Share This Article
‘
کارگردان و بازيگران نمايش «مرگ هوتن»:
مرگ، پايان يک تريلوژي
عباس غفاري
تهران، هر شب ميزبان نمايشهاي متعددي است که در تماشاخانههاي مختلف به صحنه ميروند، دراينميان برخي از آثار در ميان حجم گسترده اين اجراها، نهفقط به واسطه حضور بازيگران، بلکه به دليل نوع متفاوتي از اجرا تماشاگران را حتي به سالنهاي تازه تأسيس تئاتري ميکشاند. يوسف باپيري يکي از اعضاي گروه تئاتر «تازه» از جمله کارگرداناني است كه در اين مسير گام برميدارد. سبک کاري او در اجرا و مهمتر از همه نوع بازي بازيگرانش، موجب شده شيوه کارگردانياش نسبت به ديگران متفاوت به نظر آيد. او اين روزها نمايش «مرگ هوتن» را با حضور بازيگراني مانند ستاره پسياني، سحر دولتشاهي، هوتن شکيبا و بهار کاتوزي در تماشاخانه تازهتأسيس پاليز بر روي صحنه دارد. باپيري اين بار با دستمايه قراردادن «مرگ يزدگرد» استاد بيضايي، جهان اثر را به واسطه شخصيتها در هم ميريزد تا به تصوير مطلوبش دست يابد. به اين بهانه گفتوگويي با يوسف باپيري، طراح و کارگردان و بازيگران اين نمايش، داشتهايم که ميخوانيد.
آقاي باپيري علاقه شما به تئاتر مستند از کجا نشئت ميگيرد؟
يوسف باپيري: به دليل پروژه پاياني دوره کارشناسيام در دانشگاه، به تئاتر مستند علاقهمند شدم. آن زمان من و محمد منعم درباره تئاتر مستند پژوهش کرديم و نتيجه يکي، دو سال کار ما در کتابي منتشر شد. البته پيش از آن در دوره دانشجويي دغدغه ديگري هم داشتم و آن چگونگي بازي و حضور بازيگران بر روي صحنه بود. در دهه ٧٠ شمسي در ايران رويکرد جديدي به بازيگري به تئاتر راه پيدا کرد که نويدبخش اتفاقات خوبي بود و از آن جنس بازيهاي اغراقآميز که ريشه آن به مدل بازيگري رمانتيکگراي قرن نوزدهمي اروپا ميرسيد فاصله گرفته شد و حداقل آدمها روي صحنه با هم حرف ميزدند به جاي آنکه به افق خيره شوند هر چند حتي اين بازيهاي رئاليستي نيز هنوز بر پايه تحليل کاراکتر و بازنمايي آن بود که من به عنوان دانشجو نياز به جنس صادقانهتري از بازي را در خود احساس ميکردم در واقع آن نوع از بازي نيز اندازهاي از بازنمايي در خودش داشت که مرا اذيت ميکرد. به دنبال جنس ديگري از بازيگري بودم که صادقانهتر بر صحنه اتفاق بيفتد.
شما به جريان ضد بازيگري اشاره کرديد که از دهه ٦٠ با تئاترهايي که گروه تئاتر «بازي» به سردمداري آتيلا پسياني اجرا کرد، آغاز ميشود. جرياني وجود داشت که به بازيگري و حتي خود تئاتر به شکل ديگري نگاه ميکرد؛ سپس همين نگاه به دهه ٧٠ منتقل شد و در آن دهه با ظهور کارگردانها و بازيگران جديد امتداد پيدا کرد. آيا در تئاتر مستند اين شيوه ميتواند ضد خودش عمل کند، يعني تماشاگر در جايي ميتواند بگويد اين افرادي که ضد بازيگري انجام ميدهند، گويي نمايشگري را به شکل ديگري به رخ ما ميکشند؟
يوسف باپيري: اين نکته خيلي مهم است چون در مسيري که از نمايش «ويران» به «کامنت» داشتيم، با اين مشکل مواجه شديم. در نمايش «ويران» با بازيگرهايم به مرحله خوبي از صداقت بيانگري خود بر روي صحنه رسيديم. خوشبختانه با بازيگراني کار ميکنم که از تحليل کاراکتر به معناي مرور گذشته کاراکتر که در کلاسها تدريس ميشود دوري جستهاند. اکنون ما واکنشي هستيم به آن جنس از بازيگري که براساس تحليل کاراکتر شکل گرفته است. اوايل کارمان به دنبال چيز ديگري بوديم که ممکن است خواستهمان دچار چالش شده باشد. اگر يک نمايش روايتگر خاطرات مستندي باشد، آيا ميتوان هر روز بازيگر را واداشت که آن وضعيتي را تجربه کند مشابه هنگامي كه براي اولين بار اين خاطره را تعريف کرده است؟! اين چالش در نمايش «کامنت» براي ما به وجود آمد که براي آن تمهيدي انديشيديم و در نمايش «کامنت» از مجموعهاي خاطرات و سؤالها همچون مخزن سؤالات کنکور استفاده ميکرديم که سعي ميکرديم بهمرور آنها را عوض کنيم تا نمايشمان دچار همان تکرار بازنمايي براي بازيگر نشود.
اما در نمايش «مرگ هوتن» از آن فضا فاصله گرفتيم. آن جنس و فضاي بازيگري که شيوه بازي بازيگران من است، بخشي از دانستههاي ماست چون در اينجا با امر مستند و کاراکتر سروکار نداريم. در اين نمايش به اصالت بازيگري معتقديم و به همين دليل است که ستاره، سحر، بهار و هوتن شايد در اين نمايش خودشان باشند در چندين وضعيت جديد و متفاوت؛ ولي ميشود اين سؤال را مطرح کرد که آيا ما جز بازنمايي خودمان در وضعيتها و موقعيتهاي مختلف بر روي صحنه آيا اصولا توانايي و يا امکانِ بازنمايي کاراکتر ديگري را داريم؟
شما از شيوه بازي بازيگران و اجرا در نمايشها گفتيد. بازيهايي که در دورهاي ضد سيستم ميشود و با حضور بازيگران و کارگردانان جوان تغيير ميکند. اين تغيير به نظر شما بهويژه در نمايش «مرگ هوتن» چگونه است؟
يوسف باپيري: اکنون در همه جاي جهان، مسئله «حضور» در بازيگري مطرح است، بهخصوص حضور بدنها بر روي صحنه؛ ديگر کسي نميگويد گذشته کاراکتر چيست؟ جنس بازيگري متفاوت شده، زيرا چالش ما با بازيگري تغيير کرده است. چالش بازيگري براي من از نمايش «ويران» آغاز و بعد تبديل به فرم شد. به همين دليل تمام زوائدي که باعث آزار يا دستاويزي براي نمايش بازيگران ميشود مانند دکور، اشيا، صدا و تصوير را حذف و به خدمت بازيگر درآوردم. اين مسئله به هيچ وجه کار بازيگر را راحت نميکند، برعکس کار او را سخت ميکند. به نظرم اين تجربه در اندازه خودمان و بدون هيچ ادعايي، يک پله سختتر و جلوتر است. اينجا بازيگري حس مستمر ندارد و از تداوم حسي نميتواند استفاده کند؛ در واقع بايد از هيچ، همه چيز بسازند.
شايد اين کارها به گفتوگوي زيادي احتياج داشته باشد اما ما کمترين گفتوگو را داشتيم. برخي اوقات بازيگران ميخواستند و من از گفتوگو فرار ميکردم. ما در اجرا لحظات عجيبي را کشف ميکنيم و اين لحظات در ارتباط با مخاطب شکل ميگيرد و در اين اثر کنش متقابل بازيگر و مخاطب هر شب براي ما تجربهاي جديد را رقم ميزند. بازيگران مدام بايد از حسي به حس ديگري بروند از وضعيتي به وضعيت ديگر، بدون هيچ مقدمهاي.
خانم دولتشاهي، آيا قائل به آنچه يوسف ميگويد، هستيد؟ اين اتفاق در بازيگري «مرگ هوتن» ميافتد؟
سحر دولتشاهي: چالشي که در نمايش «مرگ هوتن» براي من وجود داشت کمتر به اين پرشها و تغييرات حالتها برميگشت، مسئله اصلي برايم آن بود که چقدر حاضرم با خودم روبهرو شوم چون در همه سالهايي که از فعاليتم ميگذرد تلاش کردم ارتباطم با تئاتر را حفظ کنم و از آن دور نشوم. اتفاقي که براي من رخ داده است و بيشتر شخصي محسوب ميشود آن است که هيچگاه نشده که از تئاتر، دست پُر نروم. بنابراين حفظ اين رابطه برايم مهم است چه کاري را انتخاب ميکنم؛ اينکه اگر در طول سال قرار است در نمايشي حضور داشته باشم آن اثر چگونه باشد. کارهاي يوسف باپيري را ديده بودم و نمايشهاي او برايم جالب و درعينحال ترسناک بود.
بيشترين چالش برايم اين بود که تا چه اندازه حاضرم با خودم روبهرو شوم؛ اينکه خود واقعي من کيست؟ اين اتفاق شکل گرفت، احساسم به تئاتر به شکلي بود گويي تراپي است. هر شب با همان سؤالهايي که مخاطب در ذهنش دارد به صحنه قدم ميگذارم و با حس متفاوتي بيرون ميآيم. پيشنهاد اصلي براي ديدن اين اثر اين است که تماشاگر پيشفرضي براي آن نداشته باشد. اين اثر از جمله کارهايي است که از ديدن آن لذت ميبرم به دليل آنکه زماني که از سالن خارج ميشويد تازه برايتان اتفاقهايي ميافتد زيرا فلسفههايي را زير سؤال ميبرد که ميتوانيد درباره آن فکر کنيد. البته اين مسئله براي من اينگونه است، نميتوانم درباره همه چنين تصوري داشته باشم.
توضيحات يوسف باپيري بسيار به کار من آمد. من بازيهاي تئاتريکال هم داشتم و عضو گروههاي مختلف نمايشي بودم. فکر ميکنم خصوصيتي که براي بازيگر لازم است آن است که منعطف باشد و بداند در چه فضايي قرار گرفته است. نميگويم به آن دست پيدا کردم چون کمترين تجربه را با گروه تئاتر «تازه» داشتم و ساير بازيگران پيش از اين با هم کار کرده بودند و زبان يکديگر را بهتر ميفهميدند. همه تلاشم را به کار بردم تا در مدت کوتاهي به آنها ملحق شوم.
آقاي شکيبا، لطفا شما هم درباره حضورتان در اين نمايش بگوييد چون تجربه همکاري شما با آقاي باپيري از همه بيشتر است.
هوتن شکيبا: اينکه شما اصالت خودتان را در يک نمايش بازي کنيد، واقعا سخت است چون ناخودآگاه يکسري ماسک و راه دررو از شما گرفته ميشود. در حالت عادي خيلي وقتها ميتوانيد در بازيگري کلاهبرداري کنيد اما در اين شيوه ديگر نميتوانيد چنين کاري انجام بدهيد چون مخاطب متوجه آن ميشود، بنابراين اين حفظ اصالت، کار بازيگري را بسيار دشوار ميکند. چنين فضايي در نمايش «ويران» بيشتر وجود داشت و ما را به لحاظ روحي تحتتأثير قرار داده بود، به طوريکه بعد از نمايش «ويران» با خودم گفتم اين شيوه، تجربه جالبي بود اما ديگر به سراغ آن نخواهم رفت؛ البته چندي بعد در نمايش «کامنت» و «مرگ هوتن» هم به ايفاي نقش پرداختم.
خانم کاتوزي، شما هم به عنوان نويسنده و هم به عنوان بازيگر در اين گروه همکاري کرديد نظرتان درباره بازيکردن در اين نمايش چيست؟
بهار کاتوزي: نمايش «کامنت» اولين تجربه من با اين تيم و نمايش مستند بود. بازيگري در «کامنت» مانند آن بود که عريان روي صحنه قرار بگيريد. به نظرم بازي در نمايش «مرگ هوتن» از «کامنت» بسيار دشوارتر است چون به عنوان بازيگر هم مستند بازي ميکنيد که بايد قابل باور باشد و هم در لحظه بايد حسهاي مختلف درونيتان را روي صحنه تغيير دهيد که آن هم بايد مستند باشد. گاهي از حسهايي که از بيرون ميآيد و بدنم به آن دچار ميشود، گيج ميشوم.
خانم پسياني، شما در اين اثر ارتباط نزديکتري با مخاطبان داريد و طبيعتا تجربه کمي متفاوتتري بر صحنه داريد، اينگونه نيست؟
ستاره پسياني: من تنها کسي هستم که با تماشاگر ارتباط برقرار ميکند، برايم بسيار جالب بود که تئاتر چهار سويه اجرا ميشد اما سالن پاليز چنين امکاني را نداشت. سختي اجراي دو سويه اين است که انرژي بازيگر دو قسمت ميشود. درست است که من بعضي وقتها پشت به تماشاگر بازي ميکنم، اما بايد تماشاگري که پشت من قرار دارد هم انرژي لازم را از منِ بازيگر بگيرد، بنابراين همين باعث ميشود که انرژي همه ما به دو قسمت تبديل شود.
اين ارتباط هر شب به آن شکلي که ميخواستيد، شکل گرفت؟
ستاره پسياني: من تماشاگري را ديدم که با وجود تلاش بسيار، اصلا ارتباط برقرار نميکرد! من در آن لحظه به اين حس رسيدم که بايد نمايش را براي خودم بازي کنم و از آن لذت ببرم.
يوسف باپيري درباره مسئله «حضور» بازيگر در صحنه صحبت کرد؛ با توجه به اين ديدگاه تصور نميکنيد اين روند ريسک بزرگي براي سحر دولتشاهي که بعد از نمايش «باغ آلبالو» آتيلا پسياني به صحنه نيامده بود و چند فيلم سخت را بازي کرده و کانديداي بازيگري شده بود به شمار ميرفت؟ شما در اين نمايش کمترين ديالوگ را داريد. شايد بحثي که درباره «حضور» ميکنيم در اين اثر بيشتر به شما بازگردد، ساير بازيگران کنش و ديالوگ بيشتري دارند. چطور با آن کنار آمديد؟
سحر دولتشاهي: اين چالش بزرگي براي بازيگر است؛ در اين کار هيچ ابزاري وجود ندارد و در صحنه چيزي به مدد تو نميآيد. تو خودت هستي و بيشتر بروز پيدا ميکني، قطعا بازيگري با «حضور» مداوم بر صحنه معني پيدا ميکند. سالها به آن فکر و سعي کردم اين «حضور» وجود داشته باشد؛ موضوعي که در اين نمايش بيشتر به آن نيازمنديم کمااينکه وقتي به معناي واژهها و تعاريف سينمايي هم فکر کنيد و نخواهيد چنين جفت پاهايي براي خودتان بگيريد اين ريسکها معناي بيشتري پيدا ميکند. بله ريسک بزرگي است چون با مخاطب بيواسطه هستيد که شايد پيش از اين به ديدن اين نمايشها نيامده است. اينکه چقدر حاضر است مرا قبول کند و پاي من بايستد. به خاطر آنکه من به آن نياز دارم و اين باتري من است که دارد شارژ ميشود؛ مخاطب هم در درازمدت آن را از من ميپذيرد. شايد بهتر آن باشد اگر تئاتري بر روي صحنه داشته باشم مؤلفههاي نمايشي آن اثر بيشتر رعايت شده باشد با درصد ريسکپذيري کمتر؛ اما اين جسارتهايي است که برايم باقي مانده و سعي ميکنم آنها را انجام بدهم. بسيار علاقهمند به تجربههاي نو هستم؛ اينکه از من چيزي بخواهند که تا به حال انجام ندادهام؛ مثل هر بازيگر ديگري دوست دارم از آن قالبي که از من ميشناسند و وجود دارد فاصله بگيرم. در اين کار ديالوگ مهم نيست، آنچه اهميت دارد آن است که نبايد لحظهاي از آن منفک شويد زيرا ارتباطتان با مخاطبان قطع ميشود.
شما به شکلي از بازيگري اشاره ميکنيد و حرف ميزنيد که متعارف نيست. ما نمايشهايي داريم که بعد از شکلگيري روند تازهاي، به دنبال آن سوار بر آن جريان ميآيند و قرار است ضد موج باشند اما بيشتر آنها ساختگياند… .
يوسف باپيري: بههرحال آن آثار جلودار بودند، بايد ببينيم همزمان با آنها چه نمايشهايي توليد ميشد؟ فرهاد مهندسپور که سال ٧٢ نمايش «گاليله» را کار ميکردند و گويا نمايش درخشاني در زمان خودش بوده خودشان روايت ميکردند که ما کار عجيبي نميکرديم فقط کاراکترها بر روي صحنه با هم حرف ميزدند مانند خودمان در اثري از برشت؛ اما همين کار که الان طبيعي به نظر ميرسد در آن زمان پيشرو بوده. ما نميخواهيم چرخ را از اول اختراع کنيم؛ ما پايمان را روي شانه آنها گذاشتهايم در واقع آنها هستند که ما اکنون هستيم… .
نمايش «مرگ هوتن» چه به لحاظ خط قصه و چه از نظر فرم اجرائي آن، با نمايشهاي «ويران» و «کامنت» متفاوت است اما بههرحال باز هم در نمايش «مرگ هوتن»، بخشي از تئاتر مستند ديده ميشود. شما براي آنکه يک تماشاگر بتواند بيش از يکبار به تماشاي تئاترتان بيايد، چه تمهيدي انديشيدهايد؟
ستاره پسياني: به نظرم حتما ما نبايد هر شب براي تماشاگر چيز جديدي رو کنيم، بلکه او ميتواند هر اجرا را با يک ديد متفاوت نگاه کند. در شبهايي که ما اين نمايش را به روي صحنه برديم، من به لحظاتي برخورد کردم که حس کردم اين موقعيت از زوايه نگاه من روايت ميشود و قصه من است. بنابراين تماشاگر نيز هر بار ميتواند با ديدگاههاي متفاوتي نسبت به نقشها و قصه نمايش به تماشاي آن بنشيند. نمايشنامه «مرگ هوتن» پيچيده نيست ولي يوسف آن را پيچيده کرده که من واقعا از اين بابت خوشحالم چون ميشود آن را ١٠ بار ديد و ١٠ مدل مختلف از دل آن بيرون کشيد.
قبول داريد در نمايش «کامنت»، ميزانسنها از نمايش «مرگ هوتن» مهندسيتر است؟
يوسف باپيري: بله، اين هم يک تجربه است. در نمايشهاي «ويران» و «کامنت»، بازي اتفاق ميافتاد که بنا بر آن ميزانسنها مهندسي ميشد، در نمايش «مرگ هوتن» هم مهندسي خيلي دقيقي وجود دارد ولي مثل کشيدن يک نقاشي پيچيده است که خطوط و جزئيات آن را پاک کردهايم. ما زماني در کارمان موفق هستيم که اين خطوط و جزئياتي که پاکشان کردهايم، ديگر به چشم نيايند و اگر چيزي به چشم بيايد، ميزانسن است و هنوز به زيست بازيگر تبديل نشده است.
مثل جايي که سحر ميخوابد و به جنازه يزدگرد تبديل ميشود؟
يوسف باپيري: در اينجا عمدي در پاکنشدن خطوط وجود داشته است. ما اين صحنه را به دهها مدل ميزانسن کرديم که دو، سه مورد آن را کاملا دور ريختيم. آخرين مدل، مدلي است که من صحبت کردم و سحر آن را انجام داد. اين صحنه بايد خطوطش برجستهتر از صحنههاي ديگر ميبود چون کار او در تضاد با کاري است که بقيه انجام ميدهند.
سحر دولتشاهي: جايي مونولوگ «مرگ يزدگرد» استاد بيضايي را اجرا ميکنم، در اين قطعه اداي ديني به بازيگران اين نمايش دارم و آن را اعلام ميکنم؛ فرصت ندارم در آن غرق شوم؛ ما آن را به عنوان جنس بازي اين کار قبول کردهايم. ما خيلي مخاطبهاي يکدقيقهاي شدهايم، مرتب کانال عوض ميکنيم و خيلي جايي باقي نميمانيم و از کنار هم بهراحتي عبور ميکنيم. شايد اگر ٢٠ سال پيش به اين شکل زندگي ميکرديم ما را بستري ميکردند. اين مسئله بهروز است و خاصيت جامعهاي که در آن زندگي ميکنيم. من از تغيير حالات بازيگري در سبکي که داريم دفاع ميکنم. اين ساختار کاملا متناسب با امروز است.
سخن آخر؟
يوسف باپيري: من از همه اعضاي گروهم، بهويژه بازيگران نمايش «مرگ هوتن» متشکرم. اين نمايش بسيار متکي به بازي بازيگران است، به طوري که ميتوانم بگويم نمايش «مرگ هوتن» بدون حضور بازيگر هيچ است و در واقع اين بازيگر است که از هيچ، همهچيز ميسازد. اگر بر اساس زيست اجتماعيمان اثري را بهدرستي توليد کنيم، به تجربه اجتماعي تماشاگر هم تبديل ميشود. معاصربودن به معناي همرنگشدن با اکنون در حال زيستمان نيست، بلکه گاهي در ميزان فاصلهاي است که با آن برقرار ميکنيم. شايد مردمان عادي اين معاصربودن را راحتتر تجربه ميکنند. اکنون يکي از چالشهاي من به عنوان هنرمند آن است که در کجا و براي چه کساني و چرا توليد ميکنم؟!
‘