Share This Article
نگاهي به فيلم «ماجراي نيمروز» محمدحسين مهدويان
گرههاي يك فيلم خاص
اميد محدث
ديروز موفق شدم فيلم ماجراي نيمروز را ببينم. به دليل علاقه شخصي به ژانر مورد نظر فيلم و برش تاريخياي كه فيلم در آن ميگذرد بسيار مشتاق بودم كه فيلم را هرچه زودتر ببينم. بعد از ديدن فيلم مواردي به ذهنم آمد كه در اين نوشته به آن ميپردازم.
١- بلافاصله با شروع فيلم جملاتي با افكت ماشيننويسي روي پرده سينما نقش ميبندد كه فضاي كلي فيلم را شرح ميدهد. اما در ميان جملات، جملهاي وجود دارد كه بسيار خطرناك و حساس است. جملات اين را به مخاطب القا ميكند كه مجاهدين پس از خلع يد بنيصدر و در مقابله با حزب جمهوري تصميم به تغيير فاز نظامي ميگيرند. در واقع نفاق ريشهاي منافقين را در حد يك دعواي حزبي كاهش ميدهد. با اين جملات مخاطب متولد دهه ٧٠ به بعد فكر ميكند اساسا مبناي تغيير فاز منافقين بعد از ماجراي بنيصدر است كه شكل ميگيرد. در حالي كه اينگونه نيست، ريشه بسياري از درگيريهاي مجاهدين بعد از انقلاب به تجربيات و پيشفرضهاي ذهني آنها قبل از انقلاب و دوران مبارزه با رژيم پهلوي برميگردد. مخالفت مجاهدين با روحانيت و به كار بردن لفظ ارتجاع براي روحانيت و حتي مخالفت جدي آنها با دولت بازرگان و ليبرال خواندن دولت موقت توسط منافقين از جمله مواردي است كه ريشه در سالهاي مبارزه با رژيم پهلوي دارد كه در نهايت منجر به، به كار بردن اين جمله در بيانيهها ميشود كه:
«ليبراليسم و ارتجاع دو روي يك سكه و هر دو، جادهصافكن امپرياليسماند.»
در نهايت با پايان جملات ابتدايي فيلم تصور مخاطب اين است كه شروع ماجراهاي ٣٠ خرداد سال ٦٠ بيشتر دعواي دو حزب سياسي در كشور است كه اين تصور به خود فيلم هم ضربه ميزند و اين سوال را پيش ميآورد كه اين همه دردسر امنيتي و ترور اين همه شخصيت سياسي تنها به خاطر دعواي دو حزب سياسي در كشور است؟
٢- به نظرم رسيد اساسا مخاطب فيلم، متولدين دهه ٤٠، ٥٠ و ٦٠ هستند؛ نسلي كه يا آن روزها را درك كرده است يا فاصله چنداني با آن روزها ندارد. مخاطب دهه هفتاد اساسا به دليل سكوت فيلم راجع به پيشينه اتفاقات و وقايع نميتواند با آن ارتباط تاريخي برقرار كند. ماجراي نيمروز كوچكترين علم و آگاهي نه از مجاهدين به بيننده انتقال ميدهد، نه از انگيزه و چرايي درگير شدن آنها با رهبري انقلاب و ساير شخصيتهاي نظام حرفي به ميان ميآورد. هيچ اطلاعاتي از عقبه تاريخي و پشتوانه اجتماعي سازمان ارايه نميكند. فيلم اساسا بر دانستهها و پيشفرضهاي مخاطب در مورد سازمان مجاهدين تكيه دارد و براي مخاطب دهه هفتاد كه اطلاعي از اتفاقات آن روزها ندارد و شايد احساس نياز و دغدغه نكرده تا در مورد آن مطالعه كند، تنها يك روايت است مثل يك رمان، مثل يك فيلم عادي با سوژه تاريخي.
براي نسل امروز نه مسعود رجوي، نه موسي خياباني، نه ابريشمچي و نه حتي شهيد لاجوردي شناخته شده است و نه فيلم تلاش ميكند كه به مخاطب اطلاعاتي ارايه دهد. با وجود اينكه فيلم تلاش ميكند براي شخصيتهاي فيلم مابهازاي خارجي تعريف كند. اين تلاش براي نسل امروز چندان اهميت و مساله ندارد. تلاش براي همانندسازي صادق و سعيد امامي هم شيطنتي است كه ذهن نسل متولد دهه ٦٠ را قلقلك دهد. براي نسل دهه ٧٠ كه نه ماجراي قتلهاي زنجيرهاي را درك كرده است و نه سعيد امامي را ميشناسد اين تلاش هم بيفايده است. متولدين دهه ٦٠ آخرين نسلي هستند كه ميتوانند به لحاظ عاطفي و ذهني با فيلم ارتباط برقرار كند.
٣- فيلم با وجود بهرهگيري از يك مشاور امنيتي به نام مرتضي اصفهاني كه در كارهاي مشابهي كه در مورد منافقين ساخته شده است مانند: امكان مينا، سيانور و روباه كه راجع به موساد است نتوانسته شخصيتهاي امنيتي فيلم را به خوبي پرداخت كند. در بسياري از مواقع گرههاي امنيتي و اطلاعاتي را نميتواند باز كند. اگر اين فيلم مشاوري چون مرتضي اصفهاني كاركشته نداشت ميشد به راحتي از كنار اين مسائل گذشت ولي وقتي فيلم مشاوري چون اصفهاني دارد جاي تعجب و سوال دارد كه چگونه ممكن است چنين بيسليقگياي رخ دهد. هركدام از شخصيتهاي امنيتي فيلم به جز صادق (جواد عزتي) شخصيتهاي ناقص و حتي ناآگاه به اصول اطلاعاتي و امنيتي است. برآيند كلي مخاطب از افراد امنيتي و سازمانيها (خوبها و بدها) اين است كه افراد امنيتي افرادي بياطلاع، بدون تحليل و گاهي حتي بيعرضه هستند (به جز صادق) و سازمانيها هميشه جلوتر و زرنگتر هستند.
رحيم (احمد مهران فر) كه فرمانده تيم اطلاعاتي است فاقد هرگونه خلاقيت امنيتي – اطلاعاتي است. در طول فيلم مدام در حال ناله كردن و غر زدن است. حتي از يك كاريزما و آتوريته نسبي هم براي فرماندهي يك تيم امنيتي برخوردار نيست. در مديريت بحران و دعواي بين كمال و مسعود كاملا درمانده است و كمال بهراحتي وسط حرفهاي فرماندهاش (رحيم) كتش را برميدارد و ميرود. رحيم در برابر صادق و كمال لكنت دارد. رحيم به جز يكجا (در مورد آزاد كردن عباس كه بعدا خودش اعتراف ميكند اشتباه كرده است) در هيچ جاي فيلم تصميم قاطع، مهم و محكمي نميگيرد. بيشتر تحت تاثير اطرافيانش مثل صادق است. در برخي مواقع صادق در حضور رحيم بيشتر از رحيم در قامت يك فرمانده ظاهر ميشود. پيشنهاد ملاقاتهاي وصل را حامد ميدهد، پيشنهاد گشتزني با زن تواب در خيابانها را مسعود (مهدي زمينپرداز) ميدهد. رحيم به عنوان يك فرد امنيتي بازيخواني بلد نيست و بارها از اينكه سازمان از آنها جلوتر است شكايت ميكند. اصول اوليه مسائل امنيتي را رعايت نميكند. به طور مثال بعد از اظهار علاقه حامد (مهرداد صديقيان) به سوژهاش كه يك رابط از منافقين است و مطلع كردن رحيم از اين علاقه، رحيم به راحتي از او چشم پوشي ميكند در حالي كه در يك ملاحظه امنيتي خود حامد پتانسيل آلوده شدن دارد و بايد مراقبش ميبود يا پس از آن وقتي حامد به واسطه كمال (هادي حجازيفر) درخواست ميكند از واحد تعقيب و مراقبت به واحد عمليات منتقل شود، رحيم با وجود اطلاع از سابقه عاطفي حامد با سوژهاش، به راحتي اجازه اين انتقال را ميدهد. در نهايت ميبينيم اين تصميم رحيم به ضرر حامد تمام ميشود و او در بزنگاه دچار ترديد ميشود.
٤- شخصيت مورد بحث ديگر خود حامد (مهرداد صديقيان) است. حامد جواني بيتجربه است كه هيچ نشانهاي از يك فرد امنيتي را در خود ندارد. بارها بعد از گفتن حرفي وقتي از او ميپرسند چرا اين حرف را زدي ميگويد نميدانم همينطوري! كاري كه يك فرد در قامت امنيتي كمتر انجام ميدهد. حامد به جز صحنه بازجويي از دوست مسعود هيچ اوجي ندارد. فيلم تلاش ميكند تيم فرماندهي را كاركشته و كاربلد و باتجربه نشان دهد. صادق و كمال و مسعود هركدام در حوزه خود كاربلد و صاحب نظر و تحليل هستند. با اين توصيفات حضور حامد، جوانك بيتجربهاي كه گويي تازه دوره كارآموزي خود را تمام كرده است در حلقه اصلي فرماندهي امنيتيها بسيار جاي سوال دارد. پيش از بازجويي منافقي كه دوست سابق مسعود است، مسعود رو به حامد ميگويد:
– آمادهاي؟ ميتوني ؟ از پسش برمياي؟
اين جملهاي كه ميگويد، نشاندهنده بيتجربگي و تازهكار بودن حامد است.
٥- شخصيت بعدي كمال (هادي حجازيفر) است. كمال را رحيم از جبهه جنگ ميآورد براي فرماندهي عمليات مقابله با منافقين در شهر. نكتهاي كه در اينجا مغفول ميماند اين است كه آيا كمال كه از جبهه جنگ در صحرا و بيابان آمده است، صلاحيت فرماندهي عمليات جنگ شهري را دارد؟ من نميدانم آيا اساسا در آن زمان (سال ٦٠) چنين تفاوتي قايل بودند يا نه. اما به نظر ميرسد كه با توجه به تجربيات و آموزشها بايد چنين تفاوتي را قايل ميشدند.
كمال ذاتا عملگراي صرف است. واكنشهايش احساسي و غيرمنطقي است و در برابر ملاحظات امنيتي مقاومت دارد. در فيلم حضور كمال مساوي است با جنازه و شليك و تفنگ. در اينكه كمال وادار به واكنش است شكي نيست اما اين واكنشها بدون تحليل و صرفا بر اساس يك سري رفتار غريزي است.
در ذهن كمال عمليات شهري مساوي است با آزاد كردن همان تپههايي كه در جنگ مسوول آزادسازياش بود. عمليات در ذهن كمال مساوي است با استفاده از سختافزار، كمال هم نسبت به رعايت اصول امنيتي بيتوجه و بيتفاوت است. اوج اين رفتار در صحنهاي است كه بدون پوشش و تغيير قيافه وارد عمليات مراقبت ميشود كه باعث عصبانيت صادق ميشود.
بازي هادي حجازيفر در نقش كمال را انصافا خيلي برجسته و خاص نديدم كه ادعاي سيمرغ داشته باشد.
٦- نكته بعدي روايتهاي تاريخياي است كه به عمد يا به سهو از ديدن آن غفلت يا غلط روايت شده است. با ديدن اين فيلم مخاطب در مورد اطلاعات سپاه احساس ميكند با يك سازمان منسجم و كاملا سيستماتيك مواجه است. در حالي كه در واقعيت آن طور نبود. در فيلم نقش اطلاعات سپاه بسيار پررنگ روايت ميشود. در آن زمان بسياري از عملياتها و زدن خانههاي تيمي با همكاري سپاه، به عهده كميتههاي انقلاب بود. همكاري بين كميته و سپاه مسالهاي است كه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد.
٧- نكته ديگري كه از آن غفلت شده است پيوستگي شديد بين مردم و پاسدارها است. در آن زمان بسياري از خانههاي تيمي و اعضاي ساواك با گزارشهاي مردمي شناسايي ميشد. حتي خانه تيمي موسي خياباني توسط فردي به نيروهاي امنيتي گزارش داده ميشود كه عدمتردد افراد به ساختمان و خريد تعداد زياد نان مشكوك ميشود. عمليات دستگيري موسي خياباني از صبح تا ظهر طول ميكشد شايد انتخاب نام «ماجراي نيمروز» برگرفته از همين ماجرا باشد.
٨- در ماجراي انفجار نخستوزيري، سپاه چندان ورودي نداشته است. ماجراي انفجار نخستوزيري، پروندهاي بود كه اطلاعات نخستوزيري دنبال ميكرد. سناريوي شك به كشميري از داخل اطلاعات نخستوزيري پس از پيدا نشدن ماشين و سوييچ كشميري شكل ميگيرد. شنود خانه مادر كشميري توسط اطلاعات نخستوزيري انجام ميشود. بچههاي دفتر اطلاعات و تحقيقات نخستوزيري روي تلفن منزل مادر كشيري شنود گذاشتند و متوجه شدند مادر كشميري پاي تلفن گريه و زاري ميكند. يكي دو روز بعد شنود مكالمات خانه مادر كشميري نشان ميداد كه ديگر از گريه و زاري خبري نيست و حتي پاي تلفن ميخندد. از اين تغييرات متوجه شدند كه كشميري فرار كرده است. در فيلم به گونهاي نشان داده ميشود كه سپاه در تمام اين موارد دخيل و تصميمگير است.
٩- فيلم در دو صحنه سعي در تهييج احساسات از طريق تمركز روي عنصر معصوميت كودكان دارد. يك جا در صحنه ترور يك پاسدار و ديگري در آخر فيلم با نمايش دادن بچهاي كه ادعا ميشود پسر مسعود رجوي است كه در خانه تيمي موسي خياباني پيدا ميشود. ناخودآگاه مخاطب به دليل ذهنيت قبلي كه در مورد كودكي كه پدر پاسدارش ترور شده است، با نمايش كودك رجوي احساس همزادپنداري ميكند و ناخودآگاه براي او دلسوزي ميكند. در آخر هم فيلم تعريفي از سرنوشت اين بچه ارايه نميكند. اگر بر اساس ادعاي فيلم آن كودك بچه مسعود رجوي باشد، در واقعيت همان كودكي است كه پس از عمليات دستگيري موسي خياباني، در مصاحبه مطبوعاتي شهيد لاجوردي در بغل ايشان است.
اين موارد، مواردي است كه براي من مورد بحث است. نكات مثبت فيلم را چون بسياري گفتهاند من از گفتن آنها اجتناب ميكنم. طبيعي است كه من صلاحيتي در حوزه نقد فني و تخصصي هنري و سينمايي ندارم. نوع فيلمبرداري و بازيها و گريم و صدا موارد فني است كه من صلاحيت ورود به آن را ندارم. در نهايت فيلم ماجراي نيمروز را از سيانور و امكان مينا بسيار جذابتر و ديدنيتر يافتم.
اعتماد