Share This Article
گفتگو با محمد محمدعلی
ما وارث درگذشتگان خویش هستیم
سمیه مهرگان، الهام نجاتی
نزدیک به چهار دهه است که مینویسد؛ از اولین کتابش «دره هندآباد گرگ داره» تا آخرینش «جهان زندگان» فرازوفرودهایی داشته است: از نوشتن داستانهای اجتماعی و تاریخی و اسطورهای تا حضور در کانون نویسندگان، مجله های کارنامه، آدینه و برج، جلسات شاعران سهشنبه با جواد مجابی و محمد مختاری، جلسات داستان پنجشنبه با هوشنگ گلشیری و درنهایت مهاجرت به کانادا (مهاجرتی ناخواسته که سالی یکبار او را به ایران میکشاند) محمد محمدعلی (متولد هفتم اردیبهشت ۱۳۲۷ در خیابان مولوی تهران) نویسندهای است به دور از حاشیه و جنجال، که خیلی آرام و بیصدا قصههایش را مینویسد و منتشر میکند. از او تاکنون پنج مجموعهداستان و نُه رمان و چند کتاب گفتوگو (گفتوگوهایی با احمد شاملو، نادر نادرپور، محمود دولتآبادی و مهدی اخوانثالت) چاپ شده که همگی از سوی نشر «کتابسرای تندیس» منتشر شده است. دریافت دیپلم افتخار بیست سال داستاننویسی ایران (۱۳۷۸) و بهترین رمان سال جایزه یلدا برای رمان «برهنه در باد» (۱۳۸۱) از افتخارات محمدعلی است. محمدعلی هماکنون در خانه فرهنگ و هنر ونکوور کارگاه داستاننویسی را اداره میکند و مشغول تدریس داستاننویسی است. آنچه میخوانید گفتوگویی است درباره کارنامه ادبی آقای نویسنده، از سالهای دور در دهه شصت و هفتاد تا سالهای مهاجرتش به کانادا و درنهایت درباره آثارش و چگونهنوشتنش:
شما چند سالی است که به نوعی ساکن کانادا شدهاید، هرچند بین ایران و کانادا مدام در رفتوآمدید، اما حالا دیگر ما شما را به عنوان نویسندهای مهاجر میشناسیم، گرچه داستانهای شما زیرعنوان ادبیات تبعید یا مهاجرت قرار نمیگیرد. از تجربه این سالهای مهاجرت بگویید!
معمولا شروعها سخت است. چه جوان باشی چه میانسال و پیر، شروع هر کاری سخت است و هر کدام سختی خاص خودش را دارد. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. شرایط آبوهوایی هم آنی نبود که من در آن راحت باشم. ونکوور شهری بارانخیز است. وقتی در آستانه ورودم یک هفته- دهروز یکسره و بیوقفه باران بارید احساس کردم نم کشیدهام و عنقریب مثل کلوخ چشمدار در باران وا میروم و شیرازه جسم و جانم از هم میپاشد. بهطور طبیعی دو-سه ماهی افسرده شدم، اما بعد عشق به نوشتن شعلهاش را به جانم انداخت.
فکر نمیکنید مهاجرت به غرب ممکن است شما را از فضای ادبیات معاصر ایران دور کند و به نوعی موجبات فراموشی شما را فراهم کند؟ از این فراموشی نمیترسید؟
در وادی ادبیات همهچیز امکان دارد. نویسنده مردنی و فراموششدنی است اما اثرش این امکان را دارد هر از چند مورد آزمایش خوانندگان قرار بگیرد. در نتیجه فراموشنشدن نویسنده به هر علت یک چیز است و فراموشنشدن نوشتهاش یک چیز دیگر. در این وادی شهرتهای عالمگیر کم اتفاق میافتد و نصیب هرکس نمیشود. پس باید با آسودگی خاطر همهچیز را سپرد به مقدرات سپهر. من تاکنون از هیچچیز نترسیدهام، از جمله فراموشی.
شما در دورهای خیلی فعال بودید. از مجله کارنامه و آدینه گرفته تا گفتوگو با نویسندهها و شاعران معاصر از شاملو، نادرپور، دولتآبادی، اخوانثالث و…. از این دیدارها و گفتوگوها بگویید لطفا. دلتان نمیخواهد دوباره به این فضا برگردید و حضور پررنگ پیشین خود را تکرار کنید؟
هر دوره اقتضایی دارد؛ نوعی فعالیت خاص میطلبد. روزگاری من سردبیر فصلنامه «برج» بودم. جُنگ «مس» را منتشر کردم. با مجلههای دنیای سخن و آدینه تکاپو و کارنامه همکاری داشتم. بیش از هجده سال روزی بیست ساعت سرپا و بیدار بودم، اما حالا هرچند همین ساعت را بیدارم، ولی سرپا نیستم. وقت زیادی برای مبارزه با ممیزی کتاب میگذاشتم. من هیچیک از علاقههای خودم را از دست ندادهام، اما توان جسمیام اجازه نمیدهد مثل سابق سرپا باشم.
اکنون بهعنوان یک نویسنده مهاجر، ادبيات مهاجرت را چطور ميبينيد؟
تاجاييكه ميدانم اغلب آثار منتشرشده در خارج از كشور تابعي است از آثار داخل كشور. به عبارت ديگر در ادامه آن است با تعدادي پس و پيش. نويسنده فقط با آسودگي خيال بيشتري مينويسد كه البته آن هم نسبي است و به عوامل گوناگوني بستگي دارد.
آن عوامل گوناگون چيست؟
در اين خصوص ميتوان به اهداف نويسنده و مضمون و محتوايي كه در دست دارد، اشاره كرد. شايد اگر دقيقتر بگوييم اينكه تعدادي از آثار داستاني خارج از كشور ميتواند با اندك تغييري در داخل هم چاپ شود، بستگي به مضمون و محتوايي دارد كه نويسنده براي خود برميگزيند. اندكي از آثار هم هست كه داخل كشور امكان چاپ ندارند. نكته مهمي كه در اين خصوص ميتوان گفت اينكه اغلب آثار منتشرشده در خارج كشور در طي دهه گذشته از حالت نوستالژيك خارج شده و مثلا ديگر كمتر غم غربت كليشه به چشم ميآيد. ديگر از خانههاي بزرگ و حوض پر آب و هندوانهاي در وسط حوض و تصويرسازي از اتاقهاي پنجدري و مستراحهاي زيرزميني و تاريك و قصههاي زيركرسي خبري نيست. درمجموع ميتوان گفت طي سالهاي اخير نوعي هماهنگي يا همزباني پديد آمده بين ادبيات داخل و خارج از كشور؛ مخصوصا از نظر فرمگرايي و ساختارهاي مدرنيستي.
در طول این سالهای مهاجرت، چه فعالیتهایی داشتهاید؟
طي شش سال اخير رمان «جهان زندگان» با معيارهاي خارج از كشوري اينگونه آثار خوب فروش كرد. يعني
سه-چهارماهه، دويستوپنجاه نسخه آن به فروش رفت. «جهان زندگان» با اندك تغييراتي و البته با تاخير دوساله در ايران هم منتشر شد. بههررو اين رمان در همين تيراژ اندك در خارج از كشور با موفقيت همراه بود. ده- پانزده نقد درباره آن نوشته شد. در ايران هم تاكنون سه- چهار نقد نوشتهاند. يك بازخواني و بازنويسي هم از شاهنامه فردوسي انجام دادهام كه بيش از پانصد صفحه است كه اسمش را گذاشتهام «از كيومرث تا هماي» كه به نثر است و بهعنوان داستاننويس گريز زدهام به افكار مثلا رودابه و سودابه و زال و رستم و… كه كار تازهاي محسوب ميشود. كتابي هم به نام «جُستاري در فرهنگ وغوغ ساهاب هدايت» با خانم فريده خرمي نوشتهام و سپردم دست ناشر. يك مجموعهداستان بههمپيوسته به نام «خطابههاي راهراه» نوشتهام و يك رمان هم در زمينه ادبيات عامه (فولک) دارم مينويسم كه به زعم خودم كار تازهاي به شمار میرود.
چرا اغلب آثاری كه در خارج از ايران شكل ميگيرد عقيم ميماند؟ آيا اين عقيمماندگي به خاطر دوري از زبان فارسي است يا قدرت خلاقه نويسنده كه تحتالشعاع جو خارج از كشور قرار ميگيرد؟
من به راحتي شما نميتوانم از عقيمماندگي صحبت كنم. قضيه پيچيده است. شايد بتوان گفت «از كوزه همان تراود كه در اوست» چون در اينسو هم آش دهنسوزي پخته نشده است.
منظور اين است كه چرا آثار خوب در خارج از كشور منتشر نميشود؟
در زمينه داستان امروز فارسي بايد ببينيم چه كساني از نسل گذشته به خارج كشور رفتهاند و چه آثاري منتشر كردهاند. در زمينه داستان ميتوان گفت از دهه شصت تا هفتاد و هشتاد از داستاننويسان بنام كشور ما كسي به خارج نرفته تا انتظار داشته باشيم همپا و همسنگ داستانهاي قبلي خود داستاني بنويسد جز غلامحسين ساعدي، خيليها آنجا داستاننويس شدهاند و نو قلم محسوب ميشوند. از نوقلمان هم انتظاري نميتوان داشت جز نوقلمي. در مجموع وسواس نويسندگان جديد خارج از كشور نسبت به وسواس نويسندگان داخل كشور بيشتر است مخصوصا در نثر. بيشتر اميد من به نسل جواني است كه از كودكي يا نوجواني به خارج كشور رفتهاند و در آن جامعه حل شدهاند و آثار خوبي هم منتشر كردهاند كه به زبان انگليسي يا فرانسه و… گل كردهاند و در حوزههاي گوناگون نسبتا خوش درخشيدهاند.
فکر نمیکنید یکی از دلایل دیدهنشدن ادبیات معاصر ما در جهان (بهعکس ادبیات کهنمان که جایگاهی رفیع در ادبیات جهان دارد) یکی ترجمهنشدن این آثار است و یکی هم اینکه شاید نویسنده خوبی نداریم که به انگلیسی بنویسد؟
همانطور که گفتم برای جهانیشدن باید جهانی اندیشید و در جهان جایی داشت. غیر از چند کشور استثنائی بقیه کشورهای صاحب تکنولوژی و صنعت صاحب ادبیات پرآوازه هستند. باید به صورت جدی به انسان و معضلات انسانی اندیشید. آنچه از ادبیات کهن ما در غرب گل کرده و به چشم آمده همان نگاههای انساندوستانه است نه جنگطلبانه. در غرب ممکن است سیاستمداران و اقتصاددانان در خفا و آشکار جنگطلب باشند، اما معمولا خود را پشت نقاب شعرهای انساندوستانه پنهان میکنند و اگر از ادبیات کهن ما چیزی باقی مانده که البته زیاد هم نیست در این حوزه فکری است. سینمای ما موفق شد با همین شعارها جلو برود. حال آنکه ادبیات داستانی ما تهی از این مضامین است، از بس که اسیر فرمهای دستوپاگیر شدهایم.
آيا ابزار كافي نوشتن براي يك نويسنده حرفهاي مثل شما در خارج از ايران وجود دارد؟
اگر بخواهيم داستاني از دوران گذشته بنويسيم همهجور ابزاري وجود دارد. ذهن خلاق است و فرمهاي گوناگون در اختيار، ولي اگر بخواهي از جامعهاي كه در آن زندگي ميكني بنويسي بايد زبان غيرفارسي را طوري بداني كه بتواني هم با فرهيختگان و هم با مردم كوچه و بازار قاطي شوي و به عمق بروي و درك درستي از مناسبات افراد و نهادها داشته باشي. در خارج از كشور آنكه شاغل است روزي هشت ساعت كار مفيد ميكند. روزي هشت ساعت كار مداوم هم واقعا براي ما ايرانيها طاقتفرسا است. تا از سر كار بيايي و استراحت كني و استقرار دل بيابي صبح شده و بايد بروي سر كار. البته من در اين شرايط نيستم. هفتهاي سه-چهار ساعت ميروم كارگاه داستاننويسي. در خارج از كشور ميتوان تابع مد روز نبود و با قناعت بيشتري زندگي كرد، چون زير ذرهبين در و همسايه و فاميل نيستي. خيليها مثل تو از گوشهوكنار جهان آمدهاند. با وجود اينترنت و حضور فعال برخي سايتها ميتوان كمبود گفتوگو با مردم را جبران كرد و كماكان داستانهايي از گذشته نوشت.
نگاهتان به ادبيات امروز ايران چگونه است؟
ادبيات داستاني ايران با وجود برخی ناملايمات و ركود صنعت نشر در بخش داستان كوتاه در وضعيت اضطراري و اورژانسي قرار ندارد، چون آگاهي جمعي نسبت به اين معضل اميدواركننده است. در همين مدت كوتاه كه در ايران بودم با چند نويسنده و ناشر صحبت كردم. آنها را همعقيده خودم ديدم. به نظرم تشخيص بحران سرآغاز آگاهي و حل بحران است.
خيليها بحران ايجادشده را ناشي از اشتياق جوانان براي چاپ كتاب و مشهورشدن ميدانند.
گوشهوكنار ميشنوم براي جوانان داستاننويس كسيشدن تبديل به نوعي بيماري علاجناپذير شده است. گويا آنها ميخواهند به سرعت يك تصوير بزرگ در جايگاه نويسنده و شاعر و حتي فيلسوف از خود بسازند. در وادي امر اين چيز بدي نيست، چنانچه بتوانند متعهدانه و با اراده معطوف به درايت براي ساختن دنيايي بهتر و انسانيتر از گذشته تلاش كنند.
فكر ميكنيد ادبيات معاصر ايران هم روزي در غرب به شهرت و آوازهاي برسد؟
رسيدن ادبيات داستاني ايران به پايه ادبيات غرب چنان است كه گويي دستيافتن به آن غيرممكن است. اما فكر ميكنم چنانچه واقعبين باشيم به اين مهم دست مييابيم. براي جهانيشدن ميبايست اصولي را رعايت كنيم. نخست جهاني بينديشيم كه البته در اين محدوده جغرافيايي گويي كاري بسيار سخت و دشوار است، نخست باید ممیزیهای سلیقهای را کنار گذاشت.
برسیم به آثارتان. آخرین کاری که از شما منتشر شده «جهان زندگان» است. در این رمان نیز چون ديگر آثارتان به مرگ پرداختهاید، اما اینبار از منظری ديگر. خاستگاه این مرگاندیشی به کجا برمیگردد؟
از دوران كودكي با دو دنياي عيني و ذهني از ما بهتران و نيروهاي مافوق طبيعي خير و شر و مرگهاي ناگهاني روبهرو بودهام. اصطلاح به تير غيب گرفتارشدن و مرگ مفاجا به جانم نشسته است. اطرافيانم از چهل سالگي به بعد وصيت ميكردهاند. خيليهاشان مال و اموالي نداشتهاند، اما از ترس مرگهاي ناگهاني ثلث مال خود را وقف فلان و بهمان موسسه خيريه ميكردند. وصيت ميكردند رد مظالم بدهد، بيآنكه كسي بداند چه ظلمي كرده، من در جهاني اینگونه بزرگ شدهام و مرگانديشي جزو مقوله عاديشده در خاندانم بوده است. همه ما دشواريهاي مرگ را از هضم رابعه گذراندهايم و با آن انس و الفتي جانانه بههم زدهايم. مرگ براي من مثل پريدن از روي كابل برق كنار كوچه است و يك قدم كوتاه بيشتر نيست؛ مثل پريدن از جویي باريك.
درونمايه رمان «جهان زندگان» اين جمله «ما وارث درگذشتگان خويشيم» است كه بارها تكرار شده. آيا راه برونرفتي از ميراث اشتباهات گذشته براي نسل بعد وجود دارد؟ و آيا نقش رشد فرهنگي در اين ميان ميتواند تاثيرگذار باشد؟
مجدد تکرار میکنم که ما وارث درگذشتگان خويشيم، اما اين به آن معنا نيست كه دست روي دست بگذاريم و چون وارث درگذشتگان خويشيم هيچ حركتي نكنيم و در تغيير آن نكوشيم. اگر اين جمله را از مقوله مرگ و تقسيم اموال و گرفتاري وراث پس از مرگ والدين بيرون بياوريم و در حوزههاي علوم انساني و اجتماعي و سياسي بررسي كنيم ميبينيم كه جواب ميدهد. در علوم انساني و مخصوصا داستان نگاه كنيد به اين جمله معروف كه يادم نيست از ويليام فاكنر است يا كس ديگر كه ميگويد «هيچ اثر داستاني يتيم نيست»؛ يعني بيپدر و مادر نيست. يعني هيچ اثر داستاني از زير بته به عمل نيامده. همه ما فكر اوليه را از داستانهاي قبلي گرفته يا تكميل كردهايم. در علوم اجتماعي بيآنكه بخواهم روي بحث ناتوراليسم تاكيد كنم و بحث طبيعتگرايي را وسط بكشم، شما خواهي ديد كه مثلا فقر اغلب ارثي است. اغلب بيماريها ارثي است. در سياست نگاه كنيد. به جنبشهاي مردمي و پادشاهان جبار.
اسطوره هم از مولفههای پررنگ داستانهای شما است؛ بهویژه در سهگانه «روز اول عشق»: «آدموحوا»، «مشی و مشیانه» و «جمشید و جمک». نقش اسطوره برای شما به چه شکل است؟
اسطورهشناسان تعاريف متعددي دادهاند كه البته گاه پيچيده است اما آنچه من ميفهمم اين است كه اسطورهها آرزوهاي بسيار مهم مردمي محروميتكشيده است. شرح تلاشهاي مردمي خيالزده است براي رسيدن به آن چيزهايي كه از دسترسشان دور است. اسطورهها واقعيت ندارند، اما همواره حقيقتي را در خود ميپرورانند كه به آنها قدرت پايداري ميدهد. حقيقتها چيزي نيستند جز آنچه زندگي آدمها را به سوي نيكبختي و صفات عالي انساني راهنمايي ميكنند. نيكبختي هم چيزي نيست جز ترقي و تعالي در عين آرامش خيال؛ پهلوان و رويينتنشدن در مقابل مشكلات. نگاه كنيد به شاهنامه فردوسي كه در اين حوزه جغرافيايي فارسيزبان گل كرده است. مردم اين حوزه جغرافيايي تمايل دارند هويت خود را در كيومرث (نخستين انسان پيشابشر)، هوشنگ (نخستين مكتشف آتش)، طهمورث (ستيزهگر با ديوان) و جمشيد جم (بنيانگذار نوروز) ببينند و از اين طريق خود امروزشان را پيوند بزنند به گذشتههاي دور پيش از تاريخ. اسطورهها خلأهاي تاريخي را پُر ميكنند.
اسطورههايي كه در زمان حال از شخصيتهاي حقيقي ميسازيم آيا براي نسل آينده همچنان اسطوره باقي ميمانند؟
تمايل مردم براي ساختن اسطوره تمامي ندارد. مردم اسطورهها را ميسازند و در معرض افكار ديگران قرار ميدهند. از اين پس خود اسطورهها هستند كه با خاصيتها و قابليتهاي گوناگون و بعضا منحصربهفرد خود راز ماندگاري خود را سامان ميدهند كه يا بزرگ و بزرگتر يا آرامآرام مضمحل و فراموش ميشوند. نگاه كنيد به چرچيل، نخستوزير انگليس كه اسطورهاي در سياست و درايت است. «پله» كه اسطورهاي در فوتبال است يا مارادونا و به شرح ايضا در هنر و ادبيات و سينما هم اسطورههايي وجود دارند. نگاه كنيد به غلامرضا تختي يا پورياي ولي كه اسطورهاي از پهلواني و جوانمردي محسوب ميشوند. اسطورههاي قديم و جديد هر از چند سال خود را در معرض آزمايش قرار ميدهند.
خطوربط دادن اسطوره با تاریخ و جامعه امروزی که در بسیاری از کارهای شما نمود دارد، به گذشته پل میزند یا تجربه تکرار تاریخ را به ما یادآوری میکند برای پیشرفتن در آینده و عدم تکرار تاریخ؟
این نوع نگاه، از نگاه من به جهان سرچشمه میگیرد. من هیچ کجای جهان را یکدست نمیبینم.
نقش اسطوره و تاریخ و پیوند این دو با جامعه امروز را بیشتر متاثر از کدام نویسندههای غربی بودید؟ یا نویسندههای ایرانی که خود را متاثر از آنها میدانید؟ (هرچند به نظر میآید شما بیشتر به سمت نویسندهها و شاعران کهن ما گرایش داشته باشید.)
من ادبیات کهن فارسی را دوست دارم، نه به این جهت که آن را الگوی زندگی خود و دیگری قرار بدهم. آنچه میخوانم و از آن برداشت میکنم یا به بازخوانی و بازاندیشی آن میاندیشم برای غنیساختن ادبیات امروز است. ادبیات کهن وسیله است برای رنگارنگکردن ادبیات امروز. صادق هدایت اگر تاریخ و اسطورهها و افسانههای ایرانی را نمیدانست هرگز موفق نمیشد هشتاد و اندی سال پیش «بوف کور» را بنویسد. غرب بیش از دویست سال است که این میسر را رفته است. نگاه کنید به آثار شکسپیر و سروانتس و مارکز و… شک ندارم آنان که موفق شدهاند در دنیای امروز هم جایی برای خود باز کنند، ادبیات گذشته خود را به خوبی هضم میکنند.
تعهد شما به عنوان نویسندهای با دغدغههای اجتماعی، در مجموعهداستانهای «از ما بهتران»، «دریغ از روبرو» و «بازنشستگی» که برایتان جایزه بیستسال داستاننویسی را هم به ارمغان آورد، آشکارا به ما میگوید محمدعلی در لایههای مختلف اجتماع، از طبقات کارگری و کارمندی گرفته تا طبقات متوسط و روشنفکری به دنبال ایجاد یک درنگ در هستی و انسان است. هرچند این درنگ بیشتر مواجه با یک نوع ویرانی یا خودویرانگی یا یک نوع ناامنی است. این تعهد برای نویسنده چه ضرورتی ایجاد میکند؟ و چرا این تصویر- روایت و گزارشی که شما از جامعه میدهید، چه در رویا و چه در واقعیت، هر دو وحشتناک است؟
به نظر من اغلب انسانها با پیروزیها و کامیابیهایشان زندگی نمیکنند، بلکه همواره با اندوهها و حرمانها و سرشکستگی و ناکامیهاشان در حال مبارزهاند. هنوز بیش از نودوپنج درصد مردم جهان در پی انواع نداشتههای خود میگردند تا بتوانند نداشتهها را با داشتهها معاوضه کنند. نویسنده هم وظیفه دارد با بیان این نداشتهها و تشویق خوانندگان برای بهدستآوردن آن نداشتهها مرهمی بر زخمهای عمیق و سطحی آنان بگذارد.
در بیشتر آثار شما به ویژه در «برهنه در باد» و «باورهای خیس مرده» و «نقس پنهان» معمولا به آدمهایی برمیخوریم که در جهان ویرانشدهای دستوپا میزنند که در بیشتر مواقع راهی برای برونرفت از آن دنیا ندارند. جهان ذهنی- درونی و برونی این آدمها، ما را با جهانی هراسناک مواجه میسازد. این جهان و این نوع جهانبینی از کجا میآید؟ و آیا در پیوند با نوع نگاه روانشناختی- جامعهشناسی شما به انسان ایرانی است؟
جهان داستان به نظر من خاص آدمها و شخصیتهای حاشیهنشین است که برخی از آنها در حاشیههای شهر مینشینند و برخی هم در درون خود به حاشیه رفتهاند و یا آنان را به حاشیه کشاندهاند. این گونه آدمها و شخصیتها همواره در درون و بیرون در معرض کابوسها و حوادث گوناگون قرار میگیرند.
بیشتر داستانهایتان با راوی اولشخص روایت میشود. به نظر علاقه خاصی به این زاویه دید دارید یا اینطور میشود گفت که معمولا راویان شما به نوعی یا جوهر نویسندگی در آنها مشهود است یا خود نویسندهاند. گویی این راویان هویتهای تکثریافته شما هستند که هربار به شکلی در قصهای نمود پیدا میکند؟ اینطور نیست؟
مطلقا چنین نیست. راویان من هیچ ربط منطقی با نویسنده که من باشم ندارند. من مخصوصا راویان اول شخص انتخاب میکنم چون حسیتر هستند و زودتر از حد معمول با خواننده ارتباط برقرار میکنند. من عمیقا به شخصیتپردازی در داستان اعتقاد دارم. اگر حمل بر خودستایی نشود من شخصیتهای داستانی سرزمین خود را خوب میشناسم و این شناخت به من کمک میکند تا شخصیتهایی که میآفرینم واقعی جلوه کنند. طبق بررسیهای بهعملآمده در مجموعهداستانهای کوتاه و رمانها، توانستهام بیش از صد شخصیت داستانی خلق کنم که اکثر آنها برای خوانندگان آشنا است. من در داستانهایم از حداکثر تخیل خودم استفاده میکنم و در زندگی عادی یک مسیر مشخص را میروم. من همه پریشانی و شوریدگی ذهنیام را مینویسم و در شخصیتهای گوناگون تجسم میبخشم و وقتی از نوشتن دست میکشم مردی هستم اهل منطق دو-دوتا چهارتا، درحالیکه در داستان چنین نیست.
زنان هم نقش پررنگی در آثار شما دارند. درباره چگونگی حضور زنان در قصههاتان هم بگویید لطفا.
زنان در آثار من نقش پررنگی دارند. چون من اجتماعینویسم آنان را میبینم. جایگاه واقعی آنان را در قصهها و داستانها و اجتماع گذشته و حال میبینم و به صورت واقعی چه در حالت عینی و ذهنی وجود اغلب موثر آنان را در اجتماع احساس میکنم. درباره آنان غلو نمیکنم. حضور پررنگ اما بیصدایشان را جلو چشمم میبینم. زنان بهرغم همه تلاشهای برابریخواهانه حتی در غرب هم هنوز تحت ستم نظام مردسالارانه قرار دارند و هنوز جنس دوم تلقی میشوند. البته در برخی نقاط جهان حضور آنان در اجتماع پررنگ است. منظورم از پررنگ- رنگ طبیعی آن است. یعنی صاحب حقوق فردی و اجتماعی و شهروندی برابر با مردان هستند.
پروسه نوشتن برایتان در طول این چهار دهه به چه شکل بوده. فرق کرده؟ چه در نوشتن و ویرایش آثارتان، چه در نوع نگاه به جهان.
از ۱۳۵۰ که بهطور جدی شروع کردم به نوشتن یک چیزهایی برای من تغییر نکرده، از جمله این که هنگام نوشتن داستانم را پیدا کردهام، نه هنگام فکرکردن. من در مصاف با کاغذ و قلم و سیگار و چای و طی جدالی پرکشش و جذبه و شور، داستانم را از شخصیتها غنیمت میگیرم. چه عمیقا اعتقاد دارم اگر دست هماهنگ با مغز یا ذهن قادر به فکرکردن نباشد و عکسالعمل به موقع نشان ندهد، آن جدال جذاب بین نویسنده و اثرش صورت نمیگیرد. موضوعی را در نظر میگیرم برای نوشتن و آنقدر مینویسم تا لایههای پنهان خود را برایم آشکار کند. گاه این نوشتهها چندین برابر آن چیزی است که من میخواهم. آن وقت شروع میکنم به ویرایش و سرانجام انجام ظریفکاری. داشتن جهانبینی و تغییر در آن خارج از این حوزه است. اغلب سعی میکنم بهروز و بههنگام باشم.
ایدههای قصههاتان معمولا از کجا میآید؟ چطور ایدهها را پرورش میدهید، مینویسید و آنها را به یک قصه کوتاه یا رمان تبدیل میکنید؟
اغلب با ایدههای نو از کابوسهای شبانه بیدار میشوم. بعد شروع میکنم به نوشتن و گاهی که میبینم به سرانجامی نمیرسد رهایش میکنم، اما دستنوشتهها را دور نمیریزم. تا قبل از انتشار داستان هیچ دستنوشتهای را دور نمیریزم. چون میدانم دستنوشتهها کرشمههای گوناگونی دارند و تا سر جای خود قرار نگیرند به من لبخند نمیزنند. لبخند آنان دل مرا میبرد. معشوقیاند که میشود نشاندشان و هرازگاه رفت سر وقتشان و حال و احوالی پرسید.
به عقب که برگردید، بعد از چهار دهه نوشتن، باز همین راه را میآیید؟ آیا در نوشتن برخی آثارتان ممکن است تجدید نظر کنید یا از چاپشان منصرف شوید؟
من فقط و فقط از انتشار اولین اثر خود پشیمانم. چراکه بعد از آن دنیایم عوض شد. اما راه همان راه است و شیوه نگارش همان شیوه. از مجموعه قصه «دره هندآباد گرگ داره» که بگذریم بقیه آثارم را هنوز که هنوز است دوست دارم؛ رفیقان همراه من با کرشمههای مخصوص خود.
آرمان