Share This Article
اینطور فیلم می سازم، این طور فیلم می بینم. و این طور کتاب خوانم….
نیره رحمانی/ آنچه خواهید خواند ترجمه یکی از گفتگوهای قدیمی عباس کیارستمی است؛ گفتگویی کوتاه که در آم نکاتی بسیار کلیدی برای درک بهتر سینمای کیارستمی از زبان خود او ارائه شده است.این گفتگو به روشنی نشان می دهد که کیارستمی با چه درک درستی از سبک شاعرانه ای که به آن رسیده فیلمهایش را می ساخته. نکته ای که نه فقط در فیلمسازی او وجود داشته بلکه جزو عادات او هنگام تماشای فیلم و خواندن کتاب نیز بوده است.
پیشنهاد می کنم این گفتگوی خواندنی را از دست ندهید که بهار سرلک به سنت معمول در روزنامه اعتماد با سلیقه آن را انتخاب و ترجمه کرده است:
بازخواني يك مصاحبه قديمي با عباس كيارستمي
داستانسرايي باید شاعرانه باشد
بهار سرلك
عباس كيارستمي سالها پيش براي نمايش فيلمهاي آكيرا كروساوا به سانفرانسيسكو رفته بود، ديويد استريت روزنامهنگار فيلم كامنت با اين فيلمساز گفتوگويي كرده بود. او دراين مصاحبه به شاعرانه بودن فيلمهايش صحه گذاشته بود و گفته بود كه سينمايي كه ماندگارتر است سينماي شاعرانه است نه سينمايي كه فقط داستانسرايي ميكند. در ادامه، بازخواني بخشي ازگفتوگوي اين فيلمساز را ميخوانيد.
از آنجايي كه براي دريافت جايزه يك عمر دستاورد هنري آكيرا كوروساوا در سانفرانسيسكو به سر ميبريد، آيا نزديكي خاصي با فيلمهاي كوروساوا احساس ميكنيد؟
نه، اما فكر ميكنم كارگردان فيلمهاي يك قالب مشخص ميتواند از فيلمهاي كارگرداني با قالبي متفاوت لذت ببرد. براي مثال يكي از فيلمها كه خيلي دوستش داشتم و از آن لذت بردم «پدرخوانده» بود و مردم با شنيدن اين حرف شوكه ميشوند.
چطور ميتوانيد از اين دست فيلمها لذت ببريد، وقتي سبك فيلمسازيتان متفاوت است؟
اما اين زيبايي اين كار است! (ميخندد.)
گاهي فيلمهاي شما اطلاعات كاملي درباره شخصيتها و داستان به ما نميدهد و نقلقولي از شما هست كه در آن ميگوييد كه به اين دليل كه بيننده بخشي از روند خلاقانه است. معنا كردن محتوا به ما بستگي دارد و هر كدام از ما اين كار را متفاوت انجام ميدهيم. چطور اين ايده كه هر شخصي به درك خود از يك فيلم برسد با اين ايده كه اساسا همه ما يكي هستيم چون همه ما خصايص انساني مشتركي داريم.
سوال سختي است. آدمها ايدههاي متفاوتي دارند و خواسته من اين است كه همه مخاطبان نبايد در ذهنشان فيلمي را به يك شكل كامل كنند، مثل جدول متقاطع كه همهشان يك شكل هستند اما مهم نيست چه كسي آنها را حل كرده است و حتي اگر چيزي به اشتباه در ذهن مخاطب «جاي بگيرد»، نوع سينماي من باز هم در برابر ارزشهاي اصلياش «صحيح» يا درست است. فضاي خالي را براي اينكه ببينده آن را پر كند، رها نميكنم. براي اين آنها را خالي ميگذارم تا او آنها را براساس طرز فكر و نوع خواستهاش پر كند. در ذهن من، ايدههايي را كه در ديگر فرمهاي هنري مانند نقاشي، مجسمهسازي، موزيك و شعر پذيرفتهايم ميتوانيم وارد سينما كنيم. حس ميكنم سينما هنر هفتم است و ظاهرا بايد كاملترين هنرها باشد چون ديگر هنرها را در خود تركيب كرده است. اما به جاي اينكه هنري باشد كه بايد باشد، تبديل به داستانسرايي شده است.
فيلمسازاني هستند كه همين گفته شما را ميگويند و فيلمهايي ساختند كه داستاني را تعريف نميكنند، فيلمهايي كاملا آبستره، با قالب و رنگ و حركت اما بدون تصويري كه روايتي را نقل كند. اين رويكرد تا به حال علاقه شما را برانگيخته است؟
هر فيلمي بايد داستاني داشته باشد. اما مهمترين نكته چگونگي داستانسرايي است؛ داستانسرايي بايد شاعرانه باشد و بايد امكان ديدن آن به اشكال متفاوت فراهم شود. فيلمهايي ديدم كه من را جذب نكردهاند يا احساسات من را برانگيختهاند اما لحظاتي در اين فيلمها، پنجرهاي به سوي من گشوده شده و الهامبخش تصوراتم شد. تماشاي بسياري از فيلمها را نيمهكاره رها كردم چون احساس ميكردم پايان آن را ميدانم. اين فيلمها احساس من را تكميل كرده بودند و اگر بيشتر از آن ميديدم اين احساس از بين ميرفت چون در ادامه اطلاعات بيشتري به من ميداد و من را مجبور به قضاوت ميكرد كه كدام شخصيت آدم خوب و كدام آدم بد داستان است و چه اتفاقي قرار است براي آنها بيفتد. ترجيح ميدهم به شيوه خودم داستانشان را تمام كنم!
حرفي كه شما زديد شيوه كار شاعران را توصيف ميكند تا رماننويسها. جالب است كه فيلم تازهتان «باد ما را خواهد برد» عنوان و برخي از متنش را از شعر گرفته است. ميخواهيد در اين مسير پيشتر برويد؛ يعني در مسير سينماي شاعرانه تا سينماي رمانگونه؟
بله. احساس ميكنم سينمايي كه ماندگارتر است سينماي شاعرانه است، نه سينمايي كه فقط داستانسرايي ميكند. در كتابخانهام كتابهاي رمان و داستانهاي نو هستند چون يك بار آنها را ميخوانم و آنها را در كتابخانه ميگذارم اما كتابهاي شعرم از چندجا از هم جدا شدهاند چون آنها را بارها و بارها و بارها ميخوانم! شعر هميشه از شما فرار ميكند؛ به دست آوردنش سخت است و هر بار كه شعر ميخواني، بسته به شرايطي كه داريد، آن را به شكلي ديگري به دست ميآوريد. در حاليكه يك رمان را يك بار كه ميخواني معناي آن را به دست آوردهاي. البته اين موضوع در مورد همه رمانها صدق نميكند. داستانهايي هست كه هستهاي شاعرانه دارد، درست مثل اشعاري كه خيلي شبيه به يك رمان هستند. اشعاري كه ميبايد در مدرسه حفظ ميكرديم بدين شكل بودند؛ مكالمه بين كرم هزارپا و عنكبوت و اينجور شعرها. اين اشعار شعر را به معناي واقعي آموزش نميدهند و ميخواهند از طريق شعر، ما را تربيت و پرورش بدهند.
يكي از تفاوتهاي فيلم و شعر اين است كه اكثرا فكر ميكنند فيلمي را يك يا دو بار ميبينند و معناي آن را ميفهمند. چون مردم عادت ندارند بارها به ديدن يك فيلم بنشينند، در سينمايي كه شاعرانگي دارد به دست آوردن مخاطب سخت است؟ انتظار داريد مردم فيلمي از شما را بارها ببينند يا حداقل اميدواريد اين كار را بكنند؟
خيلي خودخواه خواهم بود اگر بگويم بايد فيلمهاي من را بيشتر از يك بار ببينيد. اين حرف به اين معني است كه دارم بازارگرمي ميكنم! نميتوانم بگويم چرا بدين شكل فيلم ميسازم. اين تنها راهي است كه بلدم فيلم بسازم. وقتي در روند فيلمسازي هستم به نتيجه نهايي و اينكه مردم فيلم را يك بار ميبينند يا بيشتر، يا اينكه چه عكسالعملي خواهند داشت، فكر نميكنم. فقط فيلمم را ميسازم و بعد با عواقب كارم زندگي ميكنم، عواقبي كه گاهي برايم لذتبخش نيستند! هرچند يك چيز را ميدانم؛ اكثر مخاطبان از سالن سينما بيرون ميآيند و راضي نيستند اما نميتوانند فيلم را هم فراموش كنند. ميدانم كه حين شام خوردن در مورد فيلم حرف ميزنند. ميخواهم كمي احساس بيقراري بكنند و سعي كنند در آن چيزي پيدا كنند.
برگرديم به «باد ما را خواهد برد»؛ يكي از تمهايي كه من را علاقهمند كرد تنش قابلتوجه يا مكالمه چيزي جسماني، مادي كه در زمين ريشه دارد با چيزي كه از نظر فيزيكي قابل لمس نيست، بود. اين مكالمه در سطوح مختلف كاربرد دارد اما اگر يكي از آنها را انتخاب كنيم اين است كه در روستاها ارتباطات وجود دارد؛ يكي آنكه مردم با يكديگر حرف ميزنند و با يكديگر تبادل كالا ميكنند و برخلاف اين نوع ارتباط ما تلفن همراه داريم كه سوار بر باد است. به ديدگاه شما در مورد اينكه چقدر مفاهيم انتزاعي يا غيرقابل لمس با محدوديتهاي زندگي جسماني ما مرتبط است، علاقهمند شدم؛ به اين حقيقت كه ما ماده و فناشدني هستيم. در فيلم شما تنشي بين جسم مادي و معنوي هست؟
من هنوز فيلم را نديدم. اين فيلم را در مقام كارشناس فني يك سالي زير نظر داشتم و هنوز هم از اين منظر خيلي به آن نزديك هستم. بنابراين نميتوانم حكمي بدهم. اما يكي از مخاطبانم به من گفت اين فيلم درباره روح، درباره آدمهايي كه رفتهاند، آدمهايي كه ديگر وجود ندارند است. ما زندگي آنها را نميبينيم. همانطور كه شما گفتيد اين فيلم هستهاي فيزيكي دارد، اما وجهه غيرجسمي يا معنوي نيز دارد. برخي از شخصيتها را نميبينيم اما آنها را احساس ميكنيم. اين نشان ميدهد امكان دارد باشيم بدون اينكه وجود داشته باشيم. فكر ميكنم اين تم اصلي فيلم است.
اعتماد