Share This Article
یک خاطرهنگاری از «کاوه گوهرین»
عطر ناب کتابهای پروگرس
برای استاد ایرج رحمانی
کاوه گوهرین، زاده یک مهر ۱۳۳۴ خورشیدی در اهواز، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ادبیات ایران است. او از اعضای سابق کانون نویسندگان ایران است. «فسانه و افسون»، «خاطرات تقی ظهوری»، «ای سرزمین من»، «دفتر اول شعرهای خسرو گلسرخی»، «پروانه خوابآلود»، «مجموعه هایکو»، «دستی میان دشنه و دل»، «دفتر اول نوشتههای پراکنده گلسرخی»، و بیش از دهها اثر دیگر از نمونه کتابهای او هستند.
«میان فامیل درس خواندن «فریدون» از بستگان دور پدرم شده بود دیوار مستراح مسجد شاه که به هر بهانهای روی سر ما خراب میشد»…
ما بچههایی که کوچکتر از فریدون بودیم به چشم دشمن میدیدیمش، چراکه تا اسم او میآمد چماق سرزنش هم فرق سر ما کوبیده میشد… خداییش، هم خوب درس میخواند هم خوب نقاشی میکرد، خط خوبی هم داشت. با تابلونویسی خرج خانواده و تحصیلش را هم در میآورد. یادم میآید یک «ورود» خوشگل رو در ورودی آرایشگاه آقا رضا گلپایگانی نوشته بود که هرگاه برای بزتراش کردن کله میرفتم آنجا دل و دینم را به یغما میبرد… هرچه تمرین میکردم نمیتوانستم «واو» و «دال» را به آن خوشگلی بنویسم… سرتان را درد نیاورم، فریدون با معدل خوب دیپلم ریاضی گرفت و رفت خدمت سربازی… دوره خدمت به دژبان بد نگفت، با سرگروهبان رفیق شد، برای مغازه بقالی پدرش تابلو نوشت درجه یک:«فروشگاه گلشن» از قیافه برمابگوزید فرمانده پادگان تیمسار دستغیب هم گویا تابلویی کشیده بود نگو و نپرس… دختر تیمسار، سهیلا که یک چشمش خراب بود اما از خوشگلیاش کم نمیکرد، از پدرش خواسته بود یک تابلو هم از قد و بالای او بکشد. فریدون هنرش را ریخته بود روی بوم، چشم سهیلا را هم با خم کردن صورت خوشگلش به دیگر سو چنان با ظرافت از کار در آورده بود که خرابی چشمش معلوم نبود. تیمسار با دیدن تابلو، پانزده روز مرخصی و یک صد تومانی به فریدون داده بود که حدود سال ۴۳ ثروتی بود…
تیمسار به این هم بسنده نکرد، تا خدمت فریدون تمام شد او را معرفی کرد به نخستوزیری برای استخدام. فریدون شد کارمند دولت و بعدها دانستیم که نخستوزیری نام دیگر «ساواک» بوده است… چندسالی گذشت. فریدون یک زن خوشگل رشتی گرفت، یک پیکان صفر آبی خرید، یک خانه خوشگل در شمال شهر با یک سگ گنده که میگفتند روزی چند کیلو گوشت میخورد. فریدون ما سه پسر نداشت، یک دختر و یک پسر داشت، اسم پسرش را از خاطر بردهام اما نام دخترش را به یاد دارم چون سبب خنده ما بچهها میشد، یک روز مادرم در کوچه پدر فریدون را دیده بود و گفته بود: شنیدم فریدون دختردار شده، قدمش مبارک… اسمش چیه؟ و پیرمرد سادهدل که نمیتوانسته اسم نوهاش را بیاد آورد گفته بود: والله نمیدونم، گمونم زرتا باشه… نه زرتی.. نه همون زرتا درسته… مادرم زده بود زیر خنده که زرتا هم شد اسم؟
بعد که فهمیدیم اسم دختره «روزیتا» بوده ماهم به انتقام همه سرکوفتها که علیالدوام بابت «چوخ بختیاری» فریدون میخوردیم این ماجرا را کردیم سوژه خندهمان…
کلاس هشتم دبیرستان بودم و عاشق کتابهای «پروگرس» مسکو با اینکه بیپولی فخر ما بود اما به هر فلاکتی که بود کتابخانهای برای خودم ترتیب داده بودم و بیشتر کتابهای پروگرس را هم داشتم…
یک عید که فریدون با همسرش به خانه ما آمده بود به اتاق من سرک کشید و قفسه کتابها را دید، مصیبت شروع شد، به پدرم میگفت چرا میگذارید این پسرخودش رو بدبخت کنه، اگه این کتابها رو بگیرن … ده سال زندان داره…
یک سال بعد من دستگیر شدم، مادرم تا شنید کتابها را ریخت داخل چاه و داغ پروگرس ماند بر دل سوخته ما…
اوایل انقلاب، فریدون در بندرعباس دستگیر شد، پس از چندین ماه که در زندان با خط خوش برای تظاهرات و ارگانها پارچهنویسی کرد در صبح روز نیمه شعبان برابر جوخه اعدام ایستاد …
بعدها برادرش که چندسالی ازمن بزرگتر بود وصیت نامه او را نشان داد. به خط نستعلیق زیبا و متنی اثرگذار و جذاب به پسرش گفته بود: من کارمند دولت بودم، نه مال کسی را خوردم و نه کسی را شکنجه کردم، با وجدان راحت در برابر جوخه اعدام میایستم…
داستان فریدون تمام شد در خانواده ما و دیگر کسی درس خواندن و زندگی مرفهاش و زن خوشگل و خانه و سگش را که روزی خدا کیلو گوشت میخورد به رخ ما نکشید… یک روز که پیش دوست کتابشناس، ایرج رحمانی، ناشر بیشتر آثار زندهنام «علیاشرف درویشیان» بودم ماجرای در چاه ریخته شدن کتابهای پروگرس را نقل کردم و گفتم که قصد نوشتن مقالهای پیرامون تاریخچه کتابهای چاپ شوروی به فارسی را دارم اما منابعم ناقص است…
از آن روز جناب رحمانی بدون دیناری چشمداشت مادی بیشتر کتابهای خوشچاپ و خوشعطر و بوی پروگرس مرا به آشیان باز گرداندهاند…
آن مطلب با عنوان «کتاب آدمهای خوب» در مجله «هنرمند» چاپ شد اما هنوز که هنوز است استاد رحمانی همچنان کتابهای پروگرس مرا تامین میکند…
باور میکنید با تورق هر کتاب پروگرسی چهره «فریدون آزادمهر»، اسطوره دیروزین خانواده ما برابر چشمانم میآید که پدرم را پند میداد نگذارد ما این کتابها را بخوانیم تا دین وایمانمان به تاراج روسها نرود.
«خفته در تابوت
دیگر پز نمیدهد
برای سگش! »
نقل از همدلی
*****
پیوست
کوتاه در باره کتابهای بنگاه پروگرس
تبلیغات مارکسیتی و فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی به زبان فارسی شاید به درازای حکومت شوروی سابق است.
از ابتداییترین آنها چاپ دیوان لاهوتی (از مارکسیست های ایرانی پناهنده به شوروی) است. در این دیوان اشعار متنوع و بعضاً خنکی (1) در تبلیغ لنین و کمونیسم و استالین و تشویق کشتار مخالفین به چشم میخورد. به سال 1931 بنگاه نشریات به زبانهای خارجی در مسکو برای تبلیغ مارکسیسم لنینسم ایجاد شد با پایان جنگ جهانی دوم و شکست طرح شوروی برای آذربایجان در آذر ماه 1325 فعالیت خود را به دیگر زبانها توسعه داد تا به ایجاد بنگاه نشریات پروگرس انجامید
از بعضی افراد فرقه دموکرات پناهنده شده به شوروی که زبان روسی را آموخته بودند برای ترجمه کتابها و نشریات به زبان فارسی استفاده مینمود. بعد از کودتای 28 مرداد و انحلال سازمان نظامی حزب توده فعالیت این بنگاه و موسسات مشابه گسترش یافت. این کتابها در شوروی چاپ و به ایران وارد و بیشتر در کتابفروشی واقع در خیابان (استالین) میرزا کوچک خان فعلی به فروش میرسید.
از نظر طبقهبندی به استثنای کتب تبلیغ لنین و مارکسیسم که به صورت غیر رسمی فروخته میشد. در زمینه نول و رمانهای کوتاه و بعضاً بسیار دلنشین و دلکش مثل «استخرهای پاکیزه» و «چپق» از ناگیبین و «گردنبند برای سَرمیناز من» . از احمد خان ابوبکر. «دو داستان» و «رز طلایی» از کنستانتین پائوستوفسکی و «نامهها» از چندین نویسنده، «نخستین آموزگار» از چنگیز اتیماتوف و در فداکاریهای سربازان روس در جنگ جهانی دوم مثل «زندهها و مردهها» از کنستانتین سیمونوف و «همقطارها» از وِرا ترجمه قازاریان و کتابهایی در زمینه علوم فیزیک و نجوم و روانشناسی بود.
پروگرس در زمینه ادبیات کودکان هم فعال بود و کتابهای «ستارگان در زیر باران» و «یو – یو» از کوپرین، «مرد خشت زن» و «آواز خواندن گرگ» که با ترجمه قازاریان و دیگران چاپ میشدند از جمله انتشارات این موسسه بود. با فروپاشی نظام کمونیستی شوروی فعالیت بنگاه فوق را به شدت کاهش پیدا کرد.