Share This Article
تازههاي شعر در نشر «حكمتكلمه»
چند پرده از تاريخ
پارسا شهري
پرسه در خاطرات تباه
«به حكمتي عاشقانه در كلمات معتقدم/ كه صبح كلمات را روشن ميكند». مجموعهشعر «سر زدنِ» فرياد ناصري با دو دفتر «برادههاي پريشاني» و «دفتر ژانت و آوازهاي ايراني»، جز شعرهايي عاشقانه، نگاهي نيز به تاريخ دارد و آنچه بر مردم در تاريخ معاصر ما رفته است. در شعري با عنوان «احتضار»، راوي گويا خطاب به پسرش ميگويد «مدام در حال بهيادآوردني مدام در حال حافظه» و اين درست وضعيتي است كه خودِ شاعر به آن گرفتار آمده است انگار. شاعر در تمام شعرها در حال بهيادآوردن تكهاي از گذشته و اتصال آن با وضعيت كنوني است. از نكات بهچشمآمدني اين مجموعه، شعرهاي عاشقانه/سياسي آن است. شعرهايي كه در سطرهاي نخست، لطيف و عاشقانه آغاز ميشود و در ادامه رگههايي سياسي آن را به سمتوسوي ديگر ميكشاند. شعرِ «ابوالفضل بيهقي» شايد روشنترين شعر اين مجموعه باشد كه از اين سنخ است. «آن گلهاي كوچك بهانه بود/ افتادن توپ در حياطتان هم/ ما يك مشت بچه كه/ همه عاشق تو بوديم/ اما تو همهمان را عاصي و ديوانه كردي/ يكي شعارنويس روي ديوارها شد/ يكي زنداني/ يكي اعدامي/ يكي نكشيد/ به آخرين سيمهاي خودش دست برد/ يكي…/ من هم تاريخنويس اين جماعت شدم/ ابوالفضل بيهقي/ كه روايتهام/ همه غمگينترين شعرهاي جهان شدند». در اين دو دفتر، شعرهايي هم هست كه درباره خودِ نوشتن است، درباره كلمات و شعر. «زندگي جنگ بود/ نوشتن شكست/ ما با شكستهايمان جنگيديم/ نيما آنقدر تنها ماند/ كه حرفهاي همسايه را نوشت/ منتقدان ميگويند/ احساسات/ ارزش شعر را پايين ميآورند/ با احساسات شاعران بازي ميكنند/ اين حرفِ وقتيست/ كه جهان راست بود/ شاعران دروغ ميگفتند/ حالا كه جهان دروغ بزرگي بيش نيست/ شعر راست ميگويد/ ما در تنهايي ميميريم/ و همسايههامان/ عكسهاي شاعرانه ما را/ به ديوار خانههاشان ميزنند». دفتر دوم اين مجموعه چند شعري دارد كه اين بخش را از شعرهاي دفتر نخست متمايز ميكند، گرچه حالوهواي تمام شعرهاي «سرزدن» كموبيش يكي است. تكرار يك حرف يا كلمه، شعرهايي از دفتر دوم را به شعرهاي بهاصطلاح «زباني» بدل ميكند. شعرهايي كه در حركت حرف يا حروفي ساخته ميشود و در بازي با زبان خلق ميشوند. براي نمونه شعر «مضطر» كه در آن كلمه، «ضرورت» يا عبارتي، «بهشكل تودهي يك گوشت هجوم ميآوريم به…» مدام تكرار ميشود و شعر در همين تكرار حيات مييابد. اينجا، راوي شعر خود را در تكرارِ كلمات تكرار ميكند و اينگونه «ما» زاده ميشود: «دهان من صفوف متحد مردان است». شعر ديگر «كتابت گردن» است يا «نيست» كه با چيدن نيست و چندين كلمه ديگر شعري كوتاه و خواندني بهدست ميدهد. «با چشمان نيست ديدمت/ در راه نيست دنبالت آمدم/ در شهر نيست پيات را گرفتم/ در خيابان نيست/ در كوچهي نيست/ خانهي نيست…/ و خاطراتم اينگونه شكل گرفت/ دنياي نيست/ قلبم را زنده كرده/ قلبي را كه نيست». شعر «گم» و «ب» نيز به همين ترتيب از تكرار و بازي با حروف شكل ميگيرد. «سر زدن» با بيش از هفتاد شعر كوتاه و چندصفحهاي چنانكه از عنوان يكي از شعرها ميآيد، «شرح بيداريِ» ما است در زمانهاي كه «هركس به فكر زخمهاي زندگي خود بود» و در يك كلام «پرسه در خاطرات تباه» است با خبرهايي كه جز خبرِ رفتنِ رفته نميآورد.
سر زدن/ فرياد ناصري
از ريختافتادنِ تاريخ
«وقت خواندن متنيست كه از فعلهاش ميافتد/ از اشخاص/ تاريخ/ اشياء و باغها/ صندليها و تختها/ از وقت كه بيهوده كُشنده پيش نميرود». مجموعهشعر «چند صورت از مستي» سروده سميرا يحيايي است با دَه شعر نسبتا بلند و منظومهوار. شاعر مينويسد وقت خواندنِ متني است كه از گذشته نميگويد: «به عقب برنميگردم». اما گذشته خود در ميرسد و خود را به شعرها تحميل ميكند. چنانكه شاعر در بندِ بعد مينويسد: «چهگونه بازنگردم…» به گذشتهها، به تكهماندههاي كابوس و «سايهام كه عقب ميرود… رفتوآمد مدام…». از اينجاست كه شاعر رويكرد مضموني خود را آشكار ميكند. همواره تكهاي از گذشته به شعرها سرك ميكشد و چهبسا روايت را نيز بهدست ميگيرد. شعرهاي مجموعه «چند صورت از مستي» را شايد بتوان شعرهاي شهر خواند يا شايد شعرهاي خيابان. زيرا غالب شعرها از شهر ميگويد و تنِ شهر را همبسته با مردمان آن در بزنگاههاي تاريخ روايت ميكند. تهران، كافههاي انقلاب، ميدان آزادي و مكانهاي شاخص ديگر تا راوي ميرسد از «تهراني كه كوليام نميدهد راحت» بار سفر ميبندد و خيال را پر ميدهد تا جلفا، اصفهان: «شهر ديگري در راه است» راوي شهر را با تمام خاطرات و كابوسهايش بهياد ميآورد و اين است كه آخر هر شعر كه روايتي است و قصهاي دارد، در سياهي كابوس تمام يا رها ميشود: «و مرگ يكسره بيدرمان است» يا «ندارمت نيستم/ كار تمام است». در يكي از شعرهاي پاياني كتاب كه عنوان كتاب را نيز بر خود دارد؛ «چند صورت از مستي» اشباح در ميرسند، اشباحي كه «پشت پلك/ در رفتوآمدند/ دارد عفوت مدامم ميشود/ سربازِ تماموقتِ سلامتي» و بعد در ميان اينهمه كابوس «تاريخ از ريخت ميافتد». شعر «چند صورت از مستي» شايد از بهترينهاي اين دفتر باشد، بهلحاظِ كلمات و تركيباتش و هم بهخاطر ايجاز در روايت. اين مجموعهشعر جدا از پرداختن به شهر كه به تجربيات جمعي اشاره دارد، از «مرگ» نيز بسيار سخن ميگويد، اما مرگ نيز اينجا پديدهاي جمعي است. خبري از مرگ محتوم و مقدر نيست كه به هر تقدير فرا ميرسد و انسان را درمانده ميكند. مرگ اينجا، خود راويِ دردهاي تاريخي است و ازاينرو غالبا جايي كه مرگ هست، تابوت و خون و دود و جنگ هم پيدا ميشود. دستآخر هم مجموعه با لكهاي خونِ جامانده تمام ميشود: در شعر «پوسيدگي» لكهاي مانده است، لكهاي جوهر يا خون. و همين لكه است كه جان ميگيرد، تكان ميخورد، سر در ميآورد، و شعر را پيش ميبرد. «…لكهها و موريانهها كه تو ميگفتي لكهاند تنها لكههايي درشت و سياه/ ميگفتم جوهر پاشيده نميشود اينطور/ ميگفتي يكبار كه از هم پاشيد ميبيني…» و او لكهها ديده بود.
چند صورت از مستي/ سميرا يحيايي