Share This Article
تولد رمان ايراني
درباره ميرزا حبيب اصفهاني و ترجمه ژيل بلاس
مسعود رضوي
تحول نثر فارسي از وضع متکلف و نيم مرده عصر واپسين صفويه تا اواسط دوران قاجار، مرهون تلاش نويسندگان بزرگي است که کوشيدند پيام تازه اي را به گوش مردم ايران برسانند. روشنگراني همچون قائم مقام فراهاني، زين العابدين مراغه اي، ميرزا فتحعلي آخوند زاده، سيدجمال الدين اسد آبادي و… اما بي گمان در راس نثر نويسان دوران بيداري ميرزا حبيب اصفهاني حضور دارد. او ستاره نثر وادب ايران در اين دوره و يکي از واسطه هاي کهن به نو، و اعتلاي ادب پارسي در عصر ماست. در اين بازخواني، يکي از مهمترين آثارش مورد بررسي قرارگرفته است.
يكي غايب از خود، يكي نيممست
يكي پاي كوبان، صراحي به دست
اين يك افسانه سر ميكرد، آن يك لطيفه ميپراند، يكي نعره ميزد، يكي آواز ميخواند، باري، سر از پا و پا از سر نميشناختند و كسي به كسي نبود … (جستاري از ژيل بلاس، ص22)
در آستانه ورود به قرن جديد هجري خورشيدي، تحولات فرهنگي شگرفي در حال رخ دادن بود. كمي پيشتر، در چنبر انقلاب مشروطيت، علم و فرهنگ و هنر و ادب، از قامت و هيئت ويژه خواص به در آمده و از طريق جرايد و روشنفكران به گروه قابل توجهي از مردم منتقل شده بود. در نتيجه، در اواخر قرن اخير و اوايل قرن جديد، ماهيت و محتوا، و صورت و شكل فرهنگ ايران يكسره دستخوش دگرگوني و تحولي عميق شد.
اين تحول، در واقع، سررشتهاي به قدمت دارالفنون داشت. از آن پس بود كه پديدهاي به نام كتابهاي درسي جديد و توجه به علوم نوين را ميبينيم و از همينجا توجه و نگرش به ادبيات فارسي نيز سنگ بناي تربيت ادبي و علمي قلمداد شد. علاقه به ادبيات و زبان فارسي سبب شد تا نگاه نقادانه و سخنسنجيهاي مبتني بر معيارهاي جديد، همراه با تمايل به گرامر و صرف و نحو مخصوص فارسي (دستور زبان) رشد يابد و برخي ملاكهاي علمي در اين زمينه به كار رود.
«از كتابهاي درسي و تعليماتي كه بگذريم، در اين دوره مترجمان ايراني ابتدا يك سلسله كتابهاي تاريخي، از جمله تاليفات تاريخي ولتر، مانند «تاريخ پطر كبير» و «شارل دهم» و «اسكندر مقدوني» و پس از آن «تاريخ ايران» تاليف سرجان ملكم انگليسي را از روي ترجمه فرانسوي آن به فارسي برگرداندند و بعد به ترجمه و نقل رمانهاي تاريخي و علمي پرداختند و داستانهاي «سه تفنگدار»، «كنت دومونت كريستو»، «ملكه مارگو»، «لويي چهاردهم» و «پانزدهم» از آثار الكساندر دوما پدر و بعد «تلماك» اثر فنلن، «روبنسن كروزو» اثر دانيل دفو، «ژيل بلاس» از آلن رنه لوساژ، «كلبه هندي» نوشته برناردن دوسنپير، «مانن لسكو» اثر پروو، «مسافرت گوليوز» به قلم سويفت، «سرگذشت حاجي باباي اصفهاني» نوشته جيمز موريه، و بالاخره حتي رمانهاي علمي ژولورن و امثال اينها را به قالب فارسي درآوردند1».
اين رمانها و ترجمهها را ميتوان ابتداي يك نهضت فرهنگي قلمداد كرد. در حقيقت ميبايد اين اتفاق را نخستين فصل جدي در روابط ادبي و فرهنگي ايران و غرب، و آشنايي ايرانيان با ادبيات داستاني جديد دانست. چه آنكه تا پيش از اين، به ندرت رمان يا قصهاي مهم و جدي با ساختار مدرن، از غربيان به فارسي درآمده بود و آن هم فقط براي تفنن و پركردن اوقات فراغت برخي اشرافزادگان، كه اگر با معيارهاي ترجمه و نقد امروزين به اين آثار بنگريم، البته رعايت دقايق ترجمه و بازگرداندن ارزشهاي ادبي آن به زبان فارسي، با ضعفهاي پرشمار همراه بود.
در مجموع، اين ترجمهها نشان ميداد كه نثر فارسي هنوز تحت سيطره آداب كلاسيك نثرنويسي است و زمينهها و آرايههاي اصلي خود را همچنان از گنجينه شعر كلاسيك، برخي امثال عامه و امكانات ادبي نظير تسجيع و ترصيع و تمثيل و استشهاد به كلام معاريف و انواع تناسبها وام ميگيرد. با توجه به اين مسائل، هنگام رويارويي با اين گرايش در نثر ترجمههاي رمان در دوره ناصري و بيداري، ميتوان به خواننده حق داد كه بپرسد اين كار تا چه حد با روح زيباشناسي، ساختار ادبي و ارزشهايي كه رمان در پي آن بود، همخواني داشت و در مجموع به سود ادبيات فارسي و رمان بود يا خير؟
پاسخ به اين پرسش هر چه باشد، ترديد نبايد كرد كه تولد و پاگرفتن اين جنبش فرهنگي و ادبي، آغازي مبارك و ارجمند بوده و عليرغم كاستيهاي بسيار، ارزشهاي پرشمار نيز همراه داشته است. اما آنچه به طور كلي درباره نهضت ترجمه ادبيات داستاني در اين دوره ميتوان گفت، اين است كه ما با دو دسته از مترجمان و آثار گردانده به پارسي مواجهيم: 1ـ گروهي كه امكانات زبان و نثر كلاسيك فارسي را با تكلفي خالي از ذوق و با كمدقتي، اما سرشار از فضلفروشيهاي نابجا خرج ميكردند و 2ـ گروهي كه دست به بازآفريني آثار معمولي و يا شاهكارهاي ادب غربي در لباس فاخر ادبيات منثور فارسي زدند و ضمن استفاده از امكانات نثر و آرايههاي كلاسيك، از گنجينه زبان روز نيز استفاده ميكردند و نثر و روايتي زنده و آكنده از زيبايي را پديد ميآوردند.
ميرزا حبيب اصفهاني، بيگمان در صدر اين گروه قرار دارد و بزرگترين چهره اين گروه از اديبان ايراني است و ترجمههاي «حاجي باباي اصفهاني» اثر جيمز موريه، «مردم گريز» اثر مولير و «ژيل بلاس» نوشته آلن رُنهلوساژ نمونههاي عالي بازآفريني ادبيات داستاني غربي در نثر زيبا و فاخر فارسي است. ميرزا حبيب در سال 1836 م ـ 1311ق در قريه بن چهارمحال و بختياري كه آن زمان از توابع اصفهان بود متولد شد. پس از تحصيل مقدمات علوم ديني رايج در آن زمان به تهران رفت و اندكي بعد براي گسترش تحصيلات راهي عراق و عتبات عاليات شد. در آنجا به مدت چهار سال نزد علما و ادباي آن روزگار ادبيات و فقه و اصول و مقداري معقول و فلسفه خواند. سپس به تهران بازگشت و قصد اقامت كرد، اما ماندنش در تهران، دولت مستعجل بود. گويا به دليل هجوي كه از صدراعظم كرد و يا تهمت دهري بودن و يا روحيه آزادمنشي خود او، فضاي امن زندگيش زايل شد و به ناچار، از طريق بغداد گريخت و به استامبول رفت. سفري بيبازگشت كه تا پايان عمرش در 68 سالگي (1379 ق) در آن سرزمين غريب به فرهنگ و ادب ايران و فكر آزادي و تنظيمات و پيشرفت براي ايرانيان خدمت كرد. ميرزا حبيب در آنجا با محفل برجستهاي از روشنفكران تبعيدي و فراري همراه شد و علاوه بر تاليف و تصنيف آثار فراوان و مساعدت به آزاديخواهان، سالهاي متمادي مجله بسيار مهم و پرمحتواي اختر را منشتر كرده و از طريق آن، اخبار صحيح پيشرفتها و تحولات در ممالك غربي را به اطلاع هموطنان خود ميرساندند.2
اگر با نگاهي واقعبين و دقيق، هم امروز، به آثار و ترجمههاي ميرزا حبيب اصفهاني توجه كنيم، در آنها خصلتهايي منحصر بفرد و شگفتانگيز خواهيم يافت. در ميان اين آثار، ترجمه رمان «ژيل بلاس» كمتر از بقيه شناخته بود، اما اين شاهكار از يادرفته، بيشك برتر از كثيري از ترجمههاي ممتاز ادبي در زبان فارسي است. با وجود چنين سنت استواري در ترجمه ادبيات داستاني، چنان كه بايد و شايد، پسينيان نتوانستهاند آن را تداوم بخشند. مدتي اين جريان رو به اوج داشت، اما از دهههاي1320 خورشيدي به بعد، سوية انحطاط شدت گرفت و شايد علت آن، سيطره فرهنگسوز ادبيات رئاليسم سوسياليستي و تفكر چپ به انضمام ناسيوناليسم دولتي و آيين ايدئولوژي شده سياسي باشد. اين موضوع، البته نيازمند پژوهشي گسترده و مستقل است.
«ژيل بلاس» اثري بود از نوع رمانهاي مكتب پيكارسك3 كه «نوعي داستاننگاري است در ادبيات اسپانيايي قرون وسطا، كه شخصيتهاي داستان اراذل و اوباش بودند». 4 اين شيوه، البته نوعي گرتهبرداري از «هزار و يك شب» و داستانهاي «سندباد» بود كه ترجمه لاتين آن در اروپا طرفداران پرشمار داشت. يك يا چند شخصيت به نقل خاطرات و حكايات متعدد از خود و ديگران اقدام ميكنند و اين سلسله پرشمار حكايتها بر شاكله قصه اصلي، همچون شاخ و برگ مينشيند و خواننده را مجذوب ميكند. نويسنده «ژيل بلاس»، آلن رنه لوساژ5، يكي از معروفترين رماننويسان كلاسيك فرانسوي است. باكنر تراويك در «تاريخ ادبيات جهان» مينويسد كه معمولاً «آلن رنه لوساژ را نخستين رماننويس فرانسوي معرفي مينمايند. «شيطان لنگ» (1707) او تقريباً فاقد طرح است، اما به بازكاوي دقيق سرشت انسان ميپردازد؛ و اثر يكپارچه ديگرش ژيل بلاس (1735 ـ 1715)، يك رمان پيكارسك واقعي است كه ماجراهاي قهرمانآوارهاش را پيگيري ميكند».6
به غير از ميرزا حبيب، چند تن ديگر از رجال اهل فرهنگ ايران نيز اقدام به ترجمه و انتشار «ژيل بلاس» كردند. از جمله محمد طاهر ميرزا7 كه به قول يحيي آرينپور «از مترجمين خوب اين دوره»8 بود. و نيز حاجي محسن خان مشيرالدوله هم از ديگر مترجمان آن بود. و ظاهراً تني چند، كه آرينپور از آنها به «ديگران» تعبير كرده نيز به ترجمه اين داستان دست زده بودند. 9 اما مقايسه برگردان ميرزا حبيب و ساير ترجمههايي كه در دسترس است و حتي ترجمه برخي ديگر از آثار مكتب پيكارسك به زبان فارسي10، كه در دهههاي بعد انجام گرفته و منتشر شد، بي هيچ ترديدي اهميت ويژة اين ترجمه و فاصلة بعيد آن را با ديگران نشان ميدهد. همچنين است ترجمة حاجي باباي اصفهاني كه آن را نيز بايد از سبك همين رمانها برشمرد.
از شگفتيهاي روزگار آن كه ترجمة ژيلبلاس، مدتي منسوب به ميرزا آقاخان كرماني شده و برخي محققان نيز به اشتباه افتاده بودند، سبب را اين بود كه متني پاكنوشت به خط ميرزا آقاخان تحرير شده و اين اشتباه عليرغم تأكيد اكيد ميرزا آقاخان در يادداشت پاياني كتاب صورت گرفته كه در 15 تشرينالاول رومي، مطابق غرة جماديالاولي 1312 ق در اسلامبول صورت گرفته بود. متن يادداشت مزبور چنين است: «ترجمة كتاب ژيل بلاس، از روي خط اديب مرحوم حبيب افندي دانشور اصفهاني، برحسب فرموده جناب دولتمآب اجل اكرم حسين رضا پاشا وزير عدليه دام اجلاله العالي به خط احقر عباد، عبدالحسين الشهير به ميرزا آقاخان كرماني».11
يك بار نيز، يكي از نويسندگان مشهور در اين عصر، يعني دكتر محمدخان كرمانشاهاني، مؤلف برخي كتابهاي درسي و معروف به كفري، متن «ژيلبلاس» را به نام خود در سال 1323ق به چاپ رساند، اما طبق تحقيقات استاد مجتبي مينوي، اين سرقت ادبي كشف و احقاق حق ميرزا حبيب متحقق شد. استاد مينوي با نگاهي دقيق و سبك شناسانه نوشت: «ترجمه ژيلبلاس، اگر چند كمي غليظتر از ترجمة حاجي باباست، بيشباهت به نثر ميرزا حبيب نيست. با اين همه من نميتوانم خود را قانع كنم كه مرد با فضل و كمالي مثل دكتر محمد كرمانشاهي بي هيچ نيازي محصول زحمت ديگران را ربوده و برخود بسته باشد».12
دربارة اهميت «ژيلبلاس» و جايگاه آن در ادبيات فرانسه، سخن بسيار گفته شده، اما عليرغم نظرات مخالف و موافق، اين اثر كه حاصل25 سال كار مداوم لوساژ است، همواره اهميت خود را حفظ كرده است. ولتر درباره آن قضاوتي منفي داشت و معتقد بود تقليدي از يك رمان اسپانيايي به نام «زندگاني يكه سوار» اثر ماركوس دو اوبرهگن اسپينل است. اين اظهارنظر، جدال ادبي داغي را در محافل ادبي فرانسه دامن زد، اما منتقدان برجستة ديگري به دفاع برخاسته و نظر ولتر و همفكران او را ابطال كردند. از جمله فرانسوا دونوف شاتو در رسالهاي تحت عنوان «بررسي مقدماتي» در سال 1820م يعني در سپيده دم دوران رمانتيسم فرانسوي، آن را بياعتبار و نظرية ولتر را مسخره خواند.»13
آلن رنه لوساژ، در اين رمان خوش ساخت و پركشش، به توصيف و نقد روابط و شرايط معاصر خويش اقدام كرده است. او قبلاً در نمايشنامهنويسي، با ممانعت اَشراف و برخي اديبان وابسته به محافل اشرافي روبهرو شده و عليرغم استقبال عظيم مردمي در صحنه تئاتر، به ناچار به سوي داستاننويسي كشيده شده بود. او كه از صحنهآرايي خوشش نميآمد در «كمدي انساني»اش چهرههاي فراموش ناشدني و تصويرهاي زنده و ماهرانهاي وجود دارد كه نشاندهندة احساسات يك انسان والاست. در ميان اين تصاوير چهرة زني به نام «لوره»14 كه بازيگر صحنههاي مضحك تئاتر، يعني كمدين است ديده ميشود. اين زن از همان وقت مبشّر هنر شيطنتآميز ولترو هاميليون است.»15
مقايسة «ژيلبلاس» و «حاجي باباي اصفهاني» نيز در اينجا بي وجه نيست. سروالتر اسكات، رماننويس معروف اسكاتلندي، حاجي بابا را يكي از قطعات زيباي ادبيات پيكارسك شمرده و آن را با ژيلبلاس در يك رديف قرار داده است.16 مؤلف «از صبا تا نيما» در اين باره گويد: «حقيقت آنكه موريه، نه تنها در اساس داستان، بلكه در جزئيات هم از «ژيلبلاس» تقليد كرده است. حاجي بابا نيز مانند قهرمان لوساژ، از طبقات ناس برخاسته و بيش از افراد ديگر صنف خود معلومات به دست آورده، مثل او گرفتار دزدان و راهزنان شده و به حكم اجبار در اعمال آنان شركت كرده، نزد مرد شيادي طب آموخته و به گستاخي دست به طبابت و معالجه زده، با زنان عشق ورزيده، از پي اندوختن مال و ثروت رفته و سرانجام پس از طي فراز و نشيب زندگي به مقامي عالي رسيده است. در هر دو داستان صحنهها و پرورش حوادث و طرز بيان تقريباً يكسان است و حتي اسامي اشخاص در هر دو اثر توصيفي و شبيه به هم است.17
نثر ژيلبلاس، مرهون خزانه اطلاعات ميرزا حبيب از فرهنگ عامه و ادبيات كلاسيك و شعر فارسي است. «ميرزا حبيب ضمن تحقيق و ترجمه، اقدام به ثبت و ضبط انواع حكايتها، مثلها و امثال و حكم ميكرد كه مجموعهاي از آنها در دست است. او به هنگام ترجمه «ژيلبلاس» از اين مجموعههاي گردآوري شده به استادي بهره گرفته است.»18
ميرزا حبيب در اين ترجمه، بيشتر متوجه سبك و سياق متن است. ولي با توجه به آنكه غلامحسين ميرزا صالح، برخي نمونههاي متن اصلي را در برابر ترجمة ميرزا حبيب آورده، ميتوان دقت عجيب او در وفاداري به متن را نيز دانست، او كوشيده است سه عنصر «روايي بودن»، «طنز» و «امثال و اشعار» را در زبان مقصد احيا كند. كار وي در حقيقت ادامة سنّت گسسته ترجمههاي كهن نظير «كليله و دمنه» يا «سند بادنامه» و «هزار و يك شب» و گسترش امكانات زبان فارسي است، با اين شباهت كه برخي از آنها ـ نظير نثر نصرالله منشي در ترجمه كليله و دمنه ـ مصنوع و متكلف است اما همراه با تعقيد و دشواري، حال آنكه نثر ميرزا حبيب هم مصنوع است اما در كمال سهولت و رواني.
ژيل بلاس، شخصيت آوارهاي است كه در كشاكش سفرهاي پيدرپي، به ابتلائات گوناگون دچار ميآيد. او در همسخني با مردماني از هر صنف و طبقه، به نقل روايت آنها از گذشتهشان ميپردازد و شيوة «حكايت در حكايت» را ضمن پايبندي به افق اصلي روايت به اوج ميرساند. نقدهاي وي عمدتاً به زبان كنايه و طنز بيان ميشود و هيچگاه به صراحت داوري نميكند. اشراف، اصحاب كليسا و روابط منحط اجتماعي كه منشاء فساد مردمان است، وجهة همّت او در افشاي مناسبات نابسامان، غيراخلاقي و ناعادلانه است.
ميرزا حبيب، با شيوههاي عالي و قدرت بياني شگرف، دست به ترجمه زده و در حقيقت ما با نوعي بازآفريني رمان مواجهيم. در همان ابتدا حكايتي نقل ميكند كه عبيد زاكاني در آن حضور دارد و او داستان و روايت مشحون از هزل و جدّ را با اين اشارت نازك آغاز مينمايد. از آن پس، جز نام ژيلبلاس اهل «سانتيلان» همة نامها با معادل فارسي و ايراني آن عوض ميشود و حتي بسياري اشارات به شخصيتها، متفكران، شاعران و كتابها نيز به نمونههاي فضلا و شعرا و كتب معروف ايران بدل ميشود: «شهر آشوب»، «خواجه سلمان»، «خواجه بختيار»، «جوهري»، «خواجه كامياب»، «امير كامكار» «خواجه رهنمون»، «نيرنگباز»، «خواجه جوانمرد»، «رعنا»، «يكتا»، «زيبا»، «پيركهبد»، «اخي زينالعابدين»، «شوهركش»، «فاروق»، «گنجينه»، «خواجه يوسف» و… اين مجموعة وسيع از برگردان نامها كه نشانگر گستردگي ابعاد شخصيتها و تيپهاي اين داستان است، علاوه بر اينكه انتخابي در مقابل معادل فرنگي است، غالباً خصوصيات مسمّي را نيز منعكس ميكند. علاوه بر اين، براي خواننده ايراني، شخصيتهايي با نامهاي آشنا، ملموس و كاملاً قابل تجسماند و اين فقط يكي از جلوههاي هنر ميرزا حبيب است.
آرايههاي نثر ميرزاحبيب، با دقتي عجيب برگزيده شده است. وي، تقريباً در اغلب صفحات كتاب، از شعر كلاسيك فارسي بهره ميگيرد. اين بهرهها را ميتوان به انواع متنوعي تقسيم كرد. از جمله: استفاده از بيت يا ابيات در فواصل و معترضهها و توصيف حال يا وصف شخصيت، اشارات منبعث از عناصر شعر فارسي، نظير كنايهها و استعارات معروف كه از امثال سائره در زبان فارسي محسوب ميشود، بهرهگيري از مصاريع معروف به جاي برخي جملات و حتي ديالوگها، ايجاد وزن در متن اثر، استفاده از سجع و قافيه در جاي جاي داستان، آفرينش و بازخواني برخي از اشارات و مفاهيم شاعرانه در فحواي نثر و…
ويژگي ديگر اين متن، كثرت و سرشاري آن از امثال و حكم است. در حقيقت ميبايد قضاوت كرد كه اين ترجمه، برگزيدهاي از بهترين مثلها و حكمتهاي عاميانه است كه فشرده و در سراسر متن پراكنده شده. علاوه بر اين تكيه كلامها، افاضات مبتني بر مصطلحات عوام، ايجاد بستر طنزآلود به واسطه تلفيق فضا و بيان اشرافي و توصيف عاميانه و… را نيز ميتوان به آرايههاي ديگر افزود. نمونهاي تصادفي از اين نوع كه در سراسر اثر، سر به هزارها ميكشد اين است:
رفيق، در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست. به نيك و بد زمانه بايد ساخت. بلندي و پستي همت انسان از اينجا فرق ميشود. مرد بخرد آن است كه به سختي شكيبا باشد و پيوسته روز خوش را مترصد و حكما گفتهاند كه آدمي نبايد چندان پايمال مصيبت شود كه خود را ديگر آدمي نپندارد. من بر اين عقيدهام. دست افشار رنج و عنا نميشوم و…»
پاورقيها:
1ـ از صبا تا نيما، يحيي آرينپور، انتشارات جيبي 1356، جلد اول، ص 260.
2ـ براي اطلاع از احوال و آثار ميرزا حبيب رجوع كنيد به منابع زير:
ـ ميرزا حبيب اصفهاني، استاد ايرج افشار، آينده، 2/1354.
ـ از صبا تا حاجيبابا، هماناطق، مجله نگين، شماره پنج، 1354 و باز چاپ در كتاب: از ماست كه برماست، آگاه 1356.
– شهد تلخ، مرحوم استاد دكتر غلامحسين يوسفي، مندرج در كتاب: يادداشتها، انتشارات سخن، چاپ اول 1370.
– حاجيبابا و موريه، استاد مجتبي مينوي، مندرج در كتاب: پانزده گفتار، انتشارات توس، چاپ اول 1367.
– مقدمة جعفرمدرس صادقي بر: سرگذشت حاجي بابايي اصفهاني، جيمزموريه، ترجمه ميرزا حبيب اصفهاني، نشر مركز، چاپ اول 1379.
3.Picaresque .
4- تاريخ ادبيات جهان، باكنرتراويك، ترجمه عربعلي رضايي، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول 1373، ج اول، ص201.
5.Alain Rene le Sage (1668-1747).
6- تاريخ ادبيات جهان، همان، ص439.
7- شاهزاده حاجي محمد طاهر ميرزا(متولد1250هـ .ق)فرزند اسكندر ميرزا، ششمين فرزند نايبالسلطنه عباس ميرزا و پدر كفيل الدوله و جد سليمان ميرزا اسكندري بود. مهدي بامداد در «شرح حال رجال ايران». مختصري از احوالش را ذكر كرده است.
8- از صبا تا نيما، همان، ص270.
9- همان، ص271.
10- مثلا ترجمة «دكامرون».
11- سرگذشت ژيل بلاس، آلن رنه لوساژ، ترجمه ميرزا حبيب اصفهاني، به كوشش غلامحسين ميرزاصالح، انتشارات مازيار و انتشارات معين، چاپ اول 1377، ص718.
12- آرين پور، همان، ص402.
13- سرگذشت ژيل بلاس، همان، مقدمه، ص22.
14- Laure، که ميرزا حبيب آن را به «شهر آشوب» ترجمه كرده است.
15- ژيل بلاس، مقدمه ص بيست و سه.
16و17- آرينپور، همان، ص397.
18- سرگذشت ژيل بلاس، مقدمه، صعي سي و سي و يك
اطلاعات حکمت و فلسفه