Share This Article
اما داناهیو: موفقيت از شكست سختتر است
ترجمه مونا آلادشتی
اِما داناهیو با هفتمین رمانش «اتاق» دنیای ادبیات را غافلگیر کرد: او سیصدوپنجاه صفحه رمان را در یک فضای محدود (اتاق) با کاراکتر محدود (مادر و پسر پنجسالهاش) طوری روایت کرد که هر خوانندهای را، شگفتزده کرد. این رمان وقتی در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، انبوهی از جوایز و ستایشها را از آن خود کرد، از جمله کتاب سال نیویورکتایمز، کتاب سال انجمن کتابخانههای آمریکا (الا)، کتاب سال ایرلند، جایزه اورنج، جایزه کتاب سالن، جایزه ادبیات معاصر کشورهای مشترکالمنافع و نامزدی نهایی جایزه بوکر و جایزه بینالمللی دوبلین. اقتباس موفقی نیز از این رمان در سال ۲۰۱۵ ساخته شد که فیلمنامه آن را سحر بسطام به فارسی ترجمه کرد. رمان «اتاق» با شش ترجمه به فارسی منتشر شده که مهمترینشان عبارت است از: ترجمه علی قانع (نشر آموت)، ترجمه محمد جوادی (نشر افراز)، ترجمه علی منصوری (نشر روزگار). دیگر کتاب مهم داناهیو رمان «شگفتی» است که آن نیز در فضایی محدود روایت میشود، و باز مثل «اتاق» توانست مورد توجه بسیار نشریات، منتقدان، روزنامهنگاران و خوانندگان سراسر جهان قرار بگیرد. رمان «شگفتی» با ترجمه مهسا خراسانی از سوی نشر ستاک منتشر شده است. آنچه میخوانید گفتوگوی اعضای باشگاه کتاب خوب با اِما داناهیو درباره این دو رمان است.
توصيف خودمانی و دقيق شما از فضاى آزاد اتاق توسط يك پسر پنجساله در رمان «اتاق» بسيار جذاب است. ميتوانيد درباره پيشينه و علاقهای كه موجب بهوجودآمدن اين سطح از مهارت و دقت در خلق اين اثر شده بيشتر توضيح بدهيد؟ آيا بينش خاص، علاقه به روانشناسى، مطالعات زبانشناسى يا وجود تعداد زيادى بچه پنجساله در زندگى دلايل اصلى هستند؟
وندى پنجساله، درحقيقت پسر من فندى است كه الان هفت سال دارد و تازه توانسته دو صفحه اول رمان «اتاق» را بخواند. من تجربه مادربودن را در دوره سقوط در مكتب اگزيستانسياليسم ميدانم. هدف من از زندگى چيست؟ آيا من برده يا معشوقه سرنوشت خود هستم؟ کی میتوانم کمی بخوابم؟ و «اتاق» نتيجه اين ديدگاه من است. این را هم اضافه کنم که رمان «جاده» کورمک مككارتى يكى از عوامل محرك من در نوشتن «اتاق» بود. ميخواستم بدانم اسطوره مادر-فرزندي مدرن چگونه به نظر مىرسد، چراكه نوع پدر-فرزندى آن بسيارقدرتمند است.
آيا عوامل خاص ديگرى غير از مادر-فرزندى و «جاده» در خلق اين اثر وجود داشتند؟
خب، بله. سرفصلهايى درباره خانواده فريتزل در آوريل سال ٢٠٠٨. چند وقتى بود كه ميخواستم داستان يك پسربچه را بنويسم كه بسيار شبيه فليكس فريتزل بود از اين حيث كه او هم تنها پنج سال داشت و براى اولينبار بود كه پا بر گستره هستى مىگذاشت.
من عاشق اين رمان شدم و به شدت تحتتاثير توصيف بسيار احساسى و دقيق شما از اتاق قرار گرفتم. چطور همه اينها را خلق كرديد؟ آيا همه آنها درواقع آشفتگىهايى است كه در ذهنيات يك آدمربا مىگذرد؟
تاثيرگذارى چند اثر ادبى ديگر از جمله «كلاريسا» اثر ساموئل ريچاردسون هنگام روايت دقيق آن لحظات رنجآور و «تحصيلدار» اثر جان فولز هنگام توصيف نماى سرقت (اسرا) را نبايد از قلم انداخت. این را هم بگویم: روزهايى که در وبسايتهاى طراحى خانه وقت ميگذراندم يا در مورد شيشههاى ضدضربه مقاوم به تحقيق پرداختم بهدرستى دريافتم كه نويسنده هميشه در قفلكردن شخصيتها، تصميمگيرى براى آنكه چه منابعى به آن اختصاص دهد و اينكه چه اتفاقى خواهد افتاد، «نيكِ» پير رمان خود است.
آيا شما اين حقيقت را مىدانيد كه مردم اكنون روند تغيير پايه و اساس داستان را از فصل اول به بعد مىدانند؟ اگر كسى آن را نداند غافلگيركننده است. تعداد كمى از دوستان من همچنان متوجه اين موضوع نيستند و بحث هميشگى من با آنها آن است كه خود را به نفهمى زدهاند.
آه بله، تضاد تبليغاتى اين است كه حتى وقتى ما آن را انجام مىدهيم ميدانيم كه باعث از بينرفتن شانس خوانندهاى ديگر كه در سراسر داستان در جايگاه ايدهآل معصوميت است، مىشويم. من بيشتر ترجيح ميدهم كه كتاب را در خيابان به دست افراد بدهم و بگويم بنشين و اين را بخوان. ولي كار بازار اين نيست. تمام كاري كه ميتوانم انجام بدهم آن است كه با ناشرانم سخت بحث ميكنم كه مطمئن شوند جلد تنها پنجاه درصد بهجاى نودوپنج درصد موثر باشد و البته هيچكدام راضى نيستند! داستان آنجايى جالب ميشود كه مصاحبهگر من خيلي زيركانه سعى كرد اشاره نكند كه تهيهكننده او در نمونه ضبطشده مجبور به اشاره به اين موضوع است که هيچكدام از ما به در قفلشده اتاق اشاره نكرديم.
من علاقهمندم که در مورد روند نگارش شما بشنوم. آیا ابتدا شما به آنچه جك در «بزرگسالى» ميگويد فکر كرديد و سپس به نوشتن آن پرداختيد يا درواقع از ابتداي نگارش در نقش جك قرار گرفتيد؟
شما در مورد خطوطي در رمان به نكات بسيار خوبى اشاره كردى مثلا «من در اتاق نیستم. آیا هنوز اين من هستم؟»-غیرضروری است، زیرا «هر خواننده متفکر» بدون آنکه فریاد بزند، به این نتایج خواهد رسيد. من دقیقا میدانم که منظور شما چیست، اما میترسم که بیشتر خوانندگان کاملا «متفکر» نباشند، نه اینکه آنها اطلاعاتی ندارند بلکه اغلب مشغول، خسته یا مبهوت هستند. بنابراین من برای طیف وسیعی از خوانندگان نوشتم، بعضی از آنها به این انگیزههای کوچک مثل متنهايى كه من با عنوان «صداى جك» مينويسم نیاز ندارند، و خيلى از آنها به تلميحات هيچ توجهى نمىكنند. قصد من از نوشتن اين كتاب آن بود كه کتابى برای 11سالهها و استادان دانشگاه باشد. درحقیقت، شب گذشته، فکرى سوداگرانه به ذهنم رسيد که با انتشار الکترونیکی کتابها امروزه رواج اين امكان فراهم مىشود كه نويسندگان چندين نسخه از کتابهاى خود را ارائه دهند كه از آسان به سخت طبقهبندى شده باشد و خریداران آنچه را که با خلقوخوی آنها هماهنگي دارد با کلیک یک دکمه به دست بياورند. البته من امیدوار نيستم نوشتن برای این طیف گسترده بخشی از عمق تلاش براي جادادن يك جهان در يك رمان باشد.
چگونه تعدادی از کتابها و آثار هنری را انتخاب کردید که جك و مادرش بهعنوان نيك پير داستان هستند؟
این یک ایده بسیار مفید برای فکرکردن در مورد رمان است، که به مخاطبان مختلف خدمت میکند. این چیزی است که من فکر میکنم تقریبا در تمام کتابها ذاتی است، اما من قبل از آن واقعا به اين موضوع فکر نکرده بودم. بايد بگويم نه، من در افكار جك بزرگسالانه نينديشيدم و سپس آن را به افكار كودكانه ترجمه نكردم، چراكه هيچ بزرگسالى در آن زمان چنين تفكرى نداشت. از ابتدا با تفكر يك كودك شروع كردم، همانطور كه لهجه و نوع گويش كاملا متناسب با سطح دانش يك كودك ٥ساله است. اين امر به من كمك كرد ذهنيات و نوع روابط جك را در ذهن تعيين کنم. هدف من نگارش رمان در سطح بالايى از الگوها اما به شيوهاى كاملا عاميانه بود. بنابراين وسواس و تفكر جك نسبت به اعداد (٥ عدد خوشيمن و ٩ عدد بديمن است) به اعداد جادويى مربوط است كه بعدا توسط شماره پلاك بازتاب داده شده و به پليس امكان تعقيب نيك را مىدهد. محدوديت در نوع كتابها و هنر براى من شكنجه بود، چراكه مىبايست شامل شاهكارهاى مشهورى باشند كه من بتوانم تصوير كنم. من قطعا مىخواستم اين آثار شامل صحنههايى از مدونا و كودك باشد تا به اين وسيله جنبه انسانى احساسات جك از مذهب در تصاوير جك، مادر، مسيح و مريم مقدس را نشان دهم. به همين خاطر به کلود مونه از جهت زيباييشناسي و پيكاسو از جهت ايجاد حس وحشت فكر كردم كه ممكن بود جك به آنها اشاره كند. كتابها كمى با كتابهايى كه نيك پير خريده بود، تفاوت داشتند. پنج كتاب مربوط به مادر بيشترين فروش را داشتند، البته من هيچكدام بهجز يكي از آنها به نام «راز داوينچي» را نخواندم.
«اتاق» رمان شگفتانگیزی است. من از اينكه بعضي از صحنهها از نظر نحوه نمايش جك و مادرش مورد انتقاد رسانهها قرار گرفت متعجب شدم. آیا شما در مورد روشهايى كه توجه و كنجكاوي مردم را به خانواده فريتزل جلب كند، فكر كرده بوديد؟ و آیا از اينكه در بخشى از كتاب مورد انتقاد قرار گرفتيد، استقبال ميكنيد؟
من خوشحال شدم كه اين مساله مطرح شد. اگرچه از نظر وجدانى خيالم راحت است كه داستان من از هيچ قضيه و داستان شخصي تاثير نگرفته است. البته من آگاه بودم که رمان من با اظهار چنين نظراتى در شرايط خطر سقوط در تلههاى فضلفروشي، حساسيت و احساسات خواهد افتاد. دوره قبل از انتشار رمان «اتاق» دوره ناراحتكنندهاى بود، چراكه همه مردم در مواردي الهام گرفته از داستان خانواده فريتزل مىدانستند و من نميتوانستم در مقابل اين پيشفرضها از خود دفاع كنم، زیرا رمان هنوز منتشر نشده بود و كسي آن را نخوانده بود. همهچيز پس از انتشار اثر مشخص شد. يكباره مردم ديدند اين رمان واقعا چگونه است. اما در جواب سوال شما زمانى كه من در مورد موارد محكوميت تحقيق كردم (حدود نيمي از آنها، نه فقط فريتزلها) مجذوب منابعى مثل مصاحبه تلويزيونی، پيام هياتمديره و غيره و خود اين موارد بهخصوص اين مخلوط ساخارين و قضاوت شدم. به نظر میرسد ما اين دختران رنجكشیده را خلق كرديم تا آنها را از زير پاشنه آنها خارج كنيم؛ بنابراین بله، در نوشتن رمان «اتاق» بسیار آگاه بودم جنبههاى ناراحتكنندهاى وجود خواهد داشت. و من تصور میکردم که این امر به تنهایی شبیه به بحث درباره نمایش رسانهها در رمان بهعنوان مثال برای جلوگیری از صحنههای هوشیاری، به رعایت اصول اخلاقی بالاست.
شما موفقیت بسیاری را با این کتاب به دست آوردید. آیا برایتان دشوار است که از آن گذر کنید و زمان مناسب برای کتاب بعدیتان را پیدا کنید؟
كلمه zeitgeisty كه من به وكيل ناجور مادر گفتم و مورد توجه رسانهها قرار گرفت درواقع نوعي شوخي خصوصي است كه آن را از توصيفات اوليه ناشر در مورد رمان به ياد دارم، درست مثل اعضاى كتابخانه مادربزرگ كه برخي از آنها مثل موم به آرامش و امنيت صومعه چسبيده بودند. من پيشبيني ميكردم كه بعضي خوانندگان ممكن است رمان را مرثيهاى براى خانهنشينان تلقى كنند. فكر ميكنم موفقيت به مراتب از شكست وقتگيرتر است (دوستانم هميشه ميگويند مشكلات! مشكلات چشمها را فرمانروايي مىكنند). بنابراين فكر ميكنم هيچ سوالى نمانده كه من در مورد بخشهايى از رمان كه مربوط به روزمرگيهاست پاسخ نداده باشم. خوشبختانه همیشه در پروژهها با یک رویکرد همپوشانی یا موازی کار میکردم؛ بنابراين بله، من براي رمان بعدی (سانفرانسیسکو 1870) قرارداد بستم و برنامههایی برای نمایشنامهها و فیلمنامهای از رمان «اتاق» دارم. بنابراين رمان «اتاق» تنها فرزندي است كه با وجود صداي بلند در آن لحظه توجه مرا به خود جلب ميكند. این را هم بگویم، وقتی کتاب را به پایان رساندم سعی کردم آن را به عنوان یک فیلم تصور كنم. فيلم با صحنه صحبت جك با روانشناس آغاز ميشود و سپس در اتاق صداي انعكاس افكار فلسفياش را مىشنويم، هرچند که این شروع تعلیق اولیه از دانستن را افشا ميكند.
رمان «شگفتی» اثر بعدی شما بهنوعی «اتاق» دیگری است با این تفاوت که در اینجا شما تاثیرپذیرفته از دخترکان روزهگیر عصر ویکتوریا هستید که اکثرا خردسال بوده و معتقد بودند بدون آب و غذا هم توان زیستن دارند و به خودی خود مذهبی بودند…
درست است. حدود بیست سال پیش با یکی از موارد پرشمار دخترکان روزهگیر آشنا شدم. این پیشامد به شدت من را تحتتاثیر و تحسین قرار داد. بسیار خوششانس بودند که پیدا شدند و تحت مراقبت قرار گرفتند-یکی از آنها به بیمارستان منتقل شده بود و دیگری هم جان باخته بود. بههرحال پروندههای بسیار ناراحتکنندهای بودند. آنها وقتی تحت مراقبت قرار میگیرند اکثرا مقاومت میکنند و جان میبازند. چند سال پیش، موقعیتی برای بیان این قضیه در قالب داستان پیش آمد و برای انتخاب محل روایت هم ایرلند را برگزیدم. بیست سالی است که ایرلند نبودهام اما همچنان ارتباطم را با این کشور حفظ کردهام. در رمان هم تضادی قائل شدهام بین آنانی که با اختیار خود چیزی نمیخورند و پرشمار مردمانی که از سر ناچاری چیزی گیرشان نمیآید که بخورند.
شما این قسم داستانها را اصلا از کجا گیر میآورید؟ به نظر میآید چنین مواردی در روزنامههای قدیمی آنهم به صورت پاورقی یا مطلبی حاشیهای کار شده باشد و دسترسی به آن هم صرفا از طریق آرشیوهای برخی روزنامههای قدیمی ممکن باشد.
اغلب من به آثار دیگر نویسندهها در دیگر رشتهها مثل تاریخ کشیده میشوم. به فرض مطلبی خاص در کتابی تاریخی میخوانم و بعد از آن هم میروم مقالاتی درباره آن عهد بخصوص میخوانم. فکر میکنم توانایی خاصی در به داستانکشیدن مطالبی دارم که تاریخنگاران از عهده بیانشان عاجزند. البته که باید عنوان کنم من حافظه قویای دارم و بسیاری از چیزهایی را که در کودکی شنیده بودم در خاطر دارم. قلکی داشتم با طرح مادر ترزا و وقتی شکلاتی از کسی میگرفتم آن را درون قلک جای میدادم!
تقریبا شبیه چیزهایی که آنا در جعبهاش در اتاقش نگاه میدارد-مهرههای گل رز و کارتهای مقدس. آیا اصالت ایرلندی شما تحقیقات را برایتان سادهتر کرد؟
برای خلق لهجه رمان، بله خیلی به کارم آمد چون اعمال چنین کاری برای محقق بسیار سخت است. اگر قصد روایت رمانی درباره جاماییکا را داشتم نمیتوانستم به راحتی بر این مشکلات فائق شوم. وقتی بحث جزئیات فرهنگی پیش میآید مجبور به انجام پرشمار تحقیق میبودم. با اینکه من در دهه70 در ایرلند بزرگ شده بودم باز هم لهجه غالب خیلی تغییر کرده بود. حتی افکار و عقاید کاتولیکی ایرلند هم دستخوش تغییر شده و به نسبت آن موقع به شدت نرمخوتر و منطقیتر شده است.
نکته قابل ذکر دیگر در آثارتان این است که به راحتی میتوانید از محیطی محدود و بسته فضایی دلچسب و جذاب به دست بدهید. درست مثل کاری که در رمان «اتاق» به بهترین شکل انجام دادید.
وقتی اینطور میگویید به ذهنم میرسد که میخواهید بگویید رمان «شگفتی» شبیه رمان «اتاق» است که باید بگویم به نظر خودم اصلا اینطور نیست. اما، در کل باید بگویم که درست است، روایت داستان در فضایی محدود و کوچک را دوست دارم. در نگاه اول به نظر میرسد که روایت داستان در فضایی بزرگ مثل شهر نیویورک کاری سادهتر است اما حقیقت این است که چنین کاری در حکم خودزنی صرف است! چون با دنیایی انتخاب مواجه میشوید و نمیدانید کدام را انتخاب کنید. به همین شکل اگر آدمی 100ساله را خلق کنید باید به این نکته هم فکر کنید که این آدم کلی خاطره در ذهن دارد. در این رمان، آنا تعداد کمی رودخانه و شهر دیده و به همین منظور درک و حسکردن او سادهتر است. شاید مشکل این باشد که من بلندپروازیهای نویسندههای دیگر را ندارم ولی، در اصل پیشبردن این خط روایتی محدود و کوچک را میپسندم چون ایجاد فشار و استرس را در این زمینه بهتر میبینم. درست مثل گروگانهای اتاق دربسته آدمی جانی و قاتلاند که نمیدانند راز خانه چیست! به نظرتان او چهکار خواهد کرد تا زنده بماند؟
آرمان