Share This Article
خاطراتش را که می خوانی غمی سنگین بر دلت سنگینی می کند، باور اینکه کسی را به جرم خدمت به فرهنگ یک سرزمین چنین نقره داغ کرده باشند، نه دشوار که ناممکن است. آن هم به شیوه ای بسیار ناجوانمردانه. روزی که گروهی قصد مصادره امیر کبیر را کردند، شرایط را به گونه ای چیده بودند که عبدالرحیم جعفری مجبور باشد بین این فرزند و آن فرزندش یکی را انتخاب کند. یکی فرزند تنی او بود و دیگری فرزند معنوی او . یکی پسرش بود و دیگری بزرگترین بنگاه انتشاراتی کشور . عجیب نیست اگر او همان کاری را کرد که هر پدر دیگری می کرد.او از دارایی خود که با رنج و زحمت بسیار بدان پایه رسانده بود گذشت، تا جان پسرش را از تهدید نجات دهد. حالا پسر او و نوه اش که نام بزرگ پدربزرگ را یدک می کشد، با یک «نشر نو» قدم در راهی گذاشته اند که خاندان جعفری بدان شهره است. با امید به اینکه این نشر نو، امیرکبیری دیگر شود یادی از این بزرگ مرد تاریخ نشر کشور می کنیم. به یاد این مرد بزرگ یکی از گفتگو های خواندنی او را بازخوانی می کنیم/ حمید رضا امیدی سرور
گفتگو با عبدالرحیم جعفری
همچنان امير کبير را دنبال می کنم، چون گناهی نکرده ام'
سیروس علی نژاد
![]() |
![]() عبدالرحيم جعفری |
خاطرات عبدالرحيم جعفری که با عنوان در جستجوی صبح منتشر شده، به چند لحاظ کتاب مهمی است. با وجود آنکه ناشر اميرکبير برای اولين بار است که دست به قلم می برد، اما روايت او از سرگذشت خويش و نيز سرنوشت انتشارات امير کبير، روايتی يکدست و گيراست. چنان خوب روايت شده که انگار داستان نويس برجسته و با تجربه ای حکايتی جذاب را به صورت قصه در آورده باشد. نيز اين کتاب حاوی شرح حال ها و سرگذشت هايی از جامعه مولفان و مترجمان کشور است که آن را به صورت دائرة المعارف نشر ايران در دهه های سی، چهل و پنجاه در می آورد. علاوه بر اينها کتاب سرگذشت نشر نوين ايران را در بر دارد. همه اينها سبب گفتگويی با نويسنده شده است که در آن مباحثی که در کتاب به آنها اشاره نشده، دنبال می شود.
- نام کتاب خود را در "جستجوی صبح" گذاشتهايد. جستجوی صبح نزد شما چه تعبيری دارد؟
از جستجوی صبح تعبيرم اين است که من هميشه دنبال پيشرفت بودهام. دنبال موفقيت میگشتهام. در جستجوی کارهای خوب بودهام. صبح برای من صبح روشنايی است. دنبال صبح روشنايی بودم و دلم میخواست به نتيجه مطلوب برسم. متأسفانه نرسيدم يعنی مشکلاتی برای من پيش آوردند که آن صبحی که دلم میخواست بهش نرسيدم. میخواستم کارم را رونق بدهم. به فرهنگ رونق بدهم. به مملکتم خدمت بکنم.
- قبل از اين کتاب هم شما هيچ وقت چيزی نوشته بوديد؟
نه. گاهی اگر چيزی نوشتهام مقاله مانند و خيلی خلاصه بوده است. ولی همانطور که در کتاب نوشتهام در سال ۶۷ نامهای خطاب به آقای جنتی نوشتم که بار سوم مرا بازداشت کردند. وقتی آزاد شدم، چند ماهی در افسردگی به سر میبردم، حال بدی داشتم، ناراحتی داشتم و بيکار هم بودم. تنها سرگرمی من نشستن و نوشتن همين خاطرات بود. فکر کردم حالا که بيکارم بنشينم خاطراتم را بنويسم. بعضی دوستان هم که گاهی برايشان مسائلی را تعريف میکردم تشويقم میکردند که بنشين خاطراتت را بنويس. میگفتند خاطرات تو ماندنی است. من هم نشستم و شروع کردم. البته از سال ۶۷ که شروع کردم تا سال گذشته اين کار همينطور ادامه داشت و طول کشيد. چون هيچ يادداشتی از قبل نداشتم همه چيز را از حافظهام استفاده کردم. گاهی بعضی مطالب را روی کاغذ میآوردم و میرفتم تا آخر، يکباره میديدم مسائلی از قلم افتاده است و دومرتبه شروع میکردم. همانطور که قبلاً هم در بعضی مصاحبهها گفتهام اين خاطرات شش بار نوشته شده و به هم ريخته. دو مرتبه هم برای آن فهرست اعلام تهيه شد که همه را گذاشتيم کنار. تا بالاخره اين کار به نتيجه رسيد.
- از آن جهت اين موضوع را می پرسم که کتاب شما نثر خوب و روانی دارد. اساساً خوب روايت شده است. آيا کسانی بودهاند که در اين کار به شما کمک کرده باشند؟
در مقدمة کتاب نوشتهام. از بعضیها اسم بردهام که آنان برخی اشتباهات را به من يادآور شدهاند. اما نثر کتاب، انشای خودم است. همه چيز را خودم روی کاغذ آوردهام. البته آقای ابراهيم يونسی بعضی اصلاحات را به عمل آوردهاند و در روانی و يکدست کردن آن هم پسرم سهمی داشت. خب، شما میدانيد که اگر من در عمرم چيزی ننوشتهام، در عوض چقدر کتاب خواندهام، چقدر مجله خواندهام، چقدر مقاله خواندهام. خب اينها ذهن مرا باز کرده است. خيلی وقتها که مینوشتم میديدم اينها مطابق ميل من نيست. دومرتبه و چند مرتبه عوض میکردم تا بالاخره اينکه میبينيد از آب در آمد.
- کتاب شما در حال حاضر به مسأله اسماعيل رائين ختم میشود. به دادگاه شما يا مصادره اميرکبير نمیپردازد. چرا از مسائل زندان و مصادره و اين جور چيزها ننوشتهايد. آيا آنها را در جلد بعدی مطرح خواهيد کرد؟
![]() |
عبدالرحيم جعفری |
بله. اول همه را يک جا نوشته بودم. از اول تا آخر کتاب را میخواستم يک جا منتشر کنم. مرگ رائين و قضايای دادگاه و همه را. ولی با خودم فکر کردم که بخش دوم، يعنی همين بخشی که مورد سؤال شماست، از نظر سياسی و حقوقی و مسائل کشوری بايد بيشتر رسيدگی شود. ديدم خيلی طول میکشد. فکر کردم اين دو جلد را که حاضر است منتشر کنيم و بعد به کتاب دوم بپردازيم.
- آقای جعفری دليل مصادره اميرکبير چه بود يعنی دليل مصادره را چه چيزی عنوان کردند؟
همانطور که در بخش کتابهای درسی در کتاب ذکر کردهام، وقتی کار انتشار کتابهای درسی سامانی نداشت، من و عدهای از رفقا آمديم شرکتی تشکيل داديم که به اين کار سامان بدهد. دکتر خانلری که وزير فرهنگ بود تصميم گرفته بود چاپ کتابهای درسی را به انتشارات فرانکلين واگذار کند. آن وقتها کتابهای غير درسی بازاری نداشت. اگر کتابهای درسی را از ما میگرفتند وضع کتابفروشیها ناجور میشد. کتاب درسی برای کتابفروشیها مثل قند و شکر دکان عطاری بود. يعنی اگر کتابفروشی کتاب درسی نداشت اصلاً امورش نمیگذشت. اين بود که من و آقايان عظيمی و مطیّر و يکی دو تن از دوستانم که با دکتر خانلری دوست بودند رفتيم سراغ آقای دکتر خانلری و گفتيم آقای دکتر ما خودمان اين کار را انجام میدهيم. او هم خيلی سختگيری کرد، خيلی سنگ جلو پای ما انداختند و بالاخره ما امتياز چاپ و نشر کتابهای درسی را گرفتيم و من به عنوان مدير عامل در حدود دوازده سال سرپرستی اين کار را انجام میدادم.
خب علت اينکه توانستيم امتياز چاپ و نشر کتابهای درسی را بگيريم اين بود که تعهد کرده بوديم کتابها را بموقع به دست دانشآموزان برسانيم. وگرنه فرهنگ قراردادش را با ما فسخ میکرد. اگر شرکت کتابهای درسی به تعهدات خود عمل نمیکرد، من آن را توهين به خود تلقی میکردم. لياقت و کفايت من در همين بود که میتوانستم ترتيبی بدهم که کتابها را بموقع برسانم. بعضی چاپخانهها نمیتوانستند کارشان را بموقع انجام بدهند. کتابی را که به آنها میداديم نمیتوانستند بموقع چاپ و آماده نمايند طبعاً ما هم زياد کار چاپ به آنها نمیداديم. اين بود که دو سه نفر آنها با ما وارد دشمنی شدند. شروع کردند به شکايت کردن در دادگستری که اين آقای جعفری سوء استفاده کرده است. و صحبت هايی از اين قبيل.
![]() |
عبدالرحيم جعفری |
اين را داشته باشيد تا به بقيه برسيم. طی دوازده سالی که ما کتابهای درسی را چاپ میکرديم قيمت کتاب همانی بود که روز اول بود. تغيير نکرده بود. در حالی که خود دولت آمده بود قيمت کاغذ را دو برابر کرده بود. وقتی قيمت کاغذ را دو برابر کردند ما مجبور بوديم قيمت کتابهای درسی را بالا ببريم. ولی دولت قبول نکرد و قرارداد ما را فسخ کرد و خود به چاپ کتابهای درسی اقدام کرد. شکايتی که آن چند نفر عليه من در دادگستری مطرح کرده بودند، در زمان انقلاب شد سلاحی عليه من. رقبای فاميلی اعلاميههايی عليه من در مساجد و دانشگاه و جاهای ديگر پخش میکردند. چند تن از اين رقبا و وکيل رائين دست به يکی کردند که آقای جعفری با ساواک همکاری میکرده، با دربار سروکار داشته، مرا ممنوعالمعامله کردند. برای خاطر همين من به زندان اوين رفت و آمد میکردم.
بالاخره روزی مأموری که کارم دست او بود گفت بيا زندان اوين بايد به کار تو رسيدگی کنيم. رفتم. سؤالهايی از من کردند و ضمن آن گفتند تو با فلان کتابفروش که عضو ساواک بوده است رفيق بودی، دويست هزار تومان به دولت کتاب فروختهای، با مهرداد پهلبد، وزير فرهنگ دوران هويدا، روابط داشتهای و عکس با فرح پهلوی داری، چه روابطی با فرح داشتهای و خلاصه مرا بازداشت کردند. بعد از چند ماه کيفرخواستی برای من آمد که آقای جعفری اموال دولت را حيف و ميل کرده، کتابهای درسی را گران فروخته، و از اين لاطائلات و برايم دادگاه تشکيل دادند. جلسات دادگاه ساعت يازده و نيم صبح شروع میشد، و ساعت دوازده تمام میشد. چيزی هم که در اين به اصطلاح دادگاه مطرح نشد جريان حيف و ميل بود. میدانيد عليه هر کس که شکايتی شود اول از او بازپرسی میکنند، بعد میفرستند به دادگاه. با من اين کارها را نکردند، صاف ما را بردند دادگاه. نه کارشناس آمد، نه حق انتخاب وکيل داشتم، خب آقايی هم که فقيه است از وضعيت فنی چاپ اطلاع ندارد. مثلاً يکی از اتهامات من اين بود که در کارهای چهار رنگ اجرت رنگ مشکی را مطابق تعرفة چاپ رنگی محاسبه کردهايم. شما که مطبوعاتی هستيد میدانيد اين حرف چقدر واهی است. و چند اتهام واهی ديگر که مدارک رد همة آنها را به دادگاه ارائه دادم. تازه همه اين اتهامات مربوط به شرکت کتابهای درسی بود، نه اميرکبير. به اميرکبير ارتباطی نداشت. اگر سوء استفادهای هم شده بود که نشده بود بايد میرفتند سراغ شرکت کتابهای درسی نه اميرکبير.
در هر صورت حکم صادر کردند که دو سوم اموال آقای جعفری به نفع جامعه مدرسين مصادره میشود. هنگامی که ما به چاپ کتابهای درسی اقدام کرديم قيمتها نسبت به سالهای قبل ۲۵ تا ۷۰ درصد ارزانتر شد. شش ماه هم مرا زير حکم و در زندان نگه داشتند. تا آنکه يک روز مرا صدا کردند که دو سوم اموال شما را بايد بدهيم به جامعه مدرسين. من هم هفت هشت ماه در زندان مانده بودم، جريان کودتای نوژه هم اتفاق افتاده بود، هر شب عدهای را میبردند اعدام میکردند. همه اينها اعصابم را خرد و خراب کرده بود. وقتی اين را گفتند من ديگر چارهای نداشتم، يا بايد قبول میکردم يا بايد به زندان برمیگشتم. حکم را که صادر کردند به من ندادند. دو نفر روحانی آنجا بودند گفتند اينها نماينده جامعه مدرسين هستند ما حکم شما را میدهيم به اين آقايان. شما هم حالا نرويد سر کارتان تا به حسابهای شما رسيدگی بکنيم.
دو سه سال مرا همينطور بلاتکليف نگه داشتند. ماهی سی هزار تومان هم به من از مال خودم خرجی میدادند! يک آقايی را هم از طرف جامعه مدرسين آوردند سرپرست اميرکبير کردند. او هم وقتی ديد اگر بابت يک سوم سهم خودم به اميرکبير بروم آنجا برايش مشکلاتی درست خواهد شد. بنابر اين انواع و اقسام اتهامات را به من وارد میکرد و ذهن مسئولين را مشوب میکرد تا من نتوانم به سر کارم بروم. جامعه مدرسين چون حکم را واهی ديدند از قبول اموال من خودداری کردند. در اين حال و احوال يک روز گفتند بيا زندان اوين میخواهيم تکليف شما را روشن کنيم. ماه رمضان بود. رفتم. وارد اتاق شدم ديدم عدهای نشستهاند، در اين جا ماجرا به شکل داستان حسنک وزير انجام گرفت که بايد در تاريخ بيهقی مطالعه کنيد.
![]() |
عبدالرحيم جعفری |
چند سال بعد در نمايشگاه کتاب، اميرکبير برنده جايزه بهترين ناشر کتاب شد. روزنامهها نوشتند که آقای جنتی جايزه بهترين ناشر را دريافت کرده. من نامه سرگشادهای نوشتم که آقای جنتی اين جايزه متعلق به شما نيست، متعلق به من و خانواده من است. باز مرا بازداشت کردند. بعد از آزادی از زندان شروع کردم به نوشتن همين خاطراتی که ملاحظه کردهايد.
- آيا بعد از همه اين قضايا به سازمانهای مختلف شکايت نکرديد؟ نتيجه شکايتها چه شد؟
چرا؟ شکايت کردم به دادگاه عالی انقلاب که آقای بجنوردی رييس آن بود. همان وقتها آقای خامنهای رييس جمهور بودند. آقای حجتی کرمانی که معاون يا مشاور ايشان بودند به خانه من تلفن کردند که آقا ما نامه سرگشاده شما را خواندهايم، ناراحت شدهايم، چه کار میتوانيم برای شما بکنيم؟ گفتم واللّه حالا پرونده من در دادگاه عالی انقلاب است. بعد از ده پانزده روز دومرتبه آقای حجتی از دفتر آقای خامنهای زنگ زدند که آقای جعفری ما با آقای بجنوردی صحبت کرديم ايشان گفتند که مايه "ننگ" سازمان تبليغات اسلامی است که اموال آقای جعفری را گرفتهاند و به من گفتند مدارکی که داری بياور اينجا ما ببينيم. در همين حيص و بيص مرا دوباره بازداشت کردند. پس از بازداشت، جزوهای عليه من منتشر کردند که انواع و اقسام اتهامات را به من نسبت داده بودند. شنيدم آقای جنتی اين جزوهای که تمام مطالبش توسط سرپرستی که از طرف جامعه مدرسين تعيين کرده بودند، نوشته شده بود برده پيش آقای خامنهای و به ايشان نشان داده است. ديگر کسی به فکر من نيفتاد. سه تا دادگاه ديگر هم هر سه به نفع من رای دادند که همينطور بلاتکليف مانده است. به هر حال من هنوز هم دنبال کارم میروم چون گناهی نکردهام.
![]() |
![]() فرهنگ آريان پور |
- اين سؤال برای من هست که با توجه به تبحری که شما در کار نشر داشتيد بعد از اين قضايا چرا کار تازهای را شروع نکرديد. از کار تازه که شما منع نشده بوديد؟
روزی که آن نوشته را امضا کردم و به نام دادگاه حسنک وزير ياد نمودم به من گفتند برو خدمت بکن. گفتم آقا من ديگر با چه چيزی میتوانم خدمت بکنم. گفتند دو تا از فروشگاههايش را به او بدهيد که برود کار بکند. میدانيد که اميرکبير ۱۳ فروشگاه داشت. آن دو تا فروشگاه را هم به من ندادند. ولی سوای دستور دادگاه من باز دوست داشتم دنبال کار نشر بروم اما وقتی رضا (فرزند من که در انتشارات اميرکبير هم همکار من بود) نشر نو را درست کرد، به شکلهای مختلف اذيتش میکردند. آن موقع- زمان وزارت ارشاد آقای خاتمی – قانونی گذراندند که ناشر بايد پروانه داشته باشد. تا آن زمان نشر آزاد بود. هر کس میتوانست برود ناشر شود. وقتی قرار شد ناشران بروند پروانه بگيرند، به رضا پروانه ندادند. به اين جهت شرکايش از او جدا شدند و رضا هم گاهی به نام ديگران کتاب منتشر میکرد. تا پنج شش سال پيش از اين، يک روز من خودم رفتم نزد آقای مهاجرانی، پرسيدم گناه پسر من چيست که شما به او جواز نشر نمیدهيد. من پدر او هستم و می خواهم اگر جرمی مرتکب شده يا خيانتی کرده بدانم. پس از آن بود که به رضا پروانه دادند.
![]() |
عبدالرحيم جعفری |
- در کتاب شما ديدم اشاره کردهايد که بعد از انقلاب ما صاحب هفت هزار ناشر شديم که اين شايد هفت برابر کتابفروشیهای مملکت است. چه عواملی باعث شد تعداد ناشران اينقدر زياد شود؟
عرض شود علتش دادن کاغذ دولتی و سوبسيد است. میروند وزارت ارشاد کاغذ میگيرند به عنوان اينکه میخواهيم کتاب چاپ کنيم، اين کاغذ را در بازار میفروشند. گاهی آن کتاب را اصلاً چاپ نمیکنند. وگرنه وقتی ما هفت هزار ناشر داريم بايد هفتاد هزار کتابفروش داشته باشيم. در صورتی که اينطور نيست. کل کتابفروشیهای کشور، من فکر نمیکنم به دو هزار تا هم برسد.
- خاطرات شما را که میخوانيم با گروه عظيمی از نامهای آشنا برخورد میکنيم که در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ کار تغذيه فکری جامعه را به عهد داشتهاند. همينطور درمیيابيم که چه اندازه کتابهای مهم در آن سالها منتشر شده است. شما به عنوان کسی که با خيل عظيم نويسندگان و مؤلفان و مترجمان سر و کار داشتهايد فکر میکنيد آيا جامعه امروز توانسته است جای خالی آنها را پر کند چون متأسفانه اغلب آنها که شما در کتابتان نام میبريد درگذشتهاند. نيز اين موضوع مهم است که آيا تأليفات به قوت سابق هست؟
نخير. شايد اطلاع ندارم، شايد اغراق میکنم، اما گمان نمیکنم در اين بيست و پنج سال، هزار تا کتاب چشمگير و ماندگار چاپ شده باشد.
- در کتاب شما اشاراتی هست دال بر اينکه جامعه ايران امروز به نسبت گذشته کتابخوانتر شده است. آيا اين درست است؟
تقريباً. خب میدانيد جمعيت ايران قبل از انقلاب ۳۰ ميليون نفر بود، حالا شده ۷۰ ميليون. ولی تيراژ کتاب همان دو هزار تا مانده است. ولی عناوين کتابهايی که چاپ میشود چندين برابر قبل از انقلاب است. امروز تعدادی از کتابهای ناشران را وزارت ارشاد خريداری می کند و کتابها زودتر به چاپهای مجدد میرسد. آن وقتها اينطور نبود. ولی آنچه میتوانم بگويم اين است که اگر کتاب خوب چاپ شود، فروش میرود و به چاپهای مجدد میرسد.
بی بی سی
1 Comment
خوزه لوپز رودريگز
در كتاب خاطراتش، شرح زندگي خود را با حمله به احمد شاه قاجار شروع ميكند. دو صفحه اول بيوگرافي اش تماما حمله بيدليل به احمد شاه است. هرچه از دهانش درميايد به احمد شاه ميگويد. در هشتاد و چند سالگي اين كتاب را نوشته. كسي كه بزرگترين ناشر كتاب در ايران بوده و در اين سن و سال هنوز به ارزش تاريخي تنها سلطان دموكرات تاريخ ايران پي نبرده، اينقدر ستودني نيست.