اشتراک گذاری
صحنهآرایی زندانوار در آثار کافکا
یان کات | برگردان رضا سرور
در سمت راست جادهی كراكوف به نواهوتا، حدود نيمكيلومتر بعد از اولين بلوكهاي ساختمانيِ شهر جديد، پاركي وجود دارد. من در یکی از روزهای مهآلود دسامبر، پس از بارش نخستين برف آنجا بودم. پارك خالي بود، البته اگر كسي بتواند آن محوطهي بيحصار، بزرگ و مسطح، با چند نيمكت در آن را پارك بنامد. آنجا نه درختي هست و نه حتي بوتهاي. شايد آنجا چمن كاشته شده باشد اما من بهخاطر برف نميتوانستم آنها را ببينم. فقط محوطهاي سفيد وجود داشت با چند نيمكت سياه كه كاملاً نامرتب در گوشه و کنار گذاشته شده بودند، انگار کسی بیهیچ نظم خاصی آنها را چیده باشد. تعدادي از آنها به شكل چندضلعي نامنتظم چيده شده بودند، گويي آنها را براي انجام گفتوگویی به هم نزديك كرده باشند. در لواي مه، آنها نمودي شبحگون داشتند. من احساس ميكردم در آنجا نمايشي اجرا شده است اما معنا يا طرح داستاني آن را نميتوانستم حدس بزنم. در آن منظره چیزی کافکایی وجود داشت.
در همان سفر و به هنگام دیدار از کراکوف، زودتر از معمول به كافهي نورولسكي، در كلوس هال، رفتم. ساعت هنوز يازده نشده بود. در ساعات آتي، آن مكان هميشه پر از جمعيت ميشد اما در اين ساعتِ زودهنگام، فقط ميزهاي كنار ديوار اشغال شده و ميزهاي وسط سالن خالي بودند. من باشتاب به سوي تنها ميز خالی كنار ديوار رفتم. در تمام اين مدت، تازهواردان داخل ميشدند. ميتوانستم نگاه مضطربشان را ببينم: آنها به دنبال ميزهای کنار دیوار یا چسبيده به پنجره ميگشتند و سپس بانارضايتي و مضطربانه پشت ميزهاي وسط سالن مينشستند. پيش از اين هيچگاه متوجه اين پديده نشده بودم. ناگهان فكر كردم همهي ما حشراتي هستيم كه به شکلی خشونتبار و جبارانه تحت سلطهي دیوار-درمانی (Wall- therapy) قرار داريم. من جاي خوبي در سهكنج داشتم و از سه طرف ايمن بودم. حس حشرهي بزرگي را داشتم كه در سوراخي پنهان شده است. نميدانم چرا دوباره ياد كافكا افتادم، شايد به خاطر آگاهيِ ناگهاني از ترس بود.
چند هفته بعد نمايش «محاكمه» را روي صحنه ديدم و بلافاصله با «جنبهي نمایشي» آن روبهرو شدم. منظورم كيفيتهاي نمایشي آن اقتباسِ صحنهاي نيست بلكه آن كيفيت نمایشيای است که بهنحوی طبيعي و ذاتي در خود داستان وجود دارد. يك رمان عادي ميتواند در يك اتاق، يك قطار، هنگام پیادهروي يا در هیچکجا اتفاق بيفتد. داستانهاي كافكا در «صحنهپردازيِ» داستانی او اتفاق ميافتند. صحنهپردازي مسألهاي اتفاقي یا خارج از کنشِ نمایش نیست. برعكس، كسي نميتواند كافكا را بدون صحنهآراييِ خاص او تصور كند. صحنهآرايي او هرگز طبيعي نيست- چراکه در آثار كافكا هيچ طبيعتي وجود ندارد- چنانکه هرگز اتاق معمولی یا متفاوتی نیز وجود ندارد. اشيا اغلب با نهايت دقت ترسيم شدهاند: يك تختخواب، يك كمد، یک در، عكسهايي در بالای تختخواب، نيمتنهاي آويخته از چوبلباسي در اتاق دوشيزه بورستنر يا پيشخوان بار در مهمانسرايِ رمان «قصر». تمامي اين اشيا نهتنها وجود دارند بلكه معنادار نيز هستند، گرچه در اطراف این اشیا هيچ چيز دیگری وجود ندارد.
این صحنهپردازيِ دقيق و موشكافانه بهسرعت پايان مييابد؛ اما در آن حفراتي هست كه به سوي شهر، مزرعه، قصر، پلكان، راهرو و اتاق زير شيرواني راه دارند. شبيه طراحيِ صحنهی تئاتر است و بر پایهی همان اصول بنا شده. این طراحی صحنه شامل دكور و اشيای واقعي است: رئاليستي، باورپذیر و از صحنه و زوایایی خاص برخوردار است، از هستی قائمبهذاتی برخوردار بوده، به جايي منتهي شده و چيزهايي را بازنمود ميسازد؛ درست مانند آن نيمكتهايي كه در آن پارك عجيب نواهوتا بودند؛ صحنهاي شاعرانه و نمايشي است.
درعینحال صحنهپردازی كابوس هم ميتواند همینطور باشد. گاهي اوقات ميگوييم كه آدم، واقعه يا تصويري كابوسوار است. اولين معناي كلمهی «كابوس» خواب بد است. صحنهآرايي خواب به صحنهآرایی نمایش شباهت دارد: در هر دو مورد، اشيای قرارگرفته در مركز صحنه بهوضوح مشخص شدهاند؛ آنها وجود دارند و در كنش نمايشي شركت ميكنند. در این صحنهپردازیها اغلب درها، پلكانها و راهروهایی قرار دارند؛ اما در پشت آنها هيچچيز وجود ندارد، درست مانند دكور تئاتر يا آثار كافكا. اشيا در عین آنکه خودشان هستند چيز ديگري را نيز بازنمود ميسازند؛ آنها چيزي بيشتر از خودشان هستند. وقتي دربارهي خوابها حرف ميزنيم، ميپرسيم آنها چه معنايي دارند؟ هيچ خوابي بدون صحنهآرايي وجود ندارد، چنانكه هيچ تئاتري بدون صحنه وجود ندارد. در كابوس، صحنهآرايي وضوح خاصي دارد. ما كمبود هوا داريم و احساس خفگي ميكنيم. ناگهان دری را پيدا ميكنيم كه روي آن نوشته: «به طرف دفتر منشي دادگاه»، از پلهها بالا میرویم و كورمالكورمال به اتاقك زير شيرواني ميرسيم. يكي از مشخصات بارز و چشمگيری که هر خواب، بهخصوص خواب بد، را از تجربيات زمان بيداري متمايز ميکند این است که در خواب نميتوانيم مكاني را كه در آن هستيم ترك كنيم. در زندگي واقعي ميتوانيم اتاق را ترك كنيم، مگر اینکه در آن زنداني شده باشيم؛ اما در خواب حركات ما محدود شدهاند. شايد به همين دليل است كه اغلب واژهي «كابوسوار» را براي موقعيتهايي به كار ميبريم كه نميتوانيم خود را از آن خلاص كنيم. برای مثال، وقتي نميتوانيم اتاق كنفرانس را ترك كنيم، از كنفرانسهاي «كابوسوار» حرف ميزنیم یا از روزگار اشغال کشور بهدست آلمانيها تحتعنوان كابوس حكومت نظامي ياد ميكنيم. زنداني بودن هميشه كابوس است. جهان كافكا جهاني زندانوار است.
در تجربيات مربوط به عالم بيداري، به کمک افكارمان میتوانیم بگریزیم، حتي از دردها و ترسهايمان نیز میتوانیم بگریزیم؛ اما از كابوس نميتوان گريخت. در خواب، آينده یا گذشتهاي وجود ندارد. ميتوانيم در خواب ببينيم كه در حال خواب دیدن هستیم، اما بهندرت كسي خوابي ميبيند كه در آن، كسي دربارهي آنچه در گذشته رخ داده يا آنچه در آينده پيش خواهد آمد خوابي ببيند. خواب، و اغلب بيشتر كابوس، تنها يك زمان دارد: زمان حال. در جهان كافكا نيز تنها زمان حال وجود دارد. یوزف ك. در رمان «محاكمه» و ك. (مسّاح)، در رمان «قصر»، گذشته را به ياد نميآورند و دربارهی آينده نيز نميانديشند، آنها در زمان حالِ بيرحمانهي خويش به سر ميبرند.
نثر كافكا ندرتاً به روايتِ افكار ميپردازد. شخصيتها وجود دارند، حرف ميزنند و چيزهايي را تجربه ميكنند اما فكر نميكنند، يا بههرحال ما نميفهميم كه به چه فکر میکنند؛ گويي در تئاتر يا كابوس باشيم. اين نوعي نثر است كه فقط از طريق صحنهآرايي و ديالوگ عمل ميكند. جديت و ایجاز جهنمي كافكا به همين دليل است. از همهي اينها گذشته، زمان حال، فشردهترينِ زمانهاست و تنها زمان حالِ واقعاً نمايشي است.
تعدادی از کاراکترها و قهرمانان اصلي كافكا را شخصیتهای دولتي و قانوني بهشکلی روياگون هدايت ميکنند. در رويا، همهي آدمهايي كه ملاقات ميكنيم، در ارتباط با ما، نقشي ایفا ميكنند. ميتوانيم با آنها صحبت كنيم اما نميدانيم واقعاً كيستند. در كابوس، آنها اغلب از ما قويترند. آنها هستند كه كنش را پيش میبرند، گسترش میدهند و به ما ميگويند كه چه كنيم يا ما را به جايي ميبرند. ما اعتراض ميكنيم اما ضعيف هستيم؛ يا مبارزه ميكنيم اما آنها هستند كه برنده ميشوند. درست مثل وقتيكه در تئاتر هستيم: كنش جاري در نمايش، مستقل از ماست و مستقل از ما ادامه مییابد. ما را به دادگاه بردهاند، اما نميدانيم براي چه. چه کسی ما را آنجا کشانده؟ يا در كجا؟ مقاومت ميكنيم، فرياد اعتراض سر ميدهيم اما درنهايت مجبور به تسليم هستيم.
كابوسهايي هست كه در آن ما از پوچ بودن كنشي كه در آن گرفتاريم آگاه هستيم. اين بدترين نوعِ كابوس است. اميد كمي داريم، دست كسي را محكم ميچسبيم و درست در همان لحظهاي كه دشنهاي قلبمان را ميشكافد، نوري پديدار ميشود. بااينحال، سناريو كابوس را ما ننوشتهایم.
روياها بازتاب تحريفشدهي واقعيتها هستند، آنها نهتنها تحريفشده بلكه فشردهشده نيز هستند. روياها غيرعقلاني نيستند. در روياهايمان از چيزهايي ميترسيم كه واقعاً ترسناکند. عظمت اندوهگينانهي كافكا در اين حقيقت نهفته كه ذات وحشتهاي امروزي ما را از طريق كابوس به نمايش گذاشته است. روياهاي شهواني در همهي دورهها شبيه هم هستند؛ اما هر دورهاي كابوسهاي خاص خود را به خواب ميبيند. پروسپرو در نمایشنامهی «طوفان» ميگويد: «ما چونان مصالحي هستيم كه روياها از آن ساخته ميشوند.» من چنين فكر نميكنم. اين روياها هستند كه چونان مصالحي براي ساخته شدن ما به كار رفتهاند. روياهايي وجود دارند كه پيش از زمان خود به خواب ديده شدهاند: روياهاي پیشرو. كافكا نوشتن رمان «قصر» و «محاكمه» را طي جنگ جهاني اول يا كمي بعد از آن شروع كرد. در آن زمان هنوز دوران اردوگاههاي كار اجباري و كورههاي آدمسوزي شروع نشده بود.
زنداني بودن، ناتواني از گريز به گذشته يا آينده، فقط يك شماره بودن، در دادگاه گناهی را گردن نهادن؛ در حقيقت اين بدترين كابوسهاست.
به نقل از شبکه آفتاب