيد آن را بشنويد، ولي اقتباس باعث ميشود شما چيزهاي جديدي را كشف كنيد و همزمان چيزهايي را از دست بدهيد، چون بهطور كلي تجربه متفاوتي است. خوشبختانه من خوششانس بودم و تا به امروز شخصا در نوشتن چهار سناريوي اقتباسي از آثارم مشاركت داشتهام. فكر ميكنم ايراداتي وجود دارد، ولي تا به امروز از اقتباسها آنقدر راضي هستم كه ميتوانم بگويم «بله، اين كار را انجام دهيم.» از ديدگاه من هيچكدام از آثارم به واسطه اقتباس ضعيف و نامناسب سينمايي تخريب نشده و افت نكرده است. هيچوقت داستان كوتاهي از من به اثر سينمايي بلند تبديل نشده و من اعتقاد ندارم كه تبديل داستانها به اثر سينمايي ميتواند كار مناسبي باشد..
كدام يك از اين ژانرهاي ادبي براي شما جذابتر است يا با كدام يك راحتتر هستيد؟ و چرا؟
رمان. در خلق رمان شما مجبور به صرفهجويي و رعايت برخي محدوديتها نيستيد. به زمانبندي، در دسترسبودن هنرپيشه مناسب با شخصيت و موسيقي متكي نيستيد. مجبور نيستيد اشتياق ديگران را مورد توجه قرار دهيد و آن را در اثر خود لحاظ نماييد. وقتي مينويسيد خودتان كنترل و اختيار اثرتان را به دست داريد و چالشهاي پيش روي شما همگي در دنيايي اتفاق ميافتد كه خودتان ساختهايد. براي مثال اگر سناريو را براي ديگران بنويسيد بايد وابستگي و تبعيت داشته باشيد. همين الان من اين مساله را تجربه ميكنم چون در حال نوشتن اثري موزيكال هستم كه ابتدا در لندن و بعد در اروپا به نمايش درميآيد. سناريو را نوشتم و اكنون ميبينم كه صحنه بر اساس سناريوي من ساخته ميشود و بازيگرها انتخاب ميشوند ولي من كنترلي روي اين موارد ندارم، چون در اصل با كلمات سروكار داشتم. كسان ديگري صحنه را درست كردند و فقط ميتوانم بگويم اثر را براساس چيزي كه من روي كاغذ آوردهام ساختهاند. اما درباره رمان شما خودتان اساس بنا را پايهريزي ميكنيد و خودتان خانه را ميسازيد و اين مساله چالشبرانگيزتر و جذابتر است. يكي از دلايلي كه من وقتم را بيشتر صرف نگارش رمان ميكنم اين است كه خودتان دنياي اثرتان را ميسازيد و به سلايق توليدكننده متكي نيستيد و مجبور نيستيد خواستههاي او را در اثرتان لحاظ كنيد. من در جلساتي شركت ميكردم كه با تاكيد به من ميگفتند كه سهشنبه با شما تماس ميگيريم، اما مشخص نبود منظورشان كدام سهشنبه است و من بايد تمام سهشنبههاي عمرم را در انتظار تماس آنها ميماندم. در هنگام نوشتن رمان شما تماس تلفني دريافت نميكنيد؛ واكنش ديگران نسبت به مساله متفاوت است.
درباره داستانها، تحقيقي هم انجام داديد؟ براي مثال دفترچهاي همراه داشتيد تا چيزهايي را ثبت كنيد؟
من هميشه دفترچه همراه دارم. هميشه دفترچهاي در كيفدستيام هست. دفترچهاي نيز در آشپزخانه دارم. هيچوقت بدون دفترچه جايي نميروم. داستانهاي من از منابع مختلفي سرچشمه ميگيرند. یکی از داستانهايم با نام
«استیج گروه موسيقي» درباره مرد بيخانمان لهستاني است كه در چادري در پارك ققنوس در دوبلين زندگي ميكند. منشا الهام اين داستان مقالهاي بود كه در روزنامه تايمز ايرلند مطالعه كردم و خواندن آن تخيل من را تحريك كرد. البته چيزهاي كوچكتر را هم ميبينم. مردي در خيابان دیدم كه خودش را به رنگ آبي درآورده بود و من داستاني با عنوان «من ميفهمم» نوشتم كه اولين داستاني بود كه از نظرگاه یک آفريقاییتبار روايت ميشد. شخصيت داستان دوبار از كنار مرد آبي عبور ميكند و من نام آن فرد را مرد آبي گذاشتم چون به گويش ايرلندي، مرد سياهپوست را «fear gorm» خطاب ميكنند كه اصطلاحا به «مرد آبي» ترجمه ميشود. بنابراين من فكر كردم من اين واژه را در داستان عنوان ميكنم، اگر كسي متوجه شد چه بهتر، عالي ميشود. وقتي داستان را شروع كردم چند كتاب درباره وضعيت فعلي نيجريه مطالعه كردم. ميخواستم حس و حال زندگي قبيلهاي را درك كنم و تاريخ جديد آن منطقه را بشناسم. ميخواستم بدانم چه دموكراسيای در اين منطقه حاكم است. چون اين موارد كلمهبهكلمه درج ميشوند بايد كمي با دقت آنها را در داستان عنوان كرد. يكي از داستانهاي کوتاهم درباره زني است كه نظافتچي خانهها است يا به او پول ميدهند تا چند ساعتي از سالمندان مراقبت کند و زبان انگليسي او در طول داستان پيشرفت ميكند. پسر او در دبستان درس ميخواند و انگليسي را به مادرش آموزش میدهد و گاهي اوقات عمدا از روي شيطنت چيزهايي را به او اشتباه ميآموزد و شخصيت زن داستان درباره كلماتي كه ميشنود دچار سوءتفاهم ميشود و نكته جالب داستان نيز همين است.
درباره نشر کتابهایتان به شکل الکترونیکی چه نظری دارید؟
وقتي نميتوانيم کتابی را به صورت كاغذي چاپ كنيم پس ميتوانيم آن را در قالب كتاب الكترونيك و به قيمت ارزان منتشر كنيم. درحقيقت انتشارات پنگوئن مقالات و داستانهاي كوتاهي را چاپ ميكند كه براي چاپ در مجلات كمي طولاني و براي چاپ به عنوان كتاب كوتاه است. دوست دارم بدانيد كه من در پسزمينه ذهنم به رمان فكر نميكنم، به داستان كوتاه هم فكر نميكنم. فكر ميكنم اكنون زمانه رمان كوتاه است، اما شرايط فعلي به من اجازه داده كه به آثاري فكر كنم كه ميتوانند به صورت الكترونيكي چاپ شوند. از اينكه به اين فكر كنم كه خب الان من چند كتاب الكترونيكي مينويسم متنفرم. شايد در آينده بتوان اينگونه فكر كرد، اما شخصا نميتوانم بگويم «خب، اكنون زمان نوشتن كتاب الكترونيكي است» كنارآمدن با آن برايم بسيار سخت است. البته صادقانه بگويم درآمد شما از اين نوع انتشار بسيار كم است.
آرمان