Share This Article
گفتگو با محمد قاسم زاده
بدون طنز ادبيات ناقص است
سمیه مهرگان
زندگی ادبی محمد قاسمزاده (۱۳۳۴- نهاوند) به دو بخش تقسیم میشود: یکی پژوهش، تصحیح و بازخوانی متون کلاسیک و فولک ایرانی و دیگری نوشتن داستان. در بخش اول، یکی از بزرگترین کارهای قاسمزاده، کار سترگ ده جلدی «افسانههای ایرانی» است. در کنار این کار سترگ، قاسمزاده «داستانهای عاشقانه فارسی»، «داستانهای پهلوانی و عیاری ادبیات فارسی»، «داستانهای مثنوی معنوی» و «افسانههای کهن ایرانی» را نیز از سوی نشر هیرمند منتشر کرده است. به این فهرست، «داستاننویسان معاصر ایران» (هفتاد سال داستاننویسی ایران)، «روی جاده نمناک» (بررسی آثار صادق هدایت) و تصحیح «فرج بعد از شدت» اثر قاضی ابوعلی محسن تنوخی را باید افزود. بخش دیگر زندگی ادبی قاسمزاده، داستاننویسی است. اولین کتاب داستانی او در سال ۷۶ منتشر شد و از آن روز تاکنون یازده کتاب داستان و رمان منتشر کرده: «پرندگان بیفصل»، «رقص مرغ سقا»، «شهسوار بر باره باد»، «نوستراداموس به روایت کلثومننه»، «بانوی بیهنگام»، «خاطرات محرمانه خانوادگی»، «شهر هشتم»، «رویای ناممکن لیجون»، «توراکینا» و«چیدن باد». مجموعهآثار قاسمزاده به تازگی از سوی نشر روزبهان منتشر شده، که رمان «گفتا من آن ترنجم» برای نخستینبار منتشر شده است. آنچه میخوانید گفتوگویی است پیرامون هر دو وجه زندگی ادبی محمد قاسمزاده:
وقتي صحبت از افسانههاي ايراني ميشود، نسلهاي پيش از ما، در نخستين سالي كه راديو آمد، ۶ ارديبهشت ۱۳۱۹ را به خاطر ميآورند. فضلاله صبحي مهتدي، نخستين قصه فولك را خواند. از اينجا شروع كنيم كه قصههاي فولك از زبان شفاهي، از زبان مادربزرگها و پدربزرگهاي قصهگو تا درنهايت فضلاله مهتدي به همه خانهها كشيده شد.
درواقع با گسترش تحصيلات، ايجاد مدارس نوين و باسوادي اكثريت جمعيت و درپي آن وسايل ارتباط جمعي، نقش مادربزرگها كمرنگ شد و ابتدا راديو و بعد ديگر وسايل جاي آن را گرفت. در ايران هم با تاسيس راديو، اين فكر مطرح شد كه افسانهها را به خانهها ببرند. خوشبختانه در آن سالها فكر جمعآوري افسانهها به ذهن عدهاي خطور كرده بود و در اين ميان صادق هدايت تاثير فراوان داشت. صبحي در برنامه ظهر جمعه، اقدام به اين كار كرد و بازتاب خوبي هم ديد. هرچند روش او با شيوه علمي جمعآوري همخواني ندارد، اما در ايجاد علاقه و جلب توجه بسيار مؤثر بود و شمار زيادي را به اين فكر انداخت. من اين شيوه را براي جلب توجه عموم مردم موثرتر ميدانم، هرچند شيوه علمي ارزش خاص خود را دارد و بايد با جديت ادامه يابد.
شما در مقدمه «افسانههاي ايراني»، روش صبحي را بهترين روش ميدانيد. چرا؟
بهترين شيوه براي جلب توجه عموم. هيچكس نميتواند ارزش كار كساني را كه به صورت علمي افسانه را جمع ميكنند، انكار كند؛ در تمام دنيا براي بردن افسانهها به ميان مردم، بهويژه نسلي كه ديگر افسانه را از زبان مادربزرگها نشنيدهاند، مؤثر بوده است، چراكه زبان افسانه در اين شيوه همخواني بسياري با زبان معيار دارد و براي مردم سراسر كشور، بهويژه در كشورهايي كه اقوام مختلف دارند، نوعي همزباني بين مردم ايجاد ميكند.
شما البته مجموعه قصههاي عاميانه صبحي را هم با عنوان «افسانههای کهن ایرانی» در يك كتاب گرد آوردهايد. اين گردآوري به چه شكل بوده؟
من چاپ اول افسانههاي صبحي را كه در زمان مولف منتشر شده بود، ملاك كار قرار دادم. اين افسانهها را صبحي با دقت مرور كرده بود و اگر نظر مساعد نسبت به آنها نداشت، منتشرش نميكرد. در اين مورد، بايد به متني استناد كرد كه زير نظر مولف گرد آمده است. نميتوان به متنهاي بعد از مرگ مولف اعتنا داشت.
پيش از صبحي، منابع افسانههاي ايراني را در كجا بايد جستوجو كنيم؟
پيش از صبحي در آثار صادق هدايت و برخي آثار مربوط به امثالوحكم ميتوان ردي از افسانهها پيدا كرد. هرچند در تمامي كشورها منابع اصلي افسانه را گويندگان به زبانهاي رسمي و محلي ميدانند. افسانهها محدود به يك كشور نميشود و گاه در چند كشور همسايه، بايد رد افسانه را پيدا كرد، بهويژه در كشورهايي كه رابطه تنگاتنگ داشتهاند. مثال مشخص در اين ميان ايران و هند و آسياي ميانه و آسياي صغير و نواحي عربنشين شرق ايران است. در اين كشورها مهاجرت و رفتوآمد بسيار بوده است. با سفرهاي ايرانيان به هند و سكونت آنها در شهرهاي پراكنده آن سرزمين يا آمدن تركان به ايران پس از حكومت سامانيان مقداري از افسانههاي تركي به سرزمين ما آمد. چندصدايي را اتفاقا بايد در اين مورد بررسي كرد؛ چگونه يك افسانه با رفتن به سرزمينهاي مختلف، صورتهاي گوناگون به خود ميگيرد. حتی مطالعات تطبيقي در اين زمينه ميتواند رگههاي اصلي افسانه را مشخص كند. هرچند با قطعويقين نميتوان منشا افسانهاي را مشخص كرد. دركل بايد گفت منبع افسانهها مردمي هستند كه آن افسانه را روايت ميكنند.
كار سترگي كه علياشرف درويشيان به همراه خندان (مهابادي) در يك مجموعه ۱۹ جلدي انجام دادهاند، آنهم افسانههاي ايراني از اقوام مختلف ايراني، به نظرم جاي هيچ شك و شبههاي نميگذارد كه اين دو كاري بس عظيم انجام دادهاند. شما چه نياز يا جاي خالياي را احساس كرديد كه به سراغ اين مجموعه ده جلدي رفتيد؟
سوال خوبي است. آقايان درويشیان و خندان درواقع دست به تجميع افسانهها در آثار چاپ شده زدند. اثر نوزده جلدي آنها كل آثار را چاپ شده را با اندك دخل و تصرفي عرضه ميكند. اما اشكالي در آن كار است كه مطالعه صورتهاي گوناگون يك افسانه را مشكل ميكند. مثلا داستان ماهپيشاني در حرف دال آمده، افسانه ماهپيشاني در حرف اول، قصه «ماهپيشوني» در حرف قاف و حكايت ماهپيشاني در حرف ح، درحاليكه با حذف داستان و افسانه و قصه و حكايت همه اين روايتها در كنار هم قرار ميگرفت. از طرف ديگر، برخي از روايتهاي يك افسانه عنواني يكسان ندارند. مثلا ماهپيشاني در كرمان به اسم فاطيكو شهرت دارد كه در آن كتاب در ذيل حرف ف، آمده است و اگر با كلمه افسانه و قصه و داستان و حكايت همراه باشد، به جاي ديگري ميرود. روش من با آقايان درويشيان و خندان تفاوت دارد. من صورتهاي گوناگون يك افسانه را بررسي ميكنم و از دل آنها روايت منسجمي بيرون ميآورم و در پايان افسانه منابع آن را كه گاه بسيار متنوع است، نشان ميدهم. مثلا بايد بگويم منابع افسانه خالهسوسكه بيش از دو صفحه كتاب را در قطع وزيري ميگيرد كه ميتواند راهنماي خوبي براي كساني باشد كه ميخواهند صورتهاي گوناگون يك افسانه را بررسي كنند. درعينحال، مورد اصلي زباني است كه من در روايت اين افسانهها به كار ميبرم؛ زبان عاميانهاي كه تاكيدي بر كلمات و اصطلاحات و نحو عاميانه دارم. اتفاقا اين زبان و توجه به نحو عاميانه باعث شده كه از لهجه تهراني دور شوم، چراكه لهجه عاميانه تهراني يكي از لهجههاي كشور است، هرچند غلبه دارد.
آقای درويشيان افسانهها و متلهای كردي را هم در يك مجموعه گرد آوردهاند. يعني به قومهاي مختلف هم نظر داشتهاند. نگاه شما به افسانههاي مختلف اقوام ايراني چيست؟
كار درويشيان در زمينه افسانههاي كردي جالب است و به همان شيوهاي است كه محققان در نواحي ديگر پي گرفتهاند. در آذربايجان و گيلان و مازندران و خراسان و فارس و كرمان و ديگر نواحي اين كار شده است. كار بسياري از آنها ارزشمند است. بيترديد بايد به همه توجه كرد. نويسندگان يا گردآوران افسانهها در ايران، بر هم برتري ندارند و نميتوان يكي را اصل و ديگري را فرع قرار داد، چراكه اقوام به يك اندازه در اين مورد دخيلاند. از طرفي بايد گفت افسانه تعلق به نواحي دارد. مثلا افسانههاي لري يا بلوچي و آذري و كردي و خراساني، عناويني است كه ميتواند بهخوبي معرف افسانههاي يك منطقه باشد، اما افسانههاي خراسان جنوبي چه محملي دارد؟ خراسان جنوبي اصطلاحي بسيار جديد در ساختار سياسي كشور است، حال آنكه افسانه قدمت طولاني دارد. قطعه قطعه كردن افسانهها و تاكيد بر اين شيوه، گردآوري افسانه را از صورت علمي دور ميكند و به شيوه عام هم نزديك نميشود. حتا محققاني كه منطقه وسيعتري مثل شمال را در نظر ميگيرند و افسانههايي از شمال ايران را تدوين ميكنند، كار پسنديدهتري ميكنند.
محسن ميهندوست هم يكسري كار در زمينه ادبيات فولك دارند. يا كاظم ساداتاشكوري هم در مجموعهاي به نام افسانههاي ايراني به سراغ شمال كشور رفتهاند.
آقاي ميهندوست هم دستي در افسانهها ميبرد و گونهاي زبان ادبي خراساني را به كار ميبرد. اين زبان در برخي موارد كارساز است و در مواردي هم افسانه را از حالت عاميانه دور ميكند. درهرصورت زبان خاص آقاي ميهندوست است و ايشان هم ساليان زيادي در نواحي خراسان دست به اين كار زده است. در كنار ايشان در خراسان بايد از كار بزرگ حميدرضا خزاعي ياد كرد كه به تمام نواحي خراسان سر زده است. دركل بايد گفت تمام نواحي ايران دور از دسترس محققان نبوده، هرچند برخي از نقاط نواحي مختلف هنوز بكر باقي مانده و بايد سري به آنجا زد. براي مثال بايد از نواحي لرنشين ياد كرد كه حدود معيني ندارد. لرستان تنها به آنچه استان لرستان خوانده ميشود، محدود نميشود و بخشي از خوزستان و فارس و كهگيلويهوبويراحمد و همدان و ايلام را نيز دربرميگيرد. در جمعآوري افسانهها بايد به اين مساله دقت كرد، اما شيوه من جداي اين روش است. ولي براي منبع كارم بايد به تمام آثار توجه كنم. حتی به آثار پراكندهاي در شهرستانهاي كوچك هم چاپ ميشود و قاعدتا درست پخش نميشود توجه دارم.
در موسيقي هم خانم سيما بينا و محمدرضا درويشي در حفظ، اشاعه و نگهداشتن ترانههای فولك بسيار زحمت كشيدند.
فرهنگ عامه صورتهاي و شاخههاي گوناگوني دارد، موسيقي هم يكي از اين شاخههاست و ایشان در اين مورد زحمت كشيدهاند. زندهياد ابوالحسن صبا در زنده نگهداشتن موسيقي محلي بسيار مؤثر بود، بهويژه در سالياني كه در گيلان به سر ميبرد. بازيها، آداب و رسوم، مثلها و زبانزدها، طبابت و ديگر شاخهها كه محققان فرهنگ عامه به آن ميپردازند.
قصهها و افسانههاي ايراني با مردم تاجيكستان و افغانستان هم در پيوند است؟ و شما در اين زمينه چه كارهايی كردهايد؟
نهتنها تاجيكستان و افغانستان كه ميتوان به سرزمينهای اطراف هم سر زد. هرچند من در اين كار تنها افسانههاي افغانستاني و تاجيكي را وارد كردهام، چون صورتهاي ديگر اين افسانه را در منابع ايراني ميتوان ديد. دركل بايد گفت آنجا كه سيطره يك زبان در كار باشد يا حدود جغرافيايي، رفتوآمد افسانهها بسيار آسان است. در این مورد بايد به كارهاي آقاي روشن رحماني توجه كرد يا آثار آقاي خاوري.
در دهه هفتاد، يكسري مجموعه بود به نام افسانههاي عاميانه ايراني كه الان گویا ديگر نیست. اين مجموعهها شامل قصههاي مختلف با تصويرسازي بود. اما نسل امروز گويا تمايل به خواندن قصههاي عاميانه ندارند. اين را درچه ميبينيد؟ آيا فانتزينويسيهاي غربي نسبت به ما موفقترند؟ هري پاتر، بازي تاجوتخت، ارباب حلقهها و… اين كتابها ميليونها نسخه در جهان ميفروشند، در ايران هم استقبال زيادي از آنها ميشود. مثلا ما در ادبيات فارسي «دارابنامه» و «ملکجمشید» و… داريم. اما چرا اين داستانها نتوانسته به لايههاي مختلف جامعه كشيده شود، و بهويژه نوجوانان و جوانان آن را بخوانند؟
شيوه ما در ارائه كار درست نبوده. الان ناشران تصويرسازي را پرهزينه ميدانند. خوب چه بايد گفت؟ آنها بازار را در دست دارند و حرفشان دررو دارد. درضمن به روش عرضه هم بايد توجه كرد، همينكه ميگويم در يكي از شيوههاي ارائه، بايد زباني انتخاب كرد كه براي تمام اقوام قابلفهم باشد، براي اين است كه افسانهها و روايت آنها به ميان تمام مردم برود. خوب ميشود به صورتهاي گوناگون كار كرد. سينما ميتواند عامل موثري باشد، بهويژه در انيميشن، اما انيماتورهاي ما بيشتر چشم به غرب دارند و ميخواهند با نخستين اثر جهاني شوند، از قضا به اين دليل جهاني نميشوند، چون در كشور خود جايي ندارند. افسانهها ميتواند رگههاي خوبي به دست بدهد تا جنبههاي بومي تخيل روشنتر شود. دارابنامه و آثاري شبيه آن، چنان با بيتوجهي روبهرو شده كه ناشران حتی رغبت به چاپ آن نميكنند. وقتي بورخس به اهميت هزارويكشب توجه كرد و از آن حرف زد، خيليها در كشور ما رفتند به سمت اين اثر، هرچند سطحي، بايد يكي پيدا بشود و در اروپا يا آمريكا و آمريكاي لاتين از اين آثار حرف بزند تا ما به اهميت آنها پي ببريم.
آیا افسانهها و قصههای شفاهی و فولک، نقد قدرت هم بوده يا فقط با هدف قصهپردازي و سرگرمي نقل میشده؟
افسانهها صورت تمامنماي فرهنگ و بهويژه آرزوهاي مردم هر سرزميني است. مهم نيست آن افسانه از كجا آمده. مردم روح و ذهن خود را با آن هماهنگ ميديدند و آن را روايت ميكردند. نقد قدرت هم يكي از اين گرايشهاست. اصولا جايي كه نميتوانستند عمل كنند يا حرفي بزنند، صورت تمثيلي و گاه استعاري افسانهها ميتوانست بهترين شيوه براي بيان موضوع باشد. صاحب قدرت تاريخ خود را داشت و مورخ ميتوانست حرف او را بزند. اتفاقا پادشاه خوبي هم كه در افسانهها ميآيد، بيشتر پادشاه آرماني مردم است كه در زندگي واقعي خود او را نميديدند. همهچيز، هرچه كه در زندگي مردم وجود داشت، در افسانهها بازتاب دارد.
و اكنون اين پرسش كه از بازخواني ادبيات كلاسيك پل ميزند به داستانهاي شما. چه فرقي بين كاركردن روي ادبيات كلاسيك و ادبيات داستاني معاصر بود كه در اين زمينه نيز كار كردهايد و كتاب نيز منتشر كردهايد؟
هيچ فاصلهاي با هم ندارند. من در آثار كلاسيك رگههايي قوي از زندگي خودمان را ميبينم. رگههايي كه تا آنها را نشناسيم، نميتوانيم آثار درستي خلق كنيم. مهم نيست كه حتی با آن رگهها مخالف باشيم و با آنها دربيفتيم. كسي كه آنها را بشناسد و انكارشان كند، ريشه دارد. كار روی ادبيات كلاسيك و نوشتن ادبيات داستاني، هريك رنگ و بوي خود را دارد. زندگي همين است. با ادبيات داستاني كلاسيك ريشهام را تقويت ميكنم و با ادبيات داستاني خودم ميپرم. اين دو كار ريشه و بال مناند.
مدتها بود كه آثار داستاني شما چاپ نميشد. و امسال بالاخره به همت نشر روزبهان مجموعهآثار شما در دست چاپ است كه تاكنون سه رمان – توراكينا، چيدن باد و گفتا من آن ترنجم- از شما منتشر شده. اين وقفه به چه دليل بوده؟
من اصولا ابا دارم كه با چند ناشر كار كنم. الان هم با دو ناشر قرارداد دارم. هركدام حدود ۱۵ اثر را منتشر ميكنند. بعد از انحلال ناشر قبلي، مدتي صبر كردم تا با ناشر معتبري به توافق برسم كه خوشبختانه نشر روزبهان تمايل نشان داد و حالا قرار است هر فصل سه كتاب را تجديد چاپ كند و فكر ميكنم تا پايان سال، تمام كتابهاي قبلي در بازار باشد.
بعد از رمان «چيدن باد» كه آخرين اثر داستاني شما محسوب ميشود، رمان «گفتا من آن ترنجم» از شما منتشر شد؛ روايتي ديگر از زندگي مولانا. پيش از ورود به اين كتاب، از يك موضوع كليتر ميخواهم بپرسم: تاريخ. شما معمولا بر زمينهاي تاريخي داستانهايتان را پيش ميبريد. تاريخ براي شما به چه معناست و بر اين بستر تاريخي چه چيزهايي را ميخواهيد نشان دهيد؟ و اينكه آيا آثار شما را بايد رمان تاريخي به شمار آوريم؟
من از كودكي به تاريخ علاقه داشتم. حالا هم معتقدم نويسندهاي كه تاريخ كشورش را نداند، نميتواند راجع به مسائل ديد درستي داشته باشد. خيلي از معضلات جامعه ما ريشه در گذشته دارد. من همواره نقب به دل تاريخ ميزنم و برخي معضلات را پيش ميكشم. در رمان چيدن باد بسياري از مسائل يك صد سال اخير را پيش كشيدهام. در رمان توراكينا كه حالا چاپ سومش به بازار آمده، نقش خشونت مفرط را بازميتابانم. خيلي از نويسندگان در جهان چنين كاري را كردهاند. حتی افسانه را دستاويز قرار دادهاند. خيلي از آثار شكسپير را ميتوان در اين رده قرار داد. من در دو رمان به تاريخ پرداختهام. اين را نميشود به همه آثار من تسري داد.
برسيم به مولانا. بهراستي راز عظمت مولانا در چيست كه شرقشناسان و ايرانشناسان او را بزرگترين شاعر جهان ميدانند و هنرمندان و نويسندگان بسياري در سراسر جهان از زندگي و آثار او قصهها و آهنگهاي بسيار ميسازند؟ و براي شما راز مولانا در چيست كه به سراغ نوشتن رماني از زندگي مولانا از زاويه ديد حسامالدين چلبي رفتيد؟
بهنظر من مولانا چكيده عرفان ايراني است و عرفان يكي از سرشاخههاي تمدن ايراني. بهآساني نميتوان از اين موضوع گذشت. تاثير مثبت و منفي اين قضيه هم كم نيست. بهنظرم مولانا در جامعه ايران درست معرفي نشده است. ببينيد يك مثال ساده ميزنم. مولانا سه پسر دارد. يكي مريد اوست (سلطانولد) ديگري منكرش (علاءالدين كه فقيه شد) سومي منكر هر دو روش (مظفرالدين كه ميرود دربار و خزانهدار ميشود) اين نشان ميدهد كه عرفان در خانه مولانا هم با چالش روبهرو شده. از طرفي مولانا به خيلي از مسائل اجتماعي كه هنوز هم در جامعه ما وجود دارد، با ديد بهتري نگاه ميكند. هنوز جا دارد به مولانا با هر ديدي كه ميخواهد باشد، نگاه كنيم. من چلبي را به عنوان رواي گرفتم، چون به مولانا از همه نزديكتر بود، حتی از فرزندانش.
پيش از شما نيز دو بانوی ايراني سه كتاب درباره زندگي مولانا نوشتهاند. يكي «كيمیاخاتون» نوشته سعيده قدس و ديگري «عارف جانسوخته» و «در جستوجوي مولانا» هر دو از نهال تجدد. (اين را هم ذكر كنم كه اخيرا نيز رمان «ملت عشق» از اليف شافاك نويسنده ترك به فارسي ترجمه شده كه در آن نيز حضور پررنگ مولانا را ميبينيم، يعني از زاويه ديد يك نويسنده زن ترك؛ كتابي كه در تركيه تاكنون بيش از ۳۰۰ بار تجديد چاپ شده) و حالا ما از زاويه ديد يك نويسنده مرد زندگي مولانا را ميخوانيم.
بهنظرم اين كتابها هركدام حسن و عيبهايي دارد. كتاب كيمياخاتون نوشته خانم قدسي، فقط به گوشهاي از زندگي مولانا ميپردازد. كتابهاي خانم تجدد در تحقيق مشكل دارند و ايشان به منابع دست دوم و گاه بيارزش توجه بيشتر داشتهاند. مثلا در كتاب «عارف جانسوخته»، منبع اصلي او كتاب مناقبالعارفين افلاكي است. افلاكي در مقدسسازي مولانا به راه افراط رفته و در رقابتهاي خانوادگي جانب سلطانولد را ميگيرد، چون مريد اوست. درحاليكه رساله سپهسالار كه مقدم بر اوست، از ديد مولاناشناسان معتبرتر است. افلاكي را فقط در برخي ديدارهاي مولانا ميتوان قابل اعتنا دانست. هيچيك از اين نويسندگان به محيط اجتماعي بلخ و قونيه توجه نشان ندادهاند، چون بايد آن را خارج از كتاب مولاناشناسان ديد. كتاب «ملت عشق» را ميتوان مطلقا بيارزش دانست. حتا اگر يكميليون بار چاپ شود.
شما طنز را هم بهطور جدي در آثارتان پيگيري ميكنيد. از «شهسوار بر باره باد» تا «چيدن باد». رويكردتان به طنز چگونه است؟
طنز از اصليترين مايههاي فرهنگ ايراني است، هم در فرهنگ مكتوب و هم در شفاهي. اين همه لطيفه كه بر زبانهاست، از كجا ميآيد؟ ادبيات ما پس از هدايت تا حدي عبوس شده است. شايد ديد كج سياسي در اين مورد بيتاثير نباشد. شما توجه به داييجان ناپلئون را ببينيد. يا برخي آثار هدايت را. من در چهار اثر (شهر هشتم، خاطرات محرمانه خانوادگي، شهسوار بر باره باد و نوستراداموس به روايت كلثومننه) به سمت رمان طنز رفتهام. از هريك از اين كتابها نزديك به دههزار نسخه به فروش رفته. بدون طنز ادبيات ناقص است. خيلي از طنزپردازان هم به كلمات قصار يا حكايت توجه دارند. من اصولا كوتاهنويس نيستم. از طرفي با تعريفي كه از طنز سراغ دارم، انواع آن را كه به بيش از ۳۰۰ نوع ميرسد، خوب بررسي كردهام و به نظرم طنز اجتماعي را مفيدتر از همه ديدهام.