Share This Article
درجستوجوی زمان ازدسترفته
سياوش گلشيري
«خواب زمستاني» و «اتفاق» نوشته گلي ترقي، اولي داستان بلندي است كه در سيوچند سالگي خانم نويسنده- زمان اوج خلاقيتش و آغاز راهي كه در پيش رو داشته- نوشته شده و دومي رماني در هفتادوچند سالگياش. البته قصد قياسي نيست تا به ياري آن استناد كنيم كه مثلا نويسنده در تمامي اين سالها به جلو رفته، درجا زده يا عقب رفته است. هرچند كه نميتوان به نتيجه تطبيقي كه از اين قياس حاصل ميآيد بيتفاوت بود. به همين سبب بهتر ميبينم بحث را با اين سوال جهت دهم كه گلي ترقي داستان كوتاهنويس يا گلي ترقي رماننويس!؟ بر اين اساس بهتر ميتوان به بررسي كارنامه نويسنده نظر کرد و با نگاهي نقادانه آنچه را كه گرد آمده اهمفالاهم كرد. در اين ميان بايد عنوان کرد، داستان بلند «خواب زمستاني» كه از مهمترين آثار ترقي نيز به حساب ميآيد، بر ساختمايه داستان كوتاه بنا شده است؛ ساختمايهاي كه به قول حسن ميرعابديني در داستان كوتاه «من چهگوارا هستم» متبلور و به ظن نگارنده در داستان «بزرگبانوي روح من» به كمال ميرسد. ويژگيهاي سبكي شاخص ترقي در اين داستان بلند است كه به بار مينشيند؛ جسارتش در بهكارگيري زباني مردانه و مهمتر از آن به زعم محمدعلی سپانلو، در نمايش ذهنيتي مردانه قدرتنمايي ميكند.
بنمايه نویسنده در «خواب زمستاني» نه پيري و مرگ، كه چيزي جز از دستدادن و زاري بر زمان سپريشده نيست. همينجاست كه با نگاه به كليت آثار ترقي دغدغه او در مضمونهاي تكرارشوندهاش و فرم و زباني را كه به خاطره پهلو ميزند بايستي به جستوجو نشست. برخورد ترقي در اين داستان و بيشتر آثار متاخرش با گذشته، تنها نمايشي حسرتآميز بر زمان از دسترفته است؛ او واكاوي نميكند، اگرچه معتقدم در «خواب زمستاني» و چند داستان كوتاهش نسبت به «اتفاق» به گونهاي متفاوت عمل كرده، اما در كليت آثارش، در هر مقطعي از زمان و موقعيت كاراكتر بياينكه زمان رواني شخصيت را با زمان تاريخي همراه سازد، صرفا نمايشگر غمبار گذشته ميشود. رويكرد ترقي در اينباره بهخصوص، بيشباهت با برخورد علی حاتمي در سينما نيست. غبارروبي و پردهبرداري از گذشته اگر به قصد رودررويي بيواسطه با واقعيت گذشته نباشد، انگار مخاطب را به مجلس سوگواري پرشكوهي دعوت كردهايم تا صرفا شاهد زاري ما بر فرد درگذشته، باشد. فلاشبكهاي متعدد از گذشته، بدون برهمزدن زمان خطي، تاكيد بر اقتدار زاويه ديد داناي كل و فاصلهگرفتن از صداي دروني شخصيت- برعكس «خواب زمستاني»- مواردي است كه شالوده روايي «اتفاق» را شكل ميدهد؛ اين مساله بهرغم آنكه هيچ شگفتي براي خواننده رقم نميزند، ارائهگر تصويري دستهچندم از واقعيت بيروني، آنهم با لحني گزارشي است. براي نمونه، روايت شادي در نيمههاي كتاب، آنجا كه حوادث انقلاب و بعد رویدادهای ابتدايي دهه شصت را مسلسلوار گزارش ميدهد. و البته مقايسه شود با «خواب زمستاني» كه بدون اشاره به زمان مشخصي، اختناق و خفقان رژيم شاهنشاهي را طنازانه در روايت مهدوي به تصوير ميكشد.
رمان «اتفاق» حاصل بررسي زمان گذشته است كه پهنه پيرنگ را به اندازه عمر كاراكترهايش در يك خانواده گسترش ميدهد. اين اثر از تكههاي كوچك و لحظات پرباري كه با دغدغه شخصيت همسوست، خالي است. پرگويي و اطناب، وجه مسلط روايتش ميشود و بهدنبال آن سوار بر نثري ناهموار و گزارشگون از تمام ويژگيهاي شاخص داستانهاي كوتاهش فاصله ميگيرد. با نگاهي به داستان كوتاه «بزرگبانوي روح من» يا حتي «اناربانو و پسرانش» و برخي از اپيزودهاي «خواب زمستاني» از جمله روايت درخشان آقاي انوري، شاهد چگونگي برخورد نويسنده با عناصر موجود در روايت خواهيم بود: دقت نظر در توصيفهايي به موقع و گاه بهيادماندني، پرشهاي مكرر و سريع زمان حال به گذشته و بالعكس، ارائه تصوري ذهني از شخصيتها و همينطور رويدادهاي گذشته كه لزوما با برداشت متقن داناي كل رمان «اتفاق» در تضاد است، تاكيد بر معلقبودگي و تكافتادگي كاراكترهاي اصلي كه به سبب خست در ارائه اطلاعات جلوه بيشتري ميكند، عاريبودن از چيزها و داستانكهاي اضافي، همه از مهمترين خصوصيات برخي از داستانهاي كوتاه ترقي است كه ذكرشان رفت. در كنار اينها تسلط بر لحن و زبان شخصي- دروني كاراكترها، داستان را از نوعي ريتم برخوردار ميسازد كه با آنچه كه در «اتفاق» آمده فاصله زيادي دارد. همچنين به سبب تزريق سويههاي سمبوليك- مثلا «بزرگبانوی روح من» يا «انار بانو و پسرانش»- همراه با طنزي ظريف و حسابشده- در «خواب زمستاني»- داستان سرشار از چيزي ميشود كه برخورد مخاطب را با متن به نسبت آثار ديگر تغيير ميدهد.
بنابراين با استناد به ادله ارائهشده حالا ميتوان ادعا کرد در آثار ترقي آنجا كه داستان به سمت خاطره پيش ميرود، نمايش گذشته به مثابه امر روزمره تماميت ساختار داستان را برهم ميزند، اين گزارشگونگي به سبب ذكر واضحات، نفس روايت را ميگيرد و مخاطب حرفهاي را دلآزرده ميكند. اشارهام بهخصوص به پايان رمان «اتفاق» است، آنجا كه ربطوبيربط پرچ يكديگر ميشوند تا هرطوريكه هست داستان به سرانجام برسد؛ به زور و ضرب نامههاي تانيا و دفترچه خاطرات نادر و دو جين ترفند ديگر، ابهاماتي را كه اتفاقا بودشان از نبودشان بهتر ميبود، برطرف ميكند؛ يكي را حذف ميكند، ديگري را راهي بيمارستان و ناكام و باز اصرار بر واردكردن كاراكترهاي فرعي و رويدادهاي نامرتبط به همين گونه داستان را تا لحظه رسيدن دوقلوها به يكديگر، پيش ميبرد.
آنچه در پي آمد صرفا بيان وجوه افتراق دو اثر «خواب زمستاني» بود با رمان «اتفاق» بدون ذكر مصاديقي كه در پژوهشي جدي بايد به آن پرداخت. ولي جدا از اينها از داستانهاي ترقي كه ذكرشان رفت، بهويژه داستان بلند «خواب زمستاني» هنوز كه هنوز است بسيار ميتوان آموخت.
آرمان