Share This Article
شکلهای زندگی: به مناسبت انتشار نمایشنامههایی از كارلو گولدونی
من خودم نیستم
نادر شهریوری (صدقی)
بالزاک درباره گوبسک* میگوید او شبیه به پول بود: سرد، مطمئن و نفوذناپذیر. این بهراستی تعریفی دقیق از پول است که نه از عهده اقتصاددانان، بلکه تنها از عهده هنرمندی مانند بالزاک برمیآید. مطابق شکل معینی زندگیکردن و هیجانات ناشی از آن گاه میتواند تا بدان حد قوی باشد که اثراتش تا مدتها و گاه حتی برای همیشه بر چهره آدمی باقی بماند. بالزاک «شخصیت» را دنیای درونی انسان میداند که تابع یک هیجان عمیق درونی است. این هیجان عمیق درونی گاه خود را به شکل پولدوست طماعی مانند گوبسک نمایان میسازد و گاه در قالب فردی خسیس همچون آرپاگون – اثر مولیر- که خستاش به جنونی آزارنده بدل شده است و گاه نیز در چهره دروغگویی به نام للیو که مهمترین هیجانش دروغگویی است، در این هر سه شخصیت و شخصیتهایی مشابه هیجان عمیق درونی نقشی تعیینکننده ایفا میکند.
نمایشنامه «دروغگو» یکی از نمایشهای کارلو گولدونی (1707-1793) مهمترین کمدینویس تمامی رنسانس در ایتالیاست که در آن نویسنده به ماجرای عشقوعاشقی دروغگویی به نام للیو میپردازد. للیو دروغگویی متبحر، فرصتطلب و پشتهمانداز است که مهمترین هیجان درونیاش «فیالبداهه دروغ گفتن است». او از دروغ با عنوان «بداههپراني طنزآلود توام با اغراق»1 نام میبرد و آن را دائما به نوکر خود آرکلینو و همینطور اطرافیانش تلقین میکند تا برای دروغگفتن پیدرپی خود، توجیهی داشته باشد. للیو اگرچه هربار بهخاطر فاششدن دروغهایش رسوا میشود اما هربار فرصتی دوباره میخواهد تا راستگو شود. «للیو: یک فرصت دیگه بهم بدید. اگه از من یک دروغ دیگه شنيدید بهم بگید سگ، گربه، شتر، هر حیوانی که دوست دارید».2 به رغم وعدههای للیو مبنیبر دروغنگفتن «هیجان عمیق درونی» در وی چنان غالب است که دروغگویی بخشی از شخصیت او شده است و جز دروغ گفتن کاری دیگر نمیتواند بکند، چنانکه گوبسک و یا آرپاگون جز طماعبودن و خست فراوان نميتوانند شخصیت دیگری داشته باشند.
دروغگویی اما از جنبهای دیگر نیز پدیدهای قابلتأمل است. دروغگویی نوعی کشمکش ذهنی میان توهم و واقعیت و یا فریبکاری اجتماعی و درواقع احساسی است که دروغگو با جعل مداوم خود از واقعیت هربار به ایفای نقش میپردازد. اما در این میان مسئله مهم آن است که دروغگو اگرچه سخت متاثر از «واقعیت» زندگی پیرامون خود است و اساسا طرح اولیه دروغهای خود را از واقعیت استنتاج میکند اما به الزامات واقعیت تن درنمیدهد و همواره میکوشد تا با ارائه تفسیری خیالی به جعل موضوع با شاخوبرگدادن به آن و همچنین در موقعیتهایی به ارائه هویتهایی نوبهنو بپردازد، از این نظر او در ارائه نقشهای تازه و فیالبداهه نیز بهناگزیر به جعل مداوم خود دست میزند تا با ارائه هویتهای بدلی حتی طبیعیتر از هنگامی باشد که به جعل هویت
دست نمیزند.
از جمله عواملی که در عالم نمایش میتواند ولو به طور موقت بر تغییر مداوم هویت بر روی «صحنه» کمک کند ماسک است. ماسک از جمله عوامل جعل هویت است و به بازیگر کمک میکند که دست به این کار بزند. ماسک از جنبهای دیگر بهنوعی فریبدادن طرف مقابل و مشابه دروغگویی است. اما ماسک قبل از هرچیز ابزاری برای خیالپردازی و فیالواقع نوعی استعاره است که اگرچه بیننده میتواند در آن احساسات بیحدومرزی را مشاهده کند اما بیننده چندان اهمیتی ندارد، زیرا ماسک کاملا وابسته به احساسات شخصی است که در پشت آن پنهان است. پنهانشدن آدمها در زیر ماسک میتواند فضایی خندهآور به وجود آورد کمااینکه میتواند فضایی ترسناک ایجاد کند. گولدونی نیز در نمایشهای خود از ماسک استفاده میکند؛ این کار به موقعیتهای کمیک او بیشتر کمک میکند. به این نمایشها و مشابه آن میتوانیم کمدی ماسک بگوییم.
نمونهای از کمدیهای ماسک را که مهمترین ویژگیاش تغییر هویت است در اپراهای ** موتسارت مشاهده میکنیم- فضاي بعضی از اپراهای موتسارت شباهتی به کمدیهای گولدونی دارد- در پرده چهارم فیگاروی موتسارت چروبينو در تاریکی باغ با سوزانای خدمتکار گرم صحبت و دلدادگی میشود اما او سوزانا نیست بلکه کنتس همسرش است که با تغییر هویت خود را به شکل سوزانا درآورده تا مچ شوهرش را با سوزانا بگیرد. آن دو بدون آنکه بدانند زیر نظر فیگارو، سوزانا و کنت هستند. موتسارت نیز کمدیهای خود را از واقعیتهای گاه دردناک میگیرد و سپس آن موقعیت جدی را به شکلی نامنتظره و گاه با تغییر هویت به موقعیتیخندهدار بدل میکند.
گولدونی استفاده از ماسک را در نمایشي با عنوان «بیوه زیرک» ارائه میدهد. در این نمایش استفاده از ماسک که منتهی به تغییر هویت میشود فیالواقع کنش اصلي نمايش است. موضوع نمايش به زني بيوه به نام روسائورا بازميگردد، زني كه مورد توجه و اظهار عشق مرداني از سرزمينهاي مختلف است، مرداني كه هر يك خود را واجد شرايط لازم و همچنين شأن و ثروتي زياد معرفي ميكنند. روسائورا در انتخاب ميان آنان سخت متحير ميماند. او كه عشقي واقعي طلب ميكند درصدد برميآيد تا ميزان وفاداري عشاق به خود را مورد سنجش قرار دهد. اما اين كار به سادگي امكانپذير نیست، زيرا هر يك از عشاق چنان از شيفتگي و دلبستگي خود به معشوق (روسائورا) سخن ميگويند و افسانه ميسرايند كه روسائورا را كاملا گيج ميكنند و او را بيشتر در ترديد وامينهند. در اين شرايط است كه روسائورا تصميم ميگيرد ترفند بزند و به كمك ماسك تغيير هويت دهد و آنگاه به سراغ تكتك عشاق برود تا ميزان عشقشان نسبت به خود را بسنجد. روسائورا با جعل خود، خود را به صورت زناني انگليسي، فرانسوي، اسپانيايي و ايتاليايي درميآورد و در مواجهه با هر يك از آنان خود را به دروغ دوست، معشوقه و همشهري آنان معرفي ميكند و آنان را با حيله و ترفند به اشتباه مياندازد و سپس از آنان ميخواهد كه شأن و موقعيت خود را در نظر داشته باشند و با هر كسي نرد عشق نبازند و بهخصوص از اظهار عشق به بيوهاي به نام روسائورا- خودش- خودداري كنند.
«روسائورا: چرا اينقدر بيرحمانه رفتار ميكنيد؟
كنت: بيرحمانه چيه خانم عزيز، من نامزد دارم، من دلمو به كس ديگهاي باختم.
روسائورا: به كي باختيد؟
كنت: اگه دونستنش شما رو راضي ميكنه، ميگم، بنده باافتخار عاشق خانم روسائورا بالانزوني هستم.
روسائورا: همون بيوههه؟
كنت: دقيقا.
روسائورا: چقدر بدسليقه هستي! ديگه آدم قحط بود؟!»3
روسائورا تنها با اين ترفند است كه ميتواند از عشق واقعي يكي از آنان به خود مطمئن شود و از ميانشان كنت ايتاليايي را بهعنوان عاشق واقعي خود قبول كند.
در اينجا ماسك براي روسائورا تلاشي است براي شناخت ناشناختنيها، براي تجربهكردن ناگفتنيها. روسائورا تنها با استفاده از ماسك يعني وسيلهاي مجازي است كه ميتواند موقعيت غيرمجازي-موقعيت حقيقي- خود را دريابد.
حال اگر ايده استفاده از ماسك بهعنوان ابزاري مجازي را بسط دهيم در اين صورت ماسك بهعنوان صورت فرم و يا در مقياسي كليتر بهعنوان هنر*** وسيله يا ابزاري بسيار مهم براي كشف امور ناشناخته و يا ناگفته نخواهد بود؟ به بياني ديگر آيا امر مجازي وسيلهاي بس مهم براي كشف امر حقيقي نخواهد بود؟
پينوشتها:
بررسي ماسكها خود مبحثي جداگانه است. اما آنچه به بحث ما ارتباط پيدا ميكند آنكه ميان ماسك يوناني با رومي تفاوتي اساسي وجود دارد. در بن و يا محتوي ماسكهاي رومي، تقابل دوتايي ميان فرم و محتوي و… همواره اعتقاد به حقيقتي مطلق خود را نمايان ميسازد. به بياني ديگر در پس ماسك همواره چهرهاي ثابت وجود دارد و آن باور به بنمايهاي متافيزيكي است كه ريشه در ايدهاي مسيحي دارد درحاليكه در ماسكهاي يوناني- يونان باستان- بنمايهاي وجود ندارد و يا به تعبيري فلسفيتر در پس ظواهر حقيقت ثابتي وجود ندارد. گويي همهچيز ماسك است و يا فرم، ظاهر و يا صحنهاي نمايشي، و در مقياسي كليتر زندگي به مثابه فرمي است كه محتوي تماما در آن نمايان شده و در پس آن هيچچيز ثابت، بنمايه و جوهري وجود ندارد.
*اشاره به كتابي با عنوان «گوبسك رباخوار» اثر بالزاك است.
** به يك تعبير اپرا كنشي است كه با نقاب موسيقي بيان ميشود.
*** بنا به تعريفي كلاسيك از هنر، هنر روايتي مجازي از واقعيت است، اين ايده تا مدتها وجه غالب انديشه بوده است.
1، 2) دروغگو، كارلو گولدوني، ترجمه علي شمس
3) بيوه زيرك، كارلو گولدوني، ترجمه علي شمس
شرق