Share This Article
‘
نگاهي به رمان «تسلي ناپذير» نوشته «کازوئو ايشي گورو» / داستان اندوه و فراموشي
جفري ملوني
مترجم: پگاه جهاندار
رمان تسلي ناپذير نوشته ايشي گورو در سال 1995 منتشر شد و واکنش هاي مختلفي در ميان منتقدان برانگيخت. پس از دريافت جايزه کتاب سال Whitbread در سال 1986براي کتاب هنرمند دنياي شناور و جايزه بوکر در سال 1989 براي بازمانده روز، آثار ايشي گورو به عنوان بخشي از بدنه ادبيات مدرن شناخته شد و انتظار مي رفت آخرين رمانش نيز کم و بيش همين خصوصيات را به شيوه يگانه و اصيل نويسنده باز نماياند. اما تسلي ناپذير به دلايل روشن چه در دريافت جوايز و چه از نظر شهرت به پايه آثار پيشين ايشي گورو دست نيافت.
از منظر ساختمان ادبي، تسلي ناپذير رمان عجيبي است. برخي منتقدان آن را با قصر کافکا و آليس در سرزمين عجايب کرول قياس کرده اند. برخي ديگر آن را اثري پيچيده دانسته اند که هيچ توصيف و تحليلي را برنمي تابد. تسلي ناپذير بي شک رمان نامعمولي است، اما به گمان من مشکلي که بسياري از منتقدان اين اثر با آن مواجه بوده اند، ناشي از آن بوده است که به باور آنان يک رمان خوب بايد داراي عناصر مشخص رئاليسم اجتماعي باشد، دنيايي که توصيف مي کند از قوانين طبيعي پيروي کند و شخصيت ها بسته به طبيعت شان و شرايطي که در آن قرار دارند، معقول يا نامعقول عمل کنند. از يک رمان خوب انتظار مي رود که قهرمان آن درگير نوعي کشمکش باشد و در خلال اين کشمکش نويسنده درکي از ذات انساني ارائه دهد. تسلي ناپذير برخلاف آثار پيشين نويسنده دنيايي خلق مي کند که از قوانين طبيعي زمان و مکان سرپيچي مي کند. از اين منظر مي توان اين رمان را در حيطه داستان هاي ذهن گرا قرار داد. داستان ذهن گرا (به معناي گسترده آن) مجموعه يي است از گونه هاي ادبي گوناگون، نظير داستان هاي علمي- تخيلي، اسطوره يي- تخيلي، داستان هاي ترسناک و بسياري آثار ادبي که در گونه هاي ديگر قابل طبقه بندي نيستند. آنچه به نظر مي رسد وجه مشترک تمام داستان هاي ذهن گرا باشد، عنصر تخيل است. تسلي ناپذير رماني است که در چارچوب هاي رايج قرار نمي گيرد. نويسنده در اين رمان در عين وفادار ماندن به عناصر بنيادين يک رمان «خوب»، عنصر تخيل را براي به تصوير کشيدن مضمون محوري داستانش- در اينجا يک هنرمند منزوي و تيزهوش- به کار مي بندد: رايدر، نوازنده پيانو، ميان وظايف و مسووليت هاي زندگي شخصي اش و وظايف و مسووليت هايي که هويت اجتماعي اش ايجاب مي کند، سرگردان است. رمان به نقش هنرمند در جامعه و شکاف موجود ميان ايماژهاي شخصي و اجتماعي مي پردازد. اين درونمايه نه در ادبيات بي سابقه است و نه در سبک ايشي گورو نامعمول. در واقع ايشي گورو در آثارش همواره به نحوي به اين مضمون پرداخته است. اما آنچه تسلي ناپذير را از آثار پيشين او متمايز مي کند، در چگونگي شرح دنياي شخصي و اجتماعي هنرمند نهفته است، نويسنده اين دو دنيا را ابتدا از هم تفکيک مي کند و سپس به شيوه يي آشفته در هم مي آميزد. پيرنگ داستان تسلي ناپذير نه نشانه يي از پيچيدگي رمان دارد و نه هيچ وجه اشتراکي با رمان هاي ذهن گرا. رايدر، راوي اول شخص، به شهري بي نام در اروپا وارد مي شود که در آن او را به عنوان بهترين پيانيست زنده جهان مي شناسند. شهر در حالتي است که مي توان آن را رخوت فرهنگي توصيف کرد و از اين رو کنسرت رايدر با استقبال فراواني مواجه مي شود. رايدر به زودي درمي يابد که مردم شهر از او انتظارات فراواني دارند. او خود را در هيئت يک نجات دهنده با شمايل مسيحايي مي بيند. نويسنده نيز به او قدرتي مافوق ديگران مي بخشد. رايدر از توانايي ذهني خارق العاده يي برخوردار است که او را قادر مي سازد به ذهن ساير شخصيت ها راه يابد و آگاهي اش را در زمان و مکان بسط دهد. در ابتداي داستان، دربان هتل (گوستاو) اتاق رايدر را به او نشان مي دهد. در همان حين که گوستاو خصوصيات اتاق را شرح مي دهد، خواننده با توانايي ويژه رايدر آشنا مي شود. رايدر درمي يابد که گوستاو به چيز ديگري فکر مي کند. او نگران دخترش و پسر کوچکش است و رايدر با احساسي از همدردي مي کوشد مشکل گوستاو را حل کند.در جايي ديگر، رايدر در يک مهماني شام حاضر مي شود و احساس مي کند که جو عجيبي بر فضا حاکم است. او به دقت حوادث و مکالماتي که پيش از حضور او در اتاق رخ داده اند را توصيف مي کند. نويسنده با اين ترفند، قهرمانش را از محدوديت هاي راوي اول شخص فراتر مي برد و به او توانايي هاي راوي يي همه چيزدان – تقريباً نزديک به نويسنده- مي بخشد. اما با اين حال، رايدر نويسنده نيست. او در نهايت يکي از شخصيت هاي داستان است و توانايي اش نيز محدوديت هايي دارد.
در يکي از صحنه هاي داستان رايدر در ماشين منتظر استفان، پسر مدير هتل، است که براي خانم کالينز، دوست پدرش، پيغامي دارد. رايدر استفان را مي بيند که از ماشين پياده و وارد يکي از ساختمان ها مي شود. پس از آن او گفت وگوي ميان استفان و خانم کالينز را به دقت و با جزئيات کامل مي شنود، انگار کنارشان ايستاده باشد. ناگهان در صندلي عقب ماشين، بوريس (فرزندخوانده اش) تکاني مي خورد. تمرکز رايدر به هم مي خورد و به فضاي واقعي برمي گردد. وقتي دوباره متوجه گفت وگوي داخل آپارتمان مي شود، بخشي از حرف ها را از دست داده است. در آثار پيشين ايشي گورو کشمکش دروني هنرمند با به تصوير کشيدن صحنه هاي خصوصي زندگي قهرمان و صحنه هاي حضور او در اجتماع نشان داده مي شد. در تسلي ناپذير زندگي خصوصي و اجتماعي رايدر در دو دنياي موازي، هر يک متعلق به جهاني جداگانه، جريان دارند. دنياهاي موازي از عناصر داستان هاي علمي- تخيلي است. در اين داستان ها اين دو دنيا کاملاً از هم متمايزند و قهرمان در اثر حادثه يي از يک دنيا به دنياي ديگر منتقل مي شود. مثلاً يک روز از خواب بيدار مي شود و روزنامه يي را ورق مي زند و مي بيند که کلمات برعکس نوشته شده اند، يا حوادث تاريخي، آن گونه که او به خاطر مي آورد، رخ نداده اند. دنياهاي موازي رايدر نيز به شيوه يي مشابه عمل مي کنند، اما تفاوت ميان آنها تا اين اندازه حيرت انگيز و نمايش مانند نيست. در يکي، رايدر موسيقيداني است بدون تعهدات خانوادگي که مي تواند بر حرفه و وظايف اجتماعي اش متمرکز باشد و در ديگري همچنان موسيقيدان اما متاهل و صاحب يک فرزندخوانده. نويسنده، همان طور که درباره توانايي خارق العاده ذهن رايدر، توضيحي نمي دهد، دنياهاي موازي قهرمانش را نيز بدون مقدمه چيني بر خواننده آشکار مي کند.رايدر پس از گفت وگو با گوستاو، سراغ سوفي (دختر گوستاو) مي رود تا با او درباره مشکلاتش صحبت کند. او هرگز سوفي را ملاقات نکرده است و او را از روي نشاني هايي که گوستاو داده است، مي شناسد. سوفي بدون هيچ زمينه قبلي در مورد خانه يي حرف مي زند که قرار است به فروش برود و از رايدر مي خواهد همراه او براي بازديد خانه بيايد. رايدر کم کم متوجه مي شود که سوفي و پسرش (بوريس) را مي شناسد. در زندگي خصوصي، سوفي همسرش است و بوريس پسرخوانده اش. با توجه به ساختار روياگونه روايت و مرز مبهم ميان دو واقعيت در اين رمان برخي از منتقدان با اين پرسش مواجه بوده اند که «چه حجمي از کتاب تسلي ناپذير را روياهاي رايدر تشکيل مي دهند؟» به نظر من پاسخ ساده است: رايدر رويا نمي بيند. تجربه او از واقعيت هاي موازي، بخشي از زندگي واقعي اوست و نه روياهايش. تسلي ناپذير کتابي است که مي توانست آسان تر نوشته شود و منتقدان را نيز راضي تر نگاه دارد. اما ايشي گورو در اين رمان به تجربه هاي نو در روايت دست مي زند و واقعيت هايي که در دنيايي خيالي جاي خود را پي در پي به يکديگر مي دهند به کار مي بندد تا رويکرد پيشينش به داستان نويسي را از نو سامان دهد. او به اين منظور از برخي عناصر شناخته شده داستان هاي ذهن گرا سود مي جويد و رماني خلق مي کند که مي توان آن را گونه يي کلاسيک از داستان تخيلي دانست. منبع:ديلي تلگراف
اعتماد
‘