اشتراک گذاری
جنگ جهاني دوم از ميان نامههاي جورج اورول
لري روتر
ترجمه بهار سرلك
جورج اورول در زندگي كوتاه خود بهشدت فعال بود. براي اين منظور فقط كافي است اشاره كرد كه او در برمه افسر پليس، در فرانسه ظرفشور، در انگلستان آسمانجل، در اسپانيا يك مبارز، خبرنگار جنگي در آلمان و كشاورزي در هبريدها بود. او سال ١٩٠٣ به دنيا آمد و ١٩٥٠ از دنيا رفت. اورول مانند همنَسلان خود در نامه نوشتن پركار بود؛ به خاطر گنجينه تجربياتي كه گردآوري كرده بود، قلم او در اين نامهها گيرايي خاصي دارد.
كتاب «جورج اورول: زندگي در نامهها» منتخبي از جالبترين نامههايي است كه اورول طي بيست سال روي كاغذ آورد. بيست سالي كه شامل دوره ركود بزرگ و جنگ جهاني دوم ميشود.
او در اين نامهها از جزييات حقيقي و اغلب ناچيز روزمرّگيهايش نوشت مثل تعداد تخمهايي كه مرغهايش ميگذاشتند. اما اورول از اين نامهها براي بيان ديدگاههايش استفاده ميكرد كه طنين آنها تا به امروز شنيده ميشوند.
سال ١٩٤٤ او نگران «گرايش به ناباوري وجود بازنمايي عيني» داشت «چرا كه تمامي شواهد بايد با كلام و پيشگوييهاي رهبر لغزشناپذير مطابقت كنند. پيش از اين به نوعي تاريخ از ميان رفت يعني ما تاريخي از زمانه خود نداريم كه سراسر جهان با آن موافق باشند. » اورول ميگويد به همين خاطر است كه علم هم در خطر قرار دارد.
اما در اين كتاب فقط نامههايي كه اورول نوشته را نميخوانيم بلكه نامههايي دريافت كرده و حتي نامههايي را كه دوستان و همكارانش درباره او و براي يكديگر نوشتند، ميخوانيم. بنابراين تصويري شفافتر از اورول و فضاي زندگي او به دست ميدهد. پس از خواندن نامهها تصويري واضح نخستين همسر اورول، ايلين اُشانيزي كه طي عمل جراحي در سن ٣٩ سالگي از دنيا رفت، در ذهن خواننده نقش ميبندد. او پيش از انتشار كتاب «مزرعه حيوانات» در سال ١٩٤٥ از دنيا رفت. اين نامهها نشان ميدهند اورول با مرگ ايلين از هم ميپاشد اما براي آوردن جانشين ايلين راهي مشقتبار را طي ميكند. «چيزي در زندگيام باقي نمانده غير از كار و اينكه راه رفتن ريچارد را ببينم.» در اين نامه اورول يك سالِ بعد از مرگ همسرش را توصيف ميكند و ريچارد همان كودكي است كه قبل از مرگ ايلين به فرزندخواندگي پذيرفته بودند. «گاهي بهشدت احساس تنهايي ميكنم. صدها دوست دارم، اما هيچ زني نيست كه به من اظهار علاقه يا تشويقم كند. »
در بخش نهايي «زندگي در نامهها» نشانههايي از چنين ترحمي ديده ميشود؛ خواننده ميداند بيماري سل، جان اورول را در سن ٤٦ و در ژانويه ١٩٥٠ ميگيرد و گرچه خود او هم گمان ميبرد چنين سرنوشتي براي او رقم خواهد خورد اما تقاضاي وقت بيشتري ميكند.
شش ماه قبل از مرگش نوشت: «ميخواهم حداقل ١٠ سال ديگر زندگي كنم، يك عالم كار دارم، از طرف ديگر بايد مراقب ريچارد باشم. » او در همين نامه مينويسد: «البته در طول زندگيام استحقاق [مرگ را] داشتهام. » اورول اعتراف ميكند بايد بهاي منزوي كردن خود طي ساليان سال را بپردازد.
اشارههايي به كتابهايي كه اورول نوشتن آنها را در سر ميپروراند، براي خواننده تلخ و آزاردهنده است. سال ١٩٤٠ در نامهاي مينويسد: «دارم روي رمان حجيمي كار ميكنم، يك جورهايي تاريخچه يك خانواده است. » و ٩ سال بعد مينويسد: «رماني كه سال ١٩٤٥ روي آن كار ميكردم حالا در ذهنم آوردهام اما اگر جاني براي نوشتن آن بماند، تا قبل از سال ١٩٥٠ نبايد سراغش بروم. »
سال ١٩٤٨ رازي را با فردريك واربرگ در ميان ميگذارد: «سالهاست ايده محشري براي رمان كوتاهي در ذهنم ميپرورانم اما نميتوانم تا وقتي از دماي بالاي بدنم خلاص شوم هيچ كاري بكنم. »
اغلب اورول را نويسندهاي ميشناسيم كه از گيروگرفتاريهاي روزگار خود مطلع بود، بنابراين اشتياق او به ادبيات را ناديده ميگيريم. نامههاي اورول اين ناهماهنگي را اصلاح ميكند؛ او مكررا به كتابهايي كه در حال مرور يا خواندن است، اشاره ميكند و قضاوتهاي ادبي او همانند سياستهايش خاص خودش است. او در نامههايي كه به نوشتن اختصاص دارد، مينويسد: احتياجي به هنري جيمز ندارد چون «طاقتم را طاق ميكند» و فكر ميكند اف. اسكات فيتزجرالد شورش را درميآورد: «كتاب «گتسبي بزرگ» نكتهاي نداشت و «لطيف است شب» بدتر از آن است. » از جورج گيسينگ، نويسنده قرن نوزدهمي ديده نشده طرفداري ميكند، از «اوليسِ» جيمز جويس تمجيد ميكند، «برهنگان و مردگان» نورمن مايلر را مشتاقانه در همان روزي كه منتشر ميشود، ميخرد. جوزف كنراد را تحسين ميكند. در عوض درباره ژان- پل سارتر مينويسد: «كيسه هوايي است كه ميخواهم به آن لگد بزنم. »
اعتماد