اشتراک گذاری
‘
نگاهی به «وزارت درد» نوشته دوبراوکا اوگرشیچ با ترجمه نسرین طباطبایی
زندگی در تبعید
شاهرخ شاهرخیان
مجله نيويورکتايمز بوکريويو «وزارت درد» را رماني تلخ و شيرين ميداند و بر اين باور است كه اين اثر از دل برآمده و ارزش خواندن دارد. «وزارت درد» رماني است شكوهمند، تمامعيار، با فرهنگ و بالاخره محزون و خوشقريحه. اين رمان روايتي است از داستان تبعيد تانيا لودسيچ كه «زاگرب» (پايتخت كرواسي) را با نوميدي و سردرگمي ترك ميكند و در آمستردام، مشغول تدريس زبانها و ادبيات «يوگسلاوي سابق» در دانشگاهي ميشود و در آپارتماني زيرزميني در حاشيه محله بدكارهها زندگي ميكند. «اساسا، نسبت به نامعقولي وضعيتم آگاه بودم و ميدانستم كه بايد موضوعي را تدريس كنم كه رسما ديگر وجود ندارد. چيزي كه در دانشگاه از آن با عنوان «زبان اسلاوي» ياد ميكنيم- كه ادبيات اسلوونيايي، کرواسي، بوسنيايي، صربستاني، مونتهنگرو و مقدونيهاي است- همراه با كشور مبدأش ناپديد شده است.»
تانيا كه از لحاظ فرهنگي زخمخورده بود، معتقد بود كه دانشجويانش همانند او چنين احساسي دارند. از اينرو، برنامه آموزشي را از پنجره بيرون انداخت و به يك درمانگر ادبي تبديل شد. او تلاش كرد سرزمين بربادرفتهشان را با سمينارهاي غيررسمي، مهيج و فراموشنشدني بازآفريني كند و آنها به مطالعه «يوگو-نوستالژي» گفتارهايشان، پسزمينههاي فرهنگي، و تجارب جنگي ميپرداختند. دختري درباره يك ساك معمولي قرمز، سفيد و آبيرنگي از جنس پلاستيك مينويسد كه آن را در فروشگاههاي مهاجران ديده است و تانيا از آن بهعنوان استعاره بهره ميجويد. از آن پس، انشاهايشان درباره آن چيزي خواهد بود كه تمايل به يادآورياش دارند- چه خوب باشد يا چه بد، درباره زندگي كشور معدومشان- هركدام از آنها را در اين «ساك» خواهند گذاشت. اما محتواي اين ساك آنقدر خستهكننده و ناخوشايند ميشود كه در آخر، تنها تانيا باور دارد كه درون آن به واقع چيزي وجود دارد.
سپس، مقام استادياش فسخ شد. او توانايي قراردادن خويش را در دنيا از دست داد و به طرز مارپيچواري تنزل يافت- به مراقبه قابل توجه درباره ماهيت جنگ، زبان و تغيير مكان-مشكل پذيرش كشور جديد و خويشتن جديد افراد پرداخت. «گذشته «بنيان» ما است، نمادي خام، اما ابزار ادعاي هنرمندانهاي به حساب ميآيد. تغييري در اينجا، تغييري در آنجا، دستكشيدن به اينجا و آنجا و همهجا را دستكاري ميكند.» اين اوچيچ است در اوج خود كه دائما شيوههاي جذابي را مييابد تا معماهاي سن و چرخشهاي دستوري افكار را توصيف كند.
اوچيچ خيلي سريع و تقريبا به طرز فريبندهاي از عاملي خندهآور به عامل اندوهبار ديگري حركت ميكند. آيا فرد تبعيدي اصلا ميتواند در مكان جديد كاملا شاد باشد؟ آيا اين مكان غيرواقعي خواهد بود؟ «براي من (آمستردام) ابعاد يك كودك را داشت. ويترين مغازههاي محله بدكارهها عروسكهاي زندهاي را براي بزرگسالان به نمايش ميگذارد، كافيشاپها به مهدكودكها شباهت دارند… چنين حالتي به اين معنا نيست كه خوي بچگانه شهري خرابكارانه يا استهزاءآميز باشد… چنين حالتي به اين معنا نيست كه اين جو، آمستردام را به نوعي ديزنيلند ماليخولياواري تبديل كرده باشد.»
تانيا تجارب بسيار ناخوشايندي را متحمل شد. يكي از آنها خشونت تصادفي است كه تبعيدشدگان اغلب بيش از حد بر خود سخت ميگيرند. در ميانه عقبنشيني دردناكش، تبعيدي درون تبعيد روي ميدهد و او ديدگاه بيآلايش و گيرايي درباره اروپا بيان ميكند كه بايد هم مملو از مردم وحشتزده و جاهطلب از ملتهاي درهمشكسته و تكنوكراتهاي غريب باشد. صداقت و تصورات مردمان اهل «وب و اينترنت» را بايد بهدقت دنبال كرد. همچنين، نشخوارهاي عميقي درباره حجم سرسامآور احساس عدم گناه وجود دارد كه اين روزها ميتوانيم آن را حس كنيم و به بركت وجود نامبارك تراوشات بيشمار رسانهها است كه قساوتهاي رواشده به يكديگر را تجربه ميكنيم.
اين رمان سادگي شگرف و آشكاري را از آن خود كرده است. لذتهاي نابي در صداقت، سرزندگي، و نثر سوزناك دوبراوکا اوگرشيچ نهفته است و چرخشي برقآسا از خشونت به هجونويسي گرفته تا تفصيل صميمانه زيبايي از جمله مهارتهاي وي محسوب ميشود. در انتها، تانيا به درك واقعگرايانه و تيرهتري دست يافت كه معناي سرگرداني در صفحه روزگار و بازگشت حيرتانگيزي به ريشههاي ادبي خود را دربرميگرفت. تايمز لندن خواندن «وزارت درد» را توأم با پريشاني ميداند كه خواننده را تحت نفوذ خود درميآورد. اين رمان بهطور قطع به يكي از پرسشهاي مطرحشده دوبراوکا اوگرشيچ براي خود او و تانيا لودسيچ پاسخ داد: «آيا زباني كه توصيف واقعيت را فرا نگرفته است- بهنحوي كه پيچيدگي دروني آن را ابراز كند- توانايي كارهايي چون داستانسرايي و مواردي از اين دست را دارا است؟» پاسخ مثبت است. روزنامه اينديپندنت درباره آثار اوگرشيچ اين چنين ميگويد كه شامل ژرفترين افكار درباره فرهنگ، خاطرات و آشفتگي است و واشنگتنپست هم مينويسد: «اوگرشيچ همچون ناباکوف بر توانايي ما در به يادآوردن گذشته بهعنوان منبعي براي حفظ هويت اخلاقي و عاطفيمان تاکيد ميگذارد.»
آرمان ملی
‘