Share This Article
به گزارش مدومه به نقل از اعتماد، رمان «زني با سنجاق مروارينشان» از معدود رمانها در ژانر جنايي ايران است كه به قلم بانويي نويسنده نوشته شده است. به اين دليل خشونت آشكاري را كه به طور معمول از اين ژانر انتظار ميرود، در اين رمان كمتر ميتوان مشاهد كرد. رضيه انصاري در سومين اثر داستاني خود نيز دغدغههاي اجتماعي و فرهنگي خود را حفظ كرده است.
ميتوان چنين انگاشت كه وجود همين دو مولفه بوده است كه نخستين رمان او، «شبيه عطري در نسيم»، را برنده جايزه مهرگان ادب كرد كه در ميان جوايز ادبي كشور، جايزهاي آبرومند بهشمار ميآيد. در هر سه اثر انصاري ميتوان دلمشغولي او را به تقابل سنت و مدرنيته، در جامعه در حال گذار ايران، بهروشني ديد. در رمان «زني با سنجاق مروارينشان» نويسنده خود را از قضاوت ميان دو ديدگاه فكري كه در اثر خود مطرح كرده، بركنار نداشته است؛ ديدگاه متدينان و مشروطهچيها: «سالها بود كه اختلافات متدينان و مشروطهچيها به پيشرفتهاي سياسي و اجتماعي كشور خسارت وارد كرده بود.
متدينان از نام مشروطه گريزان بودند و منورالفكرها اعتناي زيادي به ملازمات مذهبي نميكردند» (انصاري، ١٣٩٥: ٥٥) . انصاري با تلويح، در خلال گفتار و نوع پوشش و رفتار كنشگران رمانش جانب منورالفكري را گرفته، بههنگام ورود شخصيتهاي تاريخي نيز از اين دست كنشگران بهره گرفته است. سوق يافتن غافلگيركننده رمان به سوي فعاليتهاي آزاديخواهانه سياسي در پايان داستان، علاوه بر اينكه شگردي جالب توجه براي خلق موقعيتي بديع براي گريز از تكرار است، نشاندهنده جهتگيري قضاوتمندانه نويسنده در مسائل سياسي و اجتماعي نيز هست.
از منظر اصول داستاننويسي ميتوان گفت انصاري با تسلط خوبي توانسته از اين اصول استفاده كند. شروع مبتكرانه بههمراه برائت استهلالي ظريف و هنرمندانه، پيرنگي منسجم و با فراز و فرودهايي در فواصل زماني نسبتا منظم و فضاسازي نسبياي كه از تهران عهد قاجار به دست داده شده بازگوكننده اين تسلط است. در زمينه شخصيتپردازي در اين رمان بايد به فقدان شخصيت منفي، كه بتواند كشمكشي نفسگير (باتوجه به ژانر) ايجاد كند، اشاره كرد. كنشگراني كه در مقابل شخصيت اصلي رمان حضور دارند، شخصيتهايي منفعل هستند كه نميتوانند پرورشدهندهاي مناسب براي شخصيت يك كارآگاه، در دل داستاني جنايي باشند.
هيچ كدام از كنشگران در جريان اتفاقاتي كه در رمان روي داده است، تحولي شخصيتي نيافتهاند.
اين موضوع بهويژه در مورد شخصيت اصلي رمان بسيار حايز اهميت است. عاشق شدن ميرزا در پايان ماجرا يك فرآيند عاطفي معمول است، حال آنكه كنشگري شخصيتها در نوع ادبي رمان، نياز به تحولي بنيادين در طرز تفكر يا نوع بينش و شيوههاي زيستي شخصيت دارد. همين تحولهاي دروني است كه حضور شخصيتهاي تاريخي چون ايرجميرزا يا عارف را در دل رمان توجيهپذير ميسازد. شخصيت اصلي رمان نيز كه همواره از فساد و نابساماني اوضاع گلايه دارد، در پايان به طرزي تصادفي در جريان فعاليتي سياسي و پنهان شده اما در كمال انفعال و تنها براي نجات جان خود به همكاري با معترضان و مخالفان پرداخته است. شايد چنين كنشي در عالم واقع بدون ايراد قلمداد شود اما در دنياي داستان از آن جهت نامناسب است كه پايان رمان را بدين شكل بدون توجيه ميسازد.
براي بررسي روايتشناسانه اين اثر، ابتدا به تقسيمبندي ژنت از روايت توجه ميكنيم: «Histoire شامل رويدادهاي داستان با ترتيب زماني و علي، Recit گفتمان روايتي و Narration روابط ميان گوينده/ نويسنده و شنونده/ خواننده» (مارتين، ١٣٨٦: ٧٨) . بنا بر اين تعريف، آنچه در تبديل مجموعه رويدادها و گفتمانهاي روايي به يك روايت مبناست، روبط ميان گوينده/ نويسنده و شنونده/ خواننده است.
زمينه رمانتيك رمان، فضاسازيهاي انجامگرفته در تهران آغاز قرن جاري، سبك گفتاري كنشگران، تعليقهاي داستاني و اشارههاي متعدد به رخدادها و شخصيتهاي تاريخ معاصر ايران توانسته اين مبنا را در رمان ايجاد كند. ترتيب زماني و علي رويدادها نيز بهصورت منطقي و بدون اعوجاج، روايتي سرراست و منسجم را پيشاروي مخاطب گذاشته است. اما بهنظر ميرسد مجموعه شگردهاي نويسندگي و اطلاعات تاريخي موجود در اثر نتوانسته است گفتمان روايتي ويژهاي در دل خود داشته باشد.
اين سطح از انتظار براي معرفي يك گفتمان روايتي ويژه را، كه منحصر به اين اثر خاص باشد، انصاري با دو اثر پيشين خود به وجود آورده است. شايد يكي از دلايل اين موضوع مجموعههاي تلويزيوني مكرر در زمينه داستانهاي كارآگاهي، در همان مقطع تاريخي است كه رمان حاضر نيز در آن اتفاق افتاده و پرداختن به چنين زمينهاي نياز به آشناييزدايي بيشتري از ذهن خواننده داشته باشد. منتظر آثار بعدي رضيه انصاري هستيم.