Share This Article
گفتوگو با مهشيد ميرمعزي، مترجم ادبيات آلماني
نگاه به فروش كتاب، آفت كار ترجمه است
هدف اصلي مترجم، شناساندن ادبيات جهان به مردم كشورش است
حميد محمدي
جهان امروز از آن اولينها يا بهترينها است. از اين روست كه هرگاه به جهان ترجمان ادبيات آلماني به زبان پارسي وارد ميشويم، «مهشيد ميرمعزي» يكي از نامهاي درخشان در اين عرصه است. چراكه اولين بودن در ترجمه از خصايص ميرمعزي بوده است. او همواره عادت دارد نخستين مترجمي باشد كه يك اثر را از ادبيات آلماني به زبان فارسي باز ميگرداند. در اين خصوص توجهي به نامهاي بزرگ در ادبيات پرتبختر آلماني ندارد، بلكه هدف نهايي اين مترجم بنا بر گفتههاي خودش، «شناساندن هر چه بهتر ادبيات جهان، به مردم كشور خودش است.» «مهشيد ميرمعزي» اكنون دهه دوم فعاليت خود را، با برجاي گذاشتن بيش از ٣٠ عنوان كتاب، در عرصه ترجمان ادبيات آلمان به اتمام رسانده. گذر اين سالها و فعاليت مداوم، از او يك مترجم معتبر ساخته است. ترجمه درخشان ميرمعزي در آثاري چون «در حياط خلوت نويسندگان» نوشته «راينت اشميتس»، «وقتي نيچه گريه كرد» از «اروين دِ يالوم»، «كامو، آرمان و سادگي» اثر «اريس راديش» و ترجمه مجموعه داستانهاي كوتاه آلماني؛ كاملا مشهود است. ميرمعزي پس از اين سالها راه خود را به خوبي پيدا كرده، «ترجمه روان و قلمي ساده براي ارايه ادب آلمان به مخاطبان فارسي زبان!» مسالهاي كه موجب شده او را يك مترجم قدرتمند در ادبيات كشور ژرمنها مطرح كند. كسي كه اكنون هدف اصلي خود را شناسايي نويسندگان تازهكاري ميداند كه بسيار قدرتمندانه قلم ميزنند تا ادب امروز اين كشور از سايه گذشته پر افتخار خود با حضور بزرگاني چون هرمان هسه، هاينريش بل، توماس مان، برتولت برشت و ديگر بزرگان خارج شود و دوره جديدي را براي ادبياتِ سرزمين صنعت و فلسفه رقم بزنند. از اينرو براي بررسي فضاي ترجمان ادبيات آلماني در ايران، به سراغ اين مترجم مطرح رفتيم، كه در ادامه حاصل اين گپ وگفت را ميخوانيد.
نخستين اثر ترجمه شما يعني كتاب «از برشت ميگويم» نوشته «روت بلاو»، به سال ٧٧ بازميگردد. اولين تجربه در ترجمه را چگونه ديديد؟
آن زمان چون فكر ميكردم كه به ادبيات آلماني مسلط هستم و پيش از آن نيز مقالاتي را در مورد روانشناسي دانشگاهي بازگرداني كرده بودم، احساس ميكردم بتوانم در اين زمينه موفق باشم. اما مهمترين تجربهاي كه از همان زمان آموختم نياز اصلي براي يك مترجم خوب شدن يعني توجه به تلاش و پشتكار بالا بود. اينكه بارها بنويسي و باز هم بازنويسي كني تا به يك اثر مطلوب برسيد. ممكن است در اين راه خسته شويد اما نبايد در نيمه راه آن را رها كنيد. با اين تفكرات بود كه در اولين تجربه خود متوجه جديتام در كارم شدم و پس از آن تصميم به ترجمه كتابهاي سختتري در مراحل بعدي گرفتم. جالب آن بود كه هر قدر هم اين سختي افزون ميشد، بر لذت من از كاري كه ميكردم نيز افزوده ميشد.
پس از چند سال، كتاب «وقتي نيچه گريه كرد» از «اروين دِ يالوم» را ترجمه كرديد. اين كتاب مهم نخست توسط شما به فارسي برگردانده شد و هنوز هم جزو پرفروشترين آثار شماست. در خصوص اين كتاب بگوييد.
كتاب «وقتي نيچه گريه كرد» مانند اغلب قاطع كارهاي من نخستين اثر ترجمه آن كتاب به زبان فارسي است. خب، اين يك ريسك بزرگ بوده كه آيا مردم با توجه به شناخته نبودن نويسنده در ايران، از آن كتاب استقبال خواهند كرد يا خير. وانگهي «وقتي نيچه گريه كرد»، كتاب بسيار سنگيني بود و آن زمان نيز «اروين دِ يالوم» در ايران هنوز شناخته نشده بود. جالبتر اينكه جلد و عنوان «وقتي نيچه گريه كرد» توجه مرا طي يكي از سفرهايم در آلمان به خود جلب كرد و جالبتر آنكه در آن دوره به چاپ دوازدهم رسيده بود و اكنون تجديد چاپ پنجاهم خود را نيز رد كرده است. چنين بود كه راغب به خريد آن شدم و طي همان سفر در قطار مطالعهاش كردم و بهشدت مجاب شدم كه بايد «وقتي نيچه گريه كرد» را به فارسي ترجمه كرد. ناگفته نماند «دِ يالوم» نويسنده شناخته شدهاي در ايران نبود، اما اكنون هست. گواه آن نيز چاپ شانزدهم كتابش است.
همانطور كه در صحبتهايتان پيدا بود، كمتر به سمت نامهاي نويسندگان مطرح آلماني در ايران رفتهايد و اغلب اين سعي را داشتهايد كه نخستين مترجم يك اثر به زبان فارسي باشيد. دليل اين موضوع را چه ميدانيد؟
راستش هيچگاه به اين فكر نكردهام كه حتما نام نويسنده بايد شناخته شده باشد تا كتابش را ترجمه كنم. چون به نظرم آثار نويسندگان شناختهشده را خيليها ترجمه كردهاند، چرا من دوباره كاري كنم؟ از اين رو اغلب؛ سراغ كارهايي ميروم كه خودم از خوانش آن لذت ميبرم و ميتوانم با آن ارتباط برقرار كنم. چراكه قرار است مدتي را با كتابي كه ميخوانم، زندگي كنم، به همين دليل براي من مهم نيست كه نويسنده تا چه ميزان مشهور باشد، بلكه خود كتاب اهميت بيشتري دارد.
مشخصا يكي از وسواسهاي شما در كارتان نسبت به كتابهايي است كه پيشتر به زبان فارسي ترجمه نشده باشد. خب اين وسواس از كجا نشأت ميگيرد؟
اولين دليل شخص خودم است، اينكه با يك ترجمه تكراري نميتوانم ارتباط برقرار كنم. از وظايف يك مترجم حرفهاي اين است كه اثر درخور توجه را از نويسندگان مختلف جهان شناسايي كند و تلاش براي معرفي اين نويسنده و كتابش به مردم كشور خود را داشته باشد. اين مشخص است؛ كتابهايي كه روي جلد آنها نام «هاينريش بل» يا «هرمان هسه» باشد، مخاطب با توجه به معروف بودن نويسنده، آن را خريداري خواهد كرد، بدون آنكه به محتوا دقت زيادي داشته باشد. اما اين ريسك بزرگي محسوب ميشود كه بخواهي از يك نويسنده گمنام هرچند خوب، مثل كتابهاي «پاسكال مرسيه» كه نويسنده و فيلسوف زبردست، اما گمنامي در ايران است، ترجمه كني. در حالي كه كتاب همين انديشمند، جزو ١٠ كتاب برتر آلماني زبان در عصر معاصر شناخته ميشود. در اين خصوص حداقل من نميتوانم به سادگي از كنارش عبور كنم. بدين صورت با توجه به خوب بودن كتاب تصميم ميگيرم آن را به فارسي بازگردانم. جايي كه ميگويم مخاطبان ايراني بسيار باهوش هستند، همين جاست. آنها به راحتي كتاب خوب و بد را از هم تشخيص ميدهند. البته اين هم ممكن است كه سليقه من با مخاطب در يك راستا نباشد؛ چون من كتابهايي را براي ترجمه انتخاب ميكنم كه بتوانم با آن ارتباط بگيرم و ممكن است مخاطب نتواند چنين ارتباطي را برقرار كند. با اين حال از جايي كه با سليقه ايرانيان آشنايي دارم؛ معمولا هموطنانم به سراغ كتابهايي ميروند كه براي آنها داراي جذابيت باشد. يكي از دلايلي كه «آلبر كامو» در ايران طرفداران بسياري دارد، همين موضوع بوده. نوشتههاي او براي ما ايرانيها پيش از شهرت نويسندهاش، بسيار جذاب است.
شما يكي از مترجماني هستيد كه سعي بسياري براي متعهد ماندن به قانون كپي رايت داريد. نظرتان در اين مورد چيست؟
خب بله. وسواس دوم من تبعيت از قانون كپيرايت است. تا جايي كه بتوانم با قانون كپيرايت همراه خواهم بود، اما متاسفانه در ايران نميتوان خيلي با اين قانون همراه شد، زيرا در كشور ما در اين زمينه نقصهاي بسياري وجود دارد. براي مثال چندي پيش با يكي از انتشاراتيهاي مطرح كتابي را با توجه به قانون كپيرايت برداشتيم، اما ناشر ديگر همين كتاب را بدون توجه به قانون كپيرايت، منتشر كرد و ما هيچ كاري در اين ارتباط نتوانستيم انجام دهيم!
هر فعاليتي داراي آفتهايي است كه فاعل آن را از رسيدن به هدف غايي و ارزشمندش بازميدارد. از ديد شما آفت كار يك مترجم چه ميتواند باشد؟
يكي از آفتهاي كار ترجمه اين است كه مترجم در وهله اول با خود بگويد كه اثرم فروش آنچناني خواهد رفت يا خير! درحالي كه به نظر من مترجم ابتدا بايد به اين بينديشد كتابي كه ترجمه ميكند، آيا كتاب خوبي است يا خير؟ پس از آن نيز بايد به اين فكر باشد كه ميتواند از آن كتاب، ترجمه خوبي داشته باشد. باز هم ميگويم ما مترجمان بايد توجه كنيم كه در ايران كتابخوانان بسيار بسيار باهوشي داريم كه به راحتي تفاوت بين كتاب خوب و بد و ترجمه خوب و بد را تشخيص ميدهند. البته با بيان اين صحبتها، مترجم نبايد بترسد و همچنين نبايد دچار توهم شود كه از پس هر كتابي بر ميآيد. بلكه هدف اصلي او از اين عمل شناساندن ادبيات جهان به مردم كشور خود باشد. در اين راستا به نظرم بهترين پارامتر اين است كه مترجم با خود فكر كند اگر نويسنده اصلي كتاب، بازگرداني مترجم را بخواند، چه نگاهي به كار او خواهد داشت.
مهشيد ميرمعزي همواره به عنوان يك مترجم نامآشنا در آثار ادبيات آلماني بوده، به نظر شما وجه تمايز ادبيات كشور آلمان با ادبيات ديگر كشورهاي جهان چيست؟
ابتدا بايد بگويم كه زبان من، زبان آلماني است. خب طبيعي بوده كه از اين رو به سراغ ادبيات آلمان بروم. از وجه تمايز كه نميشود صحبت كرد؛ اما اگر بخواهم شِمايي از وضعيت امروز ادبيات آلمان تصوير كنم، بايد بگويم نويسندههاي تازهنفسي كه امروز در ادبيات اين كشور سربرآوردهاند؛ آموختهاند كه بايد از زير سايه سنگين بزرگاني چون هرمان هسه، شيلر، گوته، توماس مان و امثالهم بيرون بيايند. به هر حال آلمانيها هرگز نميتوانند از ادب گذشته خود جدا شوند، اما نويسندگان امروزشان در حال خارج شدن از زير سايه بزرگان ادب خود هستند. هرچند هدف آنها اين بوده كه بزرگان را به عنوان پشتوانه ادبيات آلماني نگه دارند و به آن نيز افتخار ميكنند. همچون ما ايرانيان كه هيچگاه نميتوانيم از بزرگاني چون مولانا، حافظ و سعدي به سادگي بگذريم. در اين خصوص بايد گفت كه آلمانيها پس از جنگ جهانيها نوع جديدي از ادبيات را در كشور خود ديدند. اكنون نيز پس از گذر اين سالها زمان يك پوستاندازي ديگر است. امروز نويسندگان تازهنفس و تازهكاري كه وارد عرصه شدهاند به نظر من بسيار قوي كار ميكنند، كه حتما با ترجمه آثار آنها به زبان فارسي، بايد به ايرانيان معرفي شوند. ناگفته نماند تمام تلاش من هم در همين راستا بوده است.
پيش از اين چند باري گفته بوديد كه كتاب «تعهد اهل قلم» نوشته «آلبر كامو» و با ترجمه «مصطفي رحيمي» بهترين كتاب ترجمهاي به زبان فارسي بود كه مطالعه كردهايد. چگونه به اين نتيجه رسيدهايد؟
البته پيشتر بگويم كه من در استفاده از صفت عاليترين، بسيار خساست به خرج ميدهم. اما براي اينكه كتاب «كامو، آرمان و سادگي» را ترجمه كنم، مجبور به خواندن تمامي نوشتههاي كامو بودم. وقتي اين آثار را مطالعه ميكردم، متوجه شدم كتاب «تعهد اهل قلم»، به جد بهترين كتابي است كه خواندهام و «مصطفي رحيمي» نيز بسيار لذتبخش اين كتاب را ترجمه كرده. البته بايد بگويم «يادداشتهاي روزانه كامو» كه توسط «خشايار ديهيمي» ترجمه شده، اثر بسيار ارزشمندي در اين راستا است.
بارها در مصاحبههاي خود به نام «آلبر كامو» اشاره كردهايد. اين موضوع نشانگر علاقهمندي بالاي شما به اين نويسنده فقيد و بزرگ است. نويسنده شهيري كه با توجه به بزرگياش، علاقهمندي به او شايد طبيعي باشد، اما دليل شما براي اين امر چيست؟
پس از ترجمه كتاب «كامو؛ آرمان و سادگي» كه به جد يكي از بهترين زندگي نامههاي كامو محسوب ميشود، علاقه عجيبي به اين نويسنده پيدا كردم. من زندگي نامه «برتولت برشت» يا «ويرجينيا وولف» را نيز ترجمه كردهام، اما با هيچكدام به ميزان كامو نتوانستم احساس قرابت و علاقهمندي داشته باشم. چرا كه كامو؛ نگاه انساندوستانه عجيبي به جهان دارد، موضوعي كه نشان از اعجابآور بودن نگاه او به جهان پيرامونش است. از طرفي ديگر كامو بسيار جلوتر از انسانهاي زمان خود زندگي ميكرده. با وجود چنين دلايلي شايد علاقهمندي من خيلي هم عجيب نباشد. اما متاسفانه نميتوانم كتابهاي كامو را به زبان اصلي بخوانم و حداكثر مجبورم آنها را به زبان آلماني يا فارسي مطالعه كنم. ولي خوشبختانه ترجمههاي بسيار خوبي از اين نويسنده بزرگ به زبان فارسي وجود دارد. البته ناگفته نماند كه ادبيات ديگر كشورهاي جهان را نيز دوست دارم. براي مثال بسيار به داستانهاي «هاروكي موراكامي» علاقهمند هستم.
بازگرديم به فضاي ترجمه در ايران. تاكنون مترجمي را مدنظر داشتهايد كه آنچنان كار مقتدري باشد تا با خودتان بگوييد اي كاش من هم همچو او كار كنم؟ شايد در دل اين سوال بررسي فضاي ترجمه در ايران و وضعيت كيفي آن نيز نهفته باشد.
خب، اين موضوع را نميتوان محصور به يك نفر دانست، چرا كه در ايران مترجمان بسيار قدرتمند و خوبي داشتهايم كه آثار بسيار درخشاني از خود برجاي گذاشتهاند. به ويژه در مورد ادبيات آلماني تيم بسيار قوي داريم كه در ايران فعاليت ميكنند. البته سوالتان را اينگونه نيز پاسخ دهم كه يك روزي به زندهياد «مهدي سحابي» گفتم كه آرزو دارم روزي بتوانم مثل شما ترجمه كنم. فكر ميكنم خيلي زود او را از دست داديم. با اين حال در تمام دورانها مترجمان خوبي در فضاي ترجمه كشور بودهاند و كار كردهاند.
اعتماد
1 Comment
داود صباغ
باسلام.من نمی دانم آیادرجهان ادبیات مرجعی برای محاکمه مترجمینی که یک اثرادبی رابه دلیل بی سوادی وبی دقتی نیست ونابودمی کنند وجودداردیاخیر.همچنین نمی دانم آیا مقامات دولتی آلمان می توانندازمترجمی که آثارادبی آنهارابه هنگام ترجمه تبدیل به زباله می کندبه جایی شکایت کنندیا نه.اگرامکان این اموروجودداشته باشد،جا دارد که مردم ودولت آلمان ازاین مترجم به اصطلاح”درخشان”به مراجع ذی صلاح شکایت کنند.بلایی که این مترجم وطنی به اصطلاح” معتبر” تنها به سرکتاب”او بازگشته است”اثر تیمور ورمش آورده،آنقدردر فضای مجازی بازتاب داشت که اگر خدای ناکرده من جای این مترجم،دیگررویم نمی شددرمجامع ادبی ظاهرشوم.آیانویسنده عزیز متن فوق حتی یک بارکتاب نامبرده به ترجمه سرکارخانم میرمعزی راخوانده اند؟من که شک دارم.