Share This Article
نگاهي به رمان «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد»
تكرار زنان بوف كور
الهام فلاح
یکم: قاسم كشكولي نويسنده نامآشنايي است. مجموعه داستان «زن در پيادهرو راه ميرود» با استقبال خوب منتقدان و خوانندگان همراه شد. رمان تازه منتشرشده او «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد» به تازگي از سوي نشر بوتيمار به بازار آمده. داستان ۲۴۰ صفحهاي اين رمان، افتادن ركسانا از پنجره طبقه پنجم ساختمان راوي است. ركسانا همسر راوي بعد از چهار ماه قهر به خانه برميگردد و اتفاقي از پنجره پايين ميافتد. حالا راوي ميخواهد جسد او را سر به نيست كند. اين اتفاق در ذهن راوي بارها و بارها تكرار ميشود و در روايت سيال ذهنگونه داستان، هر بار جزئیات خيلي كمي از ماجرا تغيير ميكند. راوي داستان، تحت نشئگي مواد، اتفاقاتي كه افتاده، از گذشته تا زمان حال را مرور ميكند. اما اتفاقات زمان حال برايش دايرهوار تكرار ميشود و نميتواند چگونگي اتفاقات را دقيق به ياد بياورد. راوي از زبان ساده و پيشپا افتادهاي استفاده ميكند و با تكرار كلماتي مانند «نميدانم» و «ميدانم» و تكرار مدام اتفاق افتاده سعي دارد واقعيت را در داستان بشكند و به فضاي سوررئال يا وهمي ذهن خود نزديك كند. راوي با مرور گذشته و ربط دادن سقوط ركسانا به پيشينه خود، گويي ميكوشد اتفاق افتاده را واكاوي كند. گاهي به اين نتيجه ميرسد كه همهچيز تقصير مادرش بوده، گاهي تقصير پدر، گاهي خواهرش و كمكم تمام افرادي كه در زندگي او نقش داشتهاند به گونهاي دستشان به خون ركسانا آلوده ميشود. اين راوي دچار چند پارهگي ذهني و دروني است. اين چندپارهگي را در روايات متفاوتش از اتفاقاتي كه افتاده، تكرارها حتي كارش كه معلوم نيست بساز بفروش است يا شاعر، به خوبي نشان داده شده است.
دوم: اما در اصل راوي دچار دوپارهگي شده. بخش زيادي از داستان واگويههاي دروني راوي درباره زنان است، دو زن به خصوص: ركسانا و راحله. مدام اين دو زن با هم مقايسه ميشوند و احساسات راوي نسبت به آنها، ظاهرشان، رفتارشان، علاقهشان و چيزهاي ديگر مورد واكاوي قرار ميگيرد. اين دو زن به زعم اشاره صريحي كه در خود كتاب شده، نمادي از زن اثيري و زن لكاته «بوف كور» صادق هدايت هستند. شايد بشود ركسانا را به خاطر سادگي و زيبايي طبيعي و نوع مرگش، به خصوص وقتي جسدش توي صندوق عقب ماشين قرار ميگيرد، بيشتر با زن اثيري هدايت يكي دانست و راحله را به خاطر ظاهر زيبا و متجدد، خودخواهيهايش و دلفريبيهايش، به زن لكاته هدايت نزديك شمرد. اما مرز بين اين دو زن، در راحله و ركسانا آنقدر واضح نيست كه در «بوف كور» مشخص است. شايد همين مخدوشكردن مرز بين زن اثيري و زن لكاته يكي از نقاط برجسته مضمون داستان «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد» باشد. يعني كشكولي با رجوع به و استفاده از «بوف كور»، سعي داشت ساحتهاي اين داستان پايهاي ادبيات فارسي را در زمان حال گسترش دهد و به آن بيفزايد.
سوم: با اين حال «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد» رمان خوشخواني نيست. اطناب زيادي دارد كه از تكرار مدام اتفاقات افتاده ناشي ميشود. واگويههاي ذهني راوي درباره عشق و گذشته و خانوادهاش و باز تكرار همان واگويهها، بهشدت كسلكننده و پسزننده است. مضمون داستان در همان اوايل و با اشاره به «بوف كور» به راحتي قابل حدسزدن است و ادامهدادن رمان به علت عدم تعليق داستاني و نداشتن پيرنگي محكم، جذابيت خود را از دست ميدهد. خواندن داستاني كه شباهتهاي زيادي از لحاظ مضمون و قصه به «بوف كور» و در جاهايي حتي «شازده احتجاب» (قسمتهايي كه به مبل قديمي اشاره ميشود) دارد اما به كيفيت زباني و ساختاري آنها نميرسد، خواننده امروزي را مجاب نميكند. همين نزديكشدن به صادق هدايت و هوشنگ گلشيري، كه شايد نكته قوت رمان باشد، در نهايت به عدم وجود خلاقيت و نوآوري داستاني و مضموني تبديل ميشود و به كتاب ضربه ميزند.
چهارم: طرح اين پرسش از زبان راوي كه آيا خود هم همراه ركسانا سقوط كرده يا نه درنگي براي ايجاد ترديد در مخاطب پديد ميآورد كه به مرور رنگ میبازد. راوي همان اول دست خود را رو ميكند و ادامه بازي غوطهخوردن در ذهن يك روان پريشان حاصل از بنگ را ناممكن ميسازد. مرگ ركسانا آغاز حضور راوي در دادگاه يافتن محكوم اصلي تمام بدبختيها است. ولي چرا يك زن؟ چرا ركسانا؟ چه تفاوتي به وجود ميآمد اگر راوي سقوط كرده بود يا مثلا زن ديگر داستان، راحله؟ آيا پيشبرد داستاني بر محوريت مرگ دردناك زنان اثيري كمكي به عيانتر نشاندادن دغدغه انسان امروز ميكند؟ تا كي زنان بيگناه و مظلوم در داستانها پيدا ميشوند و به مرگ دردناك ميميرند، آن هم تنها به بهانه يافتن نقطه مناسبي براي نشانهرفتن انگشتن اتهام؟ تا كي بايد اثيري جسدي روي دست بگذارد كه مناسب خوراك سگها باشد؟ تمام اينها از جمله سوالاتي است كه رمان «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد» از پس پاسخدهي به آنها برنيامده است. قاسم كشكولي براي ساختن روايت درهمتنيده و مشوش خويش آسانترين راه را برگزيده است. راوي معتاد و شاعر. در دنياي شاعرانگي آلوده به افيون مخدرها هر چيزي پذيرفتني است. هرحرفي و به گمانم نهادن مخاطب مقابل چنين راوياي كم لطفي باشد، چرا كه اجازه رسيدن به هر نوع شناخت لايهلايهاي روانشناختي از راوي و چرايي شكل حياتش را سلب ميكند. مسلما شخصيتهاي ماندگار در ذهن مخاطب خارج از اين قسم راويهاي روانپريش و نشئه يا خمار هستند كه تنها تا چند خط ميتوانند تنها از سر كنجكاوي در حال و اوضاع خاص خويش وي را با خود همراه كنند. با تمام اين احوالات قاسم كشكولي بعد از مدتها در اين كتاب توانسته مخاطب را وادار كند تا باز با جهان بوف كوري صادق هدايت آشتي كند و دنبال طرحهايي تازه در آن فضاي شگفتيافزاي نسبتا مغفولمانده در ادبيات امروز باشد.
* داستاننويس. از آثار: «خونمردگي»
آرمان
*****
يادداشتي بر رمان «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد»
اين سگ ميخواهد بوف كور را بخورد
احمد مولوي
قاسم كشكولي به تازگي رماني با عنوان «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد» چاپ كرده است. اين رمان در هشت فصل و 240 صفحه، توسط موسسه انتشارات بوتيمار وارد بازار كتاب شده است. قاسم كشكولي قبلتر يك مجموعه داستان به نام «زن در پيادهرو راه ميرود» و دو رمان به نامهاي «ناهيد» و «بازي، مهندسي يك رمان» داشته است. همچنين كتابي با عنوان «سوانح به روايت قاسم كشكولي» تصحيح رساله عشقي احمد غزالي را نيز در كارنامه دارد و
به زودي مجموعه داستان و مقالاتي را با عنوان «قراردادهاي عاشقانه تركمانچاي» توسط انتشارات بوتيمار منتشر خواهد كرد.
رمان «اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد» با اتفاق بزرگي شروع ميشود. سقوط ركسانا. مردي در پي دليلي براي سقوط زنش است.
در صفحه 37 رمان از صادق هدايت صحبت به ميان ميآيد و براي يك رمان
240 صفحهاي اين تقريبا ابتداي رمان است. ديدگاه صادق هدايت در مورد زن و همچنين داستان بوف كور. تا صفحه 37 با شخصيتهاي اصلي رمان و ماجراي اصلي تا حدود زيادي آشنا شدهايم. كاوه (راوي)، ركسانا (زن كاوه)، راحله (دوست ركسانا و كاوه) و مهران (دوست كاوه) را تا حدودي شناخت پيدا كردهايم. ولي با ميان آمدن اسم كتاب بوف كور، رمان مسير تازهاي را پيش ميگيرد. با اينكه ارجاعها و نشانههاي زيادي در طول رمان وجود دارد ولي نويسنده قصد داشته تا خواننده با يادآوري بوف كور، ادامه رمان را بخواند و در اين كار اصرار به خصوصي داشته و به همين دليل از زبان راحله صحبت
در مورد شخصيت صادق هدايت و كتاب بوف كور را به ميان ميكشد.
نخستين شباهت اين دو داستان در انتخاب راوي است، هر دو راوي – بوف كور و اين سگ ميخواهد ركسانا را بخورد – مرد هستند. هر دو درگير افيوني هستند و تحت تاثير مخدري داستان را روايت ميكنند و هر دو با نظرگاه اول شخص. در اين رمان قاسم كشكولي موفق شده است راوي خود را به واسطه مصرف مخدر غيرقابل اطمينان بسازد و در اين كار موفق شده است. راوي اتفاقات مختلف را ضد و نقيض پيش ميبرد و به ياد ميآورد و كل رمان پر از تصاوير و اتفاقات وهمآلود است.
در همان صفحه 37 راحله خود را زن لكاته و ركسانا را زن اثيري معرفي ميكند. راحله همچون زن لكاته بوف كور از راوي بچهاي دارد و با مهران قندهاري و سرگرد حميد فخرآور سر و سري دارد. ركسانا زن اثيري رمان قاسم كشكولي است. هر دو زن اثيري چه در بوف كور و چه در اين رمان، دچار مرگ ناگهاني ميشوند و راويها درصدد دفن اين زنان هستند. در بوف كور راوي، زن اثيري را با كالسكه و به كمك پيرمرد خنزرپنزري دفن ميكند و در اين رمان كاوه (راوي) ركسانا را به كمك ماشين به محل دفن ميبرد. و به كمك مهران قندهاري كه همچون پيرمرد خنزرپنزري جاي جاي رمان پيدايش ميشود، بيل و كلنگ را پيدا ميكند. در بوف كور تكرار تصوير زن اثيري با خم شدن و تعارف كردن نيلوفر آبي آمده است و در اين رمان تصوير ركسانا بارها اين گونه ميآيد: از پنجره آپارتمان به بيرون خم شده و در حال تلاش براي برداشتن تاپ عنابي از روي شاخه درخت چنار است. ركسانا از پنجره سقوط ميكند.
در هر دو رمان ياد شده، راويها در تلاش براي دفن جنازهاي هستند كه خود درك نميكنند چطور اين مرگ ناگهاني اتفاق افتاده است. هر دو، جنازه را در گودالي خاك ميكنند و برميگردند.
در هر دو رمان از افيون و مخدري صحبت به ميان ميآيد. در بوف كور بغلي شراب و ترياك و در اين رمان بنگي كه از افغانستان رسيده است.
كاوه در پي يافتن دليل و دلايل مرگ ركسانا، گذشته خود و شخصيتهاي زندگياش را مرور ميكند و در اين بين بارها شخصيتها با رفتارها و كاركردهاي متفاوتي در رمان ظاهر ميشوند. تاپ عنابي كه راوي حتي نميداند عنابي به چه رنگي ميگويند، بارها در جاهاي مختلف داستان ظاهر ميشود. در ابتداي رمان ركسانا تاپ عنابي پوشيده است چون راوي (كاوه) رنگ قرمز دوست دارد و كاوه فكر ميكند ركسانا فقط و فقط به خاطر علاقهمندي اوست كه اين رنگ را انتخاب كرده است، اما كمي بعدتر در مرور دوباره صحنه توسط راوي متوجه ميشويم كه ركسانا تاپ عنابي پوشيده است تا به كاوه ثابت كند كه پاي زن ديگري در ميان است. در جاهاي ديگر رمان اين رنگ عنابي و قرمز تكرار ميشود، در كابوسي كه كاوه ميبيند ركسانا با تاپ قرمزرنگ و موهايي كه اندك به سرخي ميزند ظاهر ميشود. در جايي ديگر لاله (خواهر راوي) اين لباس قرمز را پوشيده است.
بوف كور دو بخش دارد كه در بخش اول زن اثيري هست و در بخش دوم زن لكاته. در اين رمان ميتوان فصلهاي يك تا هفت را بخش اول تصور كرد و فصل هشت را به تنهايي بخش دوم. و اين جدايي به واسطه فصل هفت كه كابوس راوي است، قابل تفكيك است. فصل هشت طولانيترين فصل و نزديك به نيمي از رمان است. در هم تنيدگي خاطرات راوي در فصل هشتم بازتاب بهتري پيدا ميكند و شايد يكي از دلايلش همين يك فصل بودنش است. چرا كه نبايد فراموش كرد، راوي در حالتي روايت داستان را برعهده گرفته است كه مخدر مصرف كرده، و اين فصلبنديها نهتنها دليلي ندارد بلكه باعث وقفه در خواندن و درك رمان ميشود. اين وقفه در روايت به واسطه فصلبندي، توهم ايجاد شده در طول فصلها را دچار گسست ميكند. رمان در طول كمتر از يك شب اتفاق ميافتد و راوي بيشتر زمان خود را بر روي مبلي نشسته است. مبلي كه در رمان شخصيت پيدا كرده است و يكي از عناصر قوي و دليلي خوب براي مرور خاطرات راوي است. شايد اگر رمان بدون فصلبندي روايت ميشد، به ايجاد توهم عجيب و غريب و يكه رمان، كمك بيشتري ميشد. چرا كه قوت فصل هشت كه خود نزديك به صد صفحه است، به خوبي قابل مشاهده و لمس كردن است.
موارد زيادي حاكي از بينامتنيت در رمان وجود دارد كه بوف كور را بهياد ميآورد و در اين يادداشت نميگنجد ولي ميتوان به شباهت رف در بوف كور و پنجره در اين رمان، درگيري كاوه براي بستن پنجره. يا جايي كه كاوه در آينه آسانسور خود را با ريش بزي ميبيند و شك ميكند خودش كيست؟ كاوه يا مهران بنگي و امثال اينها اشاره كرد.
قاسم كشكولي با انتخاب اين راوي و فرم روايت موفق شده است دنيايي منحصر به فرد بسازد؛ دنيايي كه در ادبيات فارسي مهجور مانده است.
اعتماد